eitaa logo
دانشگاه حجاب
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا حدودی نزدیک شدید😎
🔺میدونی چیه رفیق؟ مشکل خیلی اساسی تر از اونی هس که فکر میکنی😞 خیلی بزرگ تر 😥
اگر تو یک خانواده حرف همو نمی‌فهمیم به این خاطره که👇 ⚠️ هر کدوم در حباب های ⭕️ مجازی مختلف سیر میکنیم که دستگاه ادراک ما رو تحت کنترل میگیره
🔮 فضای فکری شما تبدیل به یک فضای حباب مانند شده 🧐 که به راحتی قابل شناسایی و دیده شدنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊 ببین رفیق بذار برات مثال بزنم 👈 وقتی همیشه از یک فروشگاه خرید میکنی 👨‍💼فروشنده بعد مدتی کاملا با سلیقه و اخلاق شما آشنا میشه 🙋‍♀هربار که برای خرید میرین دیگه نیازی به توضیحات قبلی نیست فقط کافیه نام اون کالا رو بگین💁‍♀ اون فروشنده طبق سلیقتون اون کالا رو براتون میاره
🤔حالا چه کسی فضای فکری شما و خانوادتون رو شناسایی میکنه؟ ؟ و چه بسته هایی براتون ارائه میده؟ 🙄
اول اینو👇 با هم ببینیم بعد بریم ادامه گفتگومون....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️🔮 حباب‌ها باید شکسته شوند 🎞ویدئوموشن۲ 📌اصلی‌ترین راهکار خنثی کردن توطئه‌‌ی و کُند کردن تیغ دشمن در میدان 🗣چرا حرف‌های همدیگر را متوجه نمی‌شویم؟؟؟ 💥ما در دنیاهای متفاوت زندگی نمی‌کنیم؛ بلکه در حباب‌های متفاوت زیست می‌کنیم... 🧠⚔علوم و جنگ شناختی @CWarfare ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🧐 فیلترینگ حبابی میدونی چیه⁉️ 😢 شما در فضای مجازی به خوبی رصد میشی 😒 باور کنین یا نه تمام رفتارها، علایق، سوابق جستجوی شما همشون در این فضای به اصطلاح مجازی👇 1. دیده میشه 2.دسته بندی میشه 3.در آخر نتیجه گیری از رفتارهاتون میشه
📱شما یک عبارت رو تو گوگل سرچ میکنی عبارتی که از ذهنت گذشته 🛍 گوگل نزدیک ترین جوابو برات حدس میزنه و پیشنهاد میده اما موضوع که فقط همینجا تموم نمیشه😰
این سرچ ساده از طرف شما در گوگل یا اینستا و یا هر سرور دیگه ای به عنوان یک سابقه در حافظش ثبت میشه🤨 ☢ در جستجو های بعدی هم همین اتفاق تکرار میشه 👀 هر کدوم از اعضای خانواده به طور نامحسوس در این فضا کنترل میشه
🔍 ذره بینی که بعد از بررسی رفتارتون و اطلاعاتی که بدست آورده یک الگو از رفتار و سلائق شما میسازه 📝 بعد طبق اون برای رسیدن به هدفش برنامه ریزی میکنه و شما رو وارد بازی خودش میکنه 📛
😊 برای امروز همینقدر کافیه 🌸 💖 بیشتر از این خستتون نکنم 👌 روزهای بعد بیشتر درباره فیلترینگ حبابی و اینکه هدف رسانه ها چیه و حالا اطلاعات شما به چه دردشون میخوره صحبت می‌کنیم. یا علی ✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 دخترهای خودساخته اینستاگرام چگونه موفق میشوند؟! ⚠️ در این ویدئو شاهد حقیقت‌های تلخی هستیم که دختران جوان کشورمان را به راحتی با دادن وعده‌های دروغین مانند مستقل شدن و پولدار شدن و... که بسیار شیک و شکیل است گول می‌زنند، چه بسا دخترانی که در کنار خانواده‌هایشان زندگی آرامی داشتند اما با شنیدن حرفای وسوسه کننده قید خانواده و آرامش را هم می‌زنند. ⛔️ به گفته یکی از دختران در این ماجرا که خودش راضی بود که او را دستگیر کرده‌اند لذا بر این باور بود که به جز دستگیری دیگر راهی برای آزاد شدن از این مرداب نداشت و خواسته او به دختران سرزمینش با بغض و گریه این بود؛ گول نخورید. ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اصلاً دوقطبی‌ یعنی چی؟ ➖ انواعش چیه؟ ➖ آیا همیشه بَده یا استثناء هم داره؟ ➖ تکلیف دوقطبی حق و باطل چی میشه؟ 👈 اگر سؤال و شبهه‌ای در مورد مسئلۀ دوقطبی در ذهن دارید، این ویدئو برای شماست. تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره آهی کشید و نگاهش را به پنجره ای که پرده اش کشیده بود دوخت، تا اینجای خاطرات، روایات مادربزرگش بود و اینک به جایی رسیده بود که تکرار قصه های خودش بود. شراره خیره به نقطه ای نامعلوم بر روی دیوار شد و غرق در خاطرات چند سال پیش شد، درست یادش می آمد آن روز را: با دوست پسر جدیدش قرار گذاشته بود، سیامک پسری پولدار که تک پسر خانواده بود و توی یک روز بارانی جلوی پارک شراره را که چتری قرمز با توپ های سفید برسر گرفته بود سوار کرد و شراره متوجه شد اگر قاپ سیامک را بدزد شاید بتواند عمری راحت بخورد و بخوابد و کیف دنیا را کند و مطمئن بود که میتواند، چرا که او دختر جمشید بود، جمشید قمار باز که سر همه را کلاه میذاشت و هیچ کس هم بو نمیبرد، به گفتهٔ پدرش، از بین بچه هایش شبیه ترین فرد به او شراره بود و همیشه روی شراره حساب ویژه ای داشت. حالا بعد از یک مدت ارتباط با سیامک، قرار بود باهم بروند به نمایشگاه اتومبیل تا سیامک با پسند شراره،یک ماشین شاسی بلند و شیک پسند کند. شراره زیباترین لباسش را تنش کرد، مانتویی جلوباز و کوتاه و مشکی با یقه کتی و قرمز رنگ و آستین های قرمز، شاید نزدیک یک ساعت از وقتش را جلوی آینه گذرانده بود تا با آرایشی ملیح، دل سیامک نگون بخت را بلرزاند. سر موعد ماشین سیامک، جلوی همان پارکی که اول آشنایی همدیگر را دیدند، منتظر شراره بود. شراره با ناز و افاده ای پسرکش سوار ماشین شد و سلام کرد، سیامک خیره در چشمان او لبخندی زد و همانطور که لپ شراره را در دستش میگرفت گفت: سلام خانم خانما، بزنم به تخته چه خوشگل شدی...راستش را بگو پیش کدوم آرایشگر رفتی که همچی حوری ساخته؟! شراره همانطور که لبخند میزد دست سیامک را آرام از گونه اش جدا کرد و گفت: هیچ ارایشگری، فراموش نکن اولا من کلا زیبا هستم درثانی از هر انگشتم یه هنر میباره و باید یادآوری کنم که انگار خودم عمری توی آرایشگاه هنرنمایی کردم.. سیامک دنده را عوض کرد و گفت: آی قربون خانمی هنرمند خودم و پایش را روی گاز گذاشت و ادامه داد: پیش به سوی مقصد، میخوام یه ماشین بگیرم که خانمم عشق کنه.. شراره لبخندی زد و گفت: حالا قبل ماشین گرفتن، بگو‌به پدر و مادرت راجع به من نگفتی؟! سیامک اخمی کرد و گفت: خودت میدونی بابام خارج از کشوره، مامان هم که بدون اجازه بابا آب نمیخوره، بعدم از نظر اونا من نامزد دارم، اونا رزی را برام لقمه گرفتن، باید کم کم پیش برم، آروم آروم و با نقشه بگم که همون اول راه با خانم خانمی مخالفت نکنند. شراره آه کوتاهی کشید و سرش را به نشانه تایید تکان داد و در ذهنش به اینهمه وابستگی سیامک به پدرش فحش میداد، سیامک اونی نبود که نشان میداد، اما میشد تیغش زد، پس حالا حالاها باهاش کار داشت. بعد از یک ربع رانندگی، جلوی نمایشگاه ماشین بزرگی که انگار از دور به آدم چشمک میزد ایستاد. سیامک پیاده شد و در ماشین را برای شراره باز کرد، شراره با ناز و افاده پیاده شد، کیف قرمز رنگش را روی شانه اش مرتب کرد، سیامک همانطور که میخواست دست شراره را بگیرد متوجه شد شراره به نقطه ای خیره شده،انتهای نگاه او به پشت در شیشه ای نمایشگاه اتومبیل، پسری که پشت میز نشسته بود میرسید. شراره خیره به آن مرد پلک نمیزد ، ذهنش او را به سالها قبل میبرد،خاطرات در ذهنش جان گرفته بود و زیر لب تکرار کرد: آره خودشه، اینکه...اینکه..اما خیلی خوشگل شده،یعنی اینجا متعلق به.‌‌... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره درست میدید،این سعید هست، پسر محمود عموی مادرش، آخرین باری که سعید را دیده بود، خیلی کوچک بود، شراره بچه ای بیش نبود و سعید هم پسرکی استخوانی و قدکشیده، اما الان انگار زمین تا آسمان با اون روزا فرق کرده بود، هیکل چهارشانه و توپر سعید نشان از ورزشکاریش میداد و صورتش هم با این ته ریشی که گذاشته بود، خیلی جذاب شده بود، اما این خیلی خوش تیپ تر از سعید بود باید مطمئن میشد، پس رو به سیامک کرد و گفت: ببینم این نمایشگاه اتومیبل را کی بهت معرفی کرده؟ آیا صاحب نمایشگاه را میشناسی؟! سیامک لبخندی زد و گفت: چیه؟! میخ پسره شدی؟! نکنه اونو دیدی دلت را بردی و از ما دل کندی هاا؟! شراره با عصبانیت سرش را تکون داد و گفت: چرا جفنگ میگی؟ به نظرم این اقا آشناست.. سیامک آهانی کرد و گفت: این که پشت میز هست، آقای مقصودی هست، ماشین قبلی هم از همینجا گرفتم، این آقای مقصودی با آقای کریمی صاحب مغازه ان، خیلی ادم های بامرامی هستند.. شراره زیر لب تکرار کرد: مقصودی! و بعد بلند گفت: این آقا پسر عموی مادرم هست اگر منو با شما ببینه، پته مان روی آب میافته و اگر توی طایفه بپیچه آبروریزی میشه.. سیامک با تعجب نگاهی به سعید که مشغول صحبت با تلفن بود کرد و گفت: یعنی باور کنم که شما قوم و خویشید اما تو تا من معرفی نکردم نشناختیش؟! یعنی از کی این آقا را ندیدی؟! شراره راه رفته را برگشت و به سمت ماشین رفت و با دستپاچگی گفت: آره باور کن! آخه بابای این آقا خوش نداشت با خانواده ما رفت آمد کنه، باباش از اون خشکه مذهبی هاست و درباره پدر من فکرای بد میکرد، فهمیدی؟! سیامک سرش را تکون داد و گفت: آره فهمیدم! حالا چکار کنیم؟ من با ایشون قرار داشتم، الان ماشین خریدن کنسل؟! شراره سوار ماشین شد و همانطور در ماشین را می بست گفت: آره کنسل.. سیامک سوار شد و گفت: حالا بیا بریم چند جا دیگه، نهایتش از اینجا نمی خریم.. شراره که کلا ذهنش درگیر سعید شده بود، سری تکان داد و گفت: نه نمیشه! حالم بهم ریخت با دیدن این سعید، بعدم مامانم چند بار زنگ زده، حتما کار مهمی داره بزار برا یه وقتی دیگه.. سیامک با تعجب نگاهی به شراره کرد و گفت: چطور زنگ زد من نفهمیدم؟! بعدم تو که هیچ وقت برات این چیزا مهم نبود، راستش بگو چی شدی شراره؟! شراره با بی حوصلگی صداش را بلند کرد و گفت: سیامک اینقدر روی مخ من نرو، منو میرسونی یا پیاده بشم خودم برم؟! سیامک که با هر حرف شراره متعجب تر از قبل میشد، انگار این روی دیگه شراره بود که براش ظاهر شده بود گفت: چرا تلخ شدی؟! شراره اگر چیزی هست به من بگو، من دوستت دارم، نمی خوام چیزی عذابت بده، نکنه قبلا با این پسره... شراره وسط حرف سیامک پرید و گفت: جلو این بستنی فروشی نگه دار سیامک لبخندی زد چون فکر میکرد شراره مثل قبل شده و همزمان با ترمز کردن گفت: چشم خانمی، تو جون طلب کن.. شراره همانطور که در را باز میکرد رو به سیامک گفت: بین من و اون پسره هیچی نبوده، آخه احمق من بهت گفتم چندین ساله که اونو ندیدم و تو میگی؟! و بعد پیاده شد و گفت: رو اعصابم رفتی بچه ننه...برو هر وقت اختیار دار زندگیت خودت شدی نه اون بابای خوخواهت و اون مامان از دماغ فیل افتاده ات،اونموقع بیا و در را محکم به هم کوبید و توی پیاده رو راه افتاد... سیامک که انگار همه چی را توی خواب میدید به در بسته زل زد و ازشیشه ماشین رفتن شراره را نگاه می کرد. شراره باورش نمیشد، ارتباطی را که ماه ها براش تلاش کرده بود تا سیامک را مسحور خودش کنه به این راحتی تمام کند، اونم به خاطر سعید...آخه خیلی خوشگل شده بود، نمایشگاه اتومبیل هم داشت، اصلا وقتی سعید را دید، دلش هرری پایین ریخت، سعید با تمام پسرهایی که تا حالا با آنها دوست شده بود فرق داشت و از همه شان یک سرو گردن بالاتر بود.. و شراره انگار عاشق شده بود، عشق در یک نگاه... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_13442616473.mp3
14.54M
🔖 یک راه میانبُر که امام رضا علیه‌السلام برای سرعت‌گیری و قدرت‌گیری ما در رسیدن به اوج رشد و بلوغ روحی‌ برایمان به ارث گذاشته‌اند! | منبع : اوج عشق به امام زمان در دعای امام رضا(علیهم السلام) ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
❌تیری که به قلب المپیک ضد فرهنگ، ضد خانواده، ضد اخلاق و ضد دین پرتاب شد... همه دنیا دیدند که نمایش افتتاحیه و اختتامیه المپیک پر بود از نمادهای شیطان پرستی و همجنس‌بازی! در چنین المپیکی باید هم کسی که نام سرور آزادگان رو بالا میبره مورد غضب قرار بگیره! به نظرتون اگر ورزشکاری پرچم همجنسگرایان رو بدست می‌گرفت‌ هم چنین می‌کردند ؟ بیت سیاح ؛ عزیز ملت ایران ناراحت‌ نباش تمام تصاویر و فیلم‌ها گویای طلایی شدن شماست🥇🏆