حجاب و عفاف
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_بیست_و_چهارم یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم، و شروع کردم
#رمان
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
#پارت_بیست_و_پنجم
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی
حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند .
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند، رفتم سمت منبر، چند لحظه چشم هام رو بستم، دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله
های منبر بالا رفتم.
_بسم اللهالرحمن الرحیم، سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت، سلام و درود خدا
بر مجاهدان و سربازان راه حق،سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش،
هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد، سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه
دهندگان، و اما بعد...
سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید.
****
برگشتم خونه،هنوز پام رو تو نگذاشته بودم که پدرم محکم زد توی گوشم و با عصبانیت سرم
داد زد:
_شیر مادرت، حلال بود. منم به تو لقمه حلال دادم، حالا پسرمن که درس دین می خونه،
توی گوش عالم دین خدا می زنه؟
بعد هم رو به آسمان بلند گفت:
_خدایا! منو ببخش،فکر
می کردم توی تربیت بچه هام کوتاهی نکردم، این نتیجه غرور منه.
در حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود، رفت داخل و روی مبل نشست.
بدون اینکه چیزی
بگم، سرم رو پایین انداختم و رفتم داخل،چند لحظه صبر کردم، رفتم سمت پدرم و کنار
مبل، پایین پاش نشستم.
خم شدم و دستی که باهاش توی صورتم زده بود رو بوسیدم،هنوز نگاهش مملو از خشم و
ناراحتی بود، همون طور که سرم پایین بود گفتم:
_دستی که به خاطر خدا بلند میشه رو بایدبوسید، نمی دونم چی به شما گفتن ولی منم به خاطر خدا توی گوشش زدم، اون عالم نبود
آدم فاسقی بود که داشت جوان ها رو گمراه می کرد.
_مگه تو چقدر درس خوندی که ادعا می کنی از یه عالم بیشتر می فهمی؟
با ناراحتی اینو گفت و رفت توی اتاق.
هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که برادرم
سراسیمه اومد و بهم خبر داد که:
_علمای وهابی تصمیم گرفتن یه جلسه عقاید بزارن و تا اعلام نتیجه هم حق خروج از کشور رو ندارم....
#ادامه_دارد...
🔴 #اینرمانواقعیاست
#کانال_حجاب_و_عفاف🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄