eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
[• ☺️ •] ✨خــــــــــدايا✨ دريابــ اين بنده‌اتــ رو... بنده‌اے کہ تو خنده‌هاش گفتــ :😁 خـــــــــــــــدايا شـــــــــــکرت !! و تو گريہ هاش گفتــ: 😢 خــــــــدا بــــــــــزرگه !! و وقتي آدمات دلشو شکستن💔 گفتــ: مــــــــــنم خدایے دارم❤ 💖💖 خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• 📿 •] . . 🔑کلیدخوشبختی در در ۴ کلمه است 1⃣ ایمان 2⃣ تقوا 3⃣ توسل 4⃣ تلاش و جهاد درراه خدا ✨یاایهاالذین آمنوا اتقواالله وابتغوا الیه الوسیله وجاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون...۳۵مائده✨ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
sardar1.Ma.wav
470.1K
📱🍃 •[ ☎️ ]• 💞🍃رفتے ولـے خـــــون تو شده واسمون امیــــد . . ‌. ساخته میشہ این مسیر با خــون تو اے شهیـــــد . . ‌. همــراه اول ⬅️ ارسال کد 98751 به شماره ۸۹۸۹ ایراݩــسل⬅️ ارسال کد 44132255, 44132228 بہ شماره۷۵۷۵ 📱🍃 @heiyat_majazi
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۱۴۵ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 📿 •] .💠 امام_زمان عجل الله تعالی فرجه فرمودند : 💢 در حق یکدیگر استغفار کنید ✅ اگر طلب مغفرت و آمرزش برخى از شما براى يكديگر نبود، ❌ تمام اهل زمين هلاك مى گشتند. 📙 دلائل الامامة، ص297 ❣الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج❣ . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
:) [• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋 ] دو چیز انسان را نابود میکند 👌مشغول بودن به گذشته 👌مشغول شدن به دیگران هر کس در گذشته بماند آینده را از دست می‌دهد! و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد، نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست می‌دهد! بهترین انتقام در زندگی این است که با توکل به خدا و تلاش، به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید. به هیچکس اجازه ندهید از تماشای رنج شما لذت ببرد! شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید که بدون توکل به خدا میسر نیست. خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
📿🍃 🔸 فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّـهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لاینْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یأْتیهِ عَذابٌ یخْزیهِ، وَ یحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقیمٌ. ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت: یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما كانَ رَسُولُاللَّـهِ صَلَّی اللَّـهُ عَلَیهِ وَ الِهِ اَبی یقُولُ: «اَلْمَرْءُ یحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلی ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. 🔹آنگاه رو به سوی انصار كرده و فرمود: چه نیک داوری است خداوند، و نیکو دادخواهی است پیامبر، و چه نیکو وعدهگاهی است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان می‌برند، و پشیمانی به شما سودی نمیرساند، و برای هرخبری قرارگاهی است، پس خواهید دانست که عذاب خوارکننده بر سر چه کسی فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه که را شامل می‌شود. ای گروه نقباء، و‌ای بازوان ملت،‌ای حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهلانگاری از دادخواهی من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمی‌فرمود: «حرمت هرکس در فرزندان او حفظ می‌شود»، چه بسرعت مرتکب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتی که شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن میکوشیم هست، و نیرو برای حمایت من در این مطالبه و قصدم می‌باشد. آیا می‌گوئید محمد صلی اللَّه علیه و آله بدرود حیات گفت، این مصیبتی است بزرگ و در نهایت وسعت، شکاف آن بسیار، و درز دوخته آن شکافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریک گردید، و ستارگان بی‌فروغ، و آرزوها به ناامیدی گرائید، کوه‌ها از جای فروریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامی برای کسی پس از وفات او باقی نماند. 🍃📿 @heiyat_majazi
[• 📚•] 😌🌸🍃 باردوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی کامل داشتم . کم کم آشنایی ما شروع شد . من خیلی جاها با مصطفی بودم ، در موسسه کنار بچه ها، در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود . بی آنکه خود او عمدی داشته باشد . غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود . حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جوردیگری باشد ، دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها، او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش می آید . بچه ها می توانند هر ساعتی که میخواهند بیایند تو ، بنشینید روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند . مصطفی از خود او هم در این اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی زمین ! به نظرش مصطفی یک شاه کار بود ، غافل کننده و جذاب . یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت همراهش بودم . داخل ماشین هدیه ای به من داد، اولین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همان جا بازکردم دیدم روسری است ، یک روسری قرمز با گلهای درشت . من جا خوردم ، اما او لبخند زد و با شیرینی گفت :بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند . از آن وقت روسری گذاشتم . من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آورید موسسه ، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد، خودم متوجه می‌شدم، مرا به بچه ها نزدیک کند . می گفت: ایشان خیلی خوبند . اینطور که شما فکر می کنید نیست . به خاطر شما می آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند ان شاالله خودمان بهش یاد می دهیم. نگفت این حجابش درست نیست ، مثل ما نیست ، فامیل و اقوامش آن چنانی اند . اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت . او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برده ، به اسلام آورد. نه ماه، نه ماه زیبا داشتیم وبعد باهم ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد... ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_چهارم😌🌸🍃 باردوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی کامل
[• 📚•] 😌🌸🍃 تو دیوانه شده ای ! این مرد بیست سال از تو بزرگتر است ، ایرانی است ، همه اش توی جنگ است ، پول ندارد ، همرنگ مانیست ، حتی شناسنامه ندارد ! سرش را گرفت بین دستهایش و چشمهایش را بست . چرا ناگهان همه اینقدر شبیه هم شده بودند ؟ انگار آن حرفها متن یک نمایشنامه بود که همه حفظ بودند جز او. مادرش ، پدرش ، فامیل ، حتی دوستانش . کاش او در یک خانواده معمولی به دنیا آمده بود ، کاش او از خودش ماشین نداشت ! کاش پدر او بجای تجارت بین افریقا و ژاپن معلمی می کرد ، کارگری می کرد ، آنوقت همه چیز طور دیگری می شد. می دانست ، وضع مصطفی هم بهتر از او نیست . بچه هایی که با مصطفی هستند اورا دوست ندارند ، قبولش نمی کنند. آه خدایا ! سخت ترین چیز همین است . کاش مادر بزرگ اینجا بود . اگر او بود غاده غمی نداشت .    مادر بزرگ به حرفش گوش می داد ، دردش را می فهمید . یاد آن قصه افتاد . قصه که نه ، حکایت زندگی مادر بزرگ در آن سالهایی که با شوهر و با دو دخترش در فلسطین زندگی می کرد. جوانی سنی یکی از دخترها را می پسندد و مخالفتی هم پیش نمی آید ، اما پسرک روز عاشورا می آید برای خواستگاری ، عقد و ... مادر بزرگ دلگیر می شود و خواستگار را رد می کند ، اما پدر بزرگ که چندان اهل این حرفها نبوده می خواسته مراسم را راه بیندازد . مادربزرگ هم تردید نمی کند ، یک روز می نشیند ترک اسب و با دخترش می آید این طرف مرز ، بصور . مادر بزرگ پوشیه می زد ، مجلس امام حسین در خانه اش به پا می کرد و دعاهای زیادی از حفظ داشت . او غاده را زیر پرو بالش گرفت ، دعاهارا یادش داد و الان اگر مصطفی را می دید که چطور زیارت عاشورا ، صحیفه سجادیه ، و همه دعاهایی را که غاده عاشق آن است و قبل از خواب می خواند در او عجین شده در ازدواج آنها تردید نمی کرد . و بیشتر از همه همین مرا به مصطفی جلب کرد ، عشق او به ولایت ، من همیشه می نوشتم که هنوز دریای سرخ ، هر ذره از خاک جبل عامل صدای ابوذر را به من می رساند . این صدا در وجودم بود . حس می کردم باید بروم ، باید برسم آنجا ، ولی کسی نبود دستم را بگیرد ، مصطفی این دست بود . وقتی او آمد انگار سلمان آمد، سلمان منا اهل البیت . او می توانست دست مرا بگیرد و از این ظلمات ، از روزمرّگی بکشد بیرون. ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🍃 بسم‌الله (74) موضوع: وفات حضرتِ ام البنین 🖤🍃
هیئت مجازی 🚩
یه پسر نه چهار تا پسر یکیشون عین قرص قمر💔
السلام علیک یا ام العباس السلام علیک یا حضرت ام البنین
سلام قمر منیر بنی هاشم به هییتی های امشب.. امشب حضرت ابوالفضل نگاه ویژه ای به گریه کنای مادرش داره💔
میدونی امشب کی بهت خوش آمد گفته؟ مهمانیه ام الادبه عهده داره خوش امد پسرش عباسه😭
چه شبی هستش امشب شب وفاتِ ام البنینِ علی.. وفات ام الادب؛ ام العباس..
نکنه امشب از دستتون در بره ها یه گوشه ی دنج مطلبه و حسابی خلوت کردنتون.. جوری که حسابِ دوتا دونه اشک از دستتون در بره و بی‌دست کرب و بلا دستشو بزاره رو دلتون😭
دیشب پای روضه ای روضه خون از یه فاطمه ای گفت که اومده بود خونه ی علی که کنیزی بچه های فاطمه‌س رو بکنه کنیزی بچه های مادر پهلوشکسته
یاد مادربزرگوار امام علی افتادم که نامشون فاطمه بود..
اینو میخوام بگم که اگه دیدی تو یه جمعی از خانواده و فامیل تا دوست و آشنا نام "فاطمه" زیاده و وقت و بی وقت لب و دهنمون متبرک به نام فاطمه میشه یعنی نگاه ویژه‌ی مولاعلی به اون جمعه و حرفها و کارها و حتی اون جمع متبرک به نگاه امیرالمومنینه و از زیر نگاهِ مولا رد میشه..
از جان و دل فاطمه هارو صدا بزنید و از گل نازکتر به فاطمه ها نگید.. چون مولا علی دلخور میشه ازمون یه کاری کنیم که امام زمان تو نمازشباش دعامون کنه نه اینکه سبب دلخوری صاحبمون بشیم:)
میخوام از یه ام الادبی بگم که زندگیشو خرجِ حسینِ فاطمه کرد همه ی دار و ندارشو فدای حسین کرد ذکر یاحسین از لبش نمی افتاد.. اینجوری پای حسین باشی و زندگیت خرجش شه یه معرفتِ ام البنینی میگیری
ازین معرفت بگم براتون؟ حسابِ این معرفت با بقیه معرفتا متفاوته..
یه مادر و پسر لحظه ی وداع دمِ اتوبوس مادر که رفت پسرشو بغل کنه پسر گفت: نه مادر جلو نیا مادر گفت چرا پسرم بزار بغلت کنم