فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرم را عاشقم
میدانی چرا؟؟
چادرانه🥀
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
+میگفت..
ایخواهران!جهادِ شماحجابشماست..
واثریکهحجابشمامیتواندبررویِ
مردمبگذارد،
خونِمانمیتواندبگذارد!'✋🏼
🌱͜͡↝💖 چادرانہ
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ارزش و جایگاه زن در نظام سکولار؛
🔹دختران مسافربر چینی که با کفش های طرح سُم، بجای اسب کالسکه را می کشند. 😔😕
تولید از ماانتشارازشما
حجابامرخدا
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
18.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 وضعیت زن در غرب
🔹پلیس نیویورک: از ابتدای سال میلادی تاکنون به ۵۱۱ زن در این شهر تجاوز جنسی شده است
🔹اگر این کلیپ در ایران اتفاق می افتاد، چند فتنه دیگر همین رسانه ها درست می کردند⁉️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💚⃟○━━@hejab_o_efaf 🌷#دختر_شینا #قسمت99 ✅ فصل هجدهم 💥 همینکه صمد بچهها را بر
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت100
✅ فصل هجدهم
💥 دلم گرفته بود. به بهانهی آوردن نفت، رفتم توی حیاط. پیت نفت را از گوشهی حیاط برداشتم. سنگین بود. هنّوهن میکردم و به سختی میآوردمش طرف بالکن.
هوا سرد بود. برفهای توی حیاط یخزده بود. دمپایی پایم بود. میلرزیدم. بچهها پشت پنجره ایستاده بودند. پتو را کنار زده بودند و داشتند نگاهم میکردند. از پشت پتویی که کنار رفته بود، چشمم به عکس صمد افتاد که روی طاقچه بود. کنار همان قرآنی که وصیتنامهاش را لایش گذاشته بود.
میگفت: « هر وقت بچهها بهانهام را گرفتند، این عکس را نشانشان بده. »
💥 نمیدانم چرا هر وقت به عکس نگاه میکردم، یکطوری میشدم. دلم میریخت، نفسم بالا نمیآمد و هر چه غم دنیا بود مینشست توی دلم. اصلاَ با دیدن عکس هزار تا فکر بد و ناجور به سرم میزد. پیت را دوباره برداشتم ببرم توی اتاق که یکدفعه پایم لیز خورد و افتادم زمین. از درد به خودم میپیچیدم. پایم مانده بود زیر پیت نفت. هر طور بود پیت را از روی پایم برداشتم. درد مثل سوزن به مغر استخوانم فرو میرفت. بچهها به شیشه میزدند. نمیتوانستم بلند شوم. همانطور توی حیاط روی برف ها نشسته بودم و از درد بیاختیار، به پهنای صورتم اشک می ریختم.
💥 ناخن شست پایم سیاه شده بود. دلم ضعف میرفت . بچهها که مرا با آن حال و روز دیدند از ترس گریه میکردند. همان وقت دوباره چشمم افتاد به عکس. نمیخواستم پیش بچهها گریه کنم. با دندان محکم لبم را گاز میگرفتم تا بغضم نترکد؛ اما توی دلم فریاد میزدم: « صمد! صمدجان! پس تو کی میخواهی به داد زن و بچههایت برسی. پس تو کی میخواهی مال ما باشی؟! »
هنوز پیشانیام از داغی بوسهاش گرم بود. به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق. بچهها گریه میکردند. هیچطوری نمیتوانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان میسوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: « بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد میخندد. »
بچهها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز میکرد و با شیرینزبانی بابا بابا میگفت. به من نگاه میکرد و غشغش میخندید. جای دست و دهان بچهها روی قاب عکس لکه میانداخت. با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار میدادم. به سمیه گفتم: « برای مامان یک لیوان آب بیاور. » آب را خوردم و همانجا کنار بچهها دراز کشیدم.؛ اما باید بلند میشدم. بچهها ناهار میخواستند. باید کهنههای زهرا را میشستم. سفرهی صبحانه را جمع میکردم. نزدیک ظهر بود. باید میرفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه میآوردم. چند تا نارنگی توی ظرفی گذاشتم. همین که بچهها سرگرم پوست کندن نارنگیها شدند، پنهان از چشم آنها بلند شدم. چادر سر کردم و لنگلنگان رفتم دنبال خدیجه و معصومه.
🔰ادامه دارد.....
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت101
✅ فصل نوزدهم
💥 اسفند ماه بود. صمد که رفته بود، دو سه روزه برگردد؛ بعد از گذشت بیست روز هنوز برنگشته بود. از طرفی پدرشوهرم هم نیامده بود. عصر دلگیری بود. بچهها داشتند برنامه کودک نگاه میکردند. بیرون هوا کمی گرم شده بود. برفها کمکم داشت آب میشد. خیلیها در تدارک خانهتکانی عید بودند اما هرکاری میکردم دستودلم به کار نمیرفت. با خودم میگفتم: « همین امروز و فردا صمد میآید، او که بیاید حوصلهام سر جایش میآید آن وقت دوتایی خانهتکانی میکنیم و میرویم برای بچهها رخت و لباس عید میخریم. »
💥 یاد دامنی افتادم که دیروز با برادرم خریدم. باز دلم شور و افتاد. چرا این کار را کردم؟ چرا سر سال تازه، دامن مشکی خریدم؟ بیچاره برادرم دیروز صبح آمد، من و بچهها را ببرد بازار و لباس عید برایمان بخرد. قبول نکردم. گفتم: « صمد خودش میآید و برای بچهها خرید میکند. »
خیلی اصرار کرد. دستآخر گفت: « پس اقلاً خودت بیا برویم یک چیزی بردار. ناسلامتی من برادر بزرگترت هستم. »
💥 هنوز هم توی روستا رسم است نزدیک عید برادرها برای خواهرهایشان عیدی میخرند. نخواستم دلش را بشکنم اما نمیدانم چهطور شد از بین آن همه لباس رنگارنگ و قشنگ یک دامن مشکی برداشتم. انگار برادرم هم خوشم نیامد گفت: « خواهرجان! میل خودت است؛ اما پیراهنی، بلوزی، چیز دیگری بردار، یک رنگ شاد. »
گفتم: « نه، همین خوب است. »
همین که به خانه آمدم، پشیمان شدم و فکر کردم کاش به حرفش گوش داده بودم و سر سال تازه، دامن مشکی نمیخریدم.
دوباره به خودم دلداری دادم و گفتم عیب ندارد. صمد که آمد با هم می رویم عوضش میکنیم. به جایش یک دامن یا پیراهن خوشآبورنگ میخرم.
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت102
✅ فصل نوزدهم
💥 💥 بچه ها داشتند تلویزیون نگاه میکردند. خدیجه مشغول خواندن درسهایش بود، گفت: « مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمسالله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکسهای بابا را با خودش برد. »
💥 ناراحت شدم. پرسیدم: « چرا زودتر نگفتی؟!... »
خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: « یادم رفت. »
اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمسالله آمده بود خانهی ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد.
💥 بچهها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: « بابا!... بابا آمد... »
نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راهپله.
از چیزی که میدیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم امین، هم با او بود.
بهتزده پرسیدم: « با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟! »
پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاکآلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: « نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه. »
پرسیدم: « چهطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید! »
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «...کلید...! آره کلید نداریم، اما در باز بود. »
گفتم: « نه. در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم. »
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: « حتماً حواست نبوده؛ بچهها رفتنهاند بیرون در را باز گذاشتهاند. »
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: « پس صمد کجاست؟! »
با بیحوصلگی گفت: « جبهه! »
گفتم: « مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه. »
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
🔰ادامه دارد...
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
هدایت شده از زندگی نامه شهیدان
سبک تربیتی شما تا چه حد بر روی شخصیت پسرتان تاثیر داشته است؟
من که فکر میکنم هر چه بود لطف خدا بود و کار خاصی انجام ندادم جز انجام وظیفه و پدر بزرگوار ایشان هم همین طور. پدر عارف خیلی مرد بزرگی بود هشت ماه و هشت روز بعد از شهادت عارف جان پدرشان هم شهید شدند.پدر ایشان رزمنده و برادر شهید و خودشان هم ایثارگر و جانباز شیمیایی دفاع مقدس بودند و دقیقا هشت ماه و هشت روز بعد شهادت عارف، پدرشان شهید شدند.
وظیفه خودم میدانستم که ایشان را با اهل بیت آشنا کنم پدرش هم که نمونه بارز از پیروان علی (ع) بودند. یادم است از زمانی که ازدواج کردم تا به امروز از همه لحاظ ایشان حلال و حرام را رعایت میکردند این همه موقعیت وام گرفتن داشتیم، اما هیچوقت وامی بالاتر از ۴ درصد نمیگرفتند و همه چیز را رعایت میکردند. عارف با رزق و نان حلال بزرگ شد و زمانی که باردار بودم با این که سنی نداشتم همیشه سعی میکردم دائم الوضو باشم و حتی موقع شیر دادن پسرم هم سعی میکردم وضو داشته باشم و حلال و حرام را رعایت کنم و عارف را با اهل بیت تا جایی که میتوانستم با دانش ناقص خودم آشنا کنم و برای همین همواره در حال مطالعه بودم تا بتوانم عارف و خواهرش را در حد توان با خصوصیات اهل بیت آشنا سازم و برای همین سعی داشتم داستان زندگی اهل بیت را به شیواترین نحو برای آنان تعریف کنم و داستان مورد علاقه فرزندانم همیشه مربوط به زندگی حضرت علی اکبر(ع) و عباس(ع) و حضرت رقیه(س) بود. یادم است حتی وقتی بزرگ شدند خیلی راحت تحت تاثیر روضهها بودند و میدانستند روضه واقعا رزق میدهد. فرزندانم را اینگونه بزرگ کردم.
🌷
#شهیدعارف_کایدخورده
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❇️ پاک شیم از گناهانِ امروزمون...🥀
⬅️ ۷۰ مرتبه...✨️
⬅️ اَستَغفرالله رَبّی واَتوبُ اِلَیه..🕊
🍃به سوی خودت برمیگردم ..🤍
سوره نصررا بخوانیم برای موفقيت رزمندگان اسلام وپیروزی جبهه ی مقاومت...🤲
🇵🇸✌️🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهی
🌹بهترین آغازها آنست که
💫با تکیه بر نام و حضور تو باشد
🌹با توکل به اسم اعظمت
💫آغاز میکنیم روزمان را
🌹الهی هر جا که تو باشی
💫نگاه ها مهربان ومحبت آمیز
💫رفتارها سرشار از مهر میشوند
🌹الهی
💫تو باش تا همه چیز سامان یابد
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
#سلام_امام_زمانم
✳️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ...
🍃سلام بر تو ای چشم بینای پروردگار، که همه عالم در نظر توست و نظر همه عالم به سوی تو....
🔹عزیزترینم سلام...
آفتابی، نفس صبح دل آرایی تو
مَه من، شاخ گل نرگس رعنایی تو
چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
رو به هر سوی نماید دلم، آنجایی ..🌱
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
*💫 الهی 💫*
*💫یا حمید بحق محمد 💫 یا عالی بحق علی 💫*
*💫 یا فاطر بحق فاطمه 💫 یا محسن بحق الحسن 💫*
*💫 یا قدیم الاحسان بحق الحسین 💫*
*💫 عجل لولیک الفرج صاحب العصر و الزمان💫*
*✨اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨*
*🌟💚 السلام علیک یا بقیة الله یا ابا صالح المهدی یا خلیفة الرحمن و یا شریک القرآن ایها الإمام الانس و الجان سیدی و مولای الامان الامان 💚🌟*
*✨اَللّهُمَ صَلِّ عَلی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک ✨*
*✨ذکر روز:یاحی ویا قیوم«۱۰۰مرتبه»✨*
*🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃*
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
*💫 الهی 💫* *💫یا حمید بحق محمد 💫 یا عالی بحق علی 💫* *💫 یا فاطر بحق فاطمه 💫 یا محسن بحق الحسن 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
💟سلام صبحتون به خیر،لحظه هاتون پر از عشق به خدا..🥰
وقتی آدمها
فقط هنگام نیاز
به یاد شما می افتند
ناراحت نشوید🤗
به خودتان ببالید که مانند یک شمع
در هنگام تاریکی به ذهن آنها
خطور می کنید..🙂🌹
.🍃یا زهرا وغربتت🌸
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
. 💟سلام صبحتون به خیر،لحظه هاتون پر از عشق به خدا..🥰 وقتی آدمها فقط هنگام نیاز به یاد شما می افتند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعانِ حرم حضرت زینب کبری(سلام الله علیها )بودند!!!🌷🕊
مدافعِ چادر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها )
باش...🥀🕊
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|#دکترعلیتقوی
خودت رو از تنهایی بیرون بیار 🕴
فقط امر به معروف نکن!😯🙄
آمران به معروف رو هم زیاد کن|||👊|||
از کنار مذهبی ها و هیئتی ها و نمازخون ها نبااااااید ساکت رد بشیم ❌
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای جالب دختر تازه مسلمان درباره آثار روحی و معنوی وضو برای او
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 اگر به چیزی که خواستی نرسیدی❗️
🎙 استاد شجاعی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
هدایت شده از زندگی نامه شهیدان
وقتی فرمانده را مکبر می بینم
بیشتر دلتنگ مردان بی ادعا می شوم
این همان فرمانده ای است که می گفت:
"کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟"
و ما همچنان
در پیِ نام و نشان....
حاج حسین خرازی ⚘️
🍃یاد شهـدا با صلوات🌹
نماز اول وقت مثل شهدا 🕊
اللهم_عجل_لولیک_الفرج والعافیه والنصر ⚘️