مستند صوتی شنود - 01.mp3
16.34M
🎙 مستند صوتی شنود
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
📚قسمت اول
.🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥در واقعه مباهله چه گذشت؟❗️
🎞انیمیشن کوتاه " مباهله" به این واقعه بزرگ و حساس می پردازد....
🌎عید مباهله را برای فرزندان مان توضیح دهیم
💚روز مباهله مبارک💚
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌼🌱
🔸مباهله⇩⇩⇩⇩
سند حقانیت اسلام و اهل بیت
و افضلیت علیبنابیطالب علیه السلام
#تولیدی #استوری #عید_مباهله
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ا❁﷽❁ا
📚 #معرفی_کتاب
📙 #همه_خبرها_اینجاست
🖋 #نجمه_جوادی
📚ماجرای زندگی اولین بانوی پزشک جراح ایرانی، شهیده #پروین_ناصحی. او رکورددار جراحی مجروحین در بیمارستانهای قم در زمان جنگ تحمیلی است که با وجود مسائل و مشکلات برای رسیدن به خواسته و هدف خود میایستد.
پنجه طلا عنوانی بود که به همین دلیل به او داده شد. او هیچگاه حرف از #شهادت نمیزند و ادعایی ندارد، اما به گونهای زندگی میکند که به جایگاه شهادت رسیده و مدال شهادت را هم از آن خود میکند.
زندگی این بانوی شهیده الگویی است برای دختران و زنان سرزمین کهن ایران.
🛒 برای سفارش میتونید به کانال رسمی کتاب جمکران سر بزنید:
@ketabeJamkaran
#کتاب_خوب #شهیده
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
😳علاوه بر زن کشی در مرد کشی هم می خوان رکورد بزنن
🔻مرد ۲۱ ساله توسط زن ۳۱ ساله اهل انگلیس به قتل رسید. داستان از اونجا شروع می شه که این زن که دوست دختر این مرد بوده متوجه می شه دوست پسرش با دوست دختر قبلیش در ارتباط هست و اون رو فریب داده
🔻این زن وقتی متوجه موضوع می شه دوست پسرش رو هل میده تا از بالکن پایین بیوفته. بر اثر این سقوط دوست پسرش میمیره
🔻این زوج در هتل به سر می بردن و خدمه هتل در بازجویی های بعد از این حادثه گفتند که هردوی اونها به شدت مست بودند چون مقدار زیادی الکل مصرف کرده بودند.هم چنین شواهد نشان داد که مقتول کوکایین هم مصرف کرده بود
📌برخلاف چهره ای که رسانه های غربی سعی دارن از غرب نشون بدن، قتل و اعتیاد و نا امنی بیداد می کنه
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-11039053/Jealous-British-woman-31-pushed-boyfriend-22-death-Turkish-hotel-balcony.html
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت19 سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با و
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
🍀🍀🍀
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
🍃🍃🍃
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابینت ها و کف آشپزخونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮 خواهرم چرا حجابتو بر میداری به عاقبت کارت فکر کردی ؟
📌که نظر کی رو جلب میکنی و حمایت کی رو از دست میدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭕️ پرسش و پاسخ ازدواجی با رهبر انقلاب به مناسبت روز خانواده
1⃣ به نظر شما چه زمانی برای ازدواج مناسب هست؟
🔻هر چه زودتر بهتر! اسلام اصرار دارد بر این که این پدیده [ازدواج] هر چه زودتر، انجام گیرد.
📆۱۳۸۰/۱۲/۰۹
2⃣ منظور شما از زود دقیقا چه زمانی هست؟
🔻 زود که میگوییم یعنی از همان وقتی که دختر و پسر احساس نیاز میکنند به داشتن همسر.
📆۱۳۸۰/۱۲/۰۹
3⃣ یعنی چی؟ اینجوری که باید توی سن نوجوانی ازدواج کنن!
🔻چرا سنّ ازدواج در کشور ما بالا رفته؟ مگر جوان هفده ساله، هجده ساله، نوزده ساله، احتیاج ندارد به اطفاء نیاز جنسی و غریزهی جنسی؟
📆۱۳۹۲/۰۸/۰۸
4⃣ آخه یه پسر هفده ساله که نه شغل داره نه مسکن! چجوری ازدواج کنه؟؟
🔻 ما نباید تصوّر بکنیم که حتماً بایستی یک نفری یک خانهی مِلکی داشته باشد، یک شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند! نه!! اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه؛ این قرآن است [که] با ما دارد اینجور حرف میزند.
📆۱۳۹۲/۰۸/۰۸
5⃣ من دیگه رد دادم!! کسی که خرج خودشو نداره چرا باید یکی دیگه رو بدبخت کنه؟
🔻ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنید.
📆۱۳۹۴/۰۴/۲۰
6⃣ ینی همینجوری دست خالی بریم خواستگاری؟ اگه خدا نرسوند چی؟
این یک وعدهى الهى است؛ ما باید به این وعده، مثل بقیهى وعده های الهی که به آن وعدهها اطمینان میکنیم، اطمینان کنیم.
📆۱۳۹۳/۰۵/۰۱
7⃣ اصن خدا هم پولشو برسونه، ما برای ازدواج آمادگی کافی رو نداریم!
🔻 اینکه دخترها بگویند ما هنوز آمادهی ازدواج نشدهایم، پسرها بگویند ما هنوز عقل زندگی نداریم، حرفهای منطقی آن چنانی نیست. نه، جوانها آمادگی هم دارند، خیلی هم خوبند. این حس گریز از مسئولیت، مقداری مانع میشود از اینکه این کار انجام شود.
📆۱۳۷۹/۰۶/۲۸
8⃣ آخه الان وضعیت جامعه عوض شده! دیگه مثل قدیم نیست...
🔻 شما که جوانید، مطالبهگرید، این سنتهاى غلطى که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه بهوجود بیاید.
📆۱۳۹۳/۰۵/۰۱
9⃣ آقا تسلیم!! حالا پدر و مادرها رو چیکار کنیم؟ اونا زیر بار نمیرن...
🔻به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛
من خواهش میکنم
و تقاضا میکنم
از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری میکنند.
ازدواج جوانها را متوقّف نکنند؛ من خواهش میکنم که پدرها و مادرها به این مسئله توجّه کنند!
📆۱۳۹۴/۰۴/۲۰
✅ میان حرف تا عمل، فاصله بسیار است. ای کاش با سخنان رهبری انس بیشتری داشته باشیم و دلسوزی های این نائب امام زمان(عج) برای کشور امام زمان(عج) را عملی کنیم.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#تجربه_نگاری
#ارسالی
اینم از کار دختر ۱۰ ساله من که برای یکی از دوستاش ک حجاب خوبی نداشت درست کرد
عروسک رو با نمد درست کرد و یک نامه که از طرف عروسک نوشته شده بود براش نوشت😊
داخل جعبه قرمز هم گل محمدی وگیره گذاشت❤️
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ایران چهاردهمین اقتصاد جهان، هم اکنون بالاتر از اسپانیا، ترکیه، عربستان، رژیم اشغالگر
ربات انسان نمای ایرانی سورنا ۴ توسط انجمن ASME چهارمین ربات برتر سال ۲۰۲۰ معرفی شد.
برتر از ربات های انگلیس، کره، آلمان، اسپانیا و هند
از بچگی تحقیرمون کردند که ژاپنی ها ربات می سازند، ایرانی ها فلان کار هم نمی تونند کنند
#ایران_ساخت
#IranInReality
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت20 مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت21
با صدای زنگ گوشی ام از توی کیفم بیرون کشیدمش، سوگند بود.ــ سلام
ــ سلام خوبی؟ هیچ معلوم هست کجایی؟
ــ چه عجب یادت افتاد یه زنگی بزنی رفیق شفیق.
_وای ببخشید باور کن همش یادت بودم ولی وقت نشد. الان کجایی؟ امروز میای دانشگاه؟ــ آره، تو راهم.ــ این پسره من رو کچل کرد اینقدر سراغت رو گرفت. خودت رو برسون الان استاد میادا.ــ نزدیکم، دیشب دیروقت خوابیدم، صبح خواب موندم.ــ زود بیا تعریف کن ببینم چه خبر بوده.بعداز خداحافظی، فکر آرش واین که بارهاسراغم راازسوگندگرفته است
تپش قلبم رازیادکرد.(یعنی خاااک همه ی عالم برسرت راحیل که آنقدربی جنبه هستی که حتی حرف زدن درموردش هم حالت را خراب می کند. یک عمر منم منم کردی حالا که نوبتت خوب خودت را نشان می دهی. روزه که چیزی نیست تو رو باید حلق آویز کرد.)با استاد با هم رسیدیم،
شانس آوردم که بعدش نرسیدم.رفتم طرف صندلی ام وخواستم سرجایم بنشینم، ولی چشمهایم را نمی توانستم کنترل کنم، دودو زدنشان در لحظه به استرس انداختم، چند روز ندیده بودمش و بد جور دلتنگ بودم،
🌸🌸🌸
به خودم نهیب زدم.(یادت باشه چرا روزه ایی راحیل.) سرم را پایین انداختم و چشمهایم را بستم و سر جایم نشستم.از همان اول نگاه سنگینش را احساس کردم و تمام سعی من در بی تفاوت نشان دادن خودم بود و این درآن لحظه سخت ترین کار دنیا بود.
بعد از کلاس با سوگند به محوطه ی دانشگاه رفتیم و ماجرای نیامدنم را برایش توضیح دادم.در بوفه ی دانشگاه چای و نسکافه می فروختند و کنار بوفه چند تا میزو صندلی چیده بودند.
سوگند به یکی از میزها اشاره کردو گفت –توبشین من برم دوتا چایی بگیرم بیارم.ــ اولا که من چایی خور نیستم. دوما روزه ام.ــ عه، قبول باشه، پس یدونه می گیرم.او چاییش را می خورد و من هم از محبت های اخیر آقای معصومی برایش می گفتم و این که جدیدا زیاد باهم، هم کلام می شویم وازاین که اینقدرتحویلم می گیرد حس خوبی دارم.
مثل شاگردی که موردتوجه استادش قرارگرفته.سوگند با دستهایش دور لیوان حصاری درست کردو گفت:–نکنه آقای معصومی بهت علاقه پیدا کرده راحیل، ولی نمی تونه بهت بگه به خاطر شرایطش.ابروهام روبالا دادم وگفتم:
🌼🌼🌼
–شایدم این روزهای آخر رو می خواد مهربون باشه.سارا با لبخند به ما نزدیک شدو گفت:
–سوگند تنها تنها؟سوگند آخرین جرعه ی چاییش را هم سر کشید ورو به سارا گفت:–می خوری برات بگیرم؟ــ پس راحیل چی؟ــ روزس؟
ــ ای بابا توام که همش روزه ایی ها چه خبره؟
لبخندی زدم و گفتم:–تف به ریا در ماه دو سه روز که همش نیست.ــ چه کاریه خودت رو عذاب می دی؟خندیدم و گفتم:–عذاب نیست، بعد چشمکی زدم و گفتم:–یه لذت محوی داره.
دستهایش رابالا برد و رو به آسمان گفت:
–خدایا از این لذت محوها به ما هم اعطا کن،
حداقل بفهمیم اینا چی می گن.سه تایی زدیم زیر خنده.درحال خنده بودم که چشمم به آرش افتاد. با دوستش و بهارنشسته بودند سر میز روبه رویی ما، و آرش زل زده بود به من، نگاههایمان به هم گره خورد و این چشم های من به هیچ صراطی مستقیم نبودند.مجبور شدم بلند شوم.
سارا با تعجب گفت کجا؟– می رم دفتر آموزش کار دارم بعدشم کلاس دارم. فعلا.هنوز به سالن نرسیده بودم که با صدایش برگشتم.–خانم رحمانی... می خواستم باهاتون صحبت کنم.
چقدر جذاب تر شده بود توی آن پلیور و شلوار سفید.نگاهش را سر دادروی زمین و گفت:–اگه میشه امروز بعد از دانشگاه بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه...
🌺🌺🌺
حرفش را قطع کردم و با صدای لرزانی که نتیجه ی تپش تند قلبم بودگفتم:
–نه من کار دارم باید برم.ــ خب پس، لطفا فردا بریم.ــ گفتم نه لطفا اصرار نکنید.ــ با تعجب نگاهم کردو گفت: –چرا؟ــ چون از نظر من کافی شاپ رفتن با همکلاسی کار درستی نیست.اگه حرفی دارید لطفا همین جا بگید.چینی به پیشانیش انداخت و گفت:–خب اگر آدم بخواد با یه دختر بیشتر آشنا بشه برای...یه کم مِن و مِن کردوادامه داد:–برای ازدواج، از نظر شما کجا باید حرف بزنن؟یک لحظه با چشم های از حدقه در آمده نگاهش کردم و بعد با خجالت و جراتی که نمی دانم چطور جمع شد سر زبانم، گفتم؟
–خب احتمالا اون دختر خانواده داره باید ...
توی حرفم پرید و گفت:–خب اگه اول بخواد خیالش از طرف دختر راحت باشه چی؟
ــ هول کردم، دستم می لرزید، حتما سرمای هوا هم تشدیدش کرده بود.چشم هایم راپایین انداختم و گفتم:–خب اول باید قصدش رو، دلیل کارش رو، به اون بگه.
در ضمن این حرف زدن ها با دو، سه جلسه نتیجه گیری میشه، نیازی به...
دوباره حرفم را قطع کرد.–پس لطفا چند جلسه می خوام باهاتون حرف بزنم.سرخ شدم، (یعنی الان از من خواستگاری کرد؟)دیگر نتوانستم بایستم. سرم را پایین انداختم و به طرف سالن راه افتادم. اوهم همانجا خشکش زده بود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓