#اندڪےتأمــل ••✨
_خیییلےگلےداداشے!
_خواهردوست داشتنےخودمے!
_خواهرے[🧕]↷
_داداشے [👨]↷
💡این ڪلمات #حرمت دارنـ🚦✨
میگن جایےڪہ تو باشے با #نامحرم،نفر سوم #شیطانہ..!♨️
بعضےازمابچہ مذهبےها،خودمان را زده ایم بہ آن راه🚧
↫کہ ما مطهریمـ از گناهـ
↫مایاورامام زمانیمـ
↫ماشهید آینده ایمـ و ..
اینڪہ ماانگارفراموشمان میشودبانوۍهمیشہ خوب آن کوچہ را...◾️|••
چرا دقت نمیکنیمـ‼️ڪہ بہ صرف گفتن ڪلمہ
"برادر" یا "خواهر" ڪسے برادر یا خواهر دیگرۍ نشده...📲|••
و حق #صمیمے شدن را ندارد؛ چہ زن، چہ مرد|••
صمیمیت #محرمیت نمےآورد📛|••
چہ خوب امام (ره) روشن کردند برایمان محضر خـ♡ـدا را✨
جامعہ مجازۍ مهدوۍ اینست⁉️
مواظب #شکلک رد و بدل کردن بین #نامحرمان
و خطاب زدنها و خخخخخ فرستادن هاۍ بے جایمان باشیم
این روایت رابہ خاطرداشتہ باشیم ڪہ:⬇️
#ایمان و #حیا قرین یکدیگرند|••
اگریکےرفت،دیگرۍهم خواهدرفت|••
مراقب دینمان و دین کسانےڪہ دوستشان داریم باشیم|••
❀یڪ تذڪر ساده:{⚠️}❀
باشد ڪہ حتےشده برای ثانیہ اۍ در امر تعجیل فرج موثر باشیم!✨
خدایا اگہ ستار العیوب نبودۍ چڪار میڪردیم؟
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دهم
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
_ #نامحرمید و #گناه دارد.😐☝️
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی #روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم:
_حاج آقا می شود بین ما صیغه #محرمیت بخوانید؟؟
او را می شناختیم.... او هم ما و آقاجون را می شناخت.😊
💞همان جا محرم شدیم.💞
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟😟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان... گفتم:
_مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.😳
من_ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد #مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما #ناراحت می شوید، هم من #معذبم.
مامان گفت:
_آقا جونت را چه کار می کنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
_شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی.
بی اجازه شان محرم نشده بودیم.😔اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون...
این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.... با قهر کردنش
https://eitaa.com/hejabuni