eitaa logo
دانشگاه حجاب
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃میگم رفقا تا حالا به این فکر کردین ..🌱' 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾هوای این خونه😔 🌾مثل زمستون😔 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
▪️▪️▪️ ▪️▪️ ▪️ این روزها همه به فکر زمین خوردن مادر بودند... اما خیلیا به فکر زمین خوردن «حرف» مادر نبودند ! « و مقابل نامحرم» حرف مادرم زهراسلام الله علیهاست پشت در آتش گرفته بین در و دیوار ماند، اما حیا و حجابش را حفظ کرد 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 97ستاره سهیل فرشته با همان ریحان در دستش کنار پنجره آهنی کوچک ایستاد. کمی پنجره را باز کرد، موجی از هوای خنک که انگار پشت در گیر کرده بود، به سرعت وارد اتاق شد. -پنجره رو باز کردی هوا اومد تو! هوای اتاق خیلی گرفته شده. فرشته همچنان به نقطه نامعلومی در بیرون از پنجره خیره شده بود. ستاره از روی تخت بلند شد و کنار دوستش ایستاد. دستش را روی شانه‌اش فشرد. -کجایی خانم؟ نکنه عاشق شدی ما خبر نداریم؟ فرشته رو به ستاره برگشت و لبخند کوتاهی زد. نگاهش به بابونه‌ها افتاد. -ای وای! قول دادم به بچه‌ها بابونه بدم، امشب... میای کمک که! ستاره خندید. -الحق که تو پیچوندن استادیا! فرشته خودش را مشغول کرد. -الان میرن این همه بابونه می‌مونه رو دستمون باید تا صبح بخوریم و بریم دستشوئی. ستاره غرغرکنان کمکش رفت. یک‌ساعت بعد که همه استکان‌ها را شستند و خشک کردند، خسته لبه تخت نشست و شماره عمو را گرفت. زیرلب غرغری کرد. -چرا جواب نمی‌دی عمو... حتما بازم جلسه است. پیام داد. -عمو می‌تونین بیاین دنبالم؟ پنج دقیقه طول کشید، تا جواب آمد. -عزیز عمو، تو جلسه‌ام، نمی‌تونم جواب بدم. آژانس بگیر... از یه جای مطمئن... هوا خرابه، با شخصی نری. نگران، انگشتش را به دهان گرفت. مردد فرشته را صدا کرد. داشت با خودش انگار حرف می‌زد. - این روسری با من لج کرده، درست نمی‌شه... جانم عزیزم؟ -می‌گم یه آژانس مطمئن سراغ داری بیاد دنبالم؟ عموم جلسه داره، گفت نمی‌رسه بیاد. فرشته نگاهش را از آینه برداشت و به ستاره داد. لبه روسری سبزش، روی پیشانی‌‌اش شل شده بود. -آژانس!... ستاره بنظرت شبیه چی شدم؟ ستاره خندید. - شبیه یه فرشته دوست‌داشتنی! -نه شبیه یه دلقک... چرا این هی شل میشه، خدا... لج کرده شبی. ستاره می‌خندید و فرشته با روسری‌اش ور می‌رفت، بعد از چند دقیقه فرشته با حالت پیروزمندانه‌ای گفت: بالاخره زورم بهش رسید، می‌بینی! مثل بچه خوب، نشسته روی سرم. ستاره با حسرت نگاهی به وقار فرشته انداخت. -فرشته... تو، خیلی خانمی! فرشته دستانش را محکم گرفت وفشرد. -پس چی؟ خیال کردی یه پارچه آقام؟ ... بپوش که دارن میان دنبالم، تو راه می‌رسونیمت... آژانس کجا بوده تو این هوا؟ ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 98ستاره سهیل معذب به فرشته نگاه انداخت، نمی‌دانست با دیدن دختری مثل او، خانواده‌اش چه برخوردی خواهند کرد. مردد گفت: -عزیزم لطف داری... ولی... نمی‌خوام اذیت بشی...اگه میشه یه آژانس بگیر. -این چه حرفیه؟... ولی اگر خودت راحت‌تری، دیگه من اصرار نمی‌کنم. نفس عمیقی کشید. -من اینطوری راحت‌ترم. نگاهش از روی کتاب‌های نشسته در قفسه رد شد و به فرشته که قدم می‌زد و شماره می‌گرفت افتاد. -ستاره جواب نمی‌دن. البته آژانس‌هایی که می‌شناختم. -اسنپ داری رو گوشیت؟ گوشه چادرش را گرفت و به طرف ستاره آمد. -آره، دارم... مطمئن‌ترم هست... یه لحظه! ربع ساعتی گذشت یک ماشین را رزرو کرد، اما راننده لغوش کرد. آن موقع شب انگار سیل باران، تمام ماشین‌ها را برده بود. -گیر نمیاد! یکی پیدا شد، لغوش کرد. بیا می‌رسونیمت. دیدی که قسمت نبود. گوشی فرشته که زنگ خورد، ستاره حرفش را نیمه تمام گذاشت. چهره فرشته موقع حرف‌زدن بازتر شد. -سلام عزیزدلم، پایینی؟... چشم، الان میاییم. فرشته با چشم و ابرویی دستور داد که سریع آماده شود. -عزیز، دوستمم باهامه، چند لحظه صبر کنی اومدیم. مکثی کرد و بعد لحنش را بچه‌گانه کرد. -قلبونت، خدافیظ. باران به شدت خودش را روی زمین می‌کوبید. پیچک‌های روی نرده‌، با ضربه شلاقی باران شُل و وا رفته شده بودند. قطره‌های درشت باران تق‌تق روی سر و صورتش فرود می‌آمد و از گوشه لبش وارد دهانش می‌شد. موهای جلوی سرش، مانند ساقه‌ای روی صورتش کش آمده و روی پوستش چسبیده بود. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️کشته شدن دختر ۲۶ ساله در کافه بار* در شهر "والاسی" انگلیس 🎄چند ساعت قبل از کریسمس دختر ۲۶ ساله به نام "اله ادوارد" در کافه بار از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار می گیره و کشته میشه ⚠️جو سنگین و متشنجی بعد از این حادثه ایجاد شده و پلیس یک زن و مرد را در رابطه با این حادثه دستگیر کرده 📌انگلیسی که خودش رو برای دختران ایرانی دایه دلسوزتر از مادر نشون میده، روز به روز برای زنان و دختران کشور خودش نا امن تر میشه *محل سرو مشروبات الکلی 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/atmosphere-changed-pub-gang-members-28830378 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🤲 برای تک تکتون جایی که هستم رو آرزو میکنم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محجبه شدن خانم بی حجاب توسط دختر چادری اش در موکب 💔 😭دلنوشته پس از محجبه شدن: یازهرا با این روسری متبرک شاید خودم رو پیدا کنم 🏴صدای دختران انقلاب را از اینجا بشنوید ✅https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
به عکس بالا خوب دقت کنید ➖ از انقلابی‌های انقلاب‌ندیده؛ ➖ از طرفداران جوگیرنشده‌ی انقلاب اسلامی؛ ➖ از همه کسانی که گاهی با معلم و ناظم و همکلاسی‌ها درگیر میشوند، فقط برای ایستادن پای آرمانهای انقلاب بزرگ اسلام، دوست داشتم میتوانستم فیلم بسازم... 🌹 @hejabuni 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6015073355558813890.mp3
3.39M
🔻اگه می بینی؛ با داشتن خیلی از نعمتها، هنوزاهلِ نق زدنی! 🔻اگه می بینی؛ از هر راهی میری، باز هم به آرامش نمیرسی؛ یه کم فکـ🤔ـر کن؛ شاید داری راهو اشتباه میری 🎵استاد شجاعی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ⚡️بانوی موفق آمریکایی: با حجاب احساس کردم می توانم دنیا را تغییر بدهم⚡️ 🧕تجارب فوق العاده و سخنان بسیار جالب بانوی موفق آمریکایی خانم «ملیکا مک دونالد» (فعال اجتماعی، مدیر، سخنران و هنرمند) که موفقیت خود را مدیون اسلام آوردن و حجابش می داند: 💥حجاب برای من این معنی را داشت که برای حضور مؤثر اجتماعی و نشان دادن خودت باید مغزت را به کار بیندازی و نه این که از جذابیتهای ظاهریت استفاده کنی. 💥پیش از اسلام بود که به من ظلم شد. 💥اسلام کرامتم را به من برگرداند. 💥بانویی که برای خودش احترام قائل است نباید در موقعیتی قرار گیرد که من پیش از اسلام داشتم. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 4⃣2⃣ باعرض پوزش؛ظاهرا فیلم دوم آموزش پیراهن پاییزه دخترانه آسترکشی شده، که ارسال شده بود صدا نداشت فیلم رو بصورت کامل خدمتتون ارسال میکنم❤️ 💸این اموزش برای درامدزایی هم عالیه👌 💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ رو دنبال کنید☺️🌼 | | | | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 99ستاره سهیل فرشته دستگیره در را آرام کشید. - این خرابه دستگیره‌اش هرلحظه ممکنه کنده بشه. ستاره گیج و معذب ایستاده بود. -کجایی خانم، مثل موش آب کشیده شدیما... بشین دیگه. از زیر موهای بیرون زده‌اش، قطرات باران سر می‌خورد و آرام از روی صورتش پایین می‌خزید. لبخندی روی لب‌های خیسش نشست. طعم باران در دهانش پخش شد. چشمی گفت و نشست. فضای داخل ماشین گرم و دلپذیر بود. نگاهی از آینه به مرد راننده انداخت و سلام کرد. مرد نگاه جدی‌اش را پایین انداخت و جواب داد. -سلام علیکم. فرشته که صندلی جلو نشست، خنکی باران راهم با خودش به درون ماشین کشاند. -سلام! سلام! نگاه جدی چند دقیقه قبل مرد، تبدیل به لبخند گرمی روی صورتش شد و با لحن آرامی جواب فرشته راد. فرشته دستش را روی دست مرد که روی فرمان گذاشته بود، قرار داد. -صابر، ببین! دستام یخ زده! بعد، به بخاری ماشین اشاره کرد. -این بیشتر نمی‌شه؟ مرد دستش را به نشانه چشم، روی چشمانش گذاشت. فرشته کمی جابه‌جا شد و رو به ستاره چرخید. -ستاره جون! آدرس می‌دی؟ آثار دست‌پاچگی هنوز در وجودش پابرجا بود. -آره چندتا خیابون... ببخشید من... یعنی نمی‌خواستم مزاحم بشم. مرد که به روبه‌رو خیره شده بود، دوباره همان اخم و جدیت به نگاه و صدایش برگشت. -مراحمین خانم، بفرمایید. ماشین به حرکت افتاد و ستاره آدرس خانه‌شان را متر به متر می‌گفت، تا اینکه سر کوچه‌شان رسیدند. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 100ستاره سهیل سر کوچه که رسیدند، باران با نرمش بیشتری می‌بارید و خبر از رگبار چند دقیقه قبل نبود. در را تا نیمه باز کرد. صدای چک‌چک ملایم قطرات را شنید. نفس راحتی کشید. -فرشته واقعا ببخشید، مسیرتون دور شد... آقا! خیلی ممنون. فرشته و مرد جوان هردو از ماشین پیاده شدند. مرد جوان رو به فرشته گفت. -فرشته جان، سرما می‌خوری، تمام تنت خیسه، بشین شما. فرشته با سر خداحافظی کوتاهی کرد و داخل ماشین نشست. چیزی در ته دلش فرو ریخت. احساس غریبی،احساسی شبیه حسادت یا شاید هم غبطه! قدم‌های سنگینش را به طرف خانه برداشت. جلو در که رسید، انگشت‌نم دارش را روی زنگ گذاشت. کمی چرخید و دستش را ، به معنای تشکر و خداحافظی بالا برد. نمی‌داست چرا همه‌چیز این‌قدر داشت طول می‌کشید! انگار زمان کش آمده بود. برای بار دوم دستش را روی زنگ گذاشت. ماشین زیر نور اریب تیر برق پارک شده بود و قطرات باران در نور می‌درخشیدند. فرشته سرش را کج کرده بود و با صابر حرف می‌زد. از نگاه‌هایشان متوجه شد که موضوع بحث خودش است. حتما خسته شده بودند. دوباره دستش را به مدت طولانی‌تری روی زنگ گذاشت. کلافه بود. مانند خل‌ها سرش را داخل کیفش کرد. در ذهنش دنبال کلید بود، اما چشمان مشکی مرد جوان فقط جلوی چشمش رژه می‌رفت. حافظه‌اش شکل کلید خانه را از یادبرده بود. "پس کو این کلید لعنتی؟" دستانش می‌لرزید. هرچه گشت چیزی به نام کلید را پیدا نکرد. تا جاییکه یادش بود موقع بیرون آمدن کلید را با خود آورده بود. نگاهی به ماشین انداخت. مرد هنوز زیر نم‌نم باران ایستاده بود، و به جایی غیر از چشمان ستاره، خیره بود، با همان اخم و نگاه جدی! "چقدر ترحم انگیز... خدایا، حالم از خودم بهم می‌خوره... این عفت درمونده کجا رفته این موقع شب." زنگ خانه ملوک را هم زد، اما پسرش گفت که مادرش خانه نیست. تماس گرفتنش با خانه و گوشی عمویش هم فایده نداشت. جست و جوی داخل کیفش هنوز تمام نشده بود که نور چراغ‌های جلوی ماشین را با فاصله کمی از خودش دید. صدای فرشته بلند شد: -ستاره بیا بشین، هرچی صدات زدم نشنیدی بیا بالا. " خدایا چکار کنم؟چرا من اینقدر بدبختم... کاش ولم می‌کردن زیر همین بارون، یه خاکی می‌ریختم تو سرم... چرا اینا نمی‌رن" با لبخند کش‌دار تصنعی، آرام آرام به طرف ماشین قدم برداشت، باران روی شانه‌هایش، سنگینی می‌کرد. -ببخشید داشتم دنبال کلید می‌گشتم. مثل اینکه جاش گذاشتم. کسی گوشیو برنمی‌داره. من نمی‌دونم زن‌عموم کجاست، یعنی باید خونه بود این موقع... فرشته وسط حرفش پرید. -ستاره، خیس خیس شدی بیا بشین، ولش کن. به خودش آمد، داشت کل زندگی‌اش را می‌ریخت روی دایره! فرشته پیاده شد، ستاره نگران را که نشاند روی صندلی عقب، خودش هم کنارش نشست. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part09_مسئله حجاب.mp3
9.97M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری 9 🎤 حدود نگاه مرد به زن 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا