فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 کارتون . موشن
📌 سوریه سازی به بهانۀ حجاب
#برای_ایران
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔺همه اختلافا به کنار
🔻 اینو که دیدم ، حسابی به غیرتم برخورد!🤬
➖ترجمه: اوه خدای من! زنان بسیار ســ....ــی در ایران! امیدوارم تمامشان روسری هایشان را بردارند تا موهای زیبای بلندشان را ببینیم! دنیا به تعداد بیشتری فاحشه ... نیاز دارد!
😔
#زن_زندگی_آگاهی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🤝 کسی کار ویزیتوری و فروشندگی مجازی به صورت حرفه ای بلده جهادی کمکمون کنه؟
📲 @Mokhtari9091
امشب رأس ساعت ۲۱ شب همزمان در کل کشور از حرم امام رضا سوره یاسین خونده میشه
هدف هم از خونده شدنش "رفع مشکلات و مصیبتها و گرفتاري ها" هست که دوباره ارامش به کشورمون برگرده و حتی اخبار هم اعلام کرده،
پس ساعت ۲۱ سوره یاسین فراموش نشه.
تا میتونید نشر بدید........
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰 میگن چه فرقی بین اعتراضات الان و اعتراضات سال پنجاه و هفت وجود داره؟! اولا حکومت
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم
به جای کلی گویی های تکراری، بهتر است بعضی از جزئیات جنگ سوریه که حالا به ضربالمثل تبدیل شده را بدانیم.
نقش فوتبالیستهای سوری در کشتار ۶۰۰ هزار انسان و چند میلیون آواره سوریه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۵ ستاره سهیل -امان از دست زبون تو دختر. پیاده شو که الان عفت با کفگیر و ملاقه میاف
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
۴۶ ستاره سهیل
باز هم حالتهای زنانه او دل و رودهاش را به هم ریخت. اما تمام تلاشش را کرد که در ظاهرش چیزی مشخص نباشد؛ بالاخره آن مرد عجیب روی او حساب باز کرده بود.
بعد از احوالپرسی، مرد به چشمان قهوهای ستاره زل زد.
-خیلی خوشحالم.. خانم عزیزی مثل شما، مهمان ما هستن.. چی میل دارین براتون بیارم؟
ستاره با گفتن این جمله، کمی هول شد. شاخهای از موهایش را به پشت گوشش هل داد. گوشهای از شال سورمهایاش پایین افتاد.
-ممنون، مینو از شما خیلی تعریف کرده برام. راستش نمیدونم، فرقی نداره.
و نگاه پرسشگری به مینو انداخت.
مینو منظورش را فهمید و سری تکان داد.
به معنای اینکه" تو بشین".
بعد رو به مرد، با صمیمت خاصی گفت: «تو برو عزیزم، خودم میام سفارش میدم.»
ستاره از اینکه مینو با این لفظ، مردی را خطاب کرد، کمی متعجب شد. حس کرد، افکارش در چشمانش داد میزند.
مینو به دنبال مردی که موهایش را دم اسبی بسته بود، رفت.
ستاره وقت بیشتری برای بررسی محیط داشت. آنقدر همهجا سفید بود که چشمانش درد گرفت. بلند شد و به طرف قفسه کتاب رفت. اتفاقی کتابی را برداشت.
جلد سیاه کتاب در دستان سفیدش، تناقض جالبی را به نمایش گذاشت که از چشمان مینو پنهان نماند.
-چیه؟ چی برداشتی؟
-اِ اومدی؟ نمیدونستم به عرفان هم علاقه دارن. "آشنایی با عرفان و تصوف" چه اسم جالبی داره. اون یکیو!.. "مجذوبان نور" نه بابا! خوشم اومد. حالا، منظورش چیه؟کتاب علمیه؟
مینو صفحهای از کتاب را ورق زد. ستاره تصویر پیرمرد عینکی با عبای قهوهای رنگی را دید که پایینش نوشته شده بود: «نور علی تابنده.»
مینو طوری به عکس نگاه میکرد که انگار عکس پدربزرگش را دیده باشد. مشتاقانه گفت:
«نور اینه، عشق اینه»
چشمان ستاره گردتر شد.
-کی هست حالا؟
-میفهمی عزیزم، آسته آسته..
بیا بشین کیک آوردم با قهوه بخوری.
ستاره اما هنوز تمام حواسش و نگاهش به کتابها بود. دلش میخواست بیشتر بداند. صبر کرد تا شاید جواب سوالاتش را بشنود.
مینو طوری روی صندلی نشست و گلویش را صاف کرد که انگار یک سخنرانی خیلی مهم داشت.
-خب عزیزم، حالا میخوام یه خبر خیلی خیلی مهمترو بهت بدم. الان قراره یه اتفاق فوقالعاده عشقولانه بیفته، ولی قول بده بهم که غر نزنی، ببین..
ستاره که کاسه صبرش لبریز شده بود، وسط حرف مینو پرید.
-چیه؟ امروز خیلی مشکوکی! هی میگی، بعدا میفهمی.. الان نمیشه.. آسته آسته والا خیلی جلوی خودمو گرفتم..
ستاره در حال شکایت کردن بود که تلفن مینو به صدا درآمد.
مینو تماس را وصل کرد. وقتی آنرا جلوی ستاره گرفت، ستاره از تعجب زبانش بند آمده بود. یک تماس تصویری از کیان داشت. نگاه معناداری به دوستش انداخت. صدای کیان را که شنید، لبخند ملیحی روی صورتش نشست.
-سلام خانم خانما! یعنی شما نباید یه حالی، احوالی از ما بگیری؟
ستاره در دلش گفت: "مثلا شما کیه منی که احوالتو بگیرم، چه زودم پسر خاله شده"
در عوض جواب داد:
-از شما به ما رسیده کیانخان. حالا خوبین، سلامتین؟
مینو از آن طرف میز شکلکی در آورد که ستاره متوجه منظورش نمیشد. تصميم گرفت از جایش بلند شود تا مینو حواسش را پرت نکند.
-بهبه چه جای قشنگی هستین، شما! والا دل من دیگه طاقت نیاورد، دست به دامن آرش شدم و مزاحم مینو جان. یعنی خدا وکیلی ملکه انگلستان اینقدر سخت قرار ملاقات نمیده. بابا یهکم لطافت یهکم نرمی.. "یک شب آمدی بُردی دل ما را.. ای لیلی ما.."
جمله آخر را درحالی که دستش را روی قلبش گذاشته بود، به سبک ترانه خواند.
ستاره به دیوار تکیه داد، سرش را به حالت خاصی جنباند و با ناز گفت:
-شما کلا تو فاز خوندنینا!
احساسی در وجودش میجوشید. انگار ستاره دیگری شده بود، ستارهای که قصد داشت طوری بدرخشد که چشم طرف مقابلش حتی لحظهای از او غافل نشود.
البته، موفق هم شد و این را از واکنش کیان فهمید.
-ای جونم، اصلا حرف میزنی من به وجد میام. همیشه همینجوری باش. "بذار من برات همیشه باشم.. ای گل همیشه بهارم..." چقدر امروز میدرخشی خانمی.. این شالت خیلی قشنگه؛ تو سورمهای، مثل ماه میمونی تو شب..
قلب ستاره با این همه تعریف به تپش افتاده بود. چشمانش برقی زد. خنده مستانهای تحویلش داد. در آن بیست دقیقهای که حرف میزدند، ستاره از اینکه زیباییاش را در تصویر کوچک پایین گوشی، میدید و کیان برای هر حرفش ترانهای تحویلش میداد، غرق لذت شده بود. لذتی که او را از خود بیخود کرده بود؛ طوریکه پایش را از خط قرمزهایش کمی آنطرفتر گذاشت و شمارهاش را به کیان داد، تا از آن به بعد مشکلی برای ارتباط گرفتن با يکديگر نداشته باشند.
✅کپی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا