eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر ارثیه مادر.mp3
2.18M
🧕 دخترم ،این بهترین ارثیه یک مادراست 🎵سرکار خانم اخوندزاده 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🎤هیچ جا روسری نمی‌پوشیدم، خیلی طرفدار مسیح علی‌نژاد بودم، ⚡️به خودم گفتم تا اخر عمر میخوای بشینی تو پارک😏 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم دوره زیر ۱۴ سال داره هم دوره بالای ۱۴ سال👇 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a ⏳ جا نمونی ✅ مورد تایید دانشگاه حجاب
۵ حجاب نشان‌دهنده‌هویت جامعه است... آیت الله صافی گلپایگانی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨📽 کلیپی از که تقطیع و وایرال شد/افزایش حضور شیاطین و اِنس، در زمین 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 ایران؛ هفتمین قدرت جهان ✍ طبق گزارش امریکن اینترست در سال ۲۰۱۷ ایران به عنوان هفتم
🔴به روز باشیم 🔆 از دید اینترنشنال، توافقنامه جامع ایران و چین، مثل قرارداد ترکمنچای هست و ایران مستعمره چین شده ولی توافقنامه عربستان و چین، فصلی تازه در روابط دو کشوره و خیلی هم عالیه ✍ چیز عجیبی نیست این شبکه سعودی دارد در راستای منافع کشورش «عربستان» قلم میزند. ✍احسان حسینی، خبرنگار اقتصادی    🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
83ستاره سهیل نمی‌دانست چطوری خواسته‌اش را مطرح کند. کمی من‌من کرد تا اینکه بالاخره گفت: -دلم خیلی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 84 ستاره سهیل ستاره صندلی را عقب داد و از جایش بلند شد، لبه شال فسفری‌ از روی شانه‌اش سر خورد. نسبت به رفتاری که باید انجام دهد، گیج شده بود. بالأخره دستاتش را بالا آورد، اما برای مرتب کردن شالش. مینو نفس ناامیدانه‌ای کشید. -عزیزم، ایشون راحت‌ترن که دست ندن. ستاره اما نفس راحتی کشید و کمی معذب جواب داد. -سلام، خیلی از دیدنتون خوشحالم. دوست‌های مینو، دوست‌های منم هستن. سعی کرد، دست ندادنش را با اعتماد به نفس در کلامش، کم اهمیت جلوه دهد و انگار موفق هم شد. -خب.. خب.. چی بیارم براتون؟ -برا من فرقی نمی‌کنه. مینو کمی فکر کرد. -می‌خواستم بگم هویج بستنی بیاری، ولی تو این هوای خنک فکر کنم اون معجون فوق‌العاده‌ات می‌چسبه. جملات آخری را با شیطنت بیان کرد. مرد سرش را به آرامی تکانی داد، که تناقض زیادی با هیکل درشتش داشت. با رفتن مرد، انگشتانش را درهم گره زد، کمی راحت‌تر روی صندلی نشست. -چه‌ جاهای دنجی می‌ری تو مینو! راستی بذار من حساب کنم این‌دفعه. مینو مشغول گوشی‌اش شد، سری به علامت نه تکان داد. -نیاز نیست، عزیزم، حساب دارم اینجا! -یعنی چی؟ یعنی همیشه مجانی میای این‌جا؟ -دوستیم دیگه! خودی‌ان. تو لیست تخفیفشونم. -چه خوبن، دوستات. می‌گم حواسشون به مایکی هست؟ مینو نیشخندی زد. -آره بابا! یه پارک جلوتره. محراب می‌ره می‌گردونش میاد. ستاره با تعجب پرسید: -محراب؟ -آره، دیگه... آهان ببخشید، سعیدم بهش می‌گن... همین ادمین جدید... رفیق آرشه...یکی از یکی خل‌تر... ولی تو کار با حیوونا حرفه‌ای... اخلاقش... وای از اخلاقش... انگار از دماغ فیل افتاده... ستاره خیره نگاهش کرد. -پس دلم می‌خواد این آقا سعید‌ یا چی؟ محراب... ببینمش... چندبار باهاش چت کردم، بنظر پسر مودبیه. مرد هیکلی، سفارششان را روی میز گذاشت. -بفرمایید، مخصوص مخصوص. ویژه مینو و دوست خوشکلش. ستاره هربار از زبان مردی خوشکلی‌اش را می‌شنید، کمی خجالت می‌کشید ولی بیشتر خوشحال می‌شد! مینو سری از روی تاسف تکان داد. -می‌بینی، توروخدا؟ یبار نگفتن منم خوشکلم، خیر سرم موهامو دو سه ساعت تو آرایشگاه درست کردم... انگار نه انگار! مرد چهارشانه طوری بی‌صدا خندید که شانه‌هایش به لرزه افتاد. -خب تو و مایکیو هفته‌ای چند بار داریم می‌بینیم... عادت کردیم دیگه، بعد انگشت اشاره‌اش را روی بینی مینو گذاشت. -ولی دوستت هم جدیده، هم خوشکل. و بعد نگاه خریدارانه‌ای به ستاره انداخت. ستاره لرزشی عمیق را در وجودش حس کرد. دوباره دستش به سمت شال فسفری‌اش رفت و کمی آن‌را معذبانه جلو آورد. سرش را که بالا آورد، مرد هیکلی از آن‌ها دور شده بود و چند میز آن طرف‌تر، در حال گفت‌وگو با دختر و پسر نسبتا کم سن و سالی، بود. -خوش به حالت مینو، چقدر ارتباط اجتماعیت خوبه با همه. منم دارم تلاش می‌کنم عین تو بشم. مینو در حال خوردن معجون بود با دهان نیمه پر گفت: -تو عالی شدی ستاره، بهترم می‌شی. مطمئنم... حتی... ممکنه یه روز جای منم اشغال کنی...دیدی که اصولا دوستام از تو بیشتر خوششون میاد،تا من! چون قشنگ تشخیص میدن کی استعداد داره. ستاره تمام مدتی که با مینو بود، از تشویق‌های بیش از حدش هیجان شدیدی را در وجودش احساس می‌کرد. دوست داشت مانعی برای آزادانه رفتارکردنش وجود نداشته باشد. احساس می‌کرد هنوز چیزی در اعماق وجودش با حرکتی ضعیف، در حال دست و پا زدن است. لیوان‌های خالی روی میز رها شده بود و مینو در حال حرف زدن با مرد هیکل‌مند بود. مایکی را آن اطراف نمی‌دید، یا شاید بیشتر دوست داشت محراب را ببیند. کیفش را برداشت و کنار گلدان ظریفی رفت که گلش از جنس برگ بود؛ گلی درهم فرورفته‌. دستش را به نوازش روی گل کشید. -بریم؟ -اِ اومدی؟ مایکی چی می‌شه؟ -چندجا کار دارم، فعلا می‌مونه همین‌جا، پیش محرابه. بعد برام میارش، بیا بریم. ستاره نگاهش را به اطراف چرخاند تا محراب را ببیند. -نگرد نیست، حالا بعدا می‌بینیش. تو پارکه هنوز. بزن بریم که یه سورپرایز دیگه برات دارم. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓