part02dameshghfinal643.mp3
10.86M
#دمشق_شهر_عشق2
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
شروع ثبت نام ترم جدید مکالمه عربی از امروز ❤️ ثبت نام👇 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
🔴 حضور در راهپیمایی فردا مهم و ضروری است
🔮 سوخت موشکهای ایران در حمله به پایگاه آمریکایی عین الاسد، خروش میلیونها ایرانی در تشییع پیکر شهید سلیمانی بود.
🛡 جمعیت حاضر در بزرگداشت ۱۳ آبان در کشور، بخشی از معادلات آینده را رقم خواهد زد.
✅ حضور در راهپیمایی فردا فراموش نشه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٠ ستاره سهیل آنچنان غرق خواندن مطالب بود که از صدای هشدار گوشیاش، روی طاقچه سکندر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣١ستاره سهیل
کافه، در زیرزمین یک ساختمان چند طبقه قرار داشت. از پلههای ورودی کافه پایین رفتند. پایش را روی هر پله که میگذاشت، احساس میکرد چیزی دور سرش میچرخد. چیزی که قابل دیدن نبود؛ اما به خوبی وجودش را حس میکرد.
برای لحظهای از آمدنش پشیمان شد، اما انگار با پا گذاشتن روی اولین پله، اختیار از پاهایش ربوده شد.
وارد سالن بزرگی شدند که دورتادورش میزهای سفید و گردی قرار داشت و کنار هر کدام، صندلیهای چوبی بود که پشتی آنها، اَشکال درهمی کندهکاری شده بود؛ بهطوریکه یک دایره بزرگ وسط قرار داشت و اطراف آن، آدمکهای کوچکی در حال تعظیم کردن به دایره بودند.
آنقدر همهچیز گرد بود که سرگیجهاش، شدت گرفت.
کمی که جلوتر رفت، جذب طراحی جالب محیط کافه شد. در نگاه اول فضای آنجا کمی گرفته و تاریک به نظر میآمد، اما با تنفس هوای معطر همراه با دود سفیدی که در هوا پخش بود، احساس کرد ریههایش بازتر شده و بهتر نفس میکشد.
مینو یکی از میزها را انتخاب کرد و روی صندلی نشست. ستاره هم صندلی روبهروی او را انتخاب کرد.
ناخودآگاه دستش را روی میز کشید. وسط میز حالت تور مانند داشت و اشکال بسیار زیبای برجستهای طراحی شده بود. بین دست ستاره و آن تور، شیشهای شفاف فاصله میانداخت. همانطور که گیج و مبهوت بود، زیر لب گفت: «خیلی قشنگه!»
مینو درحالیکه لبخند میزد، کمی گردنش را کج کرد. بشکنی در هوا زد، انگار که بخواهد با این حالت عجیبش روحی را احضار کند.
مرد لاغراندامی با صورت کشیده به طرفشان میآمد. بینی عجیبش حال ستاره را بههم زد. انگار آن را روی چوب، تراش داده باشند. موهای بلندش را از پشت سر، دماسبی بسته بود.
با چشمان درشت و سیاهش، مستقیم به ستاره زل زد. وقتی که مرد به حرف آمد، ستاره حس کرد دل و رودهاش دارد به هم میپیچد.
-سلام خانُ.. م! حالتون.. چطوره؟ خیلی خوش اومدین.
بعد دست ظریفش را بهطرف ستاره دراز کرد. مینو چشمکی به مرد لاغراندام زد و دستش را جلو برد. مرد یکی از ابروهای کوتاه و ضخیمش را بهطرز ماهرانهای بالا داد، طوری که انگار متوجه اینموضوع شده باشد و بعد با مینو دست داد.
دوباره به حرف آمد: «چی.. براتون بیارم؟»
لحن صدایش طوری کشدار و نازک بود که اگر از پشت گوشی میشنید تصورش را هم نمیکرد مخاطبش مرد باشد.
ستاره نگاهش را به لباس مرد کشاند که یکدست سفید پوشیده بود و چیزی از یک روح سرگردان کم نداشت.
مینو از حالت چهره ستاره ،متوجه حالش شد. بدون اینکه از او نظری بخواهد گفت: «دوتا قهوه فرانسه لطفاً»
مرد سرش را به معنی چشم، آرام تکان داد. دنباله موهای دماسبیاش روی شانهاش ریخت و با همان ظرافتی که آمده بود، از آنها دور شد.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🕌 #سخنرانی_کوتاه
#منبر
🌐موضوع: بی حجابی و بدبینی نسبت به روحانیت!
🎙 سخنران: حجة الاسلام محمدرضا #هاشمی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
شاید هیچوقت در طول تاریخ جمهوری
اسلامی انقدر راهپیمایی ١٣ آبان
واجب نبوده
اگر نرفتید ؛ هنوزم دیر نشده ، بسمالله
ما میآییم و صحنه رو خالی نمیکنیم 🌻
#برای_آرمان #برای_آرشام #برای_آرتین
#همه_می_آییم #لبیک_یا_خامنه_ای
@hejabuni