eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت هفتم👇
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت6 بدجوری توی حس رفته بودم که صدای فائزه همه چیو خراب کرد: -
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 7 کنفرانس امروز نفس برام نذاشته بود.. خسته تر از خسته بودم! صدای استاد هم که مثل متّه روی مخم میرفت. نگاهم مدام به ساعت بود. اونم همچین بگی نگی روی هر چی لاکپشته کم کرده بود! حالا کافیه یه عشق و حالی بخوای بکنی! اونوقته که عقربه ها ترمز میبرن و انگار نه انگار هر 60 ثانیه یکی دقیقه هست! بالاخره کلاس تموم شد. به سمت در خروجی میرفتم و توی حال و هوای خودم بودم که با صدای فائزه میخکوب شدم: - وااای هانیه اینجا رو ببین!! - کوفت واای هانیه! درد و مرض بگیری راحت شم از دستت! دلم ریخت! انگار نه انگار این همه فحشش دادم! اشارش به اطلاعیه ای بود که تازه روی برد دانشگاه زده بودن. آی بزنم لهش کنم... واسه یه اطلاعیه منو معطل خودش کرده! برم کاغذه رو جلو چشماش ریز ریز کنم حالش گرفته بشه! خسته بودم ولی حواس پرت، چشمای گرد و دهن باز فائزه کنجکاوم میکرد ببینم چی میگه. با زحمت زیاد از خر شیطون اومدم پایین و نگاهش رو دنبال کردم. دانشجوها ستون به ستون میومدن ببینن چه خبره و بقیه چرا جمع شدن! یه برگه آ3 روی برد دم ورودی سالن زده شده بود. اولین چیزی که توش دیده میشد جایزه دو هزار دلاری ای بود که شش برابر بقیه متن، بُلد شده بود. عنوان اطلاعیه این بود...: «چالش استعدادها، در مسیر جهانی شدن» جمله ممله زیاد نوشته بود ولی این هم به چشمم خورد...: رقابتی بین نخبه های حوزه و دانشگاه! چه چیزا! با گوشیم یه عکس گرفتم تا سر فرصت ببینم چی به چیه و قبل اینکه فائزه مخم رو کار بگیره جیم بشم. گوشیم رو هنوز توی کیفم نذاشته بودم که زنگش به صدا در اومد. - سلام هانیه جان خوبی.. - سلام مامی گلم.. خوبم ممنون. شما خوبی؟ چی شده این وقت روز نگران سلامتی من شدین؟ صدای حرص خوردن مامان از پشت خط میومد. خب البته حرص خوردن صدا نداره. منم اینو میدونم ولی میومد! - مزه نریز هانیه! کلی کار دارم. زنگ زدم بگم جایی نری زود بیای خونه که مهمون قراره بیاد... خدا کنه حدسم اشتباه باشه! صدای مامان میومد که داره در مورد کار بارا با خدمتکارمون صحبت میکنه.. اسمش کوکب خانم هست. زن پخته و فرز و کاری ای هست. معمولا وقتایی که مهمون داریم یا کارای خونه زیاده مامانم بهش زنگ میزنه و میاد. برخلاف پولدارا با اینکه وضعمون خوبه اما کارگر ثابت و بیست چاری نداریم. اونم به خاطر تفکرات بابامه که میگه آدم باس یه سری از کاراش رو خودش انجام بده تا قدر عافیت و راحتی رو بدونه. یا به قول مامانم غذایی که آشپز میپزه اون مزه عشق و محبت رو نداره! شاید واسه خاطر همینه با اینکه یکی یه دونه ام اما خل خونه نیستم و یه جورایی آچار فرانسه شدم! ✍ مجتبی مختاری 🆔 نظرات درباره رمان @mokhtari355👈 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210919-WA0031.mp3
13.01M
💚آخرین عروس💚 سرگذشت داستانی حضرت نرجس (س) مادر حضرت حجت (عج) از روم تا سامرا را روایت میکند💚 ✍مهدی خدامیان ارانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
⚫️⚫️⚫️🔴☑️🔴⚫️⚫️⚫️ حتماً اتمام حجت پست آخر این کانال رو ببینید👇 http://eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a http://eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a یه صوت کوتاه که مهم، عجیب و واقعیه 😳✅ منم اول باورم نشد تا اینکه سنجاق کانالش رو دیدم🙈 ⚫️⚫️⚫️🔴☑️🔴⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بوسه شوهر به سر خانمش توی خیابون 😱 💕خیلی قشنگ بود 💕 🔔بوسه غیرت 🔕نه بوسه رایگان 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 پویش همگانی 👥 لحظه تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت می‌کنیم. 🏞 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا می‌توانید در تمام شبکه های مجازی منتشر کرده و بعنوان خود قرار دهید. ♻️ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 صحبت‌های نوروزی بسیار مهم استاد با مردم ایران درباره سال ۱۴۰۲ ! 🔻سال۱۴۰۲، سال سرنوشت سازیه! 🗓 ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
بانوی مسلمان قهرمان 🌺 رهبر انقلاب همواره از حضور و درخششِ زنان ایرانی در میادین ورزشی با حفظ حجاب و عفاف اسلامی حمایت و از افتخارآفرینی‌های زنان ورزشکار ایرانی تجلیل کرده‌اند. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
48.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به شدت دیدنی:) تفسیر حجاب... چرا حجاب داری؟ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هفت سین ساندیس خورا😁😎 عیدتون مباااارک❤️✨☺️ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت هشتم 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 8 برای بار سوم الو الو گفتم! - مامان صدامو دارین؟ - بگو مامان جان میشنوم. - میگم احیانا اون مهمونی که گفتین خواستگار که نیست نه؟! - حالا چه فرقی میکنه. چرا هست. زود بیا. من برم که بابات اومده. بدترین خبری که توی این لحظه میشد بهم داد همین بود‍. فکرشون بکنین...! بازم خواستگار!! خونه نیست که! دیوونه خونست! هنوز یکی نرفته یکی دیگه میاد. صد رحمت به میدون سبزی فروشا! دلم یه جیغ خیلی بلند میخواست! کاش تلفن اختراع نمیشد! نه تلفن چه گناهی کرده! کاش هر کی میاد خواستگاری میشد سر از تنش جدا کرد! اصلا کاش اصلا خدا خواستگار رو خلق نمی کرد!! این در و وری ها چیه میگم! از روی ناراحتیه دیگه... شما به دل نگیرید! روز و شب خواستگار! پاشنه خونه رو از جا کندن! آدم کلافه میشه... یعنی از صبح خسته و کوفته بودما! حال و حوصله خودمم نداشتم چه برسه به این... لا اله الا الله! وقت زیادی نداشتم. خودمم کلی کار داشتم، این خواستگار هم که قوز بالا قوز شده بود. باید زودتر به خونه میرسیدم ولی حیف میشد اگه حرص فائزه رو در نمیاوردم. چند تا زدم سر شونش. صدامو صاف کردم و گفتم: - خیلی حیف شد دوست من. کاش تو هم میبودی! غم آخرت باشه - کجا میبودم؟! چی غم آخرم باشه؟ - مسابقه رو میگم. میبینی که! واسه نخبه ها و زرنگاست، خودت رو ناراحت نکن. قول میدم برات تعریف کنم. یه چیزایی داشت بلغور میکرد اما واسه شنیدنش صبر نکردم و با یه چشمک و خنده پیچوندم و رفتم. نیم ساعتی تا خونه راه داشتم.. باید تا قبل از رسیدن مهمونا خونه میبودم تا به خودم برسم و اگه وقت شد خیر سرم یه کمم استراحت کنم. تا چشم کار میکرد ترافیک بود! جای یه کرونا مرونایی خالی بود تا کمی شهر خلوت بشه! البته با این مردم همیشه در صحنه، پدر جد کرونا هم فکر نکنم کاری ازش بر بیاد! توی خیالاتم میچرخیدم... خیلی وقت بود یک مسابقه درست و درمون شرکت نکرده بودم. جایزش لااقل برای من یکی اهمیتی نداشت ولی اصل مسابقه ش واسه رو کم کنی و کلاس گذاشتن بدک نبود. مخصوصا اینکه از طرف وزارت علوم هم بود و بعدا برای رزومه به درد میخورد. با صدای جیغ یکسره بوق یکی از ماشینا پرده خیالاتم پاره شد! حالا کی پاسخگوئه؟! مردم هم که کلا اعصاب معصاب براشون نمونده! انگار همین الان از کوره در اومدن...! کاش وقتی این ماشینا رو به مردم میفروشن لااقل روش صحیح استفاده از بوق رو هم یادشون بدن. کاش میشد پرواز کرد...! بالاخره این مسیر پر هیاهو تموم شد. ✍ مجتبی مختاری 🆔 نظرات درباره رمان @mokhtari355👈 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part07_آخرین عروس.mp3
15.06M
💚آخرین عروس💚 سرگذشت داستانی حضرت نرجس (س) مادر حضرت حجت (عج) از روم تا سامرا را روایت میکند💚 ✍مهدی خدامیان ارانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆👆👆 مرد بزریلی در حسرت حجاب زنان ایرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌺امام خامنه ای : ايرانی مسلمان، نوروز باستانی پادشاهان را به نوروز ایرانی تغییر داد. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت نهم👇
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 8 برای بار سوم الو الو گفتم! - مامان صدامو دارین؟ - بگو م
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 9 با پدر و مادرم تو یه خونه ویلایی هفتصد متری سمت شمال تهران زندگی میکنیم. هیی... آب و هواش نسبت به آلودگی افتضاح مناطق دیگه تهران میشه گفت بهتره. قبل رسیدن ریموت رو زدم تا معطل باز شدن در نشم. به محض رسیدن ماشین رو توی حیاط کنار شاسی بلند بابا پارک کردم و به سمت در ورودی رفتم بعد سلام و خوش و بش و چشم چشم گفتن به سفارشات مامانم، سریع لباسا رو از تنم کندم و خسته و کوفته روی کاناپه ولو شدم. به لطف مامان خوبم و البته شاید کوکب خانم که این احتمال دومی خیلی قوی تر و معقول تره، یک شکلات داغ روی میز منتظرم بود. چه قدر لم دادن روی راحتی حال میده! مخصوصا اگه یه پریز هم نزدیکش باشه. اگه سیم شارژرت هم بلند که دیگه زندگی توی خود بهشته! اگر فکر میکنید دارم چرت و پرت میگم بدونید که درد کشیده نیستید! اونی که سختی کشیده باشه با اشاره من خودش تا تهش میره و چه بسا الان خنده رو لباش باشه! توی حال خودم بودم و پیام های گوشیم رو چک میکردم که با صدای ترکیدن بمبی از جا پریدم. از این بمب صوتی ها که توی فیلما نشون میده گوش آدما کر میشه و تا مدت ها صوت میزنه! - هاااانیه! تو چرا دراز کشیدی! یعنی کافیه یه بار دیگه مامانم اینطوری صدام کنه.. مطمئنا تا مدت ها دیگه موهام نیاز به اتو نداره! تا چند ثانیه که کامل کپ کرده بودم.. انصافا فکر کردم بمبی چیزی ترکید.. به خودم که اومدم دیدم مامانم دست به کمر، با چشایی که ازش آتش میباره داره منو نگاه میکنه... - مامااان...! ترسیدم...! بین دو ابروی پهن مامانم پر چین شده بود! - الان مهمونا میرسن... دیر اومدی درازم کشیدی! گاهی ما دخترا واقعا نمیدونیم باید به مامانامون چی بگیم! - یه کمی توی ترافیک موندم.. حالا چرا این همه خشونت! تربیتم خراب میشه ها... کاملا معلوم بود که با اعصابش کنار نیومده و از هم جدا شدن! خواستم بگم "اینهمه خواستگار راه دادین خسته نشدین؟! اصلا چرا هر کی زنگ میزنه راهش میدین! باید برا یه بارم که شده تکلیفم رو مامانم روشن میکردم! فیلم اکشن که تماشا نمیکنید! من خودم رو بندازم توی هچل بعد چی؟! تا همینجاش هم چپ چپ نگاه کردنای مامانم داد میزد که چند ثانیه دیگه اینجا بمونم هر چی دیدم از چشم خودم دیدم و البته حتما شروعش با چپه شدن همین شکلات داغ روی سرم بود! پس خیلی محترمانه و بدون هیچ حرف اضافی و تحریک کلامی قبل از بروز هر حادثه ای سریع چشمی گفتم و روی مامیم رو بوسیدم و سرپایی قهوه رو خوردم و رفتم تا حاضر بشم! ببخشید منظورم شکلات داغ بود. حواس برا آدم نمیذارن که! ✍ مجتبی مختاری 🆔 نظرات درباره رمان @mokhtari355👈 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب