🔴کیهان: ایلان ماسک بچههایش را روی دوش خود حمل میکند، سلبریتیهای ما سگ و گربه بغل میکنند
روزنامه کیهان نوشت:
🔹در حالی که برخی سلبریتیهای خودتحقیر و بیسواد کشورمان تبلیغ سگفرزندی و گربهفرزندی میکنند ایلان ماسک هرجا میرود بچههایش را روی دوشش گذاشته و با خودش میبرد.
🔹سلبریتیهای پرادعای ما چرا در این موارد از غربیها تقلید نمیکنند؟
#فرزندآوری_ایران_جوان
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنها زنی که در تبعید محافظ امام خمینی(ره) بود!
#زن_عفاف_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
#تحلیل
#جوالدوز
🔶 ترویج « عبا » به جای « چادر » ... چرا ؟؟
🔻«حذف چادر» یکی از سیاستهای مستمر و روشن دشمن آمریکایی و اسراییلی در کشورهای اسلامی (بخصوص ایران) است و همچنان ادامه دارد، اما آیا غیر از دشمن، عامل دیگری در این ماجرا وجود ندارد؟
✅ در این تحلیل با ما باشید...
▫️ در زمانهی ما که متاسفانه نهادها به وظیفهی خود درباره ترویج حجاب عمل نمیکنند، تنها رواج دهندهی حجاب در جامعه، همین گروههای مردمی هستند که در قالب کانالها و... فعالیت میکنند.
▪️ وجود کانالهای حجاب در فضای مجازی قطعا بابرکت است، این را نباید انکار کرد؛ اما متاسفانه مدتهاست در این کانالها دائما عکسنوشتههایی تولید میشود، ظاهرا برای قوت قلب دادن به محجبهها اما با تصویر زنان عباپوش‼️
{حتی در کانالهایی که در اسمشان کلمه چادر هست !! 🤐}
⚠️ امیدواریم دلیل استفاده از این تصاویر، آن باشد که طراحانشان نتوانستند تصاویر جدید و مطلوبی از بانوان چادری در فضای اینترنت پیدا کنند و ناچار به استفاده از این تصاویر (که اغلب خارجی هستند) رو آوردهاند.
💔 ولی فاجعه آنجایی رخ میدهد که بینندهی این تصاویر -که تقریبا هر روز در معرض آن قرار دارد- ناخودآگاه نتیجه میگیرد که پس «عبا» پوشش بدی هم نیست! هم حجابش کامل است (!!) و هم مشکلات چادر را ندارد. 👀
🥀 و به این ترتیب یک خانم چادری تبدیل میشود به یک خانم عبایی، بعدا هم مانتویی و...!!!
🏴 کانالداران حجاب اگر دقت نکنند، هیچ فرقی با آنها که دنبال حذف حجابند نخواهند داشت.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت هجدهم🎬: سرباز جوان همانطور که غرق در افکارش بود گفت : من مختصر می دانم ، چو
شاهزاده ای در خدمت
قسمت نوزدهم🎬:
روز به شب رسید و کاروان در جایی اتراق کرد، در کاروان شایعه شده بود که فردا آخرین روز سفر است و بالاخره بعد از روزها سفر، به مدینه النبی می رسند.
از شهرهای بسیاری گذشته بودند و میمونه، با چشم خود مردمی را که داعیهٔ مسلمانی داشتند ، دیده بود و پوشش خود را شبیه ،لباسهای زنان مسلمان نموده بود و عجیب در این پوشش راحت بود.
همانطور که جلوی خیمه ای که برای او برپا کرده بودند نشسته بود و چشم به آتش پیش رو داشت و از شنیدن جرق جرق هیزم های در حال سوختن ، احساس گرما به او دست می داد ،با صدای گام هایی که به او نزدیک میشد ، سرش را بالا گرفت ، حالا میمونه خوب می دانست که چه کسی است ،درست است که نامش را نمی دانست از مدتها بود، که گوش به داستانهای زیبا و واقعی او سپرده بود و او با تمام وجود احساس می کرد که این مرد جوان ، علاقه ای به او دارد و در صدد کتمان آن است و میمونه هم سعی می کرد این علاقه را نادیده بگیرد ، چون درست است که به گفتهٔ آن مرد به جایی می رفت که شهر رسول خدا بود و با دیگر مکان ها فرق داشت و ادعای عدالت این دیار به گوش همگان رسیده بود ، اما هر چه بود ، میمونه به کنیزی می رفت و از آینده مبهمش خبر نداشت.
مرد نزدیک شد و با فاصله ، آن طرف آتش رو به روی میمونه نشست و همانطور که قرص نانی داغ که چند دانه خرما روی آن به چشم می خورد را به طرف میمونه می داد گفت : بفرمایید نوش جان کنید.
میمونه سری تکان داد و از گرفتن امتناع کرد و گفت : من هم مثل دیگر کاروانیان ،قوت خود را خورده ام ، شما از سهم خود به من نبخشید.
سرباز با سماجتی در کلامش ،اصرار داشت که میمونه هم شریک غذایش شود و میمونه ، دانه ای خرما برداشت.
سرباز جوان ، خرسند از این حرکت ، همانطور که لقمه ای نان به دهان می برد گفت : دیگر چه می خواهی بدانی؟!
میمونه که صدها سؤال ذهنش را در بر گرفته بود گفت : از چگونگی ازدواج دختر پیامبر نگفتی...
سرباز خیره به شعله های آتش شروع به گفتن نمود : فاطمه دختر پیامبر بود و معلوم است که خواستگاران زیادی دارند و هر کس برای نزدیک شدن به رسول خدا، تلاش می کند که او را از آنِ خود کند. بزرگان و ثروتمندان مدینه ، یکی یکی پا پیش گذاشتند و هر یک با وعدهٔ دادن مهریه ای زیاد و ثروتی انبوه ، خواستار ازدواج دختر رسول با خود شدند و حتی دو نفر از کسانی که دخترهایشان را به عقد پیامبر درآورده بودند، به نام عمر و ابوبکر با سماجت خواستگار او بودند .
اما رسول خدا دست رد به سینهٔ همهٔ آنان زد ...آخر همه می دانستند که هر کسی هم کفو و همتای زهرا نمی شود.
خداوند در تقدیر زهرا، همسری نوشته بود که چون او بزرگ و بزرگ زاده و مؤمن و متقی بود ، بزرگ مردی که در تمام عرب ، نمونه ای نداشت ، همان عزیزی که خداوند به یمن قدومش ،خانه اش را ارزانی داشت و کعبه برای به دنیا آمدن او مهیا شده بود و دیوارش از هم شکافته شد...آری علی اعلی باید داماد محمد شود که اگر علی نبود فاطمه همتایی نمی داشت.
و چه زوج عزیزی که برای مقدم یکی از آسمان سوره نازل می شود و برای ورود دیگری کعبه تَرک می خورد و براستی که
دنیا ، دنیا شده تا عشق علی و زهرا را به رخ آسمان بکشد، دنیا خلق شده تا تمام خلایق سرتعظیم به آستان مهر و ارادت این زوج فرود آورند...
میمونه که بار دیگر دل درون سینه اش خود را محکم به قفس تن می کوبید ، با صدایی لرزان گفت : براستی که من هم ندیده ی رویشان....شده ام عاشق کوی شان، شده ام مجنونشان...کاش این شب به ساعتی بدل می شد و ما به چشم بهم زدنی در شهری بودیم که زهرا و علی در آنجا نفس می کشند....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت نوزدهم🎬: روز به شب رسید و کاروان در جایی اتراق کرد، در کاروان شایعه شده بود
شاهزاده ای در خدمت
قسمت بیستم🎬:
صبح زود بود و کاروان به راه افتاد ، جنب وجوشی نامحسوس بین کاروانیان در گرفته بود ، یکی به فکر کالاهایی بود که برای فروش آورده بود و آن دیگری به فکر خرید وسائلی که فقط در یثرب پیدا می شد ، یکی به هدایای نجاشی می اندیشید و آن دیگری به مالکی که قرار بود از این به بعد در خدمتش ،زندگی را سر کند .
اما در ذهن میمونه فقط رسیدن به رسول و خانواده اش بود ، او می خواست این خانوادهٔ آسمانی را از نزدیک ببیند و با شناخت آنها، خداوند جهان را بشناسد ، آخر اینان نوری از انور پروردگار عالمین بودند ، میمونه دل در دلش نبود برای رسیدن و بی تاب بود برای دیدار...
هر چه جلوتر می رفتند ، باغ و بستانهای اطراف بیشتر و بیشتر می شد و در جای جای زمین، برکه ای ،چشمه ای و آبی گوارا به چشم می خورد ، دیگر از بیابان های سوزان و ریگ های آتشین عربستان خبری نبود ، انگار اینجا ،زمین هم تمام سبزه های پنهان درونش را عیان کرده بود تا آنها نیز گلی از جمال محمد بچینند..
روز رفته رفته به نیمه میرسید که دروازهٔ شهر مدینه النبی از دور پدیدار شد...
سرباز جوان که اینک پیشاپیش کاروان در حرکت بود ، به شتاب ،خود را به محمل مخملین رسانید و با صدای بلند گفت : شاهزاده خانم، شاهزاده خانم...سر از پنجره بیرون کنید و سایه های شهر را ببینید ،دیگر انتظار به سر رسید.
میمونه که خود نیز سرشار از هیجان بود ، پردهٔ محمل را بالا زد و همانطور که اشک شوق از چشمانش سرازیر شده بود آرام زیر لب زمزمه کرد : خدا را شکر....براستی که او نیز خدای نادیده را به خدایی برگزیده بود و سپس رو به سرباز جوان کرد و گفت : من از شما متشکرم که با داستانهای زیبایتان هم رنج سفر و هم غم اسارت و دوری از وطن را برایم هموار کردید ، اما از شما خواهشی دارم..
مرد جوان که لبخند کل صورتش را پوشانیده بود گفت : امر بفرمایید شاهزاده خانم، بنده در خدمتگذاری حاضرم...
میمونه پردهٔ محمل را کمی پایین تر آورد و گفت : لطفاً دیگر به من نگویید شاهزاده خانم.... من اسیری بیش نیستم که بی گمان به کنیزی میروم ، هرچند که در مدینه النبی باشد ...کنیز کنیز است...
درست است که در تقدیرم کنیزی نوشته شده است اما خوشحالم که به اسارت مسلمانان وکنیزی رسول خدا میروم...
مرد جوان آهی بلند کشید وگفت : به روی چشم ، هر چه من از عدالت پیامبر بگویم تا نبینی باور نمی کنی ، پس باور کردن را به زمانی موکول می کنم که خود، به چشم خویشتن ببینی
ادامه دارد....
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
صدا ۰۲۸.m4a
3.63M
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
صوت شماره ۲۳
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
( اختلال در شکل گیری هویت سالم در دختران نوجوان به علت کم حیایی در پوشش )
❌ بیان دلیل وجود دو نوع جنسیت
✅ فضای متناسب با نیازهای نوجوان در خانه
✅ تحسین صفات انسانی
❌ خطر بی عفتی در نوجوانی👇
زن آن وقتی که لُخت و بی حجاب است
به چشم هَرزه گانی صِیدِ ناب است
چه سودی می بَرَد آن صید بد بخت
اگر اَندامِ او بهر کباب است😔
#حیا
#عفاف
#آسیب
#هویت
#نوجوان
#فاطمه_کفاش_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حزب اللهی های "برانداز" و "قاتل"‼️
👈فوق العاده مهم 🧐
🔸️خواهر و برادر حزب اللهی که خودت رو منزوی کردی کنج مسجد و هیئت!
مراقب باش در پرونده اعمالت، براندازی و جنایت ننویسند❗️
🔸️خدا باهات شوخی نداره‼️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب🧕🏻
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزار آفرین با این دختر باغیرت !!
حجاب اولویت نیست؟!
پاسخ دختران انقلاب به معاون پارلمانی دولت.....
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپانه
🚨سقوط تفکر «زن زندگی آزادی»
اگر میخوای در لیست خونخواران عصر حاضر نباشی ، حتما این کلیپو ببین رفیق!
❌حمایت شِمر لعین از برهنگی زنان ایرانی!!
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
❌❌❌❌
درخواست اعضا
فوووووووری
اینجا بهم بگید برای ایشون بفرستم
@t_haghgoo
❌❌❌❌
دانشگاه حجاب
❌❌❌❌ درخواست اعضا فوووووووری اینجا بهم بگید برای ایشون بفرستم @t_haghgoo ❌❌❌❌
پیشنهادهای شما عزیران تا الان👇
الزهراء
طوبی
شهیده حجاب
یادگار مادرم
ارثیهی مادری
طرح حجاب برتر
چادر باران
نذر چادر
ضیافت چادری ها
مادرم زهرا
شریفه
شمیم کوثر
بال فرشته ها
گلبرگ های یاس
جا دُر (جای دُر)
عَلَم زهرایی
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیستم🎬: صبح زود بود و کاروان به راه افتاد ، جنب وجوشی نامحسوس بین کاروانیا
شاهزاده ای در خدمت
قسمت بیست و یکم🎬:
بالاخره کاروان بزرگ حبشی وارد یثرب شدند ، میمونه پرده محمل را بالا داده بود و می خواست از همین ابتدای ورود همه چیز را از نظر بگذراند .
میمونه با تعجب به اطراف نگاه می کرد ، پیرامون کاروان دکان هایی از گل با سقفی پوشیده از شاخ و برگ نخلها وجود داشت و مشخص بود که هر کدام در پی کسب و کاری بنا شده ، یک جا خرما فروشی بود ، جای دیگر پارچه های رنگارنگ آویزان بود و کمی آن طرف تر ، شیر فروشی و در کنارش آهنگری و...
اما چیزی که به نظر میمونه عجیب بود ، این بود که دکان ها با دربی باز و بدون اینکه صاحب دکان حضور داشته باشد به حال خود رهاشده بود ، انگار که صاحبان اینان ، خبری بس مسرت بخش شنیده بودند که اینچنین از مال و اموالشان دلکندن و معلوم نیست به کجا سرازیر شده اند...
آن مرد جوان هم در کنار محمل نبود که میمونه ، باران سؤالاتش را بر سر او فرود آورد ، می خواست پرده محمل را فرو افکند که از دور صدایی بس زیبا که کلماتی زیباتر ادا می کرد به گوش او خورد«اشهدوان محمداً رسول الله» ...
کسی که آن آواز را می خواند ، مشخص بود صاحب صدای زیبایی ست و انگار این شیرین ترین نغمه و شعری بود که تا به حال به گوش میمونه می رسید ، زیباترین آهنگی که انگار از ملکوت نشأت می گرفت.
کاروانیان اندک اندک از کاروان جدا می شدند تا اینکه به جایی رسیدند که فقط بخش هدایا و اسرا باقی مانده بود.
کنار دیوار بلندی در سایهٔ نخل های بارور ، دستور فرود دادند.
سرباز جوان که صورتش از شوق برافروخته بود ، نزدیک میمونه که الان از شتر به زیر آمده بود شد و گفت : مژده بده که به مقصد رسیده ایم...
میمونه که بوی خوشی از جانب سرباز می شنید ، نفسی عمیق کشید وگفت : به به چه عطر دل انگیزی...
سرباز لبخندی زد و گفت : الان از محضر پیامبر می آیم ، به محض رسیدن کاروان به مدینه ، من زودتر راندم و خودم را به مسجدالنبی که الان کنارش هستید ، رساندم و این عطر ، عطر محمدی ست که بر جانم نشسته...
میمونه با حالتی ناباورانه به دیوار بلند کنارش اشاره کرد و گفت : براستی این مسجدالنبی ست و اینک پیامبر در ورای این دیوار است ؟!
مرد جوان حبشی چندبار سرش را تکان داد و سعی می کرد اشک شوقی را که از چشمانش سرازیر شده ، از دخترک اسیر مخفی کند...
در همین زمان بود که از دور سواری با سرعت باد خود را به مسجد رساند و در طول آمدن با هیجانی زیاد فریاد میزد: خیبر را فتح کردیم....بگوش باشید حیدر کرار ، این اسدالله غالب ، این قهرمان عرب با یک ضرب دست ، درب قلعهٔ مستحکم خیبر را از جاکند...یهودیان تسلیم شدند....
میمونه که از هیجان آن مرد ،سراسر وجودش میلرزید ،گفت : می شود این سوار را به اینجا فراخوانی ، تا ببینیم چه می گوید؟!
مرد جوان که انگار منتظر بود میمونه امر کند و او فی الفور اجرا کند ،دستی به روی چشم گذاشت و به طرف سوار که اینک به درب مسجد رسیده بود رفت...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و یکم🎬: بالاخره کاروان بزرگ حبشی وارد یثرب شدند ، میمونه پرده محمل را
شاهزاده ای در خدمت
قسمت بیست ودوم🎬:
در چشم بهم زدنی سواری خاک آلود با مرد جوان حبشی جلوی میمونه بود.
مرد حبشی نگاهی به میمونه که مشخص بود ، بسیار کنجکاو است انداخت وگفت : ای برادر ؛ می شود هرآنچه که برای دیگران گفتی ،اینجا هم بازگو کنی؟
مرد که از خستگی راه ، نفس نفس می زد اما سخنی که می خواست بگوید ، گوییا انرژی مضاعفی به اومی داد ، گفت :
چند روز است که سپاهیان اسلام در جنگ با یهودیان خیبر بودند ، هر روز یکی از سرداران مسلمان برای فتح قلعه های مستحکم خیبر اقدام می کردند ، اما هر بار، شکست خورده و ناکام بر می گشتند، چند روز که گذشت و خبری از پیروزی نشد، پیامبر در جمع یارانش حاضر شد و فرمود : فردا پرچم را به دست رادمردی می سپارم که خداوند بدست او پیروزی را نصیب ما می کند.
آن شب بحث بین تمام یاران پیامبر این بود که آن پرچمدار پیروز که خواهد بود؟ و هرکس به خودش ظن می برد و دعا می کرد این بزرگمرد شجاع او باشد تا اینکه صبح روز بعد مردم حضور پیامبر جمع شدند و منتظر بودند ، دل توی دل ملت نبود و هر کس امیدوار بود که پیامبر ، پرچم را به او بسپارد، اما پیامبر در بین یارانش چشم گرداند و گرداند، گویا مقصودش را نیافته بود و سراغ علی را گرفت.
به آن حضرت عرض کردیم که علی بر اثر درد چشم بستری است ،پیامبر امر کرد که علی را بیاورند.
علی که آمد، پیامبر از آب دهان مبارکش بر چشم علی کشید و برای او دعا فرمود.
چشم درد علی بلافاصله برطرف شد ،بطوریکه انگار اصلا آن چشم بیمار نبوده است.
سپس پیامبر، پرچم را به او داد و از او خواست که به میدان نبرد بشتابد.
علی پرسید: یا رسول الله ، با آنها تا آنجا بجنگم که مسلمان شوند؟
پیامبر فرمود: به آرامی به سوی آنان برو ودر قلعه هایشان فرود آی و ایشان را به اسلام دعوت کن و حق خدا را بر آنان بگو، سوگند به خدا که اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی و گرانبها برای تو باارزش تر خواهد بود.
علی، این شیر مرد دنیای اسلام به پیش رفت ، طوری محکم و ثابت قدم بر می داشت که انسان می پنداشت زمین زیر پاهایش به لرزش است و ستایش او را می نماید...
حیدرکرار مانند همیشه با شجاعت و صلابت رفت و خیلی زود به مقصود رسید ، او مانند شیری ژیان با یک حرکت درب مستحکم و سنگین بزرگترین قلعه از قلعه های خیبر را از جا کند....
آری پرچمدار پیروزی که پیامبر وعده اش را داد کسی نبود جز قاتل عمروعبدود...همو که کعبه برای تولدش تَرک برداشت، همو که در شب لیلة المبیت از آسمان برایش آیه۲۰۷ سوره بقره نازل شد...
میمونه غرق حیرت و شگفتی بود و با خود می گفت : براستی« علی» کیست؟
ادامه دارد....
🖍به قلم : ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
1222_1.mp3
2.74M
حامد کاشانی : چرا مردم مدینه یک سال بعد از کربلا واکنش نشان دادند؟ حالا بعد از یک سال واکنش نشان دادند به چی نشان دادند؟ به قتل امام؟ نه ! به این واکنش نشان دادند که شراب میخورد و نماز نمی خواند.
کی برای شما داره تصمیم سازی میکنه که تو این قدر دیر واکنش نشون میدی ، تازه تو اولویت هاشون قتل امام حسین هم نیست!
پ.ن:
نه اینکه بگم مسأله نماز و شراب و حجاب و فساد مهم نیستا. نه. خیلی هم مهمه. حرفم اینه در کنار این ها مسائل مهمتر دیگه ای هم هست که نباید ازشون غافل بشیم. هم فرع مهمه هم اصل. ولی اصل مهم رو بعضیا رها کردند.
جهل مقدس امروز خطرناک ترین بلا برای جامعه ی مذهبی-انقلابی است. کاملِ این سخنرانی با این موضوع را، حتما اینجا دنبال کنید:
https://t.me/hkashanimoharram1442
کانال بچه های انقلاب...
018.mp3
1.37M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش هجدهم
⭕️ فهرستی از عوامل محرّک خودتان را تهیه کنید!
🔴 #دکتر_حبشی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎓قانون حجاب، آری یا خیر؟
🤔آیا قانون شدن حجاب می تواند موثر باشد؟
🤔بالاخره حد توقف بی حجابی ها کجاست؟
____________________________________
#حقوق #حکمرانی #رحیم_پور_ازغدی #جامعه_شناسی #حجاب
نبرد اندیشه ها رسانه فرهیختگان
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872