eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وهشتم ﷽ حورا: ملینا سرش را جلو آورد و گفت: «اون پیرزنه رو ببین چقدر خپله فک
﷽ حورا: بیا دیگه...پیاده شو ملینا این جملات را با اعتراض میگفت درحالی که مقابل درِ اتوبوس ایستاده بود و لبهایش را رو به جلو جمع کرده بود. سرم را بلند کردم و با دیدن ایستگاه مترو، از جا بلندشدم. وارد ایستگاه که شدیم برای خواهرم مقداری خوراکی خریدم تا کمتر بتواند حرف بزند و حواسم را پرت کند. سوار قطار که شدیم ملینا را نشاندم و خودم کنار شیشه ایستادم. چشم هایم را بستم دست کشیدم روی شیرازه ی کتاب، در دلم با محمد حرف زدم: « برام بگو، چیزی بگو که راضی بشم » شبیه فال حافظ پس از لمس صفحات کتاب با انگشتانم، کتاب را بازکردم: درِ اتاق را زد: _بفرمایید +سلام آقا پیکر _سلام از ما ست آقا ممد خواهش میکنم بفرما بشین +خیلی ممنون _ممدجون راستش دیگه من خسته شدم میخوام دوکلمه مردونه باهات حرف بزنم. +بفرمایید آقا پیکر گوشم با شماست. _ممدجان تو از وقتی هفت، هشت سالت بود اینجا کار میکنی درسته؟ +بله اقا همینطوره که شما میگید. _از همون موقع من فهمیدم تو بچه باهوشی هستی الانم با اینکه خیلی جوونی اما گذاشتم که سرکارگر باشی. +آقا پیکر من از شما نخواستم که سرکارگر  باشم. بعدشم اگه فکر میکنید... _پسرجان حرف من یه چیز دیگه ست. اتفاقا خیلیا مخالف بودن که بهت مسئولیت بدم اما  چون کارت درسته و لیاقتشو داری خیلیم خوشحالم که بالاسر بچه هایی...خلاصه میخوام بگم تو این مدت هیچ شده من حقی از تو رو ناحق کنم؟ +نخیر اصلا، شماهم برا من صابکار خوبی بودین و هستین _پس پسرجان براچی منو اذیت میکنی؟ +من؟ من شمارو اذیت می کنم؟ خدا نکنه آقا پیکر چرا این حرفو میزنید؟ _خودت بهتر میدونی ممدآقا اصلا به من بگو اینکه بچه ها موقع کار شاد باشن بده؟ +نه والا چه بدی داره؟! _خب مرد حسابی چی تو گوش اینا خوندی که دیگه رادیو گوش نمیدن ترانه گوش نمیدن؟ +خب  لابد دلشون نمی خواد آقا پیکر -شما منو چی فرض کردی؟ وقتی اون کاغذو بالاسر هوشنگ  دیدم ، برق از سرم پرید. +کاغذ؟...آهان منظورتون آیه قرآنه، ببینم آقا پیکر مگه بده که جلو چرخش آیه قرآن گذاشته؟     اتفاقا خودش می گفت تو این دو سه هفته چندتا سوره قرآنو حفظ کرده شما که باید خوشحال باشی کارگرات همه بچه مسلمونن... _بنده مگه خودم مسلمون نیستم؟ اما  هرچیزی آقا یه جایی داره آخه پسرجون مگه اینجا مسجده؟ اینجا کارگاست بچه ها باید موقع کار ترانه گوش بدن شاد باشن تا بهتر کارشون پیش بره همین. +یعنی وقتی جلوی هوشنگ عکسای ناجور فلان هنرپیشه باشه، بهتر کارمیکنه؟ درسته آقا پیکر؟ اصلا شما چرا همون موقع اعتراض نمیکردی؟ یه بار شد بگی مگه اینجا سینماست که پوستر فلان هنرپیشه رو چسبوندی؟... _ممدآقا با من بحث نکن. اِ...با این کارات داری همه بچه ها رو هوایی میکنی مگه نمی بینی هفته ای یه بار این پاسبان اکبریه میاد اینجا! +خب بیاد _مثل اینکه شما اصلا نمی دونی کجا داری زندگی میکنی اوضاع مملکت چجوریه. یا اینکه خودتو زدی به اون راه! خب مرد حسابی وقتی پاسبون اکبری ببینه همه این بچه ها ریش گذاشتن رادیوشون خاموشه تسبیح دستشونه خو  شک میکنه دیگه اونوقت فکرمیکنی به مافوقاش گزارش نمیده؟ +آقا پیکر من واقعا از شما تعجب میکنم. ببین من میدونم که شما آدم زحمت کشی بودی  و این کارگاهتم مفت به دست نیاوردی اما واقعا از اینکه مقابل مسلمونی  این بچه ها جبهه گرفتی ... _پسرجان ممدجان من میگم هر چیزی جای خودش +باشه خوشبختانه چندماه دیگه من میرم سربازی شما از شر من خلاص میشی اما خودتونم بهتر از من میدونی که  اوضاع اینجوری نمی مونه یه سؤالی ازتون میکنم آقا پیکر... _چه سؤالی بابا؟ به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_بیست_وهشتم گفت: حقیقتا خیلی طول می‌کشه بخوام براتون تعریف کنم ف
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح کیفم را گذاشتم روی میز... هنوز ننشسته بودم فرزانه گفت: حالا طرف کی هست؟ می شناسیش؟ گفتم نه نمی شناسم پسر یکی از دوستای مامانمه ... بنده خدا مامانم گفت: شاید این آقاپسر همون بسته ی سفارشی شما باشه از طرف خدا! منم گفتم حالا دلش را نشکنم... فرزانه گفت: شایدم حرف مامانت درست از آب در بیاد از کجا می دونی؟ گفتم: چم، شاید؟ هر چند که من معیارهام سختگیرانه نیست ولی تا حالا کسی که معیار هام را داشته باشه پیدا نکردم... فرزانه با کنجکاوی گفت: معیارهات چی هست خانم؟! بعد من قضاوت کنم ببینم سخت گیر هستی یانه! لبخندی زدم و گفتم: ایمان و عقل چشمهاشو گرد کرد گفت: همش همین! یعنی خاک تو سر داعش! هیچ کس نبوده بین این همه خواستگارهات ایمان و عقل داشته باشه عجب! من فکر کردم با توجه به خانواده ات توقع خونه آنچنانی، ماشین آنچنانی... گفتم : فرزانه جان به نظرت ایمان داشته باشه یا عقل داشته باشه یعنی چی؟ اخم هاشو کشید تو هم و گفت: یعنی ایمان داشته باشه و عاقل باشه گفتم: زحمت کشیدی نابغه! مشکل همین جاست! هر کسی از چیزی که میگه یه تصوری داره، به نظر بعضی ها ایمان یعنی همین که طرف نمازش رو بخونه میشه داشتن ایمان، از نظر بعضی دیگه همین که خوش اخلاق باشه و اهل دروغ و دغل نباشه میشه ایمان، از نظر یه نفر دیگه اگه اهل نافله و دعا باشه میشه اهل ایمان و یه عالمه نظر دیگه که هر کدومش فقط یه جزئی از ایمان را در بر میگیره ... برای عقل هم همینجوره بعضی ها عقل را در داشتن خونه و مادیات می بینن و تدبیر در معاش، بعضی ها در نحوه ی برخورد با افراد، بعضی ها هم در درک و شعور توی موقعیت های مختلف و... ولی من یکی را می خوام به عنوان همسر انتخاب کنم که هم ایمان و هم عقل درستی داشته باشه یعنی مجموع چیزهایی که گفتم نه اینکه از هر کدومشون یه ذره... فرزانه نگاهی بهم کرد و گفت: یا خدا! خوبه سخت گیرم نیستی! بعید می دونم تو آسمون هم همچین کسی پیدا بشه! من پیشنهاد میدم ملت رومعطل نکن زنگ بزن بگو نیان چه کاریه؟ بعد یکدفعه گفت: ببینم نکنه یکی را زیر سر داری! هی برای این و اون بهانه میاری؟ کلک عاشق شدی؟ دستامو گذاشتم زیر چونم و گفتم تو بعد از این همه سال هنوز من رو نشناختی؟ جان من بگو چند بار این جمله را از من شنیدی؟! عاقلانه انتخاب کنیم عاشقانه زندگی! یه خورده لبهاشو کج و کوله کرد و گفت: راست میگی اصلا به رنگت هم عاشقی نمیاد! رنگ رخساره خبر می دهد از حال درون دختر! بعد هم با آب و تاب این ابیات را خوند... در وصل هم، زعشقِ تو اي گل در آتشم عاشق نمي شوي که ببيني چه مي کشم با عقل آب عشق به يک جو نمي رود بيچاره من که ساخته از آب و آتشم... گفتم: نگا فرزانه الکی ادعای عاشقی نکن! تو منو نمی شناسی ولی من، تو را بزرگت کردم تو بعد ازدواج هم عاشق بشی کار خداست باور کن... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓