دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 178ستاره سهیل پشت میزی نشسته بود که در بازجویی قبلی به بدترین شکل ممکن آن را تمام کرده بو
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
179ستاره سهیل
دوباره مثل بچه ها بغضش ترکید
_ منو می کشن؟
خانم نیاسری، به آرامی به پشتی صندلی اش تکیه داد.
بستگی به خودت داره!
ستاره دهانش را بیش از حد باز کرد و فریاد زد:<< من که کاری نکردم >>... چرا میخواین منو بکشین؟ >>
حرکات و رفتارش داشت از کنترلش خارج می شد.
میان فریادهایش، خانم از جایش بلند شد.
بیشتر بهش فکر کن... زمان چیز مهمیه...اگر از دست بره شاید نتونی دوباره جبران کنی.
خودش را روی زمین انداخت، بد و بیراه می گفت و موهایش را میکشید، زیاد طولی نکشید که او را به طرف سلولش هدایت کردند..
کشان کشان خودش را به تخت رساند.
روی زمین دو زانو نشست و ساق دستش را روی تخت گذاشت و پیشانی اش را رویش!
با صدای بلند گریه کرد.
تمام مدتی که در سلولش بود را راه می رفت، می نشست، پوست لبش را می کند، روی زمین سرد طاق باز دراز می کشید، گوشه سلول زانوهایش را بغل می کرد و به چهار دوربینی که دور تا دور اتاق نصب کرده بودند خیره می شد.
برای بازجویی بعدی حالش رو به راه تر شده بود..
ببین ستاره ، صبرینا یا هر چی که اسمت هست... پرونده ات سنگینه... اصلا دلم نمی خواد یه دختر جوون با استعداد... یه هم وطن که راه رو اشتباه رفته... بخاطر این اشتباهش بیفته ته درّه!
ستاره به صورت خانم نیاسری خیره شده بود و منتظر حرف بعدی اش بود.
_ اینکه ته دره باشی یا جاده بازگشت، فقط به خودت بستگی داره.
آب دهانش را به سختی قورت داد، حس می کرد گلوله بزرگی راه گلویش را بسته.
خانم نیاسری چند عکس را روی میز چید. انگشت اشاره اش را روی تک تک آن ها می گذاشت و تق تق ضربه می زد.
_ خوب به این عکس ها نگاه کن..
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 179ستاره سهیل دوباره مثل بچه ها بغضش ترکید _ منو می کشن؟ خانم نیاسری، به آرامی به پ
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
180ستاره سهیل
ستاره سرش را کمی روی میز خم کرد. ناباورانه نگاهش را از عکسها به خانوم و از خانوم به عکس ها انداخت. چیزی نگفت فقط منتظر شد.
_اینا دیگه زنده نیستن، اینا قربانی ندونم کاری و حرف های شما شدن... شاید یه پدر و مادری همین یه دختر یا همین یه پسر رو داشتن...
سرش را به نشانه تأسف تکان داد.
_فقط به خاطر آدرس اشتباهی که بهش دادن یا چون شما ها به اشتباه رفتین!
سکوتی بینشان برقرار شد خانم نیاسری عکسها را جمع کرد.
_باید بیشتر فکر کنی، این به نفع خودته... اگه میخوای بار گناهتو سبک کنی البته!
با نگاهش رفتنِ خانم نیاسری را دنبال کرد.
بخاطر عکس هایی که نشانش دادند، شک و دودلی به جانش افتاد. وقتی که برای بار دوم، در برابر بازجوی مَرد نشست این شک بیشتر خودش را نشان داد.
مرد دست بزرگش روی میز گذاشت و با صدای خش داری پرسید:« چرا به عموت خیانت کردی؟»
دوباره روح مینو در وجودش زنده شد. خندید.
_خیانت؟ کدوم خیانت؟ چهار تا اسم و فامیل خیانت به حساب میاد؟
با کنایه ادامه داد.
_تازه انگار همه چیز نقشه بود. و از این چهارتا اسم چیزی نصیبم نشد... خانم نیاسری در جریانن .
مرد نفسش را از بینیاش بیرون داد و با لحن تحقیرآمیزی گفت:« انتظار داشتی واقعاً نصیبت بشه؟»
چیزی برای جواب دادن نداشت. دوباره در خودش فرو رفت. مرد بازجو عکس ها و فیلم هایی را نشانش داد. سوالاتی پرسید. چیزهایی نوشت، اما ستاره کاملاً احتیاط میکرد و همه چیز را در اختیارشان قرار نمی داد.
_اسمش گیلاد، هوغود... نمیدونم. هر کدومشون چند تا اسم داشتن واقعا نمیدونم اسمش چیه... یه کافه داره
عکس بدی را نگاه کرد.
_این دلساست، یه روز که رفتم دانشگاه مینو گفت تصادف کرده ولی بعد گفت نظام کشتنش.
مرد پوزخندی زد. ستاره ساکت شد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
موج کره ای.mp3
27.52M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه چهارم
🎧 #پادکست_صوتی
📎 #بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
🔺ادامه دارد...
🏴@Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک توبیخ شیرین!
🔻ماجرای برخورد زیبای امام کاظم(ع) با بُشر حافی
🎤 #استاد_پناھیان
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰 قسمت چهارم حالا دیگه وقتی وارد مدرسه میشدم احساس غریبی نمی کردم ح
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب
🔰 قسمت پنجم
شاید باورتون نشه وقتی برگشتم خونه تا صبح خوابم نبرد با خودم یه بار می گفتم
به من چه من وظیفه داشتم تبیین کنم دیگه به من چه
یه بارم به خودم می گفتم اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ازم بپرسه برای شیعیان پدر چه کردی بگم فقط تبیین کردم آیا نمیگه رسید به جایی که باید خرج کنی کنار کشیدی آیا نمیگه درحد حرف پای کار ما بودی اما عملا نتونستی کاری کنی چون از خرج کردن در راه خدا ومن ترسیدی دیدم هیچ جوره نمیتونم اون روز پاسخی به امام زمانم بدم
خلاصه ....
فرداش رفتم مدرسه هربار که وارد کلاس میشدم دیگه کمتر از دفعه قبل بحث سیاسی و تبین سازی در حیطه اوضاع کشور داشتم
انگار کم کم شروع به خودسازی کرده بودیم
بچه ها از مشکلات رفتاری می گفتند و باهم در باره آن مسائل بحث میکردیم
هربار هم که از مسئله ای صحبت میکردند که من اطلاعاتم کم بود گریزی میزدم میگفتم در یک جلسه نمیتونم جواب همه سوالات رو بدم فقط سوالی رو که بلد بودم بسط میدادم و وقتی برمی گشتم منزل شروع میکردم به غنی سازی خودم درباره مسائلی که نوجوان بیان کرده بود ومن از نظر محتوا تهی بودم
القصه دیدم بچه ها فطرتشون پاک و در مسیر درست هم دارند قرار میگیرند
از مدیر مدرسه خواستم آماری از بچه هایی که میخوان چادر داشته باشند اما ندارند بهم بده
الان تقریبا ۸نفری بودند که چادر داشتند و می پوشیدند اما بقیه مشکل هزینه را داشتند
حالا دیگه به مدیر گفته بودم و باید به فکر منبع مالی میبودم
از مسئولین سطح شهرستان درخواست کمک کردم و گفتم شما می خواستید حجاب نشر پیدا کند و ..شما اگر میخواید که لحظات تلخ اغتشاشات اخیر رخ نده هزینه کنید البته هزینه ای کمتر از خسارات اغتشاشات و...هرچقدر توضیح دادم که پیشگیری بهتر از درمان هست اما گوش مسولی به غیر از مسول محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان به این حرفا بدهکار نبود تا اینکه دو خانواده محترم از دو شهید بزرگوار جهت تامین مالی اعلام آمادگی کردند این دو خانواده محترم را اصلا چهرهای نمی شناسم اما به لطف خدا سر راهم قرار گرفتند و ۴۷ نفر حافظ قرآن از دوستان را گرد هم جمع کردم گفتند سفارش ختم قرآن بگیریم با هدایای ختم قرآن ها ،برای بچه ها چادر تهیه کنیم
✍ خانم الهه دهنوی
⬅️ ادامه دارد ...
#مصاحبه #مبلّغ_مدرسه #تجربه_نگاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 180ستاره سهیل ستاره سرش را کمی روی میز خم کرد. ناباورانه نگاهش را از عکسها به خانوم
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
181ستاره سهیل
بعد از کمی مکث مرد گفت: 《اینکه کشتنش درسته ... ولی جالبه که کار خودشونو میندازن گردن یکی دیگه!》
دوباره حال بدی دایره وار دور سرش شروع به چرخیدن کرد، یاد حرفهای پریسا افتاد. حرفهایی که دلش نمیخواست باور باور کند.
اسید معدهاش شروع کرد به بالا آمدن، دستش را جلوی دهانش گرفت، میترسید دوباره بالا بیاورد. حتی وقتی مرد بازجو برایش آب ریخت و خورد، چیزی سوزش معدهاش کم نکرد.
بازجویی که شروع میشد، سعی میکرد تند تند جواب دهد تا بتواند زودتر به آن سلول کوچک تنهایی پناه ببرد، روی تخت بنشیند و زانوانش را محکم بغل گیرد و به محراب فکر کند.
محرابی که تازه مهرش به دلش افتاده بود، ناخودآگاه دستش رفت سمت گردنش، خالی بود. تازه یادش آمد که همه وسایلش را از او گرفتهاند، حتی گردنبند عزیزش را.
بلند شد بهطرف در رفت، خواست در بزند، که در باز شد.
_ بیا بیرون ملاقاتی داری.
با خودش زمزمه کرد: " ملاقاتی ..."
دلش نمیخواست باور کند زندانی است.
بیمقدمه پرسید: گردنبندم کجاست؟
بدون اینکه جوابی بشنود، چشم بند روی صورتش رها شد و دستش کشیده!
_ میگم گردنبندم کجاست؟... چرا همتون لالمونی گرفتین؟
روی صندلی سرد و یخ کردهای او را نشاندند، چشم بند که برداشته شد در برابرش عموی پیرش را دید، تکان نخورد، حتی پلک هم نزد.
از آخرین باری که عمو را دیده بود، هزار بار سفیدتر شده بود، نگاهش روی موهای عمو قفل شد.
_ صبرینا !
آب دهانش را قورت داد، گلویش تَرقی صدا داد، همیشه ستاره صدایش میزد، فقط در مواقع خاصی صبرینا میشد. نگاهش افتاد به چشمان عمو، کوچکتر شده بودند، قرمزتر و خستهتر!
عمو سرش را پایین انداخت.
_ من چه اشتباهی کردم عمو؟
دوباره سر تکان داد و سر تکان داد.
دل ستاره مثل مَشکی که میزنند به هولوَلا افتاد.
عمو سرش را بالا آورد و بهصورت رنگپریده برادرزادهاش نگاه کرد.
_من نون حروم بهت دادم عمو؟ ... غصه تورو بخورم یا عفّتو؟
چشمانش بازتر شد.
_عفت؟ ...عـِ ...فت چی شده؟
عمو با کف دست اشکهایی را پاک کرد که ستاره هرگز ندیده بود.
_هیچی ...عمو هر چی میدونی بهشون بگو، کمکت می کنن، تو مجازاتت تخفیف میدن ...
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 181ستاره سهیل بعد از کمی مکث مرد گفت: 《اینکه کشتنش درسته ... ولی جالبه که کار خودش
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
#رمان
182ستاره سهیل
ستاره روی میز خم شد و دستان داغ عمو را گرفت.
صدایش از ته گلویش بیرون میآمد.
_ عمو ... عفت ... طوریش شده؟
عمو پشت دستان سرد ستاره را نوازش کرد.
_ چیزی نیست ... تو فقط مراقب خودت باش ...
صدایش را بالاتر برد.
_ عمو چیو داری از من پنهان میکنی؟..
نکنه اتفاقی افتاده براش ...
بغض صدای عمو، شکستش!
به التماس افتاد.
_ چی شده عمو؟
عمو دستش را از دست ستاره کشید و مشت کرد، بعد چند بار روی پایش زد، انگار داشت از درون میسوخت.
_عفت ... اونی نبود که ... فکرشو میکردم ...
ستاره وا رفت.
_ یعنی چی عمو ؟
سرباز کنارشان ایستاد.
_ وقت ملاقات تمومه!
بدون توجه به حرف سرباز داد زد.
_ یعنی چی عمو؟ من دیوونه میشم اینجا، توروخدا ...
یعنی بهتون خیانت کرده عمو؟
عمو فقط نگاهش کرد، ستاره احساس کرد عمو زیر بار این حرف له شد.
دو خانم سرباز ستاره را بلند کردند و به طرف در خروج هدایت.
ستاره مقاومت می کرد، می خواست خوب ببیند صورت ترک خورده عمویش را.
دنبال ردی از امیدواری بود، که همه چیز تاریک شد و او محکوم بود به برداشتن قدم های اجباری.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
نویسنده
ف.سادات{طوبی}
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
🚔از هر 20 قتل در ایالات متحده یک مورد توسط پلیس انجام می شود - و تعداد آنها کاهش نمی یابد
🇺🇸در ایالات متحده، تخمین زده میشود که از هر 20 قتل با اسلحه، یک مورد توسط پلیس انجام میشود، با وجود سالها اعتراض سراسری، قتلهای مجری قانون کاهش نیافته است.
🔻جاستین فلدمن، محقق مرکز عدالت پلیسی، گفت: از آنجایی که تنها تعداد کمی از حوادث مرگبار هر سال مورد توجه گسترده رسانهها قرار میگیرد، بسیاری از آمریکاییها ممکن است متوجه نباشند که «بخش معنیداری از قتلها در ایالات متحده قتل توسط پلیس است »
🔻برخی از ادارات پلیس میزان قتل های پلیس بسیار بالاتر از سایرین هستند. در والهو، کالیفرنیا، که به خشونت پلیس شهرت دارد ، اداره پلیس مسئول 30 درصد از قتل های شهر در سال 2012 بود. پلیس در آن سال شش نفر را کشت.
📌اینم از خشونت پلیس آمریکا که خبرگزاری های خودشون منتشر کردن.سلبریتی های ما به چه کسانی پناه بردن
🌐منبع:https://www.theguardian.com/us-news/2023/feb/15/us-homicides-committed-by-police-gun-violence
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
4_5834514558227581417.mp3
3.3M
🎙سخنرانی حاج آقا دانشمند
▫️زن ابروی یک کشور و مملکت است. خدا هرکی رو دوست داشته باشه بهش دختر میده
#زن_عفت_افتخار
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 این تیکه از شیخ قمی چقدر خوب بود👌
بازی در زمین دشمن
❗️ حتما ملاحظه کنید! و ببینید که پخش مدام یک سری مناطق بیحجاب محدود در تهران چه بلایی سر اعتماد مردم میآورد!
📌 کانال شیخ قمی👇
@TablighGharb
@HozeTwit
#ما_بیشماریم
معتکفین امسال: ۱ میلیون نفر
راهپیمایان ایرانی اربعین: ۵ میلیون نفر
راهپیمایان ۲۲ بهمن امسال: ۲۱ میلیون نفر
مجموع تمام اغتشاشگران کشور در شلوغ ترین ایام فتنه: ۵۰ هزار نفر
ما واقعا بیشماریم...
🌸 @hejabuni 🌸
27.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣9⃣
مانتو کیمونو مغزی دوزی
🔰قسمت اول
سلام عیدتون مبارک🌸
😍✂️ آموزش یه مانتوی شیک
#مانتو_کیمونو مغزی دوزی شده
بدوووووون الگووووو😍😍😍
✅یه مانتوی شیک و پوشیده که حتی اگه خیاطی بلد نیستید براحتی میتونید برای عید بدوزیدش 😍
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #مانتو | #خیاطی
#آموزش_مانتو | #مانتو_بدون_الگو
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
33.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ادامه...👇👇👇
✂️آموزش مانتو کیمونو مغزی دوزی
بدون الگو
🔰قسمت دوم
#آموزش_خیاطی #مانتو_کیمونو
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
183 ستاره سهیل
مغزش پر از همهمه های دیوانه کننده بود. کف دستانش را محکم روی شقیقه هایش فشار داد.
_عفتِ عوضی... عفت کثافت... چیکار کردی با عمو؟
زیر لب مدام فحش میداد و طلبکار عفت بود. بعد نگاهی به خودش انداخت. خودش چی؟! خودش در مورد عمو چه فکری کرده بود! تا جایی پیش رفت که عمویش را قاتل تصور می کرد.
نمی توانست آن حجم از فشاری را که به سرش می آمد تحمل کند. بلند شد. راه رفت. نشست. خوابید. کابوس دید. پرید. حرف های پریسا، صورت زمخت مصطفی و تیغ تیزی که به که بین انگشتانش بود، مینو و قهقهه هایش، گیلاد، مهراب...
به سمت شیر آب دوید و سرش را برد زیر جریان خنک آب. با صورت خیس و موهایی که از آن آب چکه میکرد، چهار زانو نشست روی زمین. به نقطه نامعلومی خیره شد، مثل مجسمه سرد و بی روح!
اشکهایش با قطرات آب روی صورتش، یکی شدند. دلش گردنبندش را می خواست. دلش مهراب را می خواست با آن حرف های قشنگش!
فکر مهراب تنها چیزی بود که او را تو امید زنده ماندن می داد.
در یکی از بازجویی ها بالاخره آنچه را که در ذهنش بود به زبان آورد.
_بقیه رو گرفتین؟ مینو... گیلاد...
جوابی نشنید.
چند بار زبانش تکان خورد ولی صدایی از آن در نیامد.
چشمانش را بست، باز کرد.
_مهراب چی؟ اونم گرفتین؟
مرد بازجو سرش را از روی برگهای که در حال نوشتن بود بالا نیاورد. صدایش را بالاتر برد:
_من باید ببینمشون... من باید بفهمم سر بقیه چه بلایی اومده؟
بازجو سرش را بالا آورد. نگاه سر تا سری به او انداخت. بدون اینکه جوابی بدهد ضبط دوربین را قطع کرد و مشغول جمع کردن پرونده ها شد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 183 ستاره سهیل مغزش پر از همهمه های دیوانه کننده بود. کف دستانش را محکم روی شقیقه هایش فشا
⭐⭐⭐
⭐⭐
⭐
184 ستاره سهیل
چند روزی از مطرح کردن خواسته اش گذشت. صدای باز شدن در آهنی، آن هم روزی چند بار ترسش را کمتر کرده بود.
حوصله دیدن مرد بازجو را نداشت. دلش می خواست در تنهایی خودش فقط فکر کند و فکر کند.
وقتی در پشت سرش بسته شد به چشم بند شب برداشته شد، نتوانست قدم از قدم بردارد.
مینو کمی آن طرفتر پشت میز نشسته بود و داشت نگاهش میکرد. صورتش سیاه و چروک به نظر می رسید.
آرام آرام قدم برداشت و جلو رفت. دستش را روی لبه صندلی گذاشت. تلاش کرد لب هایش را تکان دهد.
_ميـ....مینو!
مینو فقط نگاهش می کرد. چشمانش مثل حیوانی وحشی که شکارش را از دست داده قرمز بود.
صندلی را عقب کشید. نشست. مینو ساکت بود. با انزجار نگاهش میکرد.
تمام سوالاتی که در ذهنش آماده کرده بود را فراموش کرد. فقط یک چیز را یادش بود.
مینو... من... می خوام بدونم کی راست میگه... مینو بگو که همه حرف های پریسا...
"پریسا چرا باید بهش دروغ میگفت"
بی مقدمه پرسید: دلسا و کیان ...کی کشتشون؟...
بگو که اینا همه تهمته...
مینو مثل همیشه پوزخند زد.
سرش را به طرف دیوار چرخاند و دوباره روی صورت ستاره ثابت شد.
_تو عمرم احمق تر از تو ندیدم... این سادهلوحیت حال آدمو به هم میزنه!
صورتش را جلوتر آورد. برابر صورت ستاره و نزدیک تر!
_حالم بد میشه اینقدر که خری...
دوباره برگشت و به صندلی تکیه داد.
_حقم داری... به اون عموی ببو گلابیت رفتی... یه عمر با این عفت قالتاق زندگی کرد نفهمید کیه... کثافت سر ما رو هم شیره مالید.
صورتش داغ شد. گوش هایش بیشتر.
_چی میگی تو؟ چه ربطی به عفت داره؟
مینو دوباره صورتش رو جلو آورد.
_تو خری... خر... هرچی بگم نمیفهمی.
آب دهانش را پاشید روی صورت ستاره عقب رفت و دوباره قهقهه زد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 184 ستاره سهیل چند روزی از مطرح کردن خواسته اش گذشت. صدای باز شدن در آهنی، آن هم روزی چند
🌸🌼🌸
سلام و ادب خدمت همه عزیزان
عیدتون مبارک🎈
یه توضیح کلی بدم درباره رمان👇
🔸عزیزان شما در حال خواندن کتاب رمانی هستین که به صورت آن لاین داره منتشر میشه. گرچه هنوز به چاپ نرسیده
🔹فرق رمان آن لاین با کتاب رمان در اینه که رمان های آن لاین اکثرا (به جز تعداد اندک) زرد هستند و اصلا شاخصه های یک رمان واقعی رو ندارن.
🔸رمان زرد فقط حس هیجان رو به مخاطب میده. شخصیت پردازی نداره واکثرا تیپ هستن، رمان زرد فضا سازی نداره صحنه پردازی نداره. لحن نداره. تعلیق نداره. جزئیات هم که اصلا نداره
🔹الان وضعیت نویسندگی کشور به شدت درخطره بخاطر وجود این رمان های زرد. بله برای نویسنده راحت تره که چشم های خودشو کمتر اذیت کنه و بگه دختری وارد گروه های انحرافی شد و موقع خطر نجات پیدا کرد. ولی اگر وقت میذاره، میخواد کتاب تحویل مخاطب بده. یه کار با ارزش و با کیفیت نه آبکی.
🔸الان ذائقه خیلی از مخاطبان بخاطر این رمان های زرد از بین رفته. لذا به نویسنده ها توصیه میکنن اصلا رمان آن لاین نخونین و فقط کتاب بخونین.
🔹ولی بنده دیدم اگر بخوام این صحنه رو ترک کنم خودش نوعی خیانت به قلم هست. ما میتونیم حالا که کتاب گرونه تو فضای مجازی کتاب بنویسیم. و لازمه اش صبر مخاطبان هست تا ذائقه خودشون رو تغییر بدن به رمان خوب خوندن.
البته منظورم این نیست که رمان بنده خوبه از بقیه بد، نه ولی دارم تلاش میکنم طبق اصول نویسندگی بنویسم. نکات اساتیدم رو مو به مو انجام بدم. تا کار با کیفیت باشه.
🔸مطلب دیگه اینکه، علاوه بر مطالب بالا رمان اینترنتی چون یکجا نیست مطلب این حس به مخاطب داده میشه که کش دار شده درصورتی که کتاب رو یه جا میشه خوند.
این تفاوت دو سبک نوشتن هم هست.
🔹و اینکه رمان داره به صورت آن لاین نوشته هم میشه لذا کار بنده خیلی سخت تر هست. چون انگار کتابی هست که باید سعی کنم تبدیل نشه به رمان زرد و در ضمن آن لاین و داغ داغ😁 هم تحویل بدم بله اشکال هست و در نهایت برای چاپ ویرایش میشه. حتما و ان شاءالله نسخه چاپی باید بهتر هم باشه.
🔸این رمان نوشتنش از سال 1400 رقم خورده. بابتش تحقیق شده مستند دیده شده اطلاعات جمع شده پس همون طور که نوشتنش طول کشیده خوندنش هم مقداری طول میکشه.
❤️لذا از صبوری شما ممنونم که بنده رو تحمل کردین و لازم دیدم این توضیح رو بدم. دلایل اینکه چرا کش دار به نظر میرسه رو خدمتتون گفتم.
🔹از لحاظ داستانی نمیشه یکهو داستانی تموم بشه. داستان باید وارد مرحله تعادل شخصیت برسه.
🔸بنظر شما شخصیت ستاره که این همه مشکل رو گذر کرده میتونه سریع رد بشه و به آخر برسه؟ تمام قسمت های انتهایی درباره دوران محکومیت ستاره هست و گره هایی که باید باز بشه. و اگر غیر از این باشه به حقیقت مانندی داستان ضربه میزنه. ممنون از صبر شما.🌸
من بیشتر از همتون خستهام چون یک سال و نیمه دارم با شخصیت ستاره تو ذهنم زندگی میکنم؛ تا بتونم عالی درش بیارم.🙃
🛩 هواپیمای رمان در حال فروده، لطفا صبور باشین و کمی و کاستی ها رو حلال کنین.😊
✍طوبی @tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
نظرات شما درباره رمان
✨💫ستاره سهیل 💫✨
در ناشناس☺️⬇️
https://harfeto.timefriend.net/16758370193934