Part03_مسئله حجاب.mp3
8.93M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری3
🧕فلسفه حجاب برای زن در اسلام
#مسئله_حجاب
#اسلام
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢شعارزن،زندگی،آزادی....
سخنران استاددانشمند 🎤
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
خدایا تو را از نشانههایت شناختم...
از زنبور درسنخواندهای که دقیقترین زاویهها را رسم میکند و شفابخشترین داروها را میسازد.
ای خدای زنبورهای عسل! به من هم یاد بده دنیا را طبق آنچه درست است بسازم و دوای درد خَلقت باشم...
🌼 @Hejabuni 🍯
دانشگاه حجاب
🌼به قلم یکی از اعضای نازنین کانال👇 برای مظلومیت اسلام باید خون گریه کرد😔 🔻آخه زنان جاهل اگه دیهی
نظر یکی از اعضا درباره این پست👆
دانشگاه حجاب
🌼به قلم یکی از اعضای نازنین کانال👇 برای مظلومیت اسلام باید خون گریه کرد😔 🔻آخه زنان جاهل اگه دیهی
یک نظر دیگه درباره این پست☺️👆
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٧٨ ستاره سهیل از اینکه لرزش غمی را در چشمان فرشته دید، به فکر فرو رفت. با صدای آهن
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
79 ستاره سهیل
شب بعد، وقتی که به کمک عمو روی مبل جلوی تلویزیون نشست، یاد دو شب پیش افتاد که تا نزدیک صبح با مینو فیلم دیده بودند؛ اما شب بعدش درست برعکس، فرشته آنجا حضور داشت.
حضور دو رفیق متفاوتش در زندگی، برایش تداعی کننده همان احساسات ضد و نقیضی بود که اغلب، دچارش میشد.
عمو سینی به دست، کنارش روی مبل نشست.
-خب! دخترِ عمو! پات چطوره؟
-از دیشب بهتره، ولی هنوز درد دارم.
-بیا این دستپخت دوستته، بندهخدا خیلی زحمت کشیده. فکر کنم تا عفت بیاد غذا داریم.
نگاهی به بشقاب روبهرویش انداخت. یاد فرشته که افتاد دلش گرفت، چقدر خانه بدون صدای خندهها و شیرینش، سوت و کور بود؛کاش خواهری داشت.
-عمو، عفت کی میاد؟
-نمیدونم عمو. شاید، دو روز
عمو دستی به ریش کوتاهش کشید و عینکش را روی صورتش جا به جا کرد.
-میگم... اگه عفت یکم بدخلقی کرد، به دل نگیر عمو، بخاطر داییش خیلی بهم ریخته... نمیدونی اونجا چه کار کرد. چندبار حالش بد شد... اورژانس اومد، طول میکشه تا با خودش کنار بیاد.
ستاره یاد آخرین حرکت عفت افتاد. سر معدهاش احساس سوزش کرد؛ اشتهای نداشتهاش کور شد، به قدری که احساس کرد، آب هم روی نمیماند. .
سرش را پایین انداخت. با مظلومانهترین شکل ممکن گفت:
-چشم.
دست عمو را روی موهایش احساس کرد..
-قربون شکلت.
با وجود اختلافات زیادی که عمو و ستاره باهم داشتند، اما هردو فوتبالی بودند و این مسئله گاه باعث بوجود آمدن شوخطبعیهایی، بین عمو و بردارزاده میشد.
ستاره به شدت طرفدار پرسپولیس و عمو استقلالی بود.
با وجود اینکه یادآوری رفتار عفت، حالش را بد کرد، اما دیدن فوتبال همراه عمو، تمام آن احساسات بد را شست و با خود برد.
بعد از تمام شدن فوتبال، ستاره آرزو کرد کاش سر تمام مسائل با عمو، چنین نگاه سادهای داشت.
دستش در دست عمو بود و لنگان لنگان به طرف اتاق میرفت.
-خب دیگه، تیم ما شده رسوای عالم هان؟
ستاره خنده زیرکانهای زد.
-خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو عمو جون، بیا تو تیم ما، خودم نوکرتم...
-نه عموجون، من به تیمم خیانت نمیکنم.
دستش از دست عمو سر خورد و با تکان شدیدی روی تخت افتاد. از درد لبش را گزید.
-ای وای، ببخشید عمو! خیلی دردت گرفت؟
آخی زیر لب گفت:
«نه،چیزی نیست.. میشه مسکنم از روی میز بهم بدین؟»
همینکه ستاره کمی آرام گرفت، عمو خواست از اتاق بیرون رود که برگشت و پرسید.
-عمو، لیستهای منو ندیدی؟
رنگ از صورتش پرید.
-لیست؟ چه جور لیستی عمو؟
-همین برگهها که روی دسته مبل بود.
-آهان! گذاشتم بالای میز تلویزیون... گفتم یهدفعه..گم نشه.
-قربون دستت...هرچی گشتم ندیدمشون. بخواب عمو، بخواب.
با رفتن عمو نفس راحتی کشید. نگاهی به گوشی انداخت. کیان و مینو مرتب برایش پیام میگذاشتند.
سه پیام خوانده نشده از مینو و شش پیام هم از کیان داشت.
پیامها را باز نکرد، طبق عادتش هندزفری را در گوشش گذاشت و چشمانش را بست.چشمانش در حال گرم شدن بود که دوباره صدای دینگ پیام آمد.
-چرا آن نیستی تو دختر؟ بیداری؟ بیا تو گروه ببین چه خبره؟
ستاره خواست کمی جابهجا شود، اما انگار پایش را درون یک مرداب عمیق جا گذاشته باشد. آخی گفت و پیام مینو را دوباره خواند.
بعد نوشت:
-داشتم خواب میرفتم، مسکن خوردم، کدوم گروه، نصف شبی؟
-اوه ننهجون چه زود میخوابی! سرشبه که هنوز... دلسام هستا!
دیگر نتوانست تحقیر مینو را تحمل کند و نتش را روشن کرد.
وارد تلگرام شد. به گروه جدیدی اضافه شده بود؛ بیشتر بچهها را میشناخت.
کیان جلوی همه بچهها، برای ستاره ابراز دلتنگی کرده بود.
دلسا شکلک درآورده بود. پسری با قیافه نسبتا آشنا، حرف دلسا را تایید کرده بود.
ستاره نوشت:
-اینجا معلوم هست چهخبره؟
آرش جواب داد:
-بهبه ملکه خانم! کجایی بابا؟ کیان پکید از بس خوند! پات چطوره؟
-ممنون، کل گروهو خبر کردین، هان؟ چی خوند حالا؟
آرش با فلشی اشاره کرد که پیامهای قبلی را بخواند.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
اعدام نکنید؟!.mp3
10.93M
🎙#پادکست
💠 اعدام نکنید؟!
🔸 تحلیلی درخصوص شرایط عجیب کنونی
🔸 سخنان حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مسجد پیامبر(ص) که انگار برای همین امسال است.
📌 برگرفته از جلسات « خطبه فدکیه»
🎵استاد امینی خواه
#خطبه_فدکیه
#حضرت_زهرا_س
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔰 سوال اعضا 👇
🔸بین دوراهی گیر کردم ...
🔸مهندسی یا طلبگی؟
نظر شما چیه ؟ بگید بهمون👇
@t_haghgoo
دانشگاه حجاب
🔰 سوال اعضا 👇 🔸بین دوراهی گیر کردم ... 🔸مهندسی یا طلبگی؟ نظر شما چیه ؟ بگید بهمون👇 @t_haghgoo
برخی از پاسخهای دوستان👆
ماشاالله فعالا☺️
🍀 @hejabuni 🍀