eitaa logo
دانشگاه حجاب
14.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
182 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
تجربه پیامبر از تکیه به جوانان 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موج کره ای.mp3
30.68M
موج کره ای 🇰🇷 💠 جلسه ششم 🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK) 🎬 کی دراما ✅ نقد کی پاپ ✅ استفاده از نمادهای شیطان پرستی و علوم غریبه در کلیپها و لباسها ✅ آیا بی تی اس به کشورهای فقیر کمک کرده است؟ ✅ توضیح سایت imdb 🔺ادامه دارد... 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💸 این پولا رو بگیر و حــجابتو بردار‼️ ⬅️ جــوابش جالــــبہ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حجاب را به معیشت گره نزنیم❗️ 🔰اینکه بخواهیم موضوع حجاب را به اقتصاد و معیشت گره بزنیم، ساده اندیشی است. 👈 اگر قرار است با مناسب شدن وضع اقتصادی و معیشت مردم، همه با حجاب شوند، چرا بخش قابل توجهی از بدحجاب ها و یا مکشفه ها از گروه ثروتمندان جامعه هستند⁉️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
. ❤️ دوستان عربی دوست جا نمونید👆 .
حوریای بقیه داروخانه ها قیام کردن!! 😱 - چرا چهارتا؟ مگه ما چیمون کمتره؟ 😂 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 192 ستاره سهیل صدای قاضی مثل تیری که به حباب بزرگ و شفافی بخورد، سکوت جلسه را شکست. _با توجه به ماده... ضربان قلبش را در دهانش هم حس کرد. _و تبصره ... چشمانش را بست. _و با توجه به همکاری متهم ... کف دست خیس از روی لبه جایگاه داشت سر می خورد. _فریب خورده محسوب شده و به پنج سال حبس همراه با کار محکوم می‌شود. دستش رها شد، خودش هم روی زمین! دو مأمور خانم زیر بغلش را گرفتند و بلندش کردند. پا هایش مثل دو تیکه یخ بود، رمق راه رفتن نداشت. بعد از گرفتن حکمش از جلسه دادگاه خارج شدند. صدای لرزان مینو را از پشت سرش شنید. _توی کثافت مارو لو دادی... زنده نمی‌ذارمت. دوباره لرزش گرفت. عمو را پشت در دادگاه دید. دلسوزی و نگرانی توی چشمانش لبریز شده بود. از کنار عمو رد شد. سرش را برگرداند صورتش از اشک خیس شده بود. _برو تو ! سوار ماشین شد ولی همچنان نگاهش به عمو بود. ماشین دور زد. عمو از نقطه دیدش خارج شد. چشمانش را بست. سرش را به پشت صندلی تکیه داد. از زیر پلک های بسته‌اش اشک می‌ریخت. حس سبکی عجیبی، مثل هاله‌ای نامرئی احاطه‌اش کرده بود. دلش سکوت می‌خواست. سکوتی حقیقی! نه سکوتی که در فضای زندان به اجبار حاکم شده باشد. نه سکوتی که پشتش همهمه‌ای ترسناک باشد. سکوتی از جنس روزمرگی های یک انسان معمولی! چشمانش را باز کرد. از پنجره به مردم آزادی نگاه کرد که هر کدام به سمت مقصدی می رفتند. دلش می خواست کوله‌اش را برمی‌داشت، سوار یکی از همان تاکسی های زرد می‌شد. به غر غر راننده تاکسی درباره گران شدن بنزین گوش می‌داد و کرایه اش را می‌پرداخت. ماشین متوقف شد. ولی نه تاکسی زردی که در خیالش بود. ✍ف.سادات(طوبی) 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 193ستاره سهیل همراه مامور خانم، پشت نرده های آبی_سفید ایستاده بود، زمین وسیعی پشت نرده ها انتظارش را می‌کشید. تابلوی آبی بالای سرش را چندین بار خواند. _مرکز نگهداری توان‌ بخشی معلولین ذهنی و جسمی صحبت یکی از مامورها که با نگهبان تمام شد، نرده ها به صورت اتوماتیک و آهسته باز شدند. ماموری که کنارش بود، بازویش را کمی به جلو هل داد تا راه بیفتد. اولین قدمش را که توی مرکز گذاشت، نم باران را روی صورتش حس کرد. جلوتر که رسیدند، صورتش از باران خیس شده بود. در برابرش دو ستون شیری رنگ را دید که دو طرف ورودی ساختمان قرار گرفته بود. وارد فضای داخلی ساختمان شدند، صدای جیغ و داد بچه ها سردردش را شدیدتر کرد. بوی تند ضد عفونی به عطسه انداختش! خانم چادری از دفتر مدیریت بیرون آمد و آنها را به طرف دفتر هدایت کرد. مثل بچه ای که برای اولین بار به مدرسه می‌رود، بی قرار بود. روی صندلی چوبی نشست، بعد از نیم ساعت گفت و گوی خصوصی یکی از مامورها با مدیر، ستاره، کاغذی را به دستور مدیر امضاء کرد. _عزیزم، ثریا خانم اتاقتو بهت نشون میده. به مدیر مرکز زُل زد، خانمی چادری با صورت گندمگون، ماه گرفتگی کوچکی کنار گونه اش خودنمایی کرد. _ثریا جان ... ثریا جلو آمد و دستان سرد ستاره را گرفت. _ پاشو عزیز ... نگاهی به صورت سبزه‌ دختر و ابروهای پیوندی‌ اش انداخت، با کمی مکث دنبالش راه افتاد. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قانون پوشش.mp3
3.91M
🔰 اگه اکثریت مردم حجاب رو نخوان ... 🌸حلول ماه پربرکت شعبان مبارک 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز روز اخر ثبت نام هست ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مسلمان‌شدن خواننده کره‌ای 👀 که در فضای مجازی بیش از ۲.۵ میلیون بازدید داشت 💠 کیم جای، معروف به Jay یکی از ستاره‌های کی. پاپ k_pop کره‌ای با انتشار فیلمی شهادتین رو خوند و اعلام کرد به دین اسلام گرویده‌ 😇 🔰در توئیتر به زبان عربی نوشت: و سرانجام مسلمان شدم و نام داوود رو برای خودش انتخاب کرد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+ حالا چرا موقع خدمترسانی روسریتو سرت نمیکنی؟! - راستیتش فقط به خاطر دل خودم! البته برای کسی که شوهرش میخواد حوری ببینه هم هست. ما قسم خوردیم که خدمت رسانی کنیم و این هیچ محدودیتی نداره... 🙊😐 🌸 @hejabuni 🌸
🔴به روز باشیم لطفا کمی تامل کنید: الف: مسعود نیلی: متاسفانه سیاست خودکفایی در محصولات غذایی علت فاجعه است. ب: سند پروژه (ضدایرانی) ایران 2040 دانشگاه استنفورد 1) تولیدات کشاورزی باید به میزان قابل توجهی کاهش یابد!!! حتی درصورت عدم کاهش، این احتمال وجود دارد که کمبود آب و زوال خاک منجر به کاهش ناخواسته و کنترل نشده در تولید بخش کشاورزی در دراز مدت شود. برای جبران کاهش میزان غذای خانگی، ایران باید سالانه 300دلار برای هر نفر هزینه واردات کند. (سالانه 24 میلیارد دلار) 2) سیاستگذاران باید از شعار تجلیل از "خودکفایی" غذایی دست بردارند!!! که با توجه به محدودیت منابع طبیعی و دسترسی ایران به فناوری، تنها بار سنگینی بر دوش محیط زیست و نسل‌های آینده است. درعوض، تمرکز باید بر تضمین امنیت غذایی کشور باشد بدون نگرانی در مورد اینکه غذا در کجا تولید میشود. علاوه بر این، سیاست‌های جمعیت که به دنبال افزایش نرخ باروری کل هستند باید کنار گذاشته شوند!! اما ماجرا کجا جذاب میشود؟ آنجا که بدانید این سند در مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری روحانی ترجمه و ابلاغ شده است! ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 194ستاره سهیل از پله ها بالا رفتند و وارد راهرو مانندی شدند. ثریا درِ آخرین اتاق انتهای راهرو را باز کرد. _ بیا تو ... مات و مبهوت وارد اتاق شد، داشت با خودش فکر می کرد اصلا چرا اینجاست؟ چرا باید در این اتاق بماند! _ حالت خوبه؟ خانم .... با شمام ! داشت انگشت اشاره اش را روی شقیقه اش فشار می‌داد، با صدای گرفته ای جواب داد: _ بله ... ثریا دستش را گرفت و روی تخت نشاندش. _ بیا بشین ... بنظر می‌رسه حالت خوب نیست، مریضی؟ صداتم که بدجور گرفته ... سرش را بالا گرفت و نگاهش کرد، به نظر دختر روستایی می رسید تا شهری ! _ آره ... میگرن ! یاد قرص های آرام بخشش افتاد _ یه کم افسردگی هم ... دارم. ثریا خندید و نگاهش را دور اتاق چرخاند ! _ اینجا وقت افسردگی و اینا رو نداری ...استراحت کن فعلا، عصر میام قشنگ برات می‌گم که چه کارایی رو باید بکنی ! سرش را به سختی تکان داد و لبخند محوی زد. ثریا که رفت، خودش را روی تخت انداخت و گریه اش را درون بالش خفه کرد، دستش را محکم مشت کرد و روی تخت می‌کوبید، دلش می خواست خالی شود. برگشت و به پشت خوابید، خیسی بالش را از زیر روسری اش حس کرد. قفسه سینه اش بالا و پایین میرفت، دستش را روی قلبش گذاشت. یاد مراسم شکرگزاری افتاد یا سادگی بی حد و حصرش و اعتمادی که به راحتی خرج هر کسی کرد. با لبه پایین روسری اش اشک‌ هایش را پاک کرد، چشمانش به شدت می‌سوخت و سردردش هر لحظه شدیدتر می‌شد‌. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 195 ستاره سهیل داشت دف می‌زد. وسط حلقه ای نشسته بود و دستش را با ریتم روی دف حرکت می‌داد. دلش می‌خواست همه را به وجد بیاورد. ولی کسی به او توجهی نمی‌کرد. کیان و دلسا کنار هم نشسته بودند و می خندیدند. صورتشان کبود و زخمی بود. ولی هیچ توجهی به ظاهرشان نداشتند. داشت دف می‌زد. اما صدایی از دف بیرون نمی آمد. نگاهی به دستانش کرد. دفی در کار نبود. حلقه‌ای سیاه در دستش بود با خار های تیز و بُرنده... انگشتانش از اختیارش خارج بودند. نمی‌خواست تکانشان بدهد، اراده ای نداشت. خارها یکی یکی در انگشتانش فرو می رفتند. و به جای اینکه خون روی دستش جاری شود، خونش را می‌بلعید. انگشتانش به درون حلقه سیاه کشیده می‌شد. بعد دست‌هایش شروع کرد به داد زدن. نه! نه! دستش تیر کشید... نفس زنان از خواب پرید. روی تخت نیم‌خیز شده بود و داشت اکسیژن توی هوا را با ولع می بلعید. کف دستش را روی پیشانی‌اش فشار داد. تقه ای به در وارد شد. چشمانش را بست. در باز شد. _خانم حالت خوبه؟ زبانش گیر کرده بود. لیوان آبی برایش ریخت. با تاخیر سری تکان داد. _مسکن... دارین؟ با چشمان قرمزش به ثریا خیره شد. ثریا به طرف میز قهوه ای کنار پنجره رفت. از توی کشو جعبه ای را بیرون کشید. قرص صورتی را کف دست ستاره گذاشت. _خانم سلطانی گفتن داروهای خودته که از خونه براتون آوردن. گفتن اگه حالتون بد شد این آرامبخش رو بهتون بدم. لیوان آب را یک نفس بالا کشید و خودش را روی تخت رها کرد. نگاهی به انگشتانش انداخت. داغ بودند. دست خنک ثریا را روی پیشانی اش حس کرد. _تب داری... استراحت کن... صبح دکترت میاد. ثریا که خواست چراغ را خاموش کند، به حرف آمد _بزار... روشن... باشه! دستش را از روی پریز برداشت و در را بست. @tooba_banoo ✍ف.سادات(طوبی) 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
㊗️ژاپن تصمیم دارد سن رضایت از تجاوز جنسی را سه سال افزایش دهد 🔻ژاپن آماده است تا سن رضایت را از 13 به 16 سال افزایش دهد، زیرا قوانینی که به دلیل انتقاد از اینکه قوانین موجود در حمایت از کودکان در برابر تجاوز جنسی و سایر جرایم جنسی ناکام هستند، ایجاد شده است.  🔻بازنگری قوانین ژاپن در مورد جرایم جنسی پس از آن صورت گرفت که چندین حکم تبرئه تجاوز جنسی در سال 2019 باعث اعتراض عمومی شد، از جمله موردی که در آن مردی به طور مکرر به دختر نوجوان خود تجاوز می کرد 📍انقد آمار تجاوز جنسی تو کشورهای مختلف بالا رفته که ناچارن یه سری قوانین وضع کنن اما اون قوانین هم تاثیری تو کاهش آمار تجاوز نداشته و مشکلات زیادی هم بوجود آورده 🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2023/feb/21/japan-poised-to-raise-age-of-consent-from-13-in-overhaul-of-sexual-offence-laws 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓