eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 🍂خونریزی شَدیدی داشت... داخِلِ اتاق ِ عمل ، دکتر اِشاره کرد که رو در بیارم تا راحت تر مَجروح رو جابه جا کنم... 🍃گوشه ی چآدُرم رو گرفت و بُریده بُریده گفت: "مَن دارَم میرَم که رو در نیاری..." چآدُرم تو مشتش بود که شد...:)🌷 به روایت پَرستارِ :) ♥️✨ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 خدای من😍 مرا به اعمال صالح نزدیک کن...☺ و آرزوهایم را براورده ساز❤ آرزوی من اینه که هیچ وقت از#چادرم جدا نشم😍 برام براورده کن #رمضان #روز_هفدهم #تولیدی 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸
🍂🍂🍂 🍂🍂 🍂 💠اَينَ لِي الْخَيرُ يا رَبِّ وَلا يوُجَدُ اِلاّ مِنْ عِنْدِكَ وَمِنْ اَينَ لِي النَّجاه وَلا تُسْتَطاعُ اِلاّ بِكَ 💠خدایا خیر تنها به دست توست و هیچکسی به جز تو نمیتونه خیر رو برام فراهم کنه. 🔸تنها راه نجات و رستگاری، راهی هست که تو به من نشون دادی، من اشتباه میکنم اگر دل به بنده هات بستم! ✅ خداجونم، من و ببخش که یه وقتایی به خاطر حرف های بقیه رو کنار میذارم😔 من میدونم که بهترین راه رو بهم نشون دادی...کمکم کن رو عقیده م ثابت قدم باشم 🍃 💗از عاشقانه های 💚امام سجاد (ع) 📖در دعای 🍁🍁🍁〰〰〰 🌜 🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
سیاهی اش🖤 بلندی اش گرمایش آرامش محض است😍 همین که دارمش، لذت دارد و نعمت بزرگیست🙏♥️ را می‌گویم... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🥀وقتی ساواک، طیبه را دستگیر کرد و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:مرا بکشید ولی را برندارید. هفته عفاف و حجاب گرامیباد ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.... یک بار به ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد. اما این بار شش دانگ به من بود. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد. او هم داشت می دوید.🏃😭 _"شهلا .......شهلا........تو را به خدا......." بغضم ترکید.😭 اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم. نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز می دوید.🏃😭 با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم.😣😞 ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود.. و داشت اشک هایش را پاک می کرد. ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد و با گریه گفت: _"شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار"😢 چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود.😣😭 نمی دانستم چه کار کنم. اگر او را با خود می بردم حتما به صدمه می زد. قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت. اگر هم می گذاشتمش آن جا... با صدای ترمز ماشین 🚙به خودم آمدم، وسط خیابان بودم😨😣 📚•°‎‌✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni