تو این روزها یاد شما می افتم...✨
در نیمــهٔ روز 🌕
دیگر تاب و تحمل عطش را ندارم☄🤯
سلام بر لب های خشک شما یا اباعبداللّٰه💚🖐
#ماه_رمضان
#روزه
"🙃🌵"
دائـم الوضـو بود!
موقـع اذان خیلیها میرفتنـد وضو بگیرنـد؛
ولی حسـن اذان و اقامـه میگفـت و
نمازش را شـروع میکرد.
میگفت"زمیـن جای جمـع کردن ثـوابه،
حیـف زمین خدا نیسـت که آدم
بدون وضو روش راه بـره..؟!
+شهیدحسنتهرانیمقدم🌱
#کلام_شهید↬❳•🚎🌻•
سلام علیکم
درخواستی، حرفی اگر بود... :)
#ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16764106121809
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت26
📚#یازهرا
_____________________
نرگس گوشیو قطع کرد رفت کنارشووون..
شاید ارسلان همینه
اون دوتا داشتن عکس میگرفتن..
نرگس رفت کنارشون
واااااااااااییییییی نررررررررررگس
ن ن نرررگس داشت باهشون عکس میگرفت
نرگس تو چقدر تباه شدی ها؟؟؟؟
با من عکس نمیگیری میگی مبادا دوستات ببینن..
کم کم دور شدن پیاده شدم رفتم دنبالشون...
سوار ماشینی شدن...
پسره راننده...
دوستش جلو نشست نرگس عقب..
سریع رفتم سوار ماشین شدم رفتم دنبالشون...
داخل یک کوچه ماشینشو پارک کرد
سه تاشون پیاده شدن ...
پسره کلید انداخت در یک خونه ای رو باز کرد سه تاشون رفتن داخل درو بستن 🤒
اینقد اعصابم خورد شد که دستمو گاز گرفتم که پیرهنم سوارخ شد...
بعد از چند دقیه اومدن بیرون.
دنبالشون رفتم.
جلوی یه تالار عروسی ایستادن
نگاه کردن و رفتن.
رفتن بستی فروشی😬
دلم میخواست ......
پسره با ماشینش نزدیک خونمون شد نرگس در خونه پیدا شد و رفت داخل ...
راه افتادم دنبال پسره ....
رفت در خونه دوست نرگس و پیادش کرد چند دقیقه گفتن و خندیدن... بعد خداحافظی کردن...
پسره رفت داخل بازار لباس...
رفتم دست زدم رو شونش...
_چطوری جناب؟
+شما؟
_یکی از دوستات..
+نمیشناسم
معرفی نمیکنید..
_ببین از این بعد اگه سایَتو دور نر.....
(همین جور که داشت به حرفام گوش میداد گوشیش زنگ خورد...
+یه لحظه داداش ببخشید..
+جونم پریا!
(فهمیدم داره بادوست نرگس صحبت میکنه..)
باشه..
بهت خبر میدم..
چشم مواظبم
توهم مواظب خودت باش عزیزم...
🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت27
📚#یازهرا
_____________________
+شما کاری داشتین داداش؟؟
گفتین دوستم هستین؟؟
_اسمت ارسلانه نه؟
+چطور؟!
_اسمتو بگو...
+چه لزومی داره خب اسمم 😅
اقا بیکار گیر اوردین ها..
ببخشید من کار دارم خدانگهدار...
(یقشو گرفتم..)
+ببین یا اسمتو میگی یا جنازه میشی...
_باشه داداش چکار میکنی،، اصلا کی هستی شما.. چکار دارید با من... من هزار تا کار و بد بختی دارم...
_وایسا
+یاعلی
_وایسااا
_وایسااااا میگم
_به این سوالم جواااب بدهههه برووووو
باتوووعم ا.ح.م.ق. وایسا میگم..
+اقای محترم لطفا مودب باشید...
بفرمایید..
_چرا امروز نرگس بردی تو اوننن خونههه ی کوفتی....
+میخواستم خونمو نشونش بدم تموم شد حالا من کار دارم...
خدانگهدار....
سوار ماشین شدم...
حالم اصلا خوب نبود...
نرگس)))
+همین دیگه مامان رفتیم باهم خونشونو دیدیم و تالارو
پسر خوبیه خیلی به پریا میاد..
-واقعا به چه زودی میخوان عروسی بگیرن...
اسمش چیه؟ کارش چیه
+اسمش آرشه..
یه مغازه داره تو یک پاساژ لباس فروشی..
-عه پس خوبه..
+پریا گفت یه روز بیا بریم محل کارشم ببین..
-عکس نداری ازش؟
+چرا اتفاقا با گوشی پریا یه عکس سه نفری توی گلزار شهدا گرفتیم..
خود آرش عکسو گرفت بزار الان از پریا میگیرمش...
-بگیر ببینم..
گلزار شهدا عکس گرفتین؟؟
-اره منو پریا اونجا بودیم که پریا زنگ زد اون اومد گلزار پیشمون
امروز اینقد کار داشت بیچاره 😂میگفت امروز کلی کار داشتم.. پریا گفت نه باید همین امروز باید منو نرگس رو ببری بیرون..
#ادامه_دارد