eitaa logo
دانشگاه حجاب
14.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
182 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸دخترم؛ دغدغه ای دارم که گفتنش سخته و نگفتنش سخت‌تر! پس سربسته می‌گم: آیا شنیدی که میگن "یه با هزار با یه دوست میشه و یه پسر با یه با هزار تا دختر؟" • • • 🍃پدرانه از نگرانیم برات میگم؛ تو جنس لطیف عالمی و به لطفِ الهی نزدیکتر، پس حتما سر راهت چاله‌هایی هست که از جنس فانتزیِ توی کارتونها نیست! پس ! ●پ.ن: اگه توی نامه ۳۱ چنین ندیده بودم، شاید تذکرم رو نمی‌نوشتم ولی حالا مطمئنم که اگه پدری به دخترش هشدار نده که باشه، کرده💯 • • • 💠 «نگران بودم که مبادا بینش‌های منحرف که سبب پراکندگی و شبهه مردم گردیده است‌ به تو نیز هجوم آورد، از این رو آگاهی تو را از این موارد بر ناراحتی و دغدغه‌ام -از مواجهه تو با این مسائل- ترجیح دادم تا تسلیم هلاکتهای اجتماعی نشوی»* * نهج‌البلاغه‌، نامه ۳۱ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌸 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌸
🔴به روز باشیم (یکی از سیاست مداران اصلاح طلب نامه ای خطاب به رهبری نوشتند و طوری از مشکلات اقتصادی گفتند و رهبری را متهم کردند که همه متعجب شدند که خب این شخص در طول این هفت سال که دولت اینهمه خلاف مصلحت کشور و بر خلاف نظرات رهبری عمل میکرد کجا بود و چرا صدایی از او در نمی آمد؟!) 👇 آقای ها ظاهرا درست می گوید که دم از مشکلات مردم می زند. اما باطنا راست نمی گوید، وقتی آدرس اشتباه می دهد. به قول ، سوراخ دعا را گم کرده؛ اما نه از سر بی خبری. او عمدا جا به جا و نا به جا نوشته، تا ردّ پای خیانت خود و دوستانش در (اصلاحات و اعتدال) را گم کند. " تا نشان سُمّ اسبت گم کنند - ترکمانا نعل را وارونه زن"! دبیر کل اگر صداقت داشت، باید نامه را اول خطاب به (رئیس شورای اجرایی "مجمع") و احزاب کارگزاران و مشارکت، و دوم به روحانی و و و و و می نوشت. اما طوری نوشته که انگار، ویدئو پر کرده و با ادبیات "تَکرار می کنم"، خواستار رای به روحانی و ائتلاف در انتخابات مجلس و شورای شهر شد! انگار رهبری بود که آدرس بستن با کدخدا و اعتماد به اروپا را می داد! انگار بودند که گفتند "ما تضمین وعده های روحانی هستیم"! یا نظام بود که وعده می داد به واسطه امتیاز دادن به دشمن، به اقتصاد رونق می دهد و مردم را از پول بی نیاز می کند! خوئینی ها سوراخ دعا را گم نکرده؛ اصرار دارد که گم کند؛ به عمد. و باید کاوید که چرا؟ چرا او و برخی هم طیفانش، پریشان می گویند و شگرد دادن به افکار عمومی _با سرگشاده نگاری و ژست ساختار شکنی- در پیش گرفته اند؟ بوی افتضاحی که آنها در و بالا آورده اند، همه جا را برداشته و مردم را شاکی کرده است. اما مگر با جنجال و شوک می توان مشام عموم را از خاستگاه رایحه منحرف کرد؟ آنها به جای این که همدیگر را ملامت کنند، نظام را متهم می کنند. این هم نوعی فرار است؛ با ژست فرار به جلو! بعید است کلام حق در جان دیر پا اثر کند؛ اما به فرموده پیامبر اعظم (ص)، چاره بد بو شدن، یکی بیشتر نیست: " تَعَطّروا بالاستغفار لا تَفضَحَنّکُم رَوائِحُ الذّنوب؛ خود را با ، معطر و خوشبو کنید؛ تا بوی متعفن گناهان شما را نکند". آنها چاره ای جز عذرخواهی از مردم و نظام ندارند؛ شاید که بخشیده شوند. ┄┅═══✼📩✼═══┅┄ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 | 🔻 رهبرانقلاب: جوانهای امروز، جوانهای انقلابی امروز، از جوانهای انقلابی اول انقلاب بهترند. معرفت‌شان بیشتر است، عمق‌شان بیشتر است،‌ بصیرت‌شان بیشتر است. 🌱 ❤️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭕️ روز گذشته این شیرزن «الناز دارابیان» ★رکورد آسیا رو شکست ؛ ★طلا گرفت؛ ★پرچم ایران رو بالا آورده؛ ★برای اهدای مدال با چادر اومد؛ ★با خواندن سرود ملی اشک ریخت؛ ★بعد هم گفته مدالم رو به کودکان غزه اهدا می‌کنم. ✖ولی رسانه‌هامون چقدر بهش پرداختند!؟ بسیار کم ... 🔻حالا اگه یه خانمی کشف حجاب کرده بود! تو تمام رسانه ها پوشش داده میشد! 🔻جنابان رسانه دار خودتون قضاوت کنید کدوم کار مولد در جامعه‌ هست ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 رهبر انقلاب: به جوان‌ها خیلی اعتقاد و امید دارم 🔸 شما برای کشور یک ثروتید؛ ارزش نخبه خیلی بالاتر از مدال است. شما می‌توانید تاریخ را عوض کنید. | | ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872