May 11
🔰 ویراستی جالب و اعتراضی کارگردان برجسته سینما در مورد تعلل در ابلاغ قانون حجاب
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
همه دنیا، همه تاریخ، همه تجربه بشر:
قانون بد بهتر از بیقانونیه
جمهوری اسلامی ایران: قانون نداشته باشیم، یا اجرا نکنیم ببینیم چی میشه
🔴قانون_حجاب
البته قانون جدید حجاب قانون بدی نیست واقعا. با فرض اینکه بد باشه هم بهتر از بی قانونیه. میشه بعدا اصلاحش کرد.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
غربگرایان به جنگ خدا آمدهاند!
اتفاق عجیبی در حال رقمخوردن است! غربگرایانی که در کارنامهی خودشان برنامهریزی و اجرای اغتشاشات متعددی همچون فتنههای سالهای ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ را دارند، اخیراً یکصدا قائل شدهاند، اجرای قانون «عفاف و حجاب» باعث هرجومرج اجتماعی خواهد شد! جلّ الخالق!
یعنی میتوان باور کرد که پدران آشوب و مادران اغتشاش نمیخواهند این فتنه و درگیری جدید را به فرزندی قبول کنند؟!
پس ماجرا چیست؟
۱) باقیماندن وضعیت پوشش در حالت معلق فعلی، از نگاه آنان همان پاشنهآشیل نظام است تا هرزمان اراده کنند، بهواسطهی آن بتوانند از حکومت اسلامی باج بگیرند!
۲) پروژهی «ززآ» با میلیاردها هزینهی خارجی و داخلی هنوز به سرانجام خودش نرسیدهاست؛ سرانجامی که امروزه در قامت کریهالمنظر «انقلاب جنسی» در دنیا دیده میشود! نشان به آن نشان که نتانیاهوی کودککش بهعنوان یکی از پیمانکاران اصلی این پروژه در حالی که با بحران موجودیت خودش و رژیم جعلیاش دستوپنجه نرم میکند، اما تاکنون دوبار با ملت ایران با اسم رمز «ززآ» سخن گفتهاست!
۳) فراگیری ویروس برهنگی در کشور، یقیناً بر دوقطبیهای اجتماعی بین طرفداران متین پوشش و بین هواداران نانجیب برهنگی خواهد افزود که به مراتب اثرش از فتنهی چندروزهی اجرای قانون «عفاف و حجاب» بیشتر است!
۴) آشوبهای اینگونه نیاز به پشتیبانیهای کلان پیمانکاران اصلی دارد در حالی که این روزها رژیم صهیونیستی درگیر جنگ وجودی است و آمریکا هم در حال دورهی انتقال قدرت! لذا فعلاً باید صبر کنند!
۵) در نگاه غربگرایان، زیان بدبینکردن دهها میلیون ایرانی مؤمن و معتقد، به ارکان نظام و قوای سهگانه خصوصاً مجلس و قوهی قضاییه بهخاطر بهتعویقافتادن قانون اسلامی و انسانی «عفاف و حجاب»، به مراتب بیشتر از آشوبهای احتمالی اجرای این قانون است!
۶) از همهی آنچه گفتهشد مهمتر، ناامیدکردن «هستهی سخت انقلاب اسلامی» از اجرای قوانین اسلامی و انقلابی در دورهی حاکمیت «جمهوری اسلامی» است و این یعنی عدمحضور یا حضور کمرنگ میلیونها «بسیجی دلدادهی انقلاب» در فتنههای احتمالی آینده است! همان حضوری که بارها و بارها غربگرایان را در رسیدن به اهداف شومشان ناکام گذاشتهاست!
چه باید کرد؟
۱) تا زمانی که قانون مترقی امربهمعروف و نهیازمنکر البته با شرایطش وجود دارد، چه جای ناامیدی و نگرانی است؟! احدی نباید از این سیاسیکاریها دلنگران باشد. هرکداممان از اقوام و دوستانمان شروع کنیم؛ یقیناً نتیجهاش را بهسرعت خواهیمدید.
۲) تبلیغات پرحجم حقیقی و مجازی جهت معرفی بخشهای مختلف قانون «عفاف و حجاب» خصوصاً توسط نمایندگان مجلس و نخبگان اجتماعی و اهالی رسانه، قطعاً روی بخش عمدهای از بانوان که پوشش مناسبی ندارند و بانوانی که درصدد پیوستن به این حرام سیاسی اجتماعی هستند، موثر خواهدبود.
۳) مطالبهی فراگیر از ارگانها و مجموعههای فرهنگی برای پاسخ به سه سؤال:
-تاکنون برای اجرای این قانون الهی چه کردهاید؟
-برنامههای سلبی و ایجابیتان در آینده چیست؟
-علت واکنشهای کماثرتان نسبت به فراگیری این حرام سیاسی و شرعی چیست؟
۴) تبیین فوری وضع موجود برای جوانان مؤمن انقلابی توسط دلسوزان آبرومند حوزوی و دانشگاهی و مدیران مخلصی که کماکان دل در گرو «انقلاب خمینی» دارند و خودشان را سرباز «امامخامنهای» میدانند.
۵) مطالبهی نخبگانی و روشمند از دولت و مجلس و قوهی قضائیه برای انجام قوانین قبلی در عرصهی عفاف و حجاب و زمینهسازی عاجل برای اجرای قانون فعلی!
نکتهی پایانی خطاب به بسیاری از مدیران «حرم جمهوری اسلامی» که جاماندهی دوران دفاع مقدساند:
آیا شما وصیتنامهی شهیدی را پیدا میکنید که در مورد حجاب سفارش نکرده باشد؟!
مبادا در دنیا و آخرت شرمندهی رفقای شهیدتان شوید!
✍ عباس بابائی ۲۵آذر۱۴۰۳
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🔰 پاسخ قاطع آیتالله العظمی نوری همدانی به مخالفان قانون عفاف و حجاب: وصیت نامه شهدا را بخوانید؛ اینان جان دادند تا ارزشهایی مثل حجاب از بین نرود.
🔺آیتالله العظمی نوری همدانی در خصوص قانون عفاف و حجاب فرمودند:
🔹آنچه مسلم است وجوب حجاب است و باید در جامعه اسلامی به آن عمل شود و از بیحجابی به عنوان یک منکر جلوگیری شود.
🔹وی ادامه داد: همانطور که از خطاب قرآن هم استفاده میشود از امر به پیامبر(ص) که به زنان خود ابلاغ کن؛ مسئولان هم باید از خود کارگزاران و کارمندان خود شروع کنند، قبلاً هم گفتم آیا صدا و سیما برای حجاب فرهنگسازی کرده یا خلاف آن عمل کرده است؟
🔹این مرجع تقلید افزود
آیا نهادهای فرهنگی به وظیفه خود عمل کرده و توانستهاند به این همه هجمه در فضای مجازی پاسخ دهند؟
باید اینها را درست کرد، مردم ببیند که ما از خودمان شروع کردیم بهتر میپذیرند.
🔹ایشان افزودند: عدهای از فضلای محترم در حرم تجمع داشتند و بعضیها هم به دفتر ما مراجعه کردند و از باب وظیفه شرعی نامهای دادند و نگران موضوع حجاب بودند،
ولی بعضیها زیر سؤال میبردند که چرا درباره مسائل دیگر حوزه حساس نیست و گاهی هم میگویند تا وضعیت اقتصادی حل نشود، تا اختلاس حل نشود، تا فلان موضوع حل نشود به حجاب پرداخته نشود.
🔹من به بعضیها که درباره جلوگیری از این منکر بی حجابی حرف دارند عرض میکنم وصیت نامه شهدا را بخوانید چقدر این عزیزان درباره حجاب سفارش میکنند اینان جان دادند، تا ارزشها از بین نرود و بدانیم کوتاهی در این موضوع گناه است.
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
دست از تو نمیکشیم تا جان داریم
ما با تو کجا ترس ز طوفان داریم
موسی شدهای که نیل را بشکافی
ای مرد به ایمان تو ایمان داریم
تنها_دلخوشیام_سیدعلی
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند به قدری مهربان است که ابلیسی که هزاران سال او را عبادت کرد را دست خالی از عرش خود اخراج نکرد.
خداوندا، ما را از مسیر خود دور مکن🤲
منبع : کتاب داستانهای عبرت انگیز شیطان
نشر از تو دوست من ❤️
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاددانلود 😱
کلیپ_مذهبی 😱
بینمازها 😰
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر #حضرت_مادر 🌸
سلام بر 🌷 چادر مادرمان زه💕را 🌸 پیشنهاددانلود
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_ششم🎬: @hejab_o_efaf فاطمه داخل اتاق شد و در را پشت سرش بست، حسین که اشک
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتم🎬:
@hejab_o_efaf
با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از جا بلند شد، چادرش را تکاند و حسین را بغل کرد، حسین مظلوم تر از همیشه شده بود.
فاطمه چادر را محکم دور تن حسین پیچید و حسین را به خودش چسپاند و به سمت خانه حرکت کرد.
بالاخره بعد از دقایقی پیاده روی جلوی خانه رسید و چون با دستپاچگی بیرون آمده بود، کلید را یادش رفته بود با خود بردارد.
دستش را روی زنگ در گذاشت.
بلافاصله در باز شد، انگار روح الله منتظر همین زنگ، پشت در حیاط ایستاده بود.
روح الله با صورتی قرمز از خشم و سرما در را باز کرد و گفت: کجا بودی زن؟ کل شهر را با ماشین دنبالت گشتم...تو واقعا نمی فهمی من نگراااانت میشم؟! چرا گوشیت را همرات نبرده بودی هااا؟
روح الله بی وفقه و تند تند سوال و توبیخ میکرد و اجازه حرف زدن به فاطمه را نمیداد..
فاطمه هیچ حرفی نزد و به سمت در ساختمان حرکت کرد، از باغچهٔ رنگ پریده که درست مثل زندگی فاطمه بود گذشت و به در هال رسید، روح الله با عصبانیتی بیشتر حرف میزد.
وارد هال شدند و فاطمه حسین را از بغلش پایین گذاشت، زینب که انگار خیلی نگران شده بود با باز شدن در هال به سرعت خودش را به هال رساند و زانو زد و حسین را محکم در آغوش گرفت و گریه شدیدش نشان از نگرانی این دخترک مهربان داشت.
فاطمه آه بلندی کشید و رو به زینب گفت: مامان، حواست به بچه باشه و بعد دست روح الله را گرفت و همانطور که به دنبال خودش می کشید گفت: شما هم بیاین داخل اتاق کارتون دارم.
روح الله مثل پسرکی تخس که دنبال مادرش راه افتاده، دنبال فاطمه داخل اتاق شد.
فاطمه روی تخت نشست و به روح الله اشاره کرد کنارش بنشیند، روح الله که مثل آدمی گیج بود،کنار فاطمه قرار گرفت.
فاطمه خیره در چشم های سیاه و مهربان روح الله که روزگاری تمام عشق عالم هستی را در اون جستجو میکرد، شد و گفت: ببین روح الله، من خیلی فکر کردم، میفهمم که ما انسانیم وممکن الخطا و تو هم مستثنی نیستی، خطا کردی، الانم اومدی صادقانه اعتراف کردی، منم به حرمت صداقتت میبخشمت و می خوام زندگی خودم، تو و بچه هامون نپاشه و حفظ کنمش، من فرض می کنم هیچ اتفاقی نیافتاده اما به شرطی بی خیال شراره بشی، گفتی صیغه اش کردی، خوب این راه داره، رهاش کن، صیغه را باطل کن ..
روح الله مثل مجسمه ای سنگی خیره به صورت زیبا و معصوم فاطمه شده بود و حرفی نمیزد.
فاطمه با استیصال دست های روح الله را در دست گرفت و تکان داد و گفت: راه خوبیه مگه نه؟! تو راحت میتوتی بی خیال شراره بشی...بگو که صیغه را باطل می کنی،بگو روح الله...جان من بگوووو
روح الله سرش را پایین انداخت و گفت: نمیشه فاطمه، نمیشه، مگه شراره جا تو و بچه ها را تنگ کرده؟!
اونم زندگیش میکنه مگه تو نگفتی شیعه ها باید زیاد شن،مگه نگفتی باید ده دوازده تا بچه بیاریم حالا بزار دوتا بچه هم سهم شراره بشه...
لرزشی شدید سراسر وجود فاطمه را گرفت و گفت: یعنی تو به خاطر بچه شراره را گرفتی؟ به خاطر دین اسلام و شیعه؟! شراره اگر بچه بیار بود برای داداشت بچه میاورد، بعدم اگر بهانه ات این بود، من خودم حاضرم هر چند تا بچه بخوای برات بیارم، روح الله شراره را ول کن...
روح الله که انگار تبدیل به انسانی با قلبی از سنگ شده بود گفت: نمیشه چون شراره را عقد دائم کردم و الان چون می خواستیم ثبت محضرش کنیم می بایست تو در جریان باشی و از دادگاه نامه برات میومد تا به عنوان همسر اول اجازه عقد زن دوم را بدی ...
با شنیدن این حرف دنیا دور سر فاطمه به چرخش افتاد...
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
@hejab_o_efaf
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هفتم🎬: @hejab_o_efaf با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از ج
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هشتم🎬:
@hejab_o_efaf
یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار تبدیل به سنگ شده بود، گریه های فاطمه را میدید اما دریغ از یک حرف برای برگرداندن آرامش این زن به او...نه می خواست دست از سر شراره بردارد و نه دوست داشت فاطمه را از دست بدهد و تنها پیشنهادی که به فاطمه داد این بود: یک مدت با بچه ها برو خونه قم، بعد که اعصابت آروم شد برگرد تبریز..
فاطمه نمی توانست این بی خیالی روح الله را درک کند، شب تا صبح هزار فکر به ذهنش رسید و بالاخره تصمیمش را گرفت.
صبح زود به محض اینکه روح الله به قصد رفتن به سرکار از خانه بیرون رفت، فاطمه با اینکه میدانست مادرش درگیر بیماری مهلک مادربزرگش است، اما انگار چاره ای نداشت، به مادرش زنگ زد و پرده از هنرنمایی روح الله برداشت.
مادر که انگار هنگ کرده بود از پشت تلفن صدایش در نمی آمد و فاطمه به او حق میداد، چون همیشه ورد زبان مادر و پدرش بود: خدا را شکر از بین بچه ها، فاطمه خوشبخت ترین هست چون روح الله، مرد خداست و به او ظلمی نخواهد کرد.
مادر سکوت کرد و بعد از گذشت دقایقی با بغضی در گلو گفت: یه مقدار پول به حسابت میریزم، همین الان میری ترمینال و با اولین ماشین راهی قم میشی فهمیدی؟!
فاطمه چشمی گفت و سریع شماره ترمینال را گرفت و برای اولین ماشین که دو ساعت دیگه به سمت قم حرکت می کرد بلیط رزرو کرد و مانند رباتی آهنین تند تند کارهایش را سرو سامان میداد تا این اتوبوس را از دست ندهد.
زینب و عباس که مثل همیشه پای درس مجازی بودند، جنب و جوش مادر متعجبشان کرده بود و می دانستند خبری در راه است.
درست نیم ساعت قبل از حرکت اتوبوس، فاطمه و بچه هایش حاضر و آماده با آژانس به سمت ترمینال رفتند.
حسین خوشحال بود که ماشین بزرگ سوار می شود، چون اولین بارشان بود به این شکل مسافرت می رفتند و عباس و زینب غمی آشکارا در چهره داشتند.
سوار اتوبوس شدند، فاطمه تسبیح عقیقی را که سوغات کربلا بود از جیب در آورد و شروع به ذکر گفتن کرد، او در دل دعا می کرد، این اتوبوس هرگز به قم نرسد و بین راه با یک تصادف، او از این دنیای پر از غم برود.
یک ساعتی میشد که حرکت کرده بودند، مامان مریم زنگ زد و جویای احوال دختر مظلومش شد و وقتی مطمئن شد به سمت قم حرکت کردند خدا را شکر کرد و گفت: فاطمه جان! مراقب خودت و بچه ها باش، منم یه پیام گلایه دار برای روح الله میدم، اینو گفت و گوشی را قطع کرد.
نیم ساعت بعد از تماس مامان مریم، تماس های روح الله شروع شد، اما فاطمه توجهی نمی کرد، می خواست خوب از تبریز دور شوند تا ترس از این را نداشته باشد که روح الله به دنبالش بیاید ومانع رفتنش به قم شود.
گوشی مدام زنگ می خورد و پیام هم پشت پیام برای فاطمه می آمد و فاطمه بی توجه به آنها در دل دعا می کرد که او به قم نرسد و اما تقدیر و ارادهٔ خدا چیز دیگری بود.
فاطمه به سلامت رسید و مستقیم به خانه پدری اش رفت، با حالتی شرمنده زنگ در را فشار داد، انگار که روح الله خطا نکرده و او مجرم است.
هنوز ساعتی از رسیدنش نمی گذشت که همانطور انتظار داشت باران شماتت به سرش باریدن گرفت.
پدرش اعتقاد داشت که روح الله چون در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شده اند و به نوعی بی مادر، بزرگ شده، در عوض زن، مادر می خواسته و از نظر پدر، فاطمه به جای اینکه تند تند بچه بیاورد، میبایست به همسرش محبت مادرانه ای که در طول سالهای سال از او دریغ شده، بنماید
و مادرش نظر دیگری داشت و معتقد بود چون روح الله به سمت شراره کشیده شده، فاطمه به جای اینکه حجاب داشته باشد و زن ساده و بی رنگ و لعابی باشد، میبایست با دل روح الله کنار بیاید و اهل آرایش و مد روز بود تا شوهرش کسی چون شراره را وارد زندگی اش نکند و خواهر فاطمه آرام گوشزد می کرد که روز مرگ سعید برادر روح الله با گوش خود شنیده که فتانه زن بابای روح الله پچ پچ می کند که روح الله آخر شراره را به عقد خود درمی آورد.
و فاطمه متعجب از این حرف...فتانه از کجا این را میدانست؟ آن زمان روح الله کوچکترین توجهی به شراره نداشت و اینقدر در بند ایمان بود که حتی نگاه ناپاکی هم به او نکند...پس فتانه از کجا میدانست؟!
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
@hejab_o_efaf
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هشتم🎬: @hejab_o_efaf یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید،
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_نهم🎬:
@hejab_o_efaf
شبی سخت با هزار حرف و حدیث و شماتت و توبیخ به صبح رسید، فاطمه که خسته از این دنیا و تعلقاتش شده بود و انگار کاسه صبرش لبریز شده بود، نماز صبحش را خواند و تصمیمش را گرفت.
لباس هایش را در تاریکی اتاق و بی صدا پوشید، روی هر کدام از بچه ها را با پتو داد و همانطور که سعی می کرد اشک چشمانش بر صورت بچه ها نریزد بوسه ای از گونهٔ زینب و عباس و حسین گرفت، اگر کسی شاهد این صحنه بود، کاملا حس می کرد که شاید آخرین باری باشد که این مادر، بچه هایش را می بیند و این بوسه، بوسهٔ خدا حافظی ست.
درب اتاق را آهسته باز کرد، سکوت خانه، نشان از خواب بودن ساکنانش داشت، فاطمه با نوک انگشتان پا به سمت آشپزخانه رفت، او خوب میدانست که هر وسیله کجا قرار دارد، در کابینت را باز کرد و بعد از دقایقی دست کشیدن، آن چیزی را که می خواست یافت، شیء مورد نظرش را کف دستش پنهان کرد و در کابینت را بست و با نوک انگشتان پا و البته با سرعت ساختمان را ترک کرد.
باد سرد صبحگاهی به صورتش خورد و باعث شد چادرش را جلوتر بکشد، هنوز مشت دست چپش بسته بود، انگار می بایست تا وقت معهود بسته بماند.
فاطمه به سمت امام زاده مورد نظرش که تا خانه پدرش فاصله ای نداشت حرکت کرد، او زمانی را به یاد می آورد که برای رسیدن به روح الله بارها این مسیر را طی کرده و چقدر دست به دامان شهدای خفته در آن امامزاده شده بود تا قلب خانواده اش را راضی به وصلت با طلبه ای که از دار دنیا فقط ایمان به خدا را داشت،کند.
چون خانواده فاطمه در عین اینکه پایبند نماز و روزه و حلال و حرام دین بودند، اما علاقه ای به طلبه و طلبه جماعت نداشتند و اما فاطمه چون هدفش زندگی سرشار از معنویات بود، آرزوی ازداواج با طلبه ای پاک و با ایمان را داشت و ازدواجش با روح الله را از اعجاز امامزاده و شهدایی میدانست که به درگاهشان دخیل بسته بود،پس الان هم شکایتش را باید نزد همانها میبرد.
فاطمه نفهمید که چطور مسیر را طی کرده اما وقتی چشم باز کرد که خود را وسط گلزار شهدا دید. آنوقت صبح هیچ کس در آنجا نبود پس فاطمه با فراغ بال بر سر مزار شهیدی نشست و ناخواسته شروع به شکایت کرد: یادت هست چقدر التماستان کردم،چقدر گفتم من از این دنیا نه پول می خواهم و نه مقام، نه دربند زر و زیورم و نه پست و مقام...من یک همراهی مؤمن می خواهم، من یک همسفری خالص می خواهم،همراه . همسفری که دل در گرو ایمان به خدا و عشق اهل بیت داشته باشد، همسفری که شما برایم نشان کنید و برگزینید و می دانستم که انتخاب شما بهترین هست برای من.... می گویند شهدا زنده اند، حالا که زنده اید وضعم را ببینید...منم فاطمه، همانکه میخواست فاطمه گونه زندگی کند...باید خدمتتان عرض کنم ،انتخابتان تو زرد از آب در آمد...فاطمه مشتش را باز کرد، تیغی را که کف دستش پنهان کرده بود نشان داد و گفت: می خواهم در حضور خودتان به این زندگی و این انتخاب پایان دهم،چون راه دیگری ندارم.
فاطمه متوجه نبود که تمام این حرف ها را با فریاد میزند، او داغ دلش را در صدایش ریخته بود و طلبکارانه با شهدا حرف میزد و بر سر آنان فریاد می کشید
فاطمه تیغ تیزی را که میرفت تا با حرکتش بر رگ دست او، رنج زندگی اش را پایان دهد از کاغذش بیرون کشید، روی رگش قرار داد و چشمانش را بست و می خواست دستش را حرکت دهد که با صدای مردی در کنارش به خود آمد: چکار می کنی خواهر؟!
فاطمه که نمی خواست کسی مزاحم کارش شود، دوباره تیغ را درون مشتش پنهان کرد، چادرش را جلوتر کشید و مردی را که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.
مرد که جوانی با صورتی مذهبی و ریش و سبیل بود و کتاب دعایی در دست داشت خم شد و کنار فاطمه حالت نیم خیز نشست و گفت: تو سرباز امام زمان هستی، هر سرباز بارها و بارها در زندگی اش امتحان میشود، باید سربلند از امتحان خدا بیرون بیایی،امام زمان دلش به تو و به فرزندان تو و بقیه شیعه ها خوش هست، خجالت بکش، امید امام زمان را با این کارات ناامید نکن، تو باید قوی تر از این حرفا باشی، ما آفریده شدیم تا در روی زمین خلیفه الله باشیم...از ما با این مقام و منزلت این کارها زشت و بعید هست و بعد با کتاب دستش روی مشت فاطمه زد و اشاره کرد تا مشتش را باز کند.
انگار اختیاری در کار نبود، فاطمه همانطور که مبهوت بود مشتش را باز کرد.
آن مرد تیغ داخل مشت فاطمه را برداشت و از جا بلند شد.
فاطمه سرش را پایین انداخت و داخل چادر پنهان کرد و شروع کرد به گریستن، چند دقیقه ای گریه کرد و بعد نگاهش به کف دست چپش افتاد که هنوز رد خونی که در اثر فشار تیغ بر دستش بوجود آمده بود،برجا بود.
@hejab_o_efaf
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نهم🎬: @hejab_o_efaf شبی سخت با هزار حرف و حدیث و شماتت و توبیخ به صبح ر
@hejab_o_efaf
فاطمه هراسان از جا بلند شد، باید از آن آقا میپرسید که کیست و هدفش از زدن این حرفها چه بوده..اما هر کجا را نگاه می کرد اثری از آن آقا نبود.
فاطمه به شتاب داخل امام زاده شده، با نگاهش همه جا را گشت و بعد پشت ساختمان و...اما هیچ اثری نه از آن آقا و نه از کس دیگری نبود.
فاطمه با پشت دست اشک چشمانش را پاک کرد و زیر لب گفت: انگار ماموریت داشت تا فقط تیغ را از دست من درآورد...
در همین حین گوشی داخل جیب مانتویش شروع به زنگ زدن کرد..
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
@hejab_o_efaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــــدایـا فـردا و فـرداهـایـم را
هرطورکه میخواهی نقاشی کن
مـن بـه قلم تــو ایمـان دارم...
آرزو دارم فـردا کـه
از خـواب بیـدار میشـویـد
زندگی یک رنگ دیگر باشد
هـم رنـگ آرزوهــاتـون
مـهرتـون مـانـدگـار
شب زیبـاتون خوش
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❇️ پاک شیم از گناهانِ امروزمون...🥀
⬅️ ۷۰ مرتبه...✨️
⬅️ اَستَغفرالله رَبّی واَتوبُ اِلَیه..🕊
🍃به سوی خودت برمیگردم ..🤍
🇵🇸✌️🇮🇷سوره نصررا بخوانیم برای موفقيت رزمندگان اسلام وپیروزی جبهه ی مقاومت...🤲
🇵🇸✌️🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سر آغاز هر نامه نام خداست
که بینام او نامه یکسر خطاست
و صبح؛
سر آغاز دفتر زندگی است ...
پس شروع میکنیم صبح و روزمان
را با توکل به اسم اعظمت،
به امید یکروز خوب و با نشاط،
وسرشار از برکت و رحمت و شادی..
. 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
#سلام_امام_زمانم
سلام آقــ♡ـــای مهربانم❤️
میدانم....
در ورای تمام دلتنگیها و نومیدیها،
آنسوی بیکسیها و یتیمیها،
پشت تاریکیها و سردیها...
روز روشن زیبایی در راهست.
روزی سرشار از خورشید و بهار و امید
تو میآیی و...
همین جا کنار دلهای ما
بهشت منزل میگیرد...
به همین زودی...به همین نزدیکی...
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الجانِّ
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
*💟 الهی ...🌱🕊*
*🍃یا حمید بحق محمد 🌷 یا عالی بحق علی 🍃*
*🍃 یا فاطر بحق فاطمه 🥀یا محسن بحق الحسن 🍃*
* 🍃یا قدیم الاحسان 🌷بحق الحسین🍃 *
*🍃 عجل لولیک الفرج🥀 صاحب العصر و الزمان🍃*
*❇️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن❤️🍃*
*❇️ السلام علیک یا بقیة الله یا ابا صالح المهدی یا خلیفة الرحمن و یا شریک القرآن ایها الإمام الانس و الجان سیدی و مولای الامان الامان 💚🍃*
*🍃اَللّهُمَ صَلِّ عَلی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک 🌷*
*🍃ذکر روز:لا اله الا الله الملک الحق المبین «۱۰۰مرتبه»🥀*
*🍃🌷🍃🥀🍃🌷🍃🥀🍃