4_5850570241196691035.mp3
2.44M
🎙واعظ: حاج آقا عالی
🔖 غیرت نابجا نداشته باش! 🔖
#سخنرانی_کوتاه
#خانواده #غیرت_نابجا #سوءظن
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🎙واعظ: حاج آقا عالی 🔖 غیرت نابجا نداشته باش! 🔖 #سخنرانی_کوتاه #خانواده #غیرت_نابجا #سوءظن 🏴 @he
▪️▪️▪️
البته ....
چیزے ڪھ متاسفانه امروزه شاهدش هستیم
بی غیرتے و بےتفاوتے قشر عظیمے از مردان جامعهمون هست...
طورے ڪہ گویے نگاههاے مسموم بولهوسان به همسر و دختران آنها هیچ تاثیرے در غَلَیان غیرت و توجه به ناموسشان ندارد ...😔
▪️علت این بیتفاوتی چیست⁉️🤔
@hejabuni
🚘🚨🚘
🚦به چراغ قرمز رسید و ترمز کرد...
همانطور که از گرما شکایت میکرد ؛شالش را انداخت روی شانه اش...
دستی به موهایش کشید و باعصبانیت گفت:
"چقد این موتوری ها بی فرهنگن که قانون و رعایت نمیکنن...😡
انگار #قانون وایسادن پشت #چراغ_قرمز فقط برای ماست و اونا لازم نیس رعایتش کنن😠
چه فرقی میکنه موتوری باشی یانه ⁉️...
اگه قرارباشه هر قانونی رو خواستیم رعایت کنیم ؛ هرکدوم رو نخواستیم نه ؛
که سنگ رو سنگ بند نمیشه...😏
اجرای قانون وظیفهی همهست ...🤨"
♢♢♢♢↯↯↯↯↯♢♢♢♢
_قانون راهنمایی رانندگی🙂
_قانون حجاب😐
#تولیدی_کامل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛ڪنترل شهوت جنسی📛
قسمت اول
🎙 استاد عالی
📽 #کلیپ_مذهبی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم توصیه مهم و سنگین رهبری به دولت سیزدهم چه بود؟ 🔺مقام معظم رهبری روز شنبه در دیدار با
🔴به روز باشیم
نظم رباتیک یا میشه گفت غیر انسانی؟
ماجرا از #هلند شروع میشه.
دستم با بخار آب سوخت!
دو شب مانده به سفرم. تاول زد. مرکز شهر یک داروخانه یافتیم! دستم را نشان دادم و پماد سوختگی درخواست کردم. نداد. گفت جز نسخه پزشک نمیتواند. گفتم: وقت گرفتن راحت نیست. مسافرم. گفت: فقط میتوانم گاز استریل بدهم و بتادین که عفونت نکند.
رفتیم خانه. تاول ترکید. زخم ناجوری شد. دوبار با بتادین شستم و سوختم.
رفتیم اورژانس بیمارستان. راه ندادند. گفتند باید تلفنی وقت بگیری! گفتیم اینجا اورژانس است! اضطرار! برگهای که در تصویر مشاهده میکنید داد و گفت: متأسفم، باید اول تلفنی وقت بگیرید. راهی جز این نیست.
پشت در اورژانس! به شماره روی کارت زنگ زدیم. روی پیغامگیر میرفت و اپراتوری پاسخ نمیداد!
برگشتیم... گاز استریل را روی زخم گذاشتم و با باند بستم.
۴ بعد از ظهر به سمت ایران حرکت کردم. ۴ صبح فردا رسیدم. پدر و مادر که دستم را دیدند مستقیم از فرودگاه مرا به درمانگاه بردند. ساعت ۵ صبح بود. بلافاصله دکتر شیفت دستم را دید. سریع ارجاع داد به اورژانس. بلافاصله دستم را شستشو داد و پانسمان کرد. کل فرایند شاید ۱۵ دقیقه طول کشید... #ایران
ادامه دارد.
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💗نگاه خدا💗 #قسمت_سیوشش سر میز شام گفتم: - من ساعتای دانشگاهمو عوض کردم -چرا؟ -یه کم ساعتاش سخت بود
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیوهفت
- نه ،از ترسه ،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع میشه.
دم در کلاس منتظر شدم تا کلاس یه کم پر بشه. از دور یاسری را دیدم.
سریع رفتم در کلاس نشستم.
یاسری وارد کلاس شد.
کنار صندلی من ایستاد.
منم سرم روی کتابم بود.
از کنارم رد شد.
نفس عمیقی کشیدم.
بعد تمام شدن کلاس سریع به نماز خانه رفتم. صدای اذان بلند شد.
چند نفری وارد نماز خانه شدند.
-سلام خواهر سارا.اینجا چیکار میکنی؟
ساحره بود.
- اومدم تو سنگرم قایم بشم.
-چه خوب !
فقط مواظب باش تیراتو به خودی نزنی
- باشه حواسم هست
- من برم نماز بخونم بر میگردم پیشت "چه آروم نماز میخونه ،انگار با قلبش میخونه"
بعد از نماز ساحره کنارم نشست.
-از قیافه ات پیداست که درحال مردنی
بیا بخور یه کم جون بگیری.
- دستت درد نکنه ،خیلی گرسنه ام بود.
ساحره از خودش و محسن حرف زد، ساحره و محسن پسر عمو ،دختر عمو بودند، عشقشان از بچگی بود ،که بلاخره به هم رسیدند.
منم از زندگیم گفتم از مادری که تنهام گذاشت ،فقط داستان ترکیه را نگفتم ،نمیخواستم فکر بدی دربارهام کند.
-نمیدونم چی باید بگم .ولی دلم روشنه که اتفاقای خوبی میافته برات ساراجان.
- من که امیدی ندارم.
از نماز خانه خارج شدم.
امیر طاها هم از نماز خونه امد بیرون.
لحظهای نگاهمان در هم گره خورد.
سرم را پایین انداختم از کنارش رد شدم.
کلاس که تمام شد رفتم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی روی ماشین خط کشیده نوشته «منتظرم باش»
میدانستم کار یاسری است.
ولی مهم نبود برام
ماشین را بردم تعمیر گاه.
همانجا منتظر شدم تا آماده شود تا برسم خانه ساعت هفت و نیم شب شده بود.
گرسنه بودم.
مریم روی مبل نشسته بود ،امیرم روی پایش خوابیده بود.
-سارا جان الان میام یه چیزی میدم بخوری
- نه نمیخواد بیای من خودم یه چیزی میخورم.
- ماکارانی درست کردم برو واسه خودت بکش.
غذا خوردم و ظرفم را شستم.
- مریم جون دستتون در نکنه ،من غذامو خوردم باز بیدارم نکنین.
- نوش جونت باشه عزیزم شب بخیر.
کمکم با مریم دوست شدم. بعضی وقتها کنارش مینشستم و از شوهرش میپرسیدم. با اینکه خیلی مهربان و دوست داشتنی بود ولی هیچ وقت نمیتوانست جای مادرم را بگیرد.
پنجشنبه بود من باخیال راحت میتوانستم بروم دانشگاه.
-سارا،سارا
- عع زشته ساحره اسم کوچیکشو صدا میزنی!
- خیلی خوب خانم رضوی!
- سلام
- سلام خوبی؟
- ممنونم.
یه دفعه محسن صدایش بلند شد
-امیر طاهااا..
-واا خودت چرا اسم کوچیک صدا میزنی؟
-چون من یه مردو صدا زدم عزیزم.
از کلکل کردنهایشان خندهام گرفت.
- سلام
محسن به بازوی امیر طاها زد.
-چته حاجییی ،نبینم غمت وو
ادامه دارد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔻میپرسد چرا خودت را در این پارچه محبوس میکنی⁉️
🔺من برای رعایت حجابم هزاران دلیل دارم
مثلاً :
✨جلب رضایت خدا
و عمل به خواستهاش؛
✨ لبخند اهل بیت ؛
✨آرامش روانی ؛
✨کمشدن بیبند و باری جامعه؛
✨آرامش روانی اجتماعی؛
✨تحکیم بنیان خانواده؛
✨تقویت تمرکز و آزادی تفکر ؛
✨کمک به کاهش خیانت و ناامنی؛
✨شکر و دوام نعمت زیبایی ام
✨و حفظ قداست و شٵن و وقارم
و و و
#تولیدی_کامل | #حجاب
#پروفایل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مسیحی که مسلمان شد
💚سرنوشت بسیار جالب «ژمی براون»، بانویی که در هالیوود تلاش داشت همکار مسلمانش را مسیحی کند...
🍂ببینید! بسیار الهام بخش و جالب!
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
نوع نگاه محمد رضا پهلوی به زنان:
«در زندگی یک مرد، زن به حساب نمی آید مگر وقتی که زیبا و دلربا باشد... شما زنان هرگز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته اید! یا حتی یک آشپز بزرگ! و اگر از امکانات صحبت کنید پاسخ می دهم که یک شوخی است!»
بخشی از گفتگو با فالاچی/ مهر1352
#پهلوی_بدون_روتوش
👤 امیرحسین ثابتی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
معرفی کتاب📚
📖عنوان: نامه ای به خواهرم
✍نویسنده: مهدی عدالتیان
📑ناشر: مؤسسه فرهنگ موعود
قسمتی از کتاب:👇
خواهرم سلام، نامه ات را خواندم.
نوشته بودی:
من نمی خواهم ناآگاهانه مثل مادرانم حجاب داشته باشم
اصلا کجای قرآن نوشته زن باید حجاب داشته باشد؟🧐
چرا نمی گذارید همه آزاد باشند تا مسأله عادی و طبیعی شود و دیگر هیچ حساسیتی وجود نداشته باشد؟🙄
چرا در نماز باید حجاب داشته باشیم، مگر خدا مرد است که باید از او هم رو گرفت؟!🤔
اصلا میخواهم بدانم بی حجاب بودن من چه ضرری برای دیگران دارد؟
از این گذشته، چرا به مردها نمی گویید نگاه نکنند ، و زن ها باید خود را بپوشانند...😤
چرا حتی یک تار موی زن هم نباید بیرون باشد؟مگر یک تار مو چه ضرری دارد؟🧐
#نامه_ای_به_خواهرم، کتابی است با بیان جذاب و سخنی شیوا که با تنوع و نوآوری از طریق نامه و جواب نامه، به شبهات مطرح شده و پرسش های احتمالی سطح جامعه در رابطه با حجاب، پاسخی صحیح و عقلانی داده است.🌸
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️ممنوعیت #سقط_جنین حتی در صورت بارداری براثر #تجاوز
⚖دیوان عالی ایالات متحده قانون جدید ممنوعیت سقط جنین برای اکثر زنان در ایالت تگزاس را لغو نکرد.
🔻در این جلسه که با درخواست اضطراری حامیان حق آزادی سقط جنین ترتیب یافته بود، دیوان عالی با پنج رأی مخالف در برابر چهار رأی موافق از لغو این قانون خوداری کرد.
🔻اخیراً لایحه "ضربان قلب جنین" در مورد سقط جنین در ایالت تگزاس امضا شد؛ این لایحه، پس از حدود شش هفته بارداری، عمل سقط جنین را ممنوع میکند و به شهروندان حق شکایت از پزشکان متخلف را میدهد؛ نزدیک به ۱۲ ایالت دیگر آمریکا هم لوایح مشابهی تصویب کردهاند
🔻این قانون مصوب ماه مه که یک روز پیش لازمالاجرا شده بود، سقط پس از شش هفتگی جنین را حتی در صورت تجاوز جنسی ممنوع میکند.
📌سال های سال زنان را تشویق به سقط جنین و عدم فرزندآوری می کردن اما حالا که با بحران پیری و کاهش جمعیت مواجه شدن می خوان به هر نحوی شده جمعیت شون رو افزایش بدن
🌐 منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-9949909/U-S-Supreme-Court-declines-block-Texas-abortion-ban.html
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💗نگاه خدا💗 #قسمت_سیوهفت - نه ،از ترسه ،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع میشه. دم در کلاس منتظر
نگاه خدا💗
#قسمت_سیوهشت
- اذیت نکن محسن
-ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم.
ساحره و محسن رفتند، منم میخواستم برم که،
- خانم رضوی؟
- بله
-من قبول میکنم
اگه میشه آدرس محل کاره پدرتون رو بهم بدین.
در شوک عجیبی بودم. آدرس محل کارو شماره تلفن را روی کاغذ نوشتم و دادم دستش.
- خیلی ممنونم ،یاعلی.
امیر طاها رفت و من اصلا یادم رفت تشکر کنم،یادم رفت ازش بپرسم که چرا نظرش عوض شد؟
خیلی خوشحال بودم.
بعد از کلاس، پنج تماس بی پاسخ از عاطفه داشتم.
قرار شد بعد از کلاس، باهم برویم بازار.
کلاسم که تمام شد رفتم سمت ماشینم سوار شدم دیدم ،ساحره و شوهرش محسن ،با امیر طاها بیرون ایستادند.
- ساحره جون جایی میخواین برین ،میرسونمت؟
-نه عزیزم مزاحم نمیشیم خودمون ماشین میگیریم میریم
- نه بابا چه مزاحمتی بیاین سوار شین .
امیر طاها گفت: شما برین من یه جایی کار دارم.
ساحره و محسن سوار شدن و حرکت کردیم
-ساحره جون اگه مشکلی نیست، اول بریم دنبال دوستم، بعد شما رو میرسونم.
رسیدیم به خانهی عاطفه.
ساحره از ماشین پیاده شد به عاطفه سلام کردو عقب کنار محسن نشست
عاطفه سوار شد و با محسن و ساحره احوالپرسی کرد
حرکت کردیم.
- عاطفه جان، ساحره جون و شوهرش هم دانشگاهیم هستن.
- خیلی خوشبختم.
ساحره و محسن را رساندیم.
به سمت بازار حرکت کردیم.
- خوب عاطی خانم کجا بریم؟
-بریم مزون یکی از دوستام ،حراج زده بریم ببینیم.
مزون کارهای قشنگی داشت.
چشمم به یک پیراهن بلند آجری با مروارید نباتی افتاد ،قیمتش هم در حراج خیلی خوب بود.یک روسری ابریشم خیلی قشنگ هم برای مریم گرفتم.
- عاطفه اینا همه مال خودت گرفتی؟
- نه واسه عمه ام گرفتم!
- واییی به فکر قلب حاجی هم باش که الان پیامک میره براش.
ادامه دارد...
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓