eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت دوم 🌻نگاهی به آینه انداختم ، چه عسلی
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت سوم 🌸خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی زیبا در کنارحیاط درست شده بود و گلدان های پرگلی هم در اطرافش قرار داشت...❤️ ✴فضای غم انگیز خونه منو سمت حیاط کشاند.. نفس حبس شده ام رو آزاد کردم تو فکر و خیال بودم که توپی محکم به صورتم خورد!!😫 به خودم که اومدم نگاهم به پسربچه ای افتاد که مثل گربه روی دیوار نشسته بود. _توپ رو میندازی یا خودم بیام!.😒 ❄اخمام تو هم رفت و از عصبانیت دستام رو مشت کردم چقدر بی ادب بود😠 _یالا بپر پایین و مثل بچه ادم در خونه رو بزن و بخاطر رفتار بدت عذرخواهی کن بعد هم بگو خاله جان میشه توپم رو بدی؟! خندید و گفت: حوصله داریا! چه خودش رو هم تحویل میگیره! نگاه عصبانیم رو که دید زبون درازی کرد. ⚡بدون اینکه جلب توجه کنم از آشپزخونه چاقو برداشتم و زیر شالم قایم کردم و به حیاط برگشتم از نتیجه کارم راضی بودم باید براش درس عبرتی می شد تا از این به بعد با بزرگتر از خودش درست رفتار کنه!🙂 🌻پشتم به در بود که صدای زنگ اومد از همون پشت توپ رو بیرون انداختم حتی اینجا هم دست از شیطنت برنمی داشتم . هیچ صدایی نیومد یکم عجیب بود! 🍀 سرمو به طرف در برگردوندم اما با دیدن سید خشکم زد. نگاه متعجبش رو از من گرفت و به زمین دوخت لبخندی گوشه لبش بود دیگه از این بدتر نمی شد هول کردم و خجالت کشیدم و این بار من سرم رو پایین انداختم!!. 🌿غروب رفتیم سرخاک گریه های فاطمه خانم دل ادم رو به درد می اورد سید کمی دورتر ایستاده بود و ارام اشک می ریخت😔 کنار لیلا نشستم نمی دونستم تو این موقعیت چی باید بگم بخاطر همین فقط به نجوای سوزناکش گوش دادم:😣 🍃" _از وقتی یادمه کلی دستگاه بهت وصل بود خوب نمی تونستی نفس بکشی اما نفس ما بودی سایه ات بالا سرمون بود ، پشت و پناه داشتیم اخ باباجون نمی دونی چقدر دلتنگ نگاه مهربونتم " سرش رو روی قبر گذاشت و از ته دل گریه کرد.😭 🍁دیگه نمی تونستم این صحنه رو تحمل کنم تا حالا تو همچین موقعیتی قرار نداشتم از جمع فاصله گرفتم احتیاج داشتم کمی تنها باشم........ از سرخاک که می اومدیم ماشین بابا خراب شد مجبور شدیم شب رو بمونیم اما عمو اینا برگشتند....😕 ☀آهسته از پله ها پایین اومدم می خواستم برم حیاط ، تو فضای بسته نمی تونستم بمونم اصلا آرام و قرار نداشتم 😫 🌹 سید روی کاناپه خوابش برده بود و کتابی باجلد قشنگ کنار دستش بود حسابی چشمم رو گرفت. کمی جلوتر رفتم تا کتاب روبردارم اما پام به لبه میز برخورد کرد و لیوان روی زمین افتاد 💥 یکدفعه هوشیار شد فاصله کمی با هم داشتیم نگاهش با چشمانم تلاقی کرد مثل برق گرفته ها از جا پرید فقط تونستم به کتاب اشاره کنم در اتاق فاطمه خانم که باز شد بیشتر هول کردم خواستم برگردم که این بار پام به لیوان خورد و پخش زمین شدم چه ابروریزی شد کم مونده بود گریه ام بگیره .😓 ⚡با کمک فاطمه خانم بلند شدم انگار همه خرابکاری هام باید مقابل چشمای سید اتفاق می افتاد!!... ادامه دارد... 🌹 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part43_جان شیعه اهل سنت.mp3
12.23M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(43) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰سلام مادربزرگ سید الشهدا.... 🔰که حتی از مادربزرگ‌های قصه‌ها هم مهربانتری، ای که اسوه‌ی تمام بخشندگانی! 🔰 شما مادر دوازده امام بودی؛ چرا که برای علی علیه‌السلام هم مادری کرده‌ای... 🤲برای ما نیز بزرگی کن... ▪️غمِ نداشتنِ مادر ؛ تلخی‌اش در روزهای سخت بیشتر حس می‌شود.... مثلا در گودال قتلگاه مثلا در اسارت و در غیبت طولانی فرزند... 🔰به بزرگی‌ات قسم که غم‌هایمان بسیار شده، دعا کن برای تعجیل در فرج.... 🙏که دعای مادر بزرگ نزد خدا اعتبار دارد سلام‌الله‌علیها 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ☑️ ۳ وصیت حضرت خدیجه سلام الله علیها 😭 🔶 دقایقی دلنشین 🔷 با استاد دانشمند 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖇🔗🖇🔗🖇🔗🖇🔗🖇🔗 📍اللهم فُکَّ کُلَّ ٵسیࢪ 🤲 📍مثل‌ماکه‌سخٺ‌اسیࢪنفسیـم... | | 🌜 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خطـــــ👣ـــــــــوات شیطــــــــ🔥ــــــــان ⁉️حالا بیرون گذاشتن چند تار مو چه ضرری دارد ➖ خواهر بزرگوار: وقتی حکمی از طرف خداوند تشریع شد مخالفت با آن حرام است چه کم باشد یا زیاد ... ♨️ خوردن عمدی، روزه را باطل می‌کند چه یک جرعه آب 💧چه یک پارچ آب🍶... 🔹 فقط تفاوت در این است که هرچه نافرمانی بیشتر باشد عذاب سخت‌تراست 🚫 البته که همان چندتارموهم می‌تواند گام اول وسوسه شیطان باشد 👇 🔹بله خداوند می‌داند شیطان، انسان را قدم به قدم به باتلاق گناه و قعر جهنم می‌کشاند 💠ای مؤمنان! از گام‌های شیطان پیروی نکنید؛ و هر که از گام‌های شیطان پیروی کند [هلاک می‌شود] زیرا شیطان به کار بسیار زشت و عمل ناپسند فرمان می‌دهد.(۲۱/نور) پ‌ن: انصافاً چیزی که الان در جامعه دیده می‌شود بیرون گذاشتن چارتارموست؟؟؟؟یا خیلی بیشتر از این حرف‌هاست؟🤔🙄 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️نمایندگان پارلمان انگلیس خواهان تشکیل تیم ویژه رسیدگی به در نیروهای پلیس شدند 📈باتوجه به افزایش قابل ملاحظه تجاوز جنسی در انگلیس و ولز نمایندگان پارلمان انگلیس از دولت خواستند فورا تیم های رسیدگی به تجاوز جنسی در نیروهای پلیس تشکیل دهد 🚨بیش از ۴۰٪ نیروهای پلیس تیم ویژه رسیدگی به تجاوز ندارند 🔻این اصلاحات ضروری هستند بخاطر اینکه قربانیان وقت زیادی برای اجرای حکم عادلانه هدر می دهند و حمایت های بسیار ناچیز باعث می شود قربانیان نا امید شده و پیگیری نکنند 📆از ماه جولای تا سپتامبر سال گذشته ۶۳٪ پرونده های تجاوز بسته شدند چون قربانی از ترتیب اثر به پرونده اش نا امید شده بود 😏مشکلات مردم خودشون رو نادیده گرفتن و تمام وقت و هزینه شون رو گذاشتن برای جلوگیری از پیشرفت مسلمانان 🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/uk-61073880.amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت سوم 🌸خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی ز
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت چهارم 🍀کاری به حرف های مامانم نداشتم مانتوم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم اصلا نمی تونستم تو این خونه بمونم دلم می خواست گشتی تو شهر بزنم تا شاید حالم سر جاش بیاد😑 🌼بقیه که خوابن اما فکر کنم محسن بیدار باشه بهش میگم به آژانس زنگ بزنه. اخلاقم رو خوب می شناخت تا کاری که میخواستم رو انجام نمیدادم آروم نمی گرفتم😓 🌸روی تخت نشستم نگاهم به قاب عکس خانوادگی شان افتاد که کنار حرم انداخته بودند یهو دلم هوس زیارت کرد اخرین باری که رفتیم هشت سالم بود یعنی درست چهارده سال پیش!!😢 چند دقیقه بعد اومد اتاق 🌻_بنده خدا هم حرف منو میزنه میگه الان دیر وقته خوب نیست ولی نمی دونه چه اخلاق گندی داری!.🤨 💥حرصم گرفت و با عصبانیت بیرون اومدم هنوز تو حیاط بود و با تلفن حرف میزد منو که دید سریع قطع کرد دوباره سرش رو پایین انداخت چقدر از این رفتارش بدم می اومد😤 _ببخشید آبجی من به مادرتون.... میان حرفش اومدم _من آبجی شما نیستم اگه شماره اژانس رو داشتم خودم زنگ میزدم و مزاحمتون نمی شدم.😒 ❄نمی دونم چرا رنگ صورتش هر لحظه عوض میشد با پشت دست عرق پیشونیش رو پاک کرد این دیگه چه ادمی بود!!☹ 🌿دوباره با همان متانت گفت: این چه حرفیه مزاحمت یعنی چی؟ شما مهمون ما هستید هر کاری که لازم باشه انجام میدم اگه هنوز رو حرفتون هستید مانعی نیست اما بهتره به حرم برید یعنی خودم می برمتون ولی.. اینطوری که نمیشه!! 🍂خواستم چیزی بگم که متوجه شدم روسری سرم نیست🤦‍♀ پس بخاطر همین رنگین کمان تشکیل داد با اینکه تو قید و بند این چیزها نبودم ولی خجالت کشیدم 🌾 همیشه پیش دوست و آشناهمین طوری ظاهر میشدم و شال و روسری فقط برای بیرون رفتن بود! اما این بار قضیه فرق می کرد. باز هم دست گل به اب دادم خدا بعدیش رو بخیر کنه!🥴 🍃به تصویرخودم تو اینه خیره شدم دستی به صورتم کشیدم لپام گل انداخته بود شالم رو میزون کردم و بیرون اومدم..... 🌷وقتی منو تنها جلوی در دید با تردید پرسید: _مادر نمیان؟.😨 ابرویی بالا انداختم_ سرش درد می کنه. در جلو رو باز کردم و نشستم خودش هم سوار شد کاملا مشخص بود که معذبه! 🌼تقصیرخودش بود من که می خواستم با آژانس برم. قد و قامت بلندی داشت واقعا نمی شد جذابیتش رو دست کم گرفت🤓. 🍃ده دقیقه بعد رسیدیم .نزدیک حرم ماشین رو پارک کرد ازصندلی عقب نایلونی برداشت و چادر مشکی رو بیرون اورد اخمام تو هم رفت و بلافاصله گفتم:_من نمی پوشم! مگه این تیپم چشه؟!.☹ _مسیر کوتاهی رو باید پیاده بریم داخل حرم هم که بدون چادر نمیشه رفت 🌼نفسم رو باحرص بیرون دادم و گفتم_بله خودم میدونم رسیدیم چادر رنگی برمیدارم اما محاله اینو بپوشم اصلا از رنگ تیره خوشم نمیاد اومدنی هم مجبوری...😕 🍀ادامه حرفم رو نگفتم لعنت بر دهانی که بی موقع بازشود! با شرمساری نگاهش کردم این سر بزیر بودنش دیگه داشت کلافم می کرد 🌺شخصیت عجیبی داشت اصلا نمی شد با پسرهای فامیلمون مقایسه اش کرد موقع راه رفتن فاصله اش رو با من بیشتر می کرد نه اینکه بی اهمیت باشه مشخص بود که حواسش به من هم هست اما نمی خواست پا به پای من بیاد با شنیدن اسمش هر دو به عقب بر گشتیم رنگش پرید😰 _چطوری فرمانده؟!.😏 🌵چون ازش فاصله داشتم طرف متوجه نشد منم همراهشم یک لحظه شیطون رفت توجلدم و نزدیکتر رفتم و گفتم: نمیریم زیارت؟!😈 🍁لبخند عصبی زد و محجوبانه سر به زیر انداخت _شما بفرمایید منم میام!. چهره همون پسر خنده دار شده بود نگاه معنی داری به سید انداخت از کنارشون که رد شدم گفت:_این خانم کی بود؟!!. ادامه دارد.... 🌹 @hejabuni | دانشگاه حجاب🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
gheyrat-va-bi-hejabi-hasheminejad (2).mp3
1.79M
|🔺غیرت و بی حجابی🔻 📢سخنران: حجت الاسلام هاشمی نژاد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | رمضان ماه تقوا و اخلاق 🍃🌹🍃 🌹 بیانات مقام معظم رهبری: ماه رمضان، فقط ماه عبادت نیست، ماه اخلاق هم هست... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌾🌾🌾 🌾🌾 🌾🌾🌾 ارزش دنیا فقط به اینہ ڪه مزرعہ آخرتہ ... رفیق! چی ڪاشتی؟ چی دِرو میکنی؟؟؟ 🌾🌾🌾 🌾🌾 🌾🌾🌾 | ‌ | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت چهارم 🍀کاری به حرف های مامانم نداشتم مان
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت پنجم ❄چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته و پر جذبه به سمتم اومد و با عصبانیتی که سعی داشت در کلامش مهار کند گفت:😤 _اخه من به شما چی بگم همین سوءتفاهم باعث میشه از فردا پشت سر من حرف بزنند. سرش رو تکون داد و تسبیح رو در مشت گرفت 🌵پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:😏 _یعنی الان جهنمی شدید؟ من فکر می کردم اعتقاداتی که امثال شما بهش پایبندید فقط برای خداست اما حالا متوجه شدم ظاهرسازیه و برای رضایت مردمه!! حق میدم دلخور بشید. 💢برای یک لحظه به من خیره شد ولی سریع نگاهش رو از من گرفت با صدای مرتعش گفتم: _بهتر نیست بریم زیارت.  دلم شکست شایداگه هم تیپ و شکل لیلا بودم هیچ وقت این حرف رو نمی زد چقدر دنیاشون با من متفاوت بود😔 🔸نگاهم رو از گنبد گرفتم و به صحن حرم دوختم موجی از ارامش وجودم رو گرفت  خوب نمی تونستم چادر رو نگه دارم اما انگار برای بقیه راحت و عادی بود!😕 _نیم ساعت دیگه همین جا باشید جای دیگه ای نرید که گم میشید و نمی تونم پیداتون کنم. 🌾زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم از بین رفت! تو دلم گفتم اگه قرار باشه تو پیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیار دلم دیگه دست خودم نبود و حرفای منطقی رو عقلم قبول نمی کرد.☹️ 🌸چند لحظه ای ایستادم و رفتنش رو تماشا کردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هر کاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریه ام می گرفت خانومی که کنار دستم ایستاده بود با محبت گفت:☺️ 💢دخترم بیا اول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسید اشکالی نداره مهم اینه از ته دل خانم فاطمه معصومه رو صدا کنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رو می گیری. زیارت نامه رو دستم داد اما من که عربیم خوب نبود بخاطر همین معنیش رو خوندم... 🌻گذر زمان از یادم رفته بود دوست داشتم تا صبح بمونم بالاخره تلاش هام به ثمر نشست و دستم به ضریح گره خورد همون لحظه گفتم: 💢برای این دلم یه کاری بکنید امروز خجالت رو تو چشمای سید دیدم یعنی اینقدر بد شدم که باعث ابروریزی کسی بشم😔 🍁بی اختیار اشکام جاری می شد به سختی خودم رو از بین جمعیت بیرون کشیدم خیلی ها در حال نماز خوندن بودند واقعا نمی شد از این فضای قشنگ دل کند حس و حال همه تماشایی بود اما دیگه باید می رفتم کفشم رو از کفشداری گرفتم و با دلی سبک بیرون اومدم🙂 ⏰نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشید مثلا قرار بود نیم ساعته برگردم😯 اما از دو ساعت هم بیشتر شده بود!! اگه عصبانی هم میشد حق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بود رو گردنم تامی خواستم درستش کنم چادر لیزمی خورد واقعا برام سخت شده بود 🌼 چشم چرخوندم تا سرویس بهداشتی رو پیداکنم که اتفاقی نگاهم به سید افتاد کنار دختر بچه ای روی زانوهاش نشسته بود و با لحن پر محبتی سعی می کرد گریه😭 کوچولو رو متوقف کنه فک کنم زمین خورده بود چون مدام دستش رو نشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!!😫 🌾لبخندی تو آینه به خودم زدم و شالم رو مرتب کردم پیرزنی مشغول وضو گرفتن بود ارام و با حوصله این کار رو انجام میداد با دقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضو بگیرم مقابل این ادم ها احساس بیچارگی می کردم خوبیش این بود که این بار آرایش نداشتم وقتی که وضو گرفتم مثل بچه ها ذوق کردم انگار این پیرزن رو خدا برام رسونده بود😇 🌷از سید خبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟! ولی نه همچین ادمی نبود. نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سر از سجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستاد و قامت بست منم بلند شدم با صدای دلنشینی نماز می خوند و من هم ارام تکرار می کردم😊  🍃ته دلم از خدا ممنون بودم دو رکعت که تمام شد دوباره به سجده رفت شونه هاش از گریه می لرزید و اسم خدا رو می اورد حسودیم شد چه ارتباط محکمی با خدا داشت در حالیکه من اولین بار بود نماز می خوندم البته با تقلید از یکی دیگه!!😣 _قبول باشه. 🌺سرش رو بالا آورد و نگاهی به دو طرفش انداخت. صداش کردم به سمتم برگشت و متعجب نگام کرد.😳 _قبول حق. کی اومدید؟. _با شماقامت بستم اخه بلد نبودم.اخم ظریفی کرد ولی چیزی نگفت😑 _نمی دونم کارم درست بود یا نه ولی دوست داشتم نماز بخونم. 🌈با لحن مهربانی گفت: _برای من رو سیاه هم دعا کردید؟ .یعنی داشت مسخرم می کرد؟! ولی اینطور نشون نمیداد خودش خبر نداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود و الا اینقدر مهربان نمی شد این بار من سر بزیر انداختم.😌 ادامه دارد... 🌹@hejabuni | دانشگاه حجاب 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part44_جان شیعه اهل سنت.mp3
6.36M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(44) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | چرا میگید بیحجابی باعث غضب خدا میشه⁉️ غرب بی حجاب رو ببینید که سراسر نعمت هستند‼️ پاسخ از👇👇👇 🎙دکتر رفیعی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓