صدا ۰۲۸.m4a
3.63M
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
صوت شماره ۲۳
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
( اختلال در شکل گیری هویت سالم در دختران نوجوان به علت کم حیایی در پوشش )
❌ بیان دلیل وجود دو نوع جنسیت
✅ فضای متناسب با نیازهای نوجوان در خانه
✅ تحسین صفات انسانی
❌ خطر بی عفتی در نوجوانی👇
زن آن وقتی که لُخت و بی حجاب است
به چشم هَرزه گانی صِیدِ ناب است
چه سودی می بَرَد آن صید بد بخت
اگر اَندامِ او بهر کباب است😔
#حیا
#عفاف
#آسیب
#هویت
#نوجوان
#فاطمه_کفاش_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حزب اللهی های "برانداز" و "قاتل"‼️
👈فوق العاده مهم 🧐
🔸️خواهر و برادر حزب اللهی که خودت رو منزوی کردی کنج مسجد و هیئت!
مراقب باش در پرونده اعمالت، براندازی و جنایت ننویسند❗️
🔸️خدا باهات شوخی نداره‼️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب🧕🏻
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزار آفرین با این دختر باغیرت !!
حجاب اولویت نیست؟!
پاسخ دختران انقلاب به معاون پارلمانی دولت.....
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپانه
🚨سقوط تفکر «زن زندگی آزادی»
اگر میخوای در لیست خونخواران عصر حاضر نباشی ، حتما این کلیپو ببین رفیق!
❌حمایت شِمر لعین از برهنگی زنان ایرانی!!
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
❌❌❌❌
درخواست اعضا
فوووووووری
اینجا بهم بگید برای ایشون بفرستم
@t_haghgoo
❌❌❌❌
دانشگاه حجاب
❌❌❌❌ درخواست اعضا فوووووووری اینجا بهم بگید برای ایشون بفرستم @t_haghgoo ❌❌❌❌
پیشنهادهای شما عزیران تا الان👇
الزهراء
طوبی
شهیده حجاب
یادگار مادرم
ارثیهی مادری
طرح حجاب برتر
چادر باران
نذر چادر
ضیافت چادری ها
مادرم زهرا
شریفه
شمیم کوثر
بال فرشته ها
گلبرگ های یاس
جا دُر (جای دُر)
عَلَم زهرایی
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیستم🎬: صبح زود بود و کاروان به راه افتاد ، جنب وجوشی نامحسوس بین کاروانیا
شاهزاده ای در خدمت
قسمت بیست و یکم🎬:
بالاخره کاروان بزرگ حبشی وارد یثرب شدند ، میمونه پرده محمل را بالا داده بود و می خواست از همین ابتدای ورود همه چیز را از نظر بگذراند .
میمونه با تعجب به اطراف نگاه می کرد ، پیرامون کاروان دکان هایی از گل با سقفی پوشیده از شاخ و برگ نخلها وجود داشت و مشخص بود که هر کدام در پی کسب و کاری بنا شده ، یک جا خرما فروشی بود ، جای دیگر پارچه های رنگارنگ آویزان بود و کمی آن طرف تر ، شیر فروشی و در کنارش آهنگری و...
اما چیزی که به نظر میمونه عجیب بود ، این بود که دکان ها با دربی باز و بدون اینکه صاحب دکان حضور داشته باشد به حال خود رهاشده بود ، انگار که صاحبان اینان ، خبری بس مسرت بخش شنیده بودند که اینچنین از مال و اموالشان دلکندن و معلوم نیست به کجا سرازیر شده اند...
آن مرد جوان هم در کنار محمل نبود که میمونه ، باران سؤالاتش را بر سر او فرود آورد ، می خواست پرده محمل را فرو افکند که از دور صدایی بس زیبا که کلماتی زیباتر ادا می کرد به گوش او خورد«اشهدوان محمداً رسول الله» ...
کسی که آن آواز را می خواند ، مشخص بود صاحب صدای زیبایی ست و انگار این شیرین ترین نغمه و شعری بود که تا به حال به گوش میمونه می رسید ، زیباترین آهنگی که انگار از ملکوت نشأت می گرفت.
کاروانیان اندک اندک از کاروان جدا می شدند تا اینکه به جایی رسیدند که فقط بخش هدایا و اسرا باقی مانده بود.
کنار دیوار بلندی در سایهٔ نخل های بارور ، دستور فرود دادند.
سرباز جوان که صورتش از شوق برافروخته بود ، نزدیک میمونه که الان از شتر به زیر آمده بود شد و گفت : مژده بده که به مقصد رسیده ایم...
میمونه که بوی خوشی از جانب سرباز می شنید ، نفسی عمیق کشید وگفت : به به چه عطر دل انگیزی...
سرباز لبخندی زد و گفت : الان از محضر پیامبر می آیم ، به محض رسیدن کاروان به مدینه ، من زودتر راندم و خودم را به مسجدالنبی که الان کنارش هستید ، رساندم و این عطر ، عطر محمدی ست که بر جانم نشسته...
میمونه با حالتی ناباورانه به دیوار بلند کنارش اشاره کرد و گفت : براستی این مسجدالنبی ست و اینک پیامبر در ورای این دیوار است ؟!
مرد جوان حبشی چندبار سرش را تکان داد و سعی می کرد اشک شوقی را که از چشمانش سرازیر شده ، از دخترک اسیر مخفی کند...
در همین زمان بود که از دور سواری با سرعت باد خود را به مسجد رساند و در طول آمدن با هیجانی زیاد فریاد میزد: خیبر را فتح کردیم....بگوش باشید حیدر کرار ، این اسدالله غالب ، این قهرمان عرب با یک ضرب دست ، درب قلعهٔ مستحکم خیبر را از جاکند...یهودیان تسلیم شدند....
میمونه که از هیجان آن مرد ،سراسر وجودش میلرزید ،گفت : می شود این سوار را به اینجا فراخوانی ، تا ببینیم چه می گوید؟!
مرد جوان که انگار منتظر بود میمونه امر کند و او فی الفور اجرا کند ،دستی به روی چشم گذاشت و به طرف سوار که اینک به درب مسجد رسیده بود رفت...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و یکم🎬: بالاخره کاروان بزرگ حبشی وارد یثرب شدند ، میمونه پرده محمل را
شاهزاده ای در خدمت
قسمت بیست ودوم🎬:
در چشم بهم زدنی سواری خاک آلود با مرد جوان حبشی جلوی میمونه بود.
مرد حبشی نگاهی به میمونه که مشخص بود ، بسیار کنجکاو است انداخت وگفت : ای برادر ؛ می شود هرآنچه که برای دیگران گفتی ،اینجا هم بازگو کنی؟
مرد که از خستگی راه ، نفس نفس می زد اما سخنی که می خواست بگوید ، گوییا انرژی مضاعفی به اومی داد ، گفت :
چند روز است که سپاهیان اسلام در جنگ با یهودیان خیبر بودند ، هر روز یکی از سرداران مسلمان برای فتح قلعه های مستحکم خیبر اقدام می کردند ، اما هر بار، شکست خورده و ناکام بر می گشتند، چند روز که گذشت و خبری از پیروزی نشد، پیامبر در جمع یارانش حاضر شد و فرمود : فردا پرچم را به دست رادمردی می سپارم که خداوند بدست او پیروزی را نصیب ما می کند.
آن شب بحث بین تمام یاران پیامبر این بود که آن پرچمدار پیروز که خواهد بود؟ و هرکس به خودش ظن می برد و دعا می کرد این بزرگمرد شجاع او باشد تا اینکه صبح روز بعد مردم حضور پیامبر جمع شدند و منتظر بودند ، دل توی دل ملت نبود و هر کس امیدوار بود که پیامبر ، پرچم را به او بسپارد، اما پیامبر در بین یارانش چشم گرداند و گرداند، گویا مقصودش را نیافته بود و سراغ علی را گرفت.
به آن حضرت عرض کردیم که علی بر اثر درد چشم بستری است ،پیامبر امر کرد که علی را بیاورند.
علی که آمد، پیامبر از آب دهان مبارکش بر چشم علی کشید و برای او دعا فرمود.
چشم درد علی بلافاصله برطرف شد ،بطوریکه انگار اصلا آن چشم بیمار نبوده است.
سپس پیامبر، پرچم را به او داد و از او خواست که به میدان نبرد بشتابد.
علی پرسید: یا رسول الله ، با آنها تا آنجا بجنگم که مسلمان شوند؟
پیامبر فرمود: به آرامی به سوی آنان برو ودر قلعه هایشان فرود آی و ایشان را به اسلام دعوت کن و حق خدا را بر آنان بگو، سوگند به خدا که اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی و گرانبها برای تو باارزش تر خواهد بود.
علی، این شیر مرد دنیای اسلام به پیش رفت ، طوری محکم و ثابت قدم بر می داشت که انسان می پنداشت زمین زیر پاهایش به لرزش است و ستایش او را می نماید...
حیدرکرار مانند همیشه با شجاعت و صلابت رفت و خیلی زود به مقصود رسید ، او مانند شیری ژیان با یک حرکت درب مستحکم و سنگین بزرگترین قلعه از قلعه های خیبر را از جا کند....
آری پرچمدار پیروزی که پیامبر وعده اش را داد کسی نبود جز قاتل عمروعبدود...همو که کعبه برای تولدش تَرک برداشت، همو که در شب لیلة المبیت از آسمان برایش آیه۲۰۷ سوره بقره نازل شد...
میمونه غرق حیرت و شگفتی بود و با خود می گفت : براستی« علی» کیست؟
ادامه دارد....
🖍به قلم : ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872