دانشگاه حجاب
🔉 تأثیر مهرورزی هیئتیها بر افزایش حجاب و عفاف در جامعه 🗓 یک جلسه | ۱۴۰۲/۰۴/۰۳ 🔻 وزارت کشور،
حتما یک بار بشنوید و سعی کنید درک کنید...
به حدیث کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم [دعوت کننده مردم باشید به غیر از زبانتان، بلکه با عمل خوب خود] بیشتر فکر کنید و مقایسه کنید با تولید محتواهایی که تمام حرفشان به امر و نهی خشک هست. حتی می گویند چیه که گل می دید؟ اینا که امر و نهی نیست... البته کلمة حق یراد بها الباطل [کلام درستی هست که ازش استفاده کاملا باطلی میشه. در جای نادرست و شرایط نادرستی به کار گرفته میشه.]
2_1152921504609445187.mp3
2.51M
🔉 #حجاب_وقتی_زنها_مهربانتر_میشوند (۳)
📅 جلسه سوم (پرسش و پاسخ) |سال ۸۸
چون جلسه پرسش و پاسخ معمولا جذاب تره، اونم تو محیط دانشگاهی، این مطلب رو بشنوید اگه دوست داشتید، یک بار دیگه این سخنرانی استاد پناهیان رو مرور کنیم.
017.mp3
1.19M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش هفدهم
⭕️ آستانهی تحمّل خود را بالا ببریم!
🔴 #دکتر_حبشی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار، کمتر از ۲۰ ثانیه
با این نگاه قشنگ درباره ی تذکر زبانی بشنویم 👌
#دکتر_علی_تقوی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔴کیهان: ایلان ماسک بچههایش را روی دوش خود حمل میکند، سلبریتیهای ما سگ و گربه بغل میکنند
روزنامه کیهان نوشت:
🔹در حالی که برخی سلبریتیهای خودتحقیر و بیسواد کشورمان تبلیغ سگفرزندی و گربهفرزندی میکنند ایلان ماسک هرجا میرود بچههایش را روی دوشش گذاشته و با خودش میبرد.
🔹سلبریتیهای پرادعای ما چرا در این موارد از غربیها تقلید نمیکنند؟
#فرزندآوری_ایران_جوان
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنها زنی که در تبعید محافظ امام خمینی(ره) بود!
#زن_عفاف_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
#تحلیل
#جوالدوز
🔶 ترویج « عبا » به جای « چادر » ... چرا ؟؟
🔻«حذف چادر» یکی از سیاستهای مستمر و روشن دشمن آمریکایی و اسراییلی در کشورهای اسلامی (بخصوص ایران) است و همچنان ادامه دارد، اما آیا غیر از دشمن، عامل دیگری در این ماجرا وجود ندارد؟
✅ در این تحلیل با ما باشید...
▫️ در زمانهی ما که متاسفانه نهادها به وظیفهی خود درباره ترویج حجاب عمل نمیکنند، تنها رواج دهندهی حجاب در جامعه، همین گروههای مردمی هستند که در قالب کانالها و... فعالیت میکنند.
▪️ وجود کانالهای حجاب در فضای مجازی قطعا بابرکت است، این را نباید انکار کرد؛ اما متاسفانه مدتهاست در این کانالها دائما عکسنوشتههایی تولید میشود، ظاهرا برای قوت قلب دادن به محجبهها اما با تصویر زنان عباپوش‼️
{حتی در کانالهایی که در اسمشان کلمه چادر هست !! 🤐}
⚠️ امیدواریم دلیل استفاده از این تصاویر، آن باشد که طراحانشان نتوانستند تصاویر جدید و مطلوبی از بانوان چادری در فضای اینترنت پیدا کنند و ناچار به استفاده از این تصاویر (که اغلب خارجی هستند) رو آوردهاند.
💔 ولی فاجعه آنجایی رخ میدهد که بینندهی این تصاویر -که تقریبا هر روز در معرض آن قرار دارد- ناخودآگاه نتیجه میگیرد که پس «عبا» پوشش بدی هم نیست! هم حجابش کامل است (!!) و هم مشکلات چادر را ندارد. 👀
🥀 و به این ترتیب یک خانم چادری تبدیل میشود به یک خانم عبایی، بعدا هم مانتویی و...!!!
🏴 کانالداران حجاب اگر دقت نکنند، هیچ فرقی با آنها که دنبال حذف حجابند نخواهند داشت.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت هجدهم🎬: سرباز جوان همانطور که غرق در افکارش بود گفت : من مختصر می دانم ، چو
شاهزاده ای در خدمت
قسمت نوزدهم🎬:
روز به شب رسید و کاروان در جایی اتراق کرد، در کاروان شایعه شده بود که فردا آخرین روز سفر است و بالاخره بعد از روزها سفر، به مدینه النبی می رسند.
از شهرهای بسیاری گذشته بودند و میمونه، با چشم خود مردمی را که داعیهٔ مسلمانی داشتند ، دیده بود و پوشش خود را شبیه ،لباسهای زنان مسلمان نموده بود و عجیب در این پوشش راحت بود.
همانطور که جلوی خیمه ای که برای او برپا کرده بودند نشسته بود و چشم به آتش پیش رو داشت و از شنیدن جرق جرق هیزم های در حال سوختن ، احساس گرما به او دست می داد ،با صدای گام هایی که به او نزدیک میشد ، سرش را بالا گرفت ، حالا میمونه خوب می دانست که چه کسی است ،درست است که نامش را نمی دانست از مدتها بود، که گوش به داستانهای زیبا و واقعی او سپرده بود و او با تمام وجود احساس می کرد که این مرد جوان ، علاقه ای به او دارد و در صدد کتمان آن است و میمونه هم سعی می کرد این علاقه را نادیده بگیرد ، چون درست است که به گفتهٔ آن مرد به جایی می رفت که شهر رسول خدا بود و با دیگر مکان ها فرق داشت و ادعای عدالت این دیار به گوش همگان رسیده بود ، اما هر چه بود ، میمونه به کنیزی می رفت و از آینده مبهمش خبر نداشت.
مرد نزدیک شد و با فاصله ، آن طرف آتش رو به روی میمونه نشست و همانطور که قرص نانی داغ که چند دانه خرما روی آن به چشم می خورد را به طرف میمونه می داد گفت : بفرمایید نوش جان کنید.
میمونه سری تکان داد و از گرفتن امتناع کرد و گفت : من هم مثل دیگر کاروانیان ،قوت خود را خورده ام ، شما از سهم خود به من نبخشید.
سرباز با سماجتی در کلامش ،اصرار داشت که میمونه هم شریک غذایش شود و میمونه ، دانه ای خرما برداشت.
سرباز جوان ، خرسند از این حرکت ، همانطور که لقمه ای نان به دهان می برد گفت : دیگر چه می خواهی بدانی؟!
میمونه که صدها سؤال ذهنش را در بر گرفته بود گفت : از چگونگی ازدواج دختر پیامبر نگفتی...
سرباز خیره به شعله های آتش شروع به گفتن نمود : فاطمه دختر پیامبر بود و معلوم است که خواستگاران زیادی دارند و هر کس برای نزدیک شدن به رسول خدا، تلاش می کند که او را از آنِ خود کند. بزرگان و ثروتمندان مدینه ، یکی یکی پا پیش گذاشتند و هر یک با وعدهٔ دادن مهریه ای زیاد و ثروتی انبوه ، خواستار ازدواج دختر رسول با خود شدند و حتی دو نفر از کسانی که دخترهایشان را به عقد پیامبر درآورده بودند، به نام عمر و ابوبکر با سماجت خواستگار او بودند .
اما رسول خدا دست رد به سینهٔ همهٔ آنان زد ...آخر همه می دانستند که هر کسی هم کفو و همتای زهرا نمی شود.
خداوند در تقدیر زهرا، همسری نوشته بود که چون او بزرگ و بزرگ زاده و مؤمن و متقی بود ، بزرگ مردی که در تمام عرب ، نمونه ای نداشت ، همان عزیزی که خداوند به یمن قدومش ،خانه اش را ارزانی داشت و کعبه برای به دنیا آمدن او مهیا شده بود و دیوارش از هم شکافته شد...آری علی اعلی باید داماد محمد شود که اگر علی نبود فاطمه همتایی نمی داشت.
و چه زوج عزیزی که برای مقدم یکی از آسمان سوره نازل می شود و برای ورود دیگری کعبه تَرک می خورد و براستی که
دنیا ، دنیا شده تا عشق علی و زهرا را به رخ آسمان بکشد، دنیا خلق شده تا تمام خلایق سرتعظیم به آستان مهر و ارادت این زوج فرود آورند...
میمونه که بار دیگر دل درون سینه اش خود را محکم به قفس تن می کوبید ، با صدایی لرزان گفت : براستی که من هم ندیده ی رویشان....شده ام عاشق کوی شان، شده ام مجنونشان...کاش این شب به ساعتی بدل می شد و ما به چشم بهم زدنی در شهری بودیم که زهرا و علی در آنجا نفس می کشند....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872