eitaa logo
❀|حجاب زیبایےدختࢪ|❀
184 دنبال‌کننده
914 عکس
130 ویدیو
4 فایل
🍀در بند کسی باش که در بند حسین است... شروع نوکری... ← ²⁰-⁰⁸-¹⁴⁰⁰ همسنگری{شروط و اطلاعات}↓ 📋⇛ @hamsangarii چند قدم تا رسیدن{موضوعات کانال}↓ 👣⇛ @cand_ghadam_ta_residan ناگفته‌ها {ناشناس}↓ 🗣️⇛ @na_gofte_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
بـہ‌حرمـت‌کـارایۍکـه‌توایـن‌چندوقـت ، بـراۍشھـدآمیکـنی سـرپـدرومـادرت‌دادنـزن/: آخـہ‌شھـدآبـدون‌اجـازه‌ۍپـدرومـادراشون! آبـم‌نمیخـوردن !' 🙂 ـ•••━━━━━━━
یارو زُل میزنـھ بـھ عڪس پروفایل ملت بعد برا اینڪھ از گنآه جلوگیرۍ ڪرده باشـھ میره پۍویش میگـھ بزرگوار عڪساتون دل منو لرزوند لطفا دیگھ عکس خودتون رو نذارید🔪😐🚶🏿‍♂ ؟!🤦🏿‍♂ 🖤⃟🔗¦↫ " 🖤⃟🔗¦↫ "
•🎀° به خودت ببال ...:)🍃 خیلی بهت میاد،،،،((: میدونستی زیباتر میشی•••✌️❤️ 💎 :))🌿•°
بسم رب المهدی...♥️
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱
گاهے‌یہ‌آدمایی‌توي‌زندگیت‌میان‌کہباعث‌امید‌تو‌به زندگی‌میشه🎈🙂 باعث‌میشن‌تا‌بیشتر‌تلاش‌کنی‌ 🌿💚
🥀💔:) ݫائࢪے ݕاࢪاݩيمـ آقا ݕھ دادمـ میࢪسے؟!🥀 ݕے پݩاھمـ خسٺھ ام ٺݩہا، ݕھ دادمـ میࢪسے؟!🥀 گرڇھ آهو ݩیسٺمـ، اما ݒࢪ از دݪٺݩڳيمـ💔 ضامݩ ڇݜماݩ آهوها ݕھ دادمـ میࢪسے؟!🥀 مݩ دڂیݪ اݪٺماسم ࢪا ݕھ چݜمٺ بسٺه ام!✨ هݜټمیݩ درداݩھ ݫھࢪا بھ دادمـ میرسے؟!🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اینقدر تحت تأثیر موسیقی قرار میگیرفتم که... دختری‌که‌به‌عنایت‌شهدا‌متحول شد! 👌🏼 •°🌪
°•چادرِ مــ|😇|ـــا •°ڪار خودش را بلد اسٺـ...|♥️| °•بگذارید فقطـ|☝🏻|ـ •°صحنہ ے محشر برسد|😌🍃|
🖐🏻 اگـریك‌مذهبۍ مبارزه‌بانفسنکند، ممکن‌است‌جنایت‌هایۍ بکند که‌ازڪفارهم‌برنمۍآید..!
شب جمعه ست و شب نیمه شعبان😄 آقا جان کربلا مهمونمون نمیکنی؟❤️
میدونم روسیام..‌‌.😔 من اگه بی وفام :( ولی عشقم اینه‌عاشق این میشه شاهی کنی؟ منو کنی؟ چی میشه ب منم... یه نگاهی کنی😭💔
اخرین شب جمعه قرن:)💔 چقدر قشنگ نه؟؟ قشنگه که تو اخرین شب جمعه قرن دلم هواتو کنه ارباب:)💔
فکر کنید فردا اخبار بگه مهدی فاطمه اومد :)
بخاطر دلای خسته بیا آقاجون نیازت داریم🚶🏻‍♀
شماهم دلتون تنگه💔؟؟؟ اللهم عجل لولیک الفرج
امشب کم نذاریدااا ::)))) به آقا هدیه بدید . یه گناه ترک کنید به خاطر آقا .💛🌻
بسم رب المهدی...♥️
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱
گاهے‌یہ‌آدمایی‌توي‌زندگیت‌میان‌کہباعث‌امید‌تو‌به زندگی‌میشه🎈🙂 باعث‌میشن‌تا‌بیشتر‌تلاش‌کنی‌ 🌿💚
|• چہ‌‌دعـا‌ۍ‌دلنشینۍ •| خدایـا ‌پرهاۍ‌‌مـرا‌در‌هالـہ‌اۍاز‌صبر‌قرار‌بده تـا‌بہ‌پر‌دیگران‌نخورد..!✨
•• ±ما‌عاقلانه‌فڪࢪمےڪنیم عاشقانھ‌عمݪ‌مےڪنیم(: ❝شهیدحسین‌علم‌الهدی
سلام شروع پارت گذاری رمان زیبای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•○●﷽●○ 🌸 با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو ....* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚