فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از صحبتهای خانم آرشین از هموطنان ساکن کانادا در مورد شرایط بدی که بعد از ده سال کار در کانادا دارند
#غرب_بدون_فیلتر
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_سی 🎬: شراره طبق نقشه قبلی می خواست شماره روح الله را بگیرد و به طریقی
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_پایانی🎬:
عباس چشمهایش را از هم گشود، پشتش به شدت میسوخت،انگار کل کمرش خراشیده شده باشد. می خواست آخی کند که متوجه شد دهانش بسته است و عجیب اینکه دست و پاهایش هم بسته بودند، اطراف را نگاهی انداخت، چقدر اینجا به نظرش آشنا بود، باغی بزرگ با درختانی خشک که انگار بوی مرگ می داد، کسی در اطرافش نبود، رد کشیده شدن چیزی روی خاک مانند جاده ای روی زمین جلب توجه می کرد و این جاده باریک خاکی به او ختم میشد، عباس کمی به ذهنش فشار آورد، شراره...بسته ای برای بابا...بعد هم باز شدن در ماشین و دیگر هیچ..
درسته شراره اونو بیهوش کرده بود و به اینجا آورده بود.
عباس با دقتی بیشتر اطرافش را نگاه کرد، درست حدس زده بود، اینجا آشنا بود، همان باغی که پدرش روح الله سالها در اینجا کار کرده بود و بعد هم فتانه صاحبش شده بود و الان هم با این درختان خشکیده فرقی با بیغوله نداشت، اما چرا اینجا؟!
عباس در همین افکار بود که شراره از پشت ساختمان با چهار پایه ای در دستش پیدا شد.
عباس که از شراره می ترسید، ترجیح داد خودش را به بیهوشی بزند،شراره جلو آمد و بی توجه به عباس غرق کارش شد، عباس از زیر چشم طوری که شراره متوجه نشود حرکات او را می پایید و کاملا متوجه بود که شراره مشغول آماده کردن یک دار است، همانطور که در بعضی فیلم ها دیده بود.
قلب عباس مانند گنجشککی ترسان، سخت خود را به قفس تنش می کوبید، این درد برای عباس زیادی بزرگ بود، او هیچ گناهی نکرده بود که مستحق این مرگ باشد.
شراره روی چهارپایه ایستاده بود، حلقهٔ ریسمان را به دیوار محکم کرد و مطمئن شد که توانایی کشیدن هیکل عباس، که نوجوانی چهارشانه و تپل بود را دارد.
همه چیز درست و آماده بود، شراره از روی چهارپایه پایین آمد، نگاهی به عباس که هنوز انگار در بیهوشی بود کرد، همانطور که با نوک کفشش ضربه ای به پای عباس میزد گفت: پاشو تن لش...دیگه باید الانا اثر اون ماده بیهوشی از بین می رفت، پاشو وقت زیادی برای خواب داری..
عباس از ترسش هیچ حرکتی نمی کرد و دیگر جرأت نگاه های دزدکی هم نداشت اما حس کرد حلقه بسته شده دور پاهایش شل شد و پاهایش از هم باز شد، انگار وقت عملی کردن نقشه بود،لحظاتی بعد مشتی آب به صورت عباس ریخته شد و عباس ناخوداگاه چشمانش را باز کرد..
شراره قهقه ای زد و همانطور که با اسلحه دستش سر عباس را نشانه گرفته بود، با دست دیگرش طناب دار را نشان داد و گفت: پاشو نکبت...پاشو برو روی چهارپایه وایستا، اون حلقه را بنداز گردنت، می خوام صحنهٔ مرگ عموجانت سعید را دوباره تکرار کنم و اینبار هم اولین کسی که بالای سر تو برسه و این صحنه را ببینه پدرت ررروح الله باشه..
کل تن عباس زیر عرق شد و با لکنت گفت: م...من بلد نیستم..
شراره که انگار مواد صنعتی زیاد زده بود به طرف چهارپایه رفت و همانطور که پشت سر هم می خندید از چهارپایه بالا رفت و در یک لحظه حلقه ریسمان را گردنش انداخت و گفت: اینجوری فهمیدی؟!
در همین حین درد شدیدی زیر شکمش پیچید و انگار قسمتی از تنش کنده شد و داخل لباسش افتاد که شراره خوب میفهمید حتما دسته ای از همان کرم های نفرت انگیز هستند که مدتهاست به جانش افتاده اند و در همین لحظات صدایی زیر گوشش وزوز کرد: خودت را بکش تا راحت شی...از این درد راحت شی...از دست کرم های متعفن راحت شی، از دست فاطمه و روح الله راحت شی، دیگه نبینیشون...دیگه خوشبختی اونا و بچه هاشون را نبینی و شراره انگار با این صدا جنون آنی به او دست داد، شروع کرد خود را به تکان تکان دادن و فریاد زد ، آره راست میگی و ناگهان چهارپایه از زیر پایش ول شد و شراره همانطور که دست و پا میزد، آخرین نفسش را کشید و اسلحه که واقعی نبود از دستش ول شد و چشمانش رو به آسمان خیره ماند، آسمانی که جای او و امثال او نبود، او باید به قعر زمین و عمق جهنم رهسپار میشد تا تقاص تمام کارهای شیطانی اش را بدهد، شراره با همان مرگی مرد که شوهرش سعید مرد و باعث مرگ سعید کسی جز شراره و موکلین شیطانی اش نبود و اینک او به دست خود و به وسوسه موکلش ابلیس به درک واصل شد زندگی شراره باید سرمشقی شود برای تمامی کسانی که از درگاه خدا روی گرداندند و راه را اشتباهی رفتند و به جای توکل به خداوند و مدد از انوار الهی، دست به دامان ابلیس میشوند، هم برای خود و هم برای اطرافیان زندگی سختی می سازند و عاقبت به دست همان ابلیسی که به استخدام درآوردند، نابود میشوند و همه بدانند به گفتهٔ قران«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» همانا شیطان دشمنی آشکارا برای شماست و دشمن دشمن است چه او با او هم عهد شوی و چه بر علیه او بجنگی...
خدایا ما و فرزندانمان را از شر تمام شیطان های جنی و انسی نجات بخش..
«پایان»
📝به قلم:ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🗣 پیام شهدا به دختران سرزمینم
🥀چادر سیاه تو۔۔۔
#حجاب #تولیدی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 پشیمانی خواننده مشهـور ترکیـه بعد
از یک عمر بهره مندی از لذت های دنیوی
تو زندگی هرچی خواستم بدسـت آوردم.
هر هواپیمایی که بگی سوار شـدم. هر
ماشیـنی که بگی سوار شـدم. هیـچ چـیز
خوشحالـتون نــمیـکنه. هـرگز خـوشـحـال
نـخـواهـید شــد تــا بــه پــروردگــار نزدیــک
نشوید.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ واقعیه؟!
👑 رمان شاهزادهای درخدمت
🕯 داستانی از صدر اسلام از زبان بانویی فرهیخته که اتفاقات ان زمان را روایت می کند، تمام داستان مستند می باشد و حقایق زیادی در هر قسمت داستان نهفته است، حقایقی که حقانیت ولایت مولا علی علیهالسلام و امتیازات ایشان را بر می شمارد و به نوعی ولایت بلا فصل آقا امیرالمومنین را اثبات می کند و در کنارش پرده از ظلمی که به اهل بیت علیهم السلام شده برمیدارد.
✔ مطالعهی این رمان را به محبین امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و همهی حقجویان توصیه میکنیم.
🌃 هر شب
⏰ حوالی ۲۱:۳۰
از کانال دانشگاه حجاب
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
30_1.mp3
4.29M
🔻پاسخ به این سوال کـــــه👇
تعریف دقیق امر و نهی چیه؟👋💁🏻♂
حتما باید امر کنیم و لحن امری داشته باشیم؟🙄
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
✅ یک زن باحجاب و باحیا :
💎 برای پدرش افتخار؛
💎برای برادرانش عزت؛
💎برای همسرش گنج؛
💎برای فرزندانش بهترین الگو؛
💎و برای جامعه آرامش می باشد...
#حجاب
#جهادتبیین
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد امیری به زیبایی،
زن زندگی آزادی را توضیح می دهد
https://aparat.com/v/fst917f
🎤 " استاد امیری" @aasarostad
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#ولادت_حضرت_زینب_سلام_الله
🌹 #استوری
ام ابیهای علی🌺
زینب زهرای علی💐
#میلاد_حضرت_زینب(س)💫💞
#روز_پرستار💫💞
#پیشاپیش_تبریڪ_و_تهنیٺ_باد👏
✨«شاهزاده ای در خدمت»✨
قسمت :اول
به نام خالق یکتا
«ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی»
همانا ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، قلعه و حصاری ست محکم و هرکس که وارد این قلعه شود ، از عذاب الهی محفوظ است، خداوندا بپذیر تا از تکبیر گویان درگاه ربوبیت باشم و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهر اولین امام و ولیّ بلافصل پیامبرت باشم
آغاز:
قصر در سکوتی عجیب فرو رفته بود و هراز گاهی صدای چکه ای که بر مایع درون محفظه می چکید ، سکوت فضای حاکم را میشکست...
دستان لرزان دختر ، آخرین ماده هم در مایع پیش رویش انداخت و سپس ،تکه ای فلز بی ارزش را درون آن انداخت، چند دقیقه با هیجان به تماشا نشست ، اندک اندک رنگ فلز به زردی گرایید و دخترک با چشمان زیبایش خیره به فلزی که داشت به طلا تبدیل میشد، ذوق زده دستانش را بهم زد و همانطور که با حرکتی دایره وار دور خود می گشت ،صدایش بلند شد : موفق شدم....من موفق شدم ...بالاخره تعلیمات استاد و خواندن کتابهای مختلف اثر کرد ....من توانستم.....
در همین حین ، صدای قیژ درب بزرگ کارگاه خبر از ورود کسی میداد و او می دانست که کسی غیر از آمیشا نمی تواند باشد.
دخترک با ذوق و هیجان خود را به دختر سیه چرده جلوی درب رساند و همانطور که دستان او را در دست گرفته بود به طرف ظرفی که شاهکارش در آن قرار داشت برد و گفت : بیا آمیشا....بیا جلوتر ....ببین چه کرده ام...
آمیشا که سراسیمه بود ، با خضوع دستان خانمش را آرام نوازش کرد وگفت : شاهزاده خانم...مادرتان...مادرتان از مراسم برگشته و سخت از دست شما عصبانی ست....
قصر را به دنبالتان زیر و رو کرده ، گمانم فهمیده اینجا حضور دارید.
خیلی خشمگین است و من تا دیدم به این سمت می آید ، خودم را زودتر به شما رساندم که اگر می خواهید جایی پنهان شوید تا شاهبانو آرام گیرد ، خبرتان کنم.
دخترک ، بوسه ای محکم از گونهٔ این کنیزک مهربانش گرفت و گفت : ممنون آمیشا، اما امروز آنقدر خوشحالم که نمی خواهم پنهان شوم ، حرفهای تیز مادرم را هر چه باشد به جان می خرم...
آمیشا خودش را کنار کشید وگفت : پس اجازه دهید شاهبانو نبیند که مرا بغل کرده اید ، می دانید که ایشان حساس هستند و دوست ندارند رابطهٔ شما با کنیزکان اینچنین صمیمی باشد و اگر ببیند ،منِ بینوا را سخت مجازات خواهد کرد...
شاهزاده خانم سری به نشانه تایید تکان داد و خود را به کنار شاهکارش کشانید....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
در ایتا کانالهایی داریم به اسم اپوزوسیون انقلابی... یعنی اپوزوسیون هستند در قامت انقلابی گری.
همه رو خیانت کار جلوه میدن در تمامی مسائل از این زاویه که مملکت از دست رفت و خون شهدا پایمال شد و مردم رو ناامید می کنن.
تا جایی که مثلا در مسئله حجاب که ما اینجا بحثش رو داریم، محجبه های ما فکر کنن مسئولین ما به جای اینکه حامی محجبه ها باشن دشمنشون هستند و طرفدار بی حجابی...
تا ناامیدشون کنن به کل مسئولین و نهایتا اون فرد هم مثلا دلخوش باشه به رهبری ای که بعد از او دلخوشی ای نیست برای حمایتش از نظام.
خطر بسیار جدی است. چون نمی خوایم بحث سیاسی کنیم سر بسته جمع می کنیم. مثلا یه نمونه کارشون اینه که منتظرن یه جا چند تا جوون برهنگی کنن و اینا عکس و فیلم منتشر کنن و فاتحه بخونن واسه نظام اسلامی...
شاید بعدا بیشتر توضیح دادیم.
با کمک بهترین استادان کشور
در مسـیر تبیینِ مقاومت، جهاد کنیـد!
💠اساتید حجج اسلام
میرباقری، عابدینی، پناهیان، راجی، ماندگاری، قنبریان، نظافت، صابری تولایی، کهوند، سعادتمند، صالحپرور
▫️آموزشهای کاربردی و #رایگـــان
▫️پاســـخ به شبهـات روز مقـــاومت
▫️ارتباط و تعامل با اساتید مطـرح
▫️محتواهای ناب برای منبرهایتان
🎓 گواهی معتبر از سازمان تبلیغات اسلامی
اطلاعات بیشتر و ثبتنام در «مدرسهٔ شمع» 👇
https://eitaa.com/joinchat/2184446670Cbffbff23ec