eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 یابن الحسن! من را با بدی‌هایم بپذیر .. 🎵استاد پناهیان اللهم صل علی محمد وآل محمد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راز چادر علاوه بر آنچه در درون خود، به حجاب کشیده است؛ آن قلبی ست که مطیعِ خالق است و در وجود آن چادریِ محجبه،می تپد.❤️☺️✌️ مرواریدی گرانبها در صدفِ تسلیم ❣و قلبی تسلیمِ حق تعالی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعار نسل کُشی 👨‍👩‍👧 فرزند کمتر، زندگی بهتر 📖 خدا میفرماید جمعیت انبوه افتخاراست 👤استاد قرائتی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔔 ﮐﻼﺱ نهضت ﺳﻮﺍﺩ آﻣﻮﺯﯼ پیرزنها : ﻣﻌﻠﻢ: هشت تا جوجه داریم. سه تاشو گربه میخوره. چنتاش میمونه؟ پیر زن : ننه این دیگه جاشو یاد گرفته میاد همشونو میبره😂😂😂 😂 😂 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
خیلی دلم براش سوخت... 😔 دیدن مردی که از استیصال و درموندگی گریه کنه داغونم میکنه... به پهنای صورت اشک می‌ریخت 😭 و تعریف می کرد : «حاج آقا اصلاً باورم نمیشه همسایه ی دیوار به دیوارمون بود... از دوم دبیرستان با هم دوست بودیم،تو یه مدرسه درس میخوندیم، بعدها هم همکار شدیم...رفیق فابریکم بود... جیک و پوک زندگیم و میدونست تابستون باهم قرار گذاشتیم با خانومامون بریم شمال که ای کاش قلمِ پام میشکست و نمی‌رفتیم ... مسافرت خیلی بهمون خوش گذشت،خانومم اخلاقش خیلی بهتر از تو خونه ی خودمون شده بود، سرحال و شاد بود و همه ش می‌گفت و می‌خندید، به سر و وضع و ظاهر خودشم خیلی بیشتر از قبل می‌رسید... منِ ساده ام، خوشحال که چقد داره بهش خوش میگذره، واسه اینکه یوقت ناراحت نشه اصلاً بهش سخت نمی‌گرفتم تو پوشش و رفتارش .... حسابی آزاد بود! حاجی ! نمیدونستم با این کار دارم با دستای خودم تیشه به ریشه‌ی زندگیم می‌زنم... خانم رفیقم گوشه‌گیر بود و ساکت و ساده، بر عکس رؤیا(همسرم) که هم شوخ طبعه هم به ظاهرش خیلی میرسه،قبل از مسافرت چند روزِ تمام، وقتشو تو آرایشگاه گذرونده بود... چند ماه بعد از اون مسافرتِ لعنتی،یه چیزایی حس کردم، شک هام شروع شد، اما نمیخواستم باور کنم ، چون هم به خانمم اعتماد کامل داشتم ... ولی بعد مطمئن شدم چه خاکی به سرم شده ...رفیقم و زنم .... » زار میزد و می‌گفت : «با خودم، زنم و از دست دادم حاجی ...» 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️خشم مسلمانان فرانسه نسبت به ممنوعیت حجاب برای افراد زیر ۱۸ سال 🔻بانوان مسلمان و برخی از غیر مسلمانان در فرانسه در اعتراض به قوانین ضد حجاب دولت این کشور، هشتگی در شبکه های اجتماعی تحت عنوان «» به راه انداخته اند. handsoffmyhijab# 🔻این هشتگ و پویش اعتراضی در شبکه‌های اجتماعی فرانسوی نشان دهنده خشم گسترده بانوان مسلمان در فرانسه در اعتراض به تصویب قانونی در پارلمان این کشور است که موجب به حاشیه رانی بانوان مسلمان می‌شود. 📛شرم بر فرانسه با این همه ادعای آزادی.همه چیز شامل آزادی می شه به غیر از تکه پارچه ای به نام حجاب 🌐منبع:https://www.aljazeera.com/news/2021/4/9/a-law-against-islam 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_پنجاه_و_هفتم به من اقتدا نکن . سرمای شدیدی خوردم ... تب، سردرد، س
🔥 👣🔥 سرطان . سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... . . وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید ... مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن ... با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم ... تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم ... توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ... . . یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ... . آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ ... . . باورم نمی شد ... چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود ... . . بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ... یه راست رفتم بیمارستان... حقیقت داشت ... حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود... خیلی پیشرفت کرده بود ... چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ... باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند ... . . توی تاریکی شب، قدم می زدم ... هنوز باورش برام سخت بود ... توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ... جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد ... . . داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ... من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه ... . پاهام دیگه حرکت نمی کرد ... تکیه دادم به دیوار ... . . خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره ... ... نویسنده: 🌼 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا