Part04_نمایش آن بیست و سه نفر.mp3
17.46M
📚این کتاب، از آنجا که در برگیرنده خاطرات و رشادت های نوجوانان رزمنده و مقاومت آنان در اردوگاه های ارتش بعث است، ناگفته های بسیاری از دوران اسارت دارد.
#آن_بیست_و_سه_نفر
#احمد_یوسف_زاده
#دفاع_مقدس
🏴شهادت امام حسن عسکری (ع)بررهروانش تسلیت باد
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🤭 عه! چه جوری تونستید این استاد رو برای دورهتون بیارید! خودشه؟! 😊 بله. همون استاد دوره های گرون قی
⏳ فقط ۳ روز تا شروع دوره باقیمونده
❌ جا نمونید❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
🎙 السلام علیک ایها العسکری..
👤 کربلاییسیدرضا #نریمانی
▪️ویژه شهادت #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#شهادت
#تولیدی_اعضا
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
سلام سلاااااام
بعد از مدتها چالش آوردیم براتون🤩
🔹💠 چالــــش سین بنر 💠🔹
✅مهلت چالش: ١٣ لغایت ٢٢ مهرماه
✅از آغاز امامت امام زمان
تا ولادت پیامبر اکرم (ص)
🎁همراه با اهدای جوایز ارزنده به برگزیدگان مسابقه
🔸جهت شرکت در مسابقه:
@jahadi_hajghasem
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#درسهای_یک_فتنه
بخش پنجم
✅ بنابراین حجاب همیشه خواسته عمیق مردم ما بوده ولی دشمن با استفاده از ابزارهای خودش مثل سلبریتی ها و شبکه های اجتماعی مدام در مورد حجاب جنجال درست میکنه تا بتونه مقاصد خودش رو به پیش ببره.
⭕️ مثلا مدت هاست که دارن بحث "حجاب اجباری" رو مطرح میکنند. در حالی که اساسا حجاب در جامعه ما اجباری نیست و 99 درصد بانوانی که حجاب دارن چه کم و چه زیاد، حتما با خواست خودشون این مقدار از حجاب رو دارند.
💢 اما وقتی که رسانه ها 24 ساعته مدام کلمه "حجاب اجباری" رو مطرح می کنند خیلی از خانم ها بنده های خدا میگن نکنه حجاب واقعا اجباری شده! 🤔
و آدمیزاد هم میدونید مدلش اینجوریه که اگه خیال کنه یه حرفی داره به زور بهش زده میشه مقابله میکنه حتی اگه بهترین و ارزشمند ترین و مفید ترین حرف دنیا باشه!
🔺 دشمن به نامردی کلمه "حجاب اجباری" رو تکرار کرد که بانوان ما که واقعا و قلبا حجاب رو دوست دارند حساس بشن و خیال کنند که حجاب اجباریه و طبیعتا یه گروهی از خانم ها هم فریب دشمن رو خوردند و در فتنه های اخیر شرکت کردند...
📌.ادامه دارد۔۔۔۔
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🤭 عه! چه جوری تونستید این استاد رو برای دورهتون بیارید! خودشه؟! 😊 بله. همون استاد دوره های گرون قی
بله هنوز زمان برای ثبت نام هست
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل(نجات از دایره) قسمت دوم طول کوچه را به سرعت طی کرد. نفسنفس زنا
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل
قسمت سوم
بهآرامی سرش را بالا آورد. از داخل آینه، خانم چادری را پشت سرش دید. به پشت سر برگشت و سلام نصفه و نیمهای کرد.
خانم چادری لبخند ملیحی زد. روی گونههایش دو چال زیبا افتاد که چهرهاش را جذابتر میکرد.
-سلام به روی ماهت! گلم!
و بعد چادرش را آویزان کرد و مشغول وضو گرفتن شد.
ستاره گوشیاش را بیرون آورد و به دلسا پیام داد:
«بمون همونجا تا بیام! کارم طول میکشه.»
دلسا هم خیلی سریع، استیکر زبان درازی را برای ستاره فرستاد.
-عضو جدید کتابخونهای خوشکل خانم؟
ستاره سرش را از روی گوشی بالا آورد.
-کتابخونه؟ کدوم کتابخونه؟
خانم شیر آب را بست و در حالیکه داشت جورابهایش را میپوشید گفت:
«کتابخونه مسجد دیگه عزیزم، مسجد ما یه کتابخونه داره، دیدنی!! باید بیای ببینی فقط..»
وبعد، آرامآرام آستینهای مانتوی صورتیاش را پایین آورد. تکهدوزی های سنتی زیبایی که روی مانتویش بود، حسابی توجه ستاره را جلب کرده بود.
چادر لبنانیاش را بهطور ماهرانهای پوشید؛ به طوریکه پایین چادرش روی زمین نیفتد.
با خیره شدن به آینه، روسری کرم رنگش را روی چادرش تنظیم کرد.
بهطرف ستاره آمد، دستش را دوباره روی شانه ستاره گذاشت.
- اگه خواستی بیای کتابخونه بیا پیش خودم، تخفیف هم بهت میدیم.
جمله آخرش را همراه با یک چشمک همراه کرد. صدایش را کمی پایینتر آورد و دوباره گفت:
«تازه رمانهای عاشقانهی جدید هم برامون رسیده»
از دهان ستاره، فقط یک ممنون بیرون آمد.
بعد هر ۲ با لبخندی از همدیگر خداحافظی کردند.
نفس راحتی کشید. مانند کسی که قصد کشیدن تابلوی زیبایی را داشته باشد، مداد چشم را روی چشمانش به طرز ماهرانهای حرکت داد. وقتی که کارش تمام شد. رژ لبش را که داخل کیف آرایشش انداخت، لبخند شیطنتآمیزی زد و خطاب به دلسا زیر لب گفت:
«به این میگن ستاره! ببینم حالا میتونی اون زبون درازترو تکون بدی یا نه!»
صدای قرآن از مسجد بلند شد. سریع وسایلش را جمع کرد و از پلهها بالا رفت. اما انگار کمی دیر شده بود؛ مردم یکییکی در حال وارد شدن به مسجد بودند و ظاهر او هیچ شباهتی به مکانی که در آن قرار داشت، نداشت.
از گوشه حیاط مسجد و پشت درختان انار حرکت کرد، تا از مسجد خارج شود، به امید اینکه کسی او را نبیند. ناگهان حس کرد پایش به چیزی گیر کرد. تعادلش را از دست داد و روی زمین پخش شد.
با صدای افتادنش، مردم متوجه او در آن قسمت از مسجد شدند و بهطرفش آمدند.
انگار لحظهای حواسش را از دست داده باشد با خودش فکر کرد:"من اینجا چهکار میکنم؟ چرا افتادم؟"
سریع خودش را جمعوجور کرد و از روی زمین بلند شد. پایش بهشدت تیر کشید. نگاهی به پایش انداخت، خراش قرمزرنگی گوشهی پای راستش دید.
صدای کفش چند نفر را شنید که داشتند به طرفش میآمدند...
❌کپی رمان به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت، به این آیدی پیام دهید. 👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
Part05_نمایش آن بیست و سه نفر.mp3
14.76M
📚این کتاب، از آنجا که در برگیرنده خاطرات و رشادت های نوجوانان رزمنده و مقاومت آنان در اردوگاه های ارتش بعث است، ناگفته های بسیاری از دوران اسارت دارد.
#آن_بیست_و_سه_نفر
#احمد_یوسف_زاده
#دفاع_مقدس
💚💚💚عید امامت وولایت مبارک
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🤭 عه! چه جوری تونستید این استاد رو برای دورهتون بیارید! خودشه؟! 😊 بله. همون استاد دوره های گرون قی
👥 همراه با کلاس رفع اشکال
🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
🌸 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
روز های آخر مهلت ثبت نام
هدایت شده از دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕حجاب حضرت مریم رو ببینید
👌تمثال این بانو بزرگوارو که ما مسلمونو نیاوردیم
#اهمیت_حجاب
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#درسهای_یک_فتنه
بخش ششم
🔶 یکی از درسهای مهم فتنه اخیر این بود که بدونیم دشمن سال هاست داره روی فکر و ذهن جوانان ما کار میکنه.
یعنی اینطور نیست که این فتنه یک شبه به وجود اومده باشه بلکه سالهاست در فضای مجازی یک جنایت بزرگ شکل گرفته.
اون جنایت بزرگ چیه؟
⭕️ اینه که به جوانان ما القاء شده که همه چیز تمدن غرب خوبه. انقدر از خوبی های غربی ها گفته شده که وقتی جوانان ما اسم شهرهای اروپایی و آمریکایی رو میشنون از خودبیخود میشن.
💢 در حالی که غربگرایی و غرب پرستی شروع بدبختی های کشورهای شرقی بوده و هست.
🔺 تمدن غرب واقعا اون چیزی نیست که توی فیلم هاشون نشون میدن. کشورهای غربی با اینکه صدها سال ملت های دیگه رو چپاول کردن ولی باز هم به آخر خط رسیدن. از نظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی غرب به بن بست رسیده و مردم در اون کشورها به خاطر شدت سختی زندگی و فقر شدید هر روز تظاهرات دارن.
❇️ کاش کانال ها و حرکت هایی در فضای مجازی شکل میگرفت که واقعیت های زندگی غربی رو به مردم ما نشون میداد که خیال نکنند مرغ همسایه غازه!
خود اندیشمندان غربی میگن که تمدن غرب رو به افول هست...
📌ادامه دارد۔۔۔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
📣 چالش سین بنر
مسابـــقــه دانــشــگــاه حـجــاب در حــال بــرگــزاریــه 😍
❓این مسابقه چیه و چه طوریه؟ 🤔
ما یک بنر اختصاصی به شما میدیم که شما باید بنر رو در تاریخ ١٣ الی ٢٢ مهر منتشر کنید.
برگزیده چالش کسی هست که بیشترین بازدید رو جمع آوری کرده باشه.
مسابقه به این آسونی 😁
جایزه هم داریم 😎
🔸جهت شرکت در چالش:
@jahadi_hajghasem
🌸@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل قسمت سوم بهآرامی سرش را بالا آورد. از داخل آینه، خانم چادری را پشت سر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل
قسمت چهارم
وسایل کیفش را که روی زمین پخششده بود، بهسرعت جمع کرد. درد پایش باعث شد که نتواند بهراحتی خودش را از روی زمین بلند کند.
دستش را به درخت روبهروییاش تکیه داد و از جا بلند شد. در برابرش چند پسر جوان را دید، که حاج آقایی نسبتاً مسن را دوره کرده بودند.
صدای حاجآقا را شنید.
- دخترم! مشکلی پیش اومده؟
ستاره شالش را پایینتر کشید. منمنکنان گفت: «نه! نه! حاجآقا... چیزی نیست... داشتم میرفتم بیرون.. که زمین خوردم...»
و با دقت بیشتری صورت حاجآقا را بررسی کرد؛ پیرمرد نورانی که ریشهای سفید و موهای خاکستریاش، نورانیت چهرهاش را چند برابر میکرد. چینوچروکهای اطراف چشمش و عینک نسبتاً ضخیمی که داشت، خبر از مطالعه زیادش میداد.
حاجآقا با مهربانی پدرانهای گفت: «دخترم اگر حالت خوب نیست، بیا داخل مسجد. خانمهای مسجد، ازتون پذیرایی میکنن..خونه خونه خداست، دخترم!»
ستاره در موقعیتی گیر کرده بود، که نمیدانست چه بگوید:
«نه! خوبم، طوریم نی...»
خواست جملهاش را به پایان برساند که صدایی مانع از این کار شد.
-صبر کنین، حاج آقا! نذارین فرار کنه.
یکی از خانمهای مسجد با چهرهای عصبانی، خودش را به آنها رساند. در حالیکه نفس نفس میزد، ادامه داد:
«این دختره.. خیلی مشکوکه.. آروم آروم از پشت درختها رفت که کسی نبیندش.. معلوم نیست داشته چهکار میکرده!»
ستاره هاجوواج مانده بود. بند کیفش را آویزان شانهاش کرد. خواست جوابی بدهد که حاجآقا پیشدستی کرد:
«خانم مولایی این چه حرفیه؟ همه ما بنده خداییم.. مؤمن آبرو داره حاج خانم!»
ستاره نگاهی به خانم مولایی انداخت. صورت کشیده و لاغرش، آدم را یاد ناظمهای سختگیر مدرسه میانداخت.
چشمان ریز اما تیزبینش، مانند عقابی بود که هیچچیز از نظرش پنهان نمیماند.
خانم مولایی ناخن اشارهاش را مانند یک خطکش صاف در هوا بلند کرد و گفت:
«نه، حاج آقا! ما مسئولیم. شاید پدر و مادر بیچارهاش فکر میکنن این دختره الان در حال رکوع سجوده تو مسجد ولی، با این سرووضع، معلوم نیست داره کجا میره؟»
- خانم مولایی!!
صدای محکم و قاطع حاجآقا، زبانش را بند آورد.
-حاج خانم! شما بفرمایید داخل مسجد، بند خودم هستم. حلش میکنم.
ستاره که حسابی عصبانی شده بود، بغض تلخی گلویش را فشرد. قبل اینکه خانم مولایی بخواهد رویش را برگرداند و داخل مسجد برود، الفاظی از دهان ستاره خارج شد که بعداً خودش هم تعجب کرد:
«حاج خانم! اینهمه حرف زدی، جوابش رو هم بشنو! اگر من پام به مسجد نمیرسه، بهخاطر بدیم نیست. بهخاطر جانماز آب کشیدن یه عده مثل شماست، که فکر میکنین خدا جز شما، بندهای نداره. نگران نباشین، من دیگه پام رو نه اینجا، نه توی هیچ مسجد دیگهای نمیذارم.»
دستش را طبق عادت، به بند کیفش آویزان کرد که برود.
حاجآقا با دلسوزی گفت:
«دخترم! جوش نیار. این خانم مولایی ما زبونش یهکم تنده. همه ما گاهی اشتباه میکنیم. حلال کن دخترم!»
خانم مولایی درحالیکه ستاره داشت از مسجد خارج میشد، با صدایی که به گوش ستاره هم برسد، گفت: «جانماز آب نمیکشم، مسجد رو باید آب بکشم که تو توش پا گذاشتی.»
و بعد خودش را بهسرعت به صف اول نماز جماعت رساند.
ستاره درحالیکه با چشمان پر اشک، از مسجد خارج میشد در دلش گفت:
"دستمریزاد، اوستا کریم! چه پذیرایی مفصلی ازم کردی تو خونهات. ببین! خودت نخواستی"
❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت، به این آیدی پیام دهید. 👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓