میدونستی!!
خیلی از اونایی ڪه لب دریا غرق میشن کسانی هستن که شنــــ🏊🏿♂ــا بلد بودن و گفتن: حواسم هست!!
با نامحرم چت میکنی میگی حواسم هست...!
یهو دیدی وابستش شدی و زدی جادهخاکـی هااا‼️
از ما گفتن بود..
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٣ ستاره سهیل مینو پرسید: «چی داشتم میگفتم؟ هی حرف تو حرف شد!» ستاره کمی به قهوه
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣۴ ستاره سهیل
ستاره سرش را به عنوان تایید، تکان کوتاهی داد.
- حرفهات خیلی خوبن! ولی من نمیتونم مثل تو فکر کنم، نمیدونم.. اگرم بتونم حتما خیلی سخته! یه سوال! مینو تو چرا اینقد حالت خوبه؟ من اگه اینطوری به زندگی نگاه میکردم، همهچی عالی میشد.
-تو هم یاد میگیری، یواش یواش! منم قبلاً همین شکلی بودم؛بههم ریخته؛ اما الان به یه ثباتی رسیدم که مدیون همین دوستامم.
-خب چطوری؟ بیشتر توضیح بده!
- یه کانال برات میفرستم پر از این جملههای آرامبخشه..دیدی که امروز چقدر بهتر بودی.. بذار یکم بازش کنم برات. مثلاً الان رسیدی خونه، شالتو بیار جلوتر.. اینطوری بیشتر بهت اعتماد میکنن.. یا اینکه از نماز و مسجد براش بگو. تو که دختر پاک و خوبی هستی، ولی عموت مطمئن نیست. تو فقط باید این اعتمادو بهش برگردونی.
ستاره باقیمانده فنجانش را بالا کشید.
-الان که فکر میکنم، میبینم حرفت حسابه. شاید همین کارو بکنم. از غصه خوردن که بهتره. وقتی با تو و بچههام خیلی خوش میگذره! بقیهاش هم خیالی نیست، میگذره. راستی! خبری از آرش و بچهها نداری؟ چند وقته ازشون خبری نیست!
- چرا اتفاقاً یه مهمونی در راهه! البته زمانش هنوز مشخص نیست.
ستاره کمی در خودش فرو رفت. از اینکه او بیخبر مانده بود، احساس حقارت میکرد.
مینو تقهای روی میز زد.
-ای بابا! کشتیهات دوباره پرید تو آب که! بابا آرش مراعات شرایطتو میکنه. اتفاقاً کیان خیلی اصرار کرده که شمارتو بهش بده. آرشهم گفته بذار هر طور خودش راحته.
ستاره سرش را پایین انداخت.
-دوستش داری؟
چشمان ستاره از تعجب گرد شد.
-با منی؟
-کیانو میگم، دوسش داری؟
ستاره لحظهای به فکر فرو رفت. به اعماق قلبش رجوع کرد، اما چیزی پیدا نکرد.
- نمیدونم.. اسمش چیه.. ولی فکر نکنم اسمش دوست داشتن باشه.. میدونی وقتی باهاشم حس غرور میکنم.. اینکه من تونستم بین اون همه دختر دلشو ببرم.. همینه فقط..
-ای کلک.. میترسی بگی؟
ستاره که انگار وارد دنیای دیگری شده بود، بدون توجه به سوال مینو ادامه داد:
«مخصوصاً وقتی دخترای دیگه نگامون میکنن، کیف میکنم.. البته کیان یکم عجیبه.. گاهی میره تو خودشو ساکته.. گاهیم از بس حرف میزنه نمیشه ساکتش کرد.»
ستاره همینطور که حرف میزد. نگاهش را به سقف منقش کافه داده بود، اما وقتی با سکوت مینو مواجه شد، نگاهش را به صورت او برگرداند.
دوباره چهره دوستش درهم رفته بود و در حال کار کردن با گوشی بود.
- مینو معلومه کجایی؟ یه ساعته دارم برا کی حرف میزنم؟
مینو دستپاچه جواب داد.
- ببخشید، عزیزم. بچهها پیام دادن که جاپارک ماشینت خوب نیست. راه مردمو بسته. من زود برمیگردم.
بعد خیلی سریع و آشفته، سوییچ ماشین را برداشت و رفت.
از رفتن مینو تا برگشتنش، شکلات خوری جلوی ستاره خالی و روی میز پر از پوست شکلات شد.
- خب دیگه، ته شکلاتا رو هم درآوردی! ما هم که هیچی!
- چهکار کنم دیگه، تنبیه دوستی که آدمو محرم اسرارش ندونه، همینه دیگه!
مینو با خنده روی صندلی نشست.
-بهبه! این کنایهای که گفتیا، از این شکلات تلخا، تلختر بود. آفرین!
ستاره خندهاش گرفت.
- باشه، بابا! شوخی کردم. حالا ماشینو جابهجا کردی؟
مینو نفس عمیقی کشید.
-آره، بهسختی! یه جا پارک تو خیابون کناری پیدا کردم. موقع رفتن از اون یکی در باید بریم که به ماشین نزدیکتر باشیم.
-وا مگه چند تا در داره؟
-معمولا این خیابون خیلی شلوغه. اون در رو گذاشتن برای همچین مواقعی. میگم دیرت نمیشه؟ نمیخوای بریم؟
ستاره نگاهی به گوشیاش انداخت.
-آره دیر شده! الان هوا تاریک میشه.
وسایلشان را برداشتند و از در پشتی خارج شدند. در بین راه مینو تا میتوانست ستاره را خنداند، به حدی که وقتی وارد خانه شد، خبری از ترس و ناراحتی ناشی از سینجین شدن در وجودش نبود.
سلام بلندی کرد، اما جوابی نشنید. موقع اذان مغرب بود. حدس زد که عمو برای نماز به مسجد رفته و حتما عفت را هم با خودش برده. ازین فکر، لبخندی روی لبش نقش بست.
بهطرف اتاقش رفت. در را باز کرد؛ اما لبخند روی لبش خشک شد.
نگاه سرتاسری به اتاقش انداخت.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم به یکی گفتم خدا رو شکر الان پهپاد هایی مدرنی داریم که کلی تو دنیا ازش حرف می زنن، در
🔴به روز باشیم
🔆 مسدود کردن مسیرها جان آدمها را به خطر میاندازد. ما این رخداد را این هفته به طرز وحشتناکی دیدیم. پلیس حمایت کامل من را برای سرکوب دارد.
✍رپ. ن:
اینها رو وزیر کشور ایران نگفته بلکه صحبتهای وزیر داخلهی #آلمان درباره برلینه. اگر ایران بود الان رسانهها خودشونو تکه تکه کرده بودن!!"
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
golpush-1.pdf
14.75M
📋 پی دی اف کتاب گلپوش
🔮 (نگاهی نو به حجاب)
🌸 مطالعه رایگان.
🛍 سفارش کتاب به قیمت ۲۰ تومن👇
📲 @mokhtari9091
📈 قیمت اصلی این کتاب ۲۴ تومان هست.
📬 ارسال به سراسر کشور
❤️ این کتاب با قلم محاوره ای و جذاب مناسب قشر مخاطب نوجوان و جوان میباشد.
part04dameshghfinal64.mp3
11.22M
#دمشق_شهر_عشق4
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+چونمقتولزنهستوقاتلمرد، باید
نصفدیهروبپردازیدتاقاتلقصاصبشه!
•
•
بازهم سینـــمــ🎭ـا،
با برانگیختن احساسات مردم، احکام اسلام رو اشتباه جلوه میده‼️
▫️اینبار،
سناریوی تکراری عدم رعایت عدالت برای جنس مؤنث دوباره اجرا شد×××
▪️#شبهه
▪️#زن_در_اسلام
▪️#برابری_زن_و_مرد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✊چالش #ما_بیشماریم
🔺کاشان - چهارراه آیت الله کاشانی
🔺چهارشنبه ساعت ۱۸:۴۵ تا ۱۹:۲۰
محجبه: ۸۰ نفر
بدحجاب: ۶۰ نفر
بیحجاب: ۱ نفر
🌹ممنونیم از کاربر *یازینب*
🌸 @Hejabuni 🌸
💬 کاربر یازینب: خودمم توجه نکرده بودم انقدر باحجاب هست...
👌 دقیقا همینطوره
@Hejabuni
May 11
دانشگاه حجاب
شروع ثبت نام ترم جدید مکالمه عربی از امروز ❤️ ثبت نام👇 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور
📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت
💛 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
May 11
دانشگاه حجاب
📋 پی دی اف کتاب گلپوش 🔮 (نگاهی نو به حجاب) 🌸 مطالعه رایگان. 🛍 سفارش کتاب به قیمت ۲۰ تومن👇 📲 @mokh
🖼 عکس همه صفحات کتاب رو قبل از سفارش میتونید ببینید.
✅ هدیه کتاب ایده عالی برای ترغیب دیگران به حجاب
🌱|°•
🌱 این طرف زهرا دعایم مےڪند😇
🌱 اثر : زهرا سادات طباطبایی
#برای_ایران
#چادرانه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣۴ ستاره سهیل ستاره سرش را به عنوان تایید، تکان کوتاهی داد. - حرفهات خیلی خوبن!
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣۵ ستاره سهیل
خبری از شلختگی چند ساعت قبل نبود. همهچیز مرتب و تمیز سر جایش قرار داشت. کتابها کنار هم در قفسه، ردیف شده بودند. عصبانی وارد اتاق شد.
با دست روتختی مرتب را چنگ زد. خودش را روی تخت انداخت. صدای اعتراض فنرهای تخت هم بلند شد. سرش را بین دستانش گرفت. سعی کرد با یادآوری حرفهای مینو، عصبانیتش را کنترل کند. شقیقهاش را کمی ماساژ داد. با خودش گفت:" وقتی عفت اومد، همون دم در جلوی عمو، میشورمش پهنش میکنم روبند. هزار بار بهش گفتم، دوست ندارم کسی بیاد تو اتاقم."
از جایش بلند شد. درحالیکه تندتند نفس میکشید، طول اتاق را قدم زد. زیر لب با خودش حرف میزد. به سمت گوشیاش رفت تا به مینو پیام دهد. همین که داده گوشیاش را روشن کرد، یک صوت از طرف مینو به دستش رسید.
بدون توجه به پیام مینو، نوشت:"سلام مینو! آنی؟ حالم خیلی بده"
مدتی منتظر ماند اما جوابی نرسید.
به زمان ارسال پیام مینو نگاه کرد، حدود 4 بعدازظهر بود،قبل از اینکه سوار ماشینش شود.
پشت میزش نشست و صوت را باز کرد؛ یک آهنگ بود.
All those days watching from the windows
(همه آن روزهایی که فقط از پنجره، بیرون را نگاه می کردم..!)
All those years outside looking in my room
(همه آن سالهایی که بیرون را فقط از داخل اتاقم تماشا می کردم..)
All that time never even knowing
(در تمام آن مدت، هیچوقت نمیدانستم..)
Just how blind I've been
(که چقدر غافل بودم..)
Now I'm here, blinking in the starlight
(اکنون اینجا هستم و در نور ستارهها چشمانم را باز و بسته میکنم...
Now I'm here, suddenly I see
(اکنون اینجا هستم و ناگهان میبینم..)
Standing here, it's all so clear
اینجا ایستادم و همه چیز واضح و روشن است....
با این آهنگ، انگار کوه خشمش آب شده بود. بلند شد و کنار پنجره اتاق رفت. خودش را در طاقچه جا کرد. گوشی را بین گوشش و شیشه حایل کرد. نگاهی به ستارهها انداخت و ادامه آهنگ را گوش داد.
And at last l see the light
(و سرانجام روشنایی را دیدم..)
همانطور که زیرلب این عبارت را زمزمه میکرد، نور ماشین عمو از زیر در خانه، جلوتر از خودشان، وارد حیاط شد.
از طاقچه پایین پرید و پرده را کشید. ناخوداگاه یاد حرفهای مینو افتاد. باید سعیاش را میکرد تا خودش را در دل عمو جا کند. او به این اطمینان احتیاج داشت.
جا نمازش را وسط اتاق پهن کرد. تای چادرش را باز کرد و آن را به صورت لوله روی زمین انداخت. بعد هم پرید داخل تختش و پتو را روی صورتش کشید.
ضربان قلبش، وجدان دردش را بیشتر کرده بود.
با خودش گفت: "به قول مینو من که مشکلی ندارم. کلی وقته تا نمازم قضا شه، حالا بعدش میخونم. فقط میخوام عمو به من شک نداشته باشه."
در همین افکار بود که صدای در زدن را شنید. با هر بار ستاره گفتن عمویش، قلبش تیر میکشید. آب دهانش را بهسختی قورت داد.
عمو با اجازهای گفت و در را باز کرد. نگاهی به تخت انداخت. ستاره میترسید عمو از نفس کشیدن غیرعادیاش بفهمد که خودش را به خواب زده، اما وقتی صدای الحمدلله گفتن را شنید، متوجه شد که جانماز پهن شده وسط اتاق، کار خودش را کرده است.
عمو برق اتاق را خاموش کرد و در را بست.
نفس کشیدن زیر پتو، داشت خفهاش میکرد. پتو را از روی صورتش کنار زد. طوری نفس میکشید که انگار در حال بلعیدن هوا بود.
هندز فری را داخل گوشش گذاشت. چشمانش را بست و گوشهایش را به صدای زنی سپرد که به انگلیسی میخواند.
And at last l see the light..
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
4_6026141168453027346.mp3
3.78M
با خدا عهد میبندیم
✨من #نق نمیزنم ،
تو هم کارنامهی خراب منو پاره کن !
#استاد_شجاعی 🎤
#معجزه_شکرگزاری
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💝 کار جالب کادر مدرسه ای دخترانه در تهران
🎁 ۱۳ آبان به دانش آموزانش روسری هدیه دادن بهمراه این نوشته بسیار زیبا 😍👌
پ ن: البته این نوع فعالیتها بسته به نوع جوّی که از قبل توسط کادر مدرسه ایجاد شده قابل اجرا و اثربخش هست، نه بدون زمینه سازی و برنامهریزی قبلی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا