eitaa logo
عفاف وحجاب
500 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
188 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️❗️❗️ #هشدار_مهم ❗️❗️❗️ #به_شدت_مواظب_کودکان_خود_باشید این روزا اکثربچه ها تبلت دارن و اوقات فراغتشون رو در فضامجازی یا به بازی های اندرویدی می گذرونن و از طرفی 😱😱 دشمن در فضای مجازی و حقیقی به شدت در حال #ایجاد_فساد و حتی حمله به اعتقادات افراد است. 😭😭به مرور خیلی از بچه ها #احترام_به_والدین، اعتقاد به خدا، #فرهنگ_اصیل_ایرانی و ... رو فراموش میکنن. ✅ پیشنهاد ما برای شما کانال زیر هست که با کتابهایی #بسیار_جذاب با زبان خاص کودکان علاوه بر پر کردن #اوقات_فراغت، اطلاعات کودکان شما را در زمینه های مختلف بالا می بره و بچه ها رو در برابر آسیب ها #بیمه میکنه. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اگه به فکر اعتقادات کودکانتان هستید، حتما به #بزرگترین_کانال_کتاب_کودک_در_ایتا سر بزنید. 👇👇👇 👇👇👇 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/691732497Cba80115024
هدایت شده از سلمان ری
🔴تو برای خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود! 🤲 محرم_و_نامحرم @salmanerey🇮🇷 ✍آیت الله شیخ محمدتقی بهلول می فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم.وقت نماز شد. 🌹مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم «اول وقت» نماز بخوانم. 🧙کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا بخوانیم. 🌹مادرم گفت:نه! می‌خواهم «اول وقت» نماز بخوانم. 🧙کاروان‌دار گفت:«نه مادر.الان نگه نمی‌دارم.» 🌹مادرم گفت: «نگه‌دار.» 🧙کاروان دار گفت: «اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم.» 🌹مادرم گفت: «بگذار و برو.» 👤من و مادرم پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد به دل من نشست که چه خواهد شد؟ 👤من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. 🌹ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و را خواند. 😱لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. 🎠دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: «بی‌بی! کجا می‌روی؟» 🌹مادرم گفت:«گناباد.» او گفت: «ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو.» یک نفس راحتی کشیدم وگفتم: خدایا! شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. 🎠به سورچی گفت: «من پهلوی مرد ❌ نمی نشینم.» 🎠 سورچی گفت:«خانم! فرماندار گناباد است.» ⚠️ بیا بالا. ماندن شما اینجا دارد. کسی نیست شما را ببرد. 🌹 مادرم گفت: «من پهلوی مرد ❌ نمی‌نشینم!» 💚در دلم می‌گفتم: مادر! بلند شو برویم. برایمان درشکه فرستاده است... 🌹 ولی مادرم راحت رو به نشسته بود و تسبیح می‌گفت! 🎩آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت: مادر! بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. دربین راه از کاروان گرفتیم و به گناباد رسیدیم... 🕋 اگر انسان «بنده‌ٔخدا» شد؛ و در همه حال خدا را در نظر گرفت، ☂ مى‌شود! و خداوند تمام امور اورا و مى‌كند. 🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ «آیا خداوند برای بنده اش نیست؟» whatsapp.com/KvAm4RnDDRgFsAbSLIkHgw