#معرفی_کتاب📚
📔عنوان: آن دختر یهودی
✍نویسنده: خوله حمدی
🧕مترجم: اسماء خواجه زاده
📑ناشر: کتابستان
رمان «آن دختر یهودی» داستان زندگی انسان هایی با ادیان مختلف(اسلام،یهودیت،مسیحیت)است که در کنار یکدیگر قرار می گیرند.🍃
این داستان، بر اساس سرگذشت واقعی دختری یهودی به اسم ندی است که نویسنده با او در تالار گفتگوهای اینترنتی آشنا شده است. خوله حَمدی پس از شنیدن سرگذشت متاثرکننده ندی از تالار گفتگو خارج میشود اما نمیتواند به او فکر نکند. پس ایده این رمان در ذهنش شکل میگیرد و آن را مینویسد.💥
ندی دختری از یهودیان قانا در جنوب لبنان است که عاشق جوان مسلمانی به اسم احمد میشود. احمد شبی از شبهای درگیری در جنوب لبنان در حالی که زخمی شده با دوستش حسان به خانه آنها پناه میآورد. بی این که خبر از یهودی بودنشان داشته باشد. احمد و ندی مدتی با هم درباره دینهایشان حرف میزنند، ندی از رسالت مشترک همه ادیان میگوید و از خانوادهاش که در آن هم یهودی، هم مسیحی و هم مسلمان هست. این موضوع احمد را که تا آن موقع یهودیان را دشمن مسلمانان میدانست به شنیدن مشتاقتر میکند و از همان شب محبتی گنگ بین آنها شکل میگیرد، محبتی که به تدریج بیشتر میشود و سرنوشت عجیبی را برایشان رقم میزند...💚
🌸 @hejabuni دانشگاه حجاب 🎓
#رمان_مسیحا
#قسمت_اول
﷽
ایلیا:
هرجور بود باید این ترم درسم تمام میشد. استاد صادقی معروف بود به سختگیری ولی چاره ای نبود. دلم را به دریا زدم و پروژه را با او برداشتم. خودم را برای هر سختی آماده کرده بودم و فکر هرچیزی را میکردم جز اینکه بگوید پروژه لیسانسم بازطراحی خانه های روستایی ست آنهم کجا؟ کرمانشاه!
از همه بدتر گروهی بود که مرا با آنها یکجا گذاشته بود. سه نفر از دوستان نزدیک یکی از ترم پایین ترها بودند که این سردسته شان اصلا سر کلاسها نمی آمد. جروبحث، تطمیع و تهدید، هیچ کدام جواب نداد و نظر استاد تغییر نکرد. سراغ سردسته گروه را گرفتم بلکه کاری کنم بیخیال این پروژه شود. ادرس اتاقی را در طبقه بالای دانشکده به من دادند. تا جلوی در اتاق رسیدم پوفی زدم زیر خنده. نگاهی به اطراف انداختم تا قبل از آنکه کسی مرا ببیند از آنجا بروم اما یکدفعه در باز شد و پسر ریش بلندی با صورت مهتابی جلویم قد علم کرد. قبل از آنکه چیزی بگویم گفت:
+سلام علیکم😊
_سلام علیکم و رحمته الله و برکاته🙄
+میخوای عضو بسیج بشی برادر؟😌
_خدانکنه برادر😐
این را که گفتم یک دستش را گذاشت پشت کمرم و با دست دیگرش به داخل اشاره کرد و گفت؛ بفرما
تمام هیکلش روی هم به اندازه نصف من هم نبود فقط مثل مناره مسجد، قدش بالا رفته بود. می خواستم با یک دست هولش بدهم تا هم ردیف عکس های روی دیوار بشود اما یاد پروژه افتادم. نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و داخل رفتم. غیر از در و دیوار، سقف را هم پر از سربند و پلاک کرده بودند. رفت سمت میزش و خم شد تا چیزی بردارد. یک آن چشمم به ظرف در بازِ چسب چوب روی میز خورد. با یک حرکت کوچک چسب را به طرف کاکل سیاهش هل دادم. تا به خودش بیاید موهای پر و موج دارش غرق چسب چوب شده بود. به سختی جلوی خنده ام را گرفتم و گفتم:ببخشید دستم خط خورد🤣
یک لحظه سکوت کرد. نگاهش عمق عجیبی داشت. انتظار هر واکنشی از او را داشتم اما او چشمی برهم گذاشت و فقط گفت: چند دقیقه صبرکن برمیگردم.
این را گفت و با گام های بلند از دفتر بسیج بیرون رفت. در دلم گفتم حتما رفته رفقایش را صدا بزند یا اصلا میرود و با حراست برمیگردد.
اول خواستم بلند شوم و بروم اما بعد فکر کردم حتما در دانشگاه چو می افتد من از چندتا جوجه بسیجی ترسیده ام. نیم ساعت بعد با استاد صادقی کلاس داشتیم. به خودم تشر زدم که: نمی تونستی دو دقیقه آدم باشی؟! 😬
حالا دیگه پروژه پر، آزمون استخدامی که بخاطرش باید همین تابستون درسم تموم میشدهم پرید😓
عصبی و پشیمان در آن اتاق شش متری چشم می گرداندم که چیزی به سرم خورد و روی زانویم افتاد. بلندش کردم. یک پلاک بود. زیرلب غرولندی کردم که: ایناهم هیچی شون مثل بقیه نیست. برداشتن دیزاین کردن برا خودشون😒
پلاک را که روی میز گذاشتم نوشته رویش را دیدم؛ (اگر برای خداست)
دهنم به پایین کش آمد که یعنی چه؟ : " اگر برای خداست"؟؟؟!!!!
حالم حسابی گرفته بود پیش خودم گفتم منکه آب از سرم گذشته....
بلند شدم کاری کنم که حال و هوایم عوض شود. کشوی میزش را کشیدم. باز بود. نیش خندی زدم و یک دسته کاغذ را بیرون آوردم. اما یکدفعه چشمم خورد به چراغ سیستم که روشن و خاموش میشد. موس را تکان دادم و دیدم که بله کامپیوتر پایگاه روشن است😏
کاغذها را رها کردم و خیره صفحه شدم. خوشبختانه رمز نداشت. عکس صفحه چند آخوند بودند که از بینشان فقط آقای خامنه ای را میشناختم. روی دسکتاپ یک پوشه بود به اسم : "اردوی95"
پر از عکس بود. در اکثرشان هم ردی از او بود. با خودم فکر کردم: لامصب از دو سال پیش هیچ فرقی نکرده حتی یه ذره هم کچل نشده😕
کلی از عکس هایش را پاک کردم دلم کمی خنک شد😌
تااینکه یک فایل وورد پیدا کردم به محض اینکه بازش کردم در اتاق کوبیده شد. از جابلند شدم دهنم باز مانده بود...
به قلم✍️؛ سین. کاف. غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ج 8 هنر زن بودن-1.mp3
28.77M
🦋هنر زن بودن (قسمت 8)بخش 1
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 #یادمون_باشه؛
شیطان، یهو از ما، همهی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمیگیره!
❌ بلـــــکه؛ یکی یکی اَزَمون میدزده❗
⬅️ادامه ...👇👇👇
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
📝 #یادمون_باشه؛ شیطان، یهو از ما، همهی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمیگیره! ❌ بلـــــکه؛
📝 #یادمون_باشه؛
شیطان، یهو از ما، همهی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمیگیره!
❌ بلـــــکه؛ یکی یکی اَزَمون میدزده❗
امروز فقط میگه؛ تو آیینه به صورتت نگاه کردی❗
دو روز بعد میگه ؛ از این بی روحی خجالت نمی کشی❗
چند وقت بعد؛ نجوا میکنه؛ یه دستی به صورتت بکش بیرون رفتنی،همه بهت میگن مادر!!مگه چند ساله ته ...❗
فردا این دلهره تو دلت میفته که نکنه همکارای شوهرت خوش تیپ تر باشن،به کمک شیطان،خودت رو گول می زنی میگی بخاطر شوهرم کمی آرایش می کنم!!
بعدش فکر میکنی،آرایش و روسری کیپ و چادر که بِهِم نمیان!
یواش یواش دیگه آیه های قرآن نظرت رو جلب نمی کنه،
مدل لباسهای فیلم ها و آدم های تو خیابون،دغدغه ی فکرت میشن❗
البته هنوز یا حسین میگی و تو جلسه های قرآن میری!!( آخه قراره ذره ذره،دور بشی) اما حرف های بحث حجاب و موسیقی و لهو و لعب رو،خط قرمز خودت میدونی😏 ...و به ندای قلبت که هنوز بارقه های امید برای بازگشت ت رو به اطاعت از خدا داره،میگی من قوانین خودمو دارم🙄😳
قلبت زمزمه میکنه؛یعنی تو قوانین داری،اما سازنده ی تو،قوانین نداره😕
هر بار هم میگی؛ اگر من اینجوری نباشم،شوهرمو می دزدن❗ببین چه فضایی شده😱
جنس دوستات عوض میشن😩
گاهی همین دوستا و رفت و آمدهای جدیدت،،،،زمینه سرقت بزرگ زندگی و دغدغه ت یعنی شوهرت میشه
ای بابا
نازنینم
اولا شوهر اگر قابلیت دزدیدن رو داشته باشه،،،تو آرایش هم داشته باشی و خوشتیپ هم باشی،دزدیده میشه،،،،اینقدر زن های زیبا وجود دارن که همسرانشون دزدیه شدن😟
ثانیا،،،انگار به شرکِ مخفی مبتلا شدی که قدرت حفظ و نجات همسرت رو دستِ خدا نمیدونی و قدرت لوازم آرایش و لباس های جذابت رو بیشتر میبینی❗🤔
ثالثا،حالا گیریم،این همسر دزدیده هم شد،،،،شاید خدا لیاقت تو رو فراتر از یه خائن دونسته❗شاید آزمونِ تو ،،،،رشدِ تو در تحملِ این اتفاقِ‼️
رابعا،،،،نکنه از اونور پشت بوم بیفتی🤕...خودت با دوستای جدید شیک پوشت راه دزدیدن رو باز کنی یا اینقدر غرق آرایشو لباس بشی،از توجه واقعی به شوهرت دور بشی‼️
خلاصه
✖️یه وقت میبینی اینقدر دور شدیم که آیینه ها ما رو نمیشناسند........
شیطان، یکی یکی ازمون میدزده‼️
بلند شیم
صبح شده
باید شروع کنیم
،،،،یکی یکی ... و زود ... ازش پس بگیریم ، تا روی هم تلنبار نشه.
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#زن_در_ایران
🔴 دادگاه رسیدگی به پرونده موسوم به ثبت سفارش خودرو آنقدر مهم بود و آنقدر اسامی ریز و درشت مطرح شد که کسی به جایگاه نماینده دادستان توجه نکرد
♦️این خانم صالحهیزدانیفر، نماینده ویژه دادستان است که روز گذشته در دادگاه از حق مردم دفاع کرد.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهه) 🔆 متن شایعه: تبعیض میان دانش آموزان: این بار "سادات" و غیر سادات! مدی
🔴به روز باشیم
وقتی شاخص بورس در دولت رئیسی نسبت به روز تحویل 28هزار واحد رشد داشته، چرا این همه سر و صدا میکنند؟!👇
🔴چهاردهم مرداد روزی که آقای رییسی سرکار آمد شاخص بورس یک میلیون و 407 هزار بود و امروز شاخص یک میلیون و 435 هزار است. یعنی شاخص در مجموع 28 هزار واحد رشد کرده اما سرمایه دار رسانه دار اسمش را میگذارد سقوط و هر روز هجمه ها و شایعات بی اساسی علیه دکتر خاندوزی منتشر میکند.
اما دلیل این خصومت ها چیست و کجاست؟
باید بدانیم آنکس که از شرایط تورمی منتفع میشود سرمایه دار است و دکتر خاندوزی اصلاح را از همینجا آغاز کرد، از کنترل تورم.
و بجای تامین مالی کسری بودجه از بانک مرکزی یا بهتر بگوییم از جیب مردم به فروش اوراق دولتی روی آورد.
صندوقهای تثبیت، سرمایه خوبی برای خرید اوراق دولتی وسط آوردند وسرمایه داران از این ناراحت اند که شما چرا سیگنال میدهی که سود خرید اوراق از سرمایه گذاری در بورس و.. بیشتر است.
پس زیان سرمایه داران رسانه دار دو سویه شد نه بورس نه تورم. یا باید اوراق دولتی بخرد یا دروغ پراکنی کند.
بورس بازی برد-برد نیست. بازی برد-باخت است.
در سقوط سال گذشته بورس که سرمایه دران مطلع سود کرده بودند، اینقدر به وزیر وقت اقتصاد هجمه نشد
اما امروز که هیچ سقوطی رخ نداده و فقط یک سیگنال منعکس شده که ممکن است سود اوراق دولتی بیشتر از بورس باشد صدای صاحبان سرمایه رسانه دار درآمده.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️فدراسیون بین المللی هندبال زنان در اثر انتقادات قوانین پوششی خودش رو تغییر داد
🔻این فدراسیون در پاسخ به انتقاداتی که از فرم پوشش تیم ملی هندبال زنان صورت گرفته بود تاپ نیم تنه و بیکینی را با تاپ بلند و شلوارک جایگزین کرد
🔻انتقادها از زمانی شروع شد که فدراسیون هندبال اروپا تیم هندبال ساحلی زنان نروژ را بخاطر پوشیدن شلوارک جریمه کرد
این تصمیم بخاطر فعالیت های "تالیتا استون" بود که ۶۱۰۰۰ امضا برای مبارزه با جنسیت زدگی و تغییر لباس ورزشکاران زن جمع آوری کرد
🔻"تالیتا" امیدواره این حرکت نقطه شروعی باشه برای پایان جنسیت زدگی و استفاده ابزاری از دختران و زنان ورزشکار و بتونن آزادانه در رقابت های ورزشی شرکت کنند بدون اینکه ترس از آزار جنسی داشته باشن
📌هرچند معمولا اخبار ناراحت کننده در زمینه حجاب و عفاف می شنویم از اون طرف شاهد بیداری و آگاهی یافتن زنان در سراسر دنیا هستیم که انگیزه رو برای فعالیت بیشتر تقویت می کنه
🌐منبع:https://www.theguardian.com/sport/2021/nov/01/handball-federation-changes-uniform-rules-after-pressure-over-sexist-bikini-rule
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_اول ﷽ ایلیا: هرجور بود باید این ترم درسم تمام میشد. استاد صادقی معروف بود به سختگ
#رمان_مسیحا
#قسمت_دوم
﷽
ایلیا:
خودش بود، تنهای تنها! با سری خیس و لبخند آرامی بر لب. فرصت نشد حتی فایلی را که باز کرده بودم ببندم. از پشت میز آمدم طرفش و با دقت به بیرون نگاه کردم اما کسی همراهش نبود. از کشوی آهنی پشت در، یک چفیه مشکی بیرون آورد و آن را طور خاصی دور سرش پیچید و گفت: خب چی میخواستی بگی؟
زبان منطقم به لکنت افتاده بود. هنوز چیزی نگفته بودم که آمد روی صندلی چوبی کنارم نشست و گفت: میدونم اومدی درمورد پروژه حرف بزنی یه ربع دیگه کلاس شروع میشه بگو.
منهم نشستم. و نگاهم را از چشمان قهوه ای اش دور کردم. لبی تر کردم و گفتم:خب استاد صادقی گفتش که باید بریم کر...
تازه داشتم از کارم احساس شرمندگی میکردم که گفت:
+آره پیشنهاد من بود که پروژه رو کرمانشاه برداریم... 🙃
_چی؟؟؟ 🤯
+گفتم بعد از زلزله بر...😊
_بیخود گفتی. اول باید با گروه مشورت میکردی😤
دستی به ریش مرتبش که تا پایین گردنش میرسید، کشید و گفت: بله درست میگی باید با همه اعضای گروه مشورت میکردم🤔
هرچند انتظار چنین پاسخی را نداشتم اما از عصبانیتم کم نشد. آرامش نگاهش را در نگاه برافروخته ام ریخت و پرسید: خب حالا پیشنهاد شما چیه برادر؟ 😊
وای این برادر گفتن هایش از صد فحش برایم بدتر بود.😬 اینطور نمیشد. باید حالش را اساسی جا می آوردم. سری تکان دادم و گفتم: حالا که هرچی نباید میشد شده، منم مجبورم باشم دیگه. 🙄
از جایش بلند شد و گفت:پس من برم دوتا لیوان چایی بیارم☕
گفتم: نمیخواد الان استاد میره سر کلاس. ✋
به طرف میز رفت و گفت: فلاسک همینجاست.
بعد در حالی که خم میشد ادامه داد: زود دوتا چایی میریزم میارم البته اگه باز دستت خط نخوره.😐
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم. دوباره چشمم افتاد به آن پلاک که روی میز گذاشته بودم، پرسیدم: منظورتون از نوشتن جمله ی روی این پلاکه چیه؟ یعنی چی ؛ اگر برای خداست؟!!!
لیوان چای را دستم داد و بعد
یک نگاه به پلاک روی میز انداخت و یک نگاه به بالای سرمان، ولی قبل از آنکه چیزی بگوید، موبایلش زنگ خورد. بی آنکه جواب بدهد به صفحه نگاه کرد و گفت: استاد اومد.
لیوان چای را داغ داغ یک نفس سرکشیدم و نگاه پیروزمندانه ای به او انداختم. با هم از دفتر بیرون رفتیم. در را که قفل میکرد، گفتم: حالا چرا شیش قفله اش میکنی؟ میترسی تا کلاس تموم میشه دشمن بیاد شبیخون بزنه؟ 😏
جوابی نداد آنقدر ظاهر آرامی داشت که فکرش را هم نمی کردم چه نقشه هایی برایم دارد! 😶 باهم سر کلاس رفتیم. استاد توضیحات کلی داد و تاکید کرد بخاطر نزدیکی امتحان های ترم تابستان باید پروژه را از هفته آینده شروع کنیم. نگاهش کردم با خیال راحت و رضایت کامل به تابلو خیره شده بود. در دلم به او بد و بیراه گفتم. هنوز اسمش را هم نمی دانستم. سرم را جلو بردم و در گوشش پرسیدم: اسمت چیه برادر؟ 😐
بی آنکه نگاهم کند همانطور خیره به جلو آهسته گفت:طاها.
استاد که گفت خسته نباشید، درِ کلاس نیمه باز شد و حورا با خوشحالی برایم دستی تکان داد. نیم نگاهی به طاها انداختم، دیدم بلند شد و رو به من چرخید. از روی صندلی بلند نشدم و بی توجهی کردم اما او خم شد و دستم را محکم گرفت. پیش خودم گفتم: الانه که امربه معروفم کنه😒
به قلم؛ سین. کاف. غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part07_خون دلی که لعل شد.mp3
11.28M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد( 7)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✳️توشهی مؤمن
✍️امام صادق (ع) میفرمایند، یک مؤمن چهار چیز باید داشته باشد:
⭕خانه وسیع،
⭕ سواری خوب،
⭕ لباس زیبا،
⭕چراغ پر نور.
واااا پس چرا هِی اینا میگن حجاب حجاب،،،تازه حجاب یعنی جلب توجه نکردن با لباس‼️‼️‼️آخه از امام صادق بالاترند؟😕
_نه بالاتر نیستن،،،بیا حدیث رو کامل بخونیم.
بقیه ی حدیث👇
شخصی پرسید ما که نداریم چه کنیم⁉️
حضرت فرمودند: این حدیث باطن هم دارد: منظور از
⭕خانه وسیع، صبر است که بیانگر روح بزرگ است؛
⭕مرکب خوب، عقل است؛
⭕ لباس زیبا، حیا است؛
⭕چراغ پر نور، علم است که ثمره آن بندگی است.
🌼پس خوشگلترین پوشش ، #حیا هست، هم واسه مرد، هم زن ☺️
📚منبع: کافی، جلد6
#تولیدی_کامل| #پروفایل| #لباس_حیا
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جرم سنگین این دختر چیست؟
🔹دختر جوانی که ظاهرا یک جرم سنگین مرتکب شده!
🔺باید بیایی سرصف تا عبرت بقیه بچه هابشی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅ بهشت زیرپای مادران است
🔺رهبرانقلاباسلامی: همه تحت تأثیر مادران هستند. آن که بهشتی میشود، پایهی بهشتی شدنش از مادر است؛ که «الجنة تحت اقدام الأمهات» .
➡️ ۱۳۸۴/۰۵/۰۵
@Khamenei_Reyhaneh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
29.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗⃟🌸
نمےخواممایہےعـــــذابٺ باشمـــــ....
﴿سهشنبههاے مهدوے﴾
#تولیدی | #کلیپ_مهدوی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم وقتی شاخص بورس در دولت رئیسی نسبت به روز تحویل 28هزار واحد رشد داشته، چرا این همه سر
🔴به روز باشیم
دوقسمت نشی از شدت تناقض😂
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
❣نظر چند تا از مخاطبین فعال کانال که لطف کردند و پاسخ سوال داستانکمون رو فرستادن👌 ☺️ان شالله به مر
📝نظر چند تن از دوستان بزرگوار دیگر در رابطه با سوال داستانک🌸
ممنونم از مشارکتتون ❤️
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓