eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ محرومیت از بهشت! 🔻 در جامعه‌ای كه از وظيفه‌ی خارج شوند و نقش پدری به عهده گيرند، افراد آن جامعه از محروم می‌شوند. اگر زنان نقش پدر را به عهده گرفتند و دارای دو پدر شد، خسارت اصلی که همان غفلت از نقش مادری است سر بر می‌آورد. 🔸 نقش به‌ عهده‌ی هيچ‌كس غير از نمی‌تواند قرار گيرد. تربيت کودکان را به ‌عهده‌ی هركس گذاشتيد، به عهده‌ی ناكس و نااهل گذاشته‌ايد. نه ، نه ، نه ، هيچ‌كدام به‌هيچ‌وجه مقامش، مقام كه مسير انسان را به بهشت سوق دهد، نيست. اين مادر -يعنی زن- است که بايد در مسير رسالت اصلی‌اش که همان تربيت انسان است قرار گيرد و از اين جهت، مظهر خداست. همان‌طور که خدا پناه روح هر انسانی است، مادران پناه روح کودکانشان هستند. 👤 📚 از کتاب «زن آنگونه که باید باشد» #⃣ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
گاهے گذشٺ ڪݩ گاهے گذࢪ... بزرگترین هدیۀ گذشت، برای خود توست و آن هدیه، آرامش است!💙💛¡ | 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ♦️آزمایش اولین ماهواره‌بر سوخت جامد ایران با موفقیت پرتاب شد 🔹فرمانده هوافضای سپاه:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم ✅ کارشناس بحرینی: 📍چرا باید جامعه بین الملل حوثی‌ها را به رسمیت بشناسد؟/این امر باعث شد حمایت ایران از آنها مشروع جلوه داده شود/مکنزی تصریح کرد فناوری پهپادهای ایرانی نیرومندتر و کشنده تر شده است. 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💢نا امنی و فساد جنسی در سرتاسر اروپا ♨ زن جوانی وارد یک مغازه فروش دخانیات در منطقه یورا در جنوب مادرید اسپانیا شد. او نامرتب به نظر می رسید و تشخیص اینکه چه می گوید دشوار بود، اما او به فردی که پشت پیشخوان بود گفت که سه روز در اتاقی حبس شده و مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. به گفته منابع پلیس، شهادت او یکی از شهادت‌های کلیدی بود که منجر به دستگیری 37 نفر به اتهام قاچاق مواد مخدر و بهره‌کشی جنسی از 10 خردسال درست بعد از کریسمس شد ✅ مدیر مرکز ماجرای او را به پلیس گزارش داد که مشخص شد حداقل سه نوجوان دیگر که به مراکز حفاظتی منطقه آمده بودند نیز توسط همین افراد تحت سوء استفاده قرار گرفته‌اند.به گفته قربانیان، از طریق شبکه های اجتماعی با آنها تماس گرفته میشد و در ازای فروش مواد مخدر که اغلب با اسکوتر تحویل داده می شد، قول پول میدادند. ✅ این تجاوزها در پارک صنعتی مارکونی، منطقه‌ای که به اعمال ناپسند معروف است، در مخفیگاه‌های زیرزمینی و داخل آپارتمان‌هایی که به عنوان لانه‌های مواد مخدر شناخته میشوند ، رخ میدهند. ✅ بازرسان توانستند ثابت کنند که سرکردگان گروه به دختران تجاوز جنسی کرده‌اند، به طوری که یکی از آنها از یک خودروی سواری درخواست کرده است تا کودک خردسالی را از یکی از لانه‌های مواد مخدر برای او بیاورد و سپس به همراه سایر بزرگسالان به او تجاوز کرده است.😞 🌐 منبع: https://www.google.com/amp/s/english.elpais.com/spain/2022-01-05/police-arrest-37-for-sexually-exploiting-underage-girls-in-madrid.html%3foutputType=amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
از جهنم تابهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_پانزدهم امیرعلی: تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خ
تقریبا ساعت یک‌ونیم بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود.با حیاط کوچیکی که من و امیر علی عاشقش بودیم. از حیاط گذشتم و در شیشه‌ای پذیرایی رو با کلید باز کردم و وارد شدم. سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. حسابی کلافه بودم . خوابم نمی‌برد و حوصله‌ام هم حسابی سر رفته بود. گوشی‌ام رو از تو کیفم برداشتم و روشنش کردم. یازده تا تماس بی پاسخ از عمو. اوه اوه. چیکار داشته بی توجه به ساعت شمارشو گرفتم. با شنیدن صدای سرخوشش فهمیدم خواب نبوده. عمو: سلام خانمی. سرت شلوغه ها. _ سلام ببخشید. عمو کاری داشتی؟ از سردی لحنم تعجب کرد ولی خوب چیکار باید میکردم. دست خودم نبود. از بعد شنیدن قضیه طلاقشون، حس بدی دارم نسبت به عمویی که همه اعتقاداتم تحمیل حرفای اون بوده و تمام این یازده سال رو بیشتر از خانواده‌ام پیش اون بودم. عمو: زنگ زدم بگم، من دارم برمیگردم ترکیه . فردا یه مهمونی گرفتم برای خداحافظی با بچه ها.حتما حتما بیا چون میخوام اونجا با طناز هم آشنا بشی. _ چی؟ برای چی میخوای بری عمو؟ طناز کیه؟ عمو_ همسر آیندم. اون اینطوری خواسته. از یه طرف دلم براش تنگ میشد. از یه طرف هم فرصت خوبی بود برای اینکه تو این شک و تردید ها به یه نتیجه‌ی واحد برسم. با صدای عمو که پشت تلفن داشت صدام میکرد به خودم اومدم. عمو: تانیا. _ بله؟ عمو: ناراحت نشیا. خوب تو هم میتونی چندوقت یه بار بیای بهم سر بزنی دیگه، بزرگ شدی. ناسلامتی نوزده سالته! _ باشه. عمو مهمونی فردا خانوادگیه ؟ چه سوال مسخره ای. عمو و خانواده؟ محاله عمو: نه بابا مثل مهمونیای همیشگی. میدونی که. خودت بودی بیشترش. همون پارتی. یه عده دختر و پسر بیکار که پسرا دنبال کیف و حال خودشون. دخترا هم دنبال عشوه و طنازی هستن. از همون اول هم از این مهمونیا خوشم نمیومد و حضورم به اصرار عمو بود. _ باشه. ولی بعید میدونم بتونم بیام. بهت خبر میدم. عمو: نیای دیگه نه من نه تو. من پس فردا صبح پرواز دارم. _ باشه. فعلا... عمو: فدات. بای تلفن رو قطع کردم . کاش حداقل شقایق و یاسی رو هم دعوت کنه. هرچند اگه خاله اینا بفهمن کجا قراره برن، عمرا بذارن . البته منم باید به بهونه دیدن عمو برم. مامان اینا هیچ وقت از این مهمونیا خبر نداشتن..... نتم روشن کردم و رفتم تلگرام. اووووووه چقدر پیام. بیخیال پیاما. رفتم تو گروه سه نفریه خودمون. اخ جووون بچه ها آنلاین بودن. _ سلام یاسی: سلام و........ معلوم هست دو هفته کجایی تو؟ _ مچکرم نفسم . یاسی: بابت؟😒 _ استقبال گرمت شقایق: هیچ معلوم هست کجایی تو؟ خونه رو که جواب نمیدی.گوشیتم که همش خاموشه. آنلاینم که نمیشی. _ اقا منو نخورید. بچه ها شدیدا خوابم میاد باید برم. اومدم بگم فردا ساعت دوازده بیاید اینجا. بای. منتظر شنیدن فحشاشون نشدم. نت رو خاموش کردم. به محض اینکه گوشی رو گذاشتم کنار، خوابم برد. . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
531.3K
& 🎤من دو ساله ازدواج کردم و یک فرزند یکساله دارم . واقعا نمیتونم و بلد نیستم اقتدار شوهرم رو حفظ کنم شاید این به خاطر محیط تربیتی هست که در آن بزرگ شدم و مادرم هم همینطوری بودند و هروقت از دست پدرم ناراحت میشد این ناراحتی رو جلو ما بچه ها نشون میداد و اورا مؤاخذه میکرد . 📌لطفا تمرین‌هایی بدین که این مهارت رو بتونم در زندگی اجرا کنم و از انتقال این خصلت ناپسند به نسل بعدی ام جلوگیری کنم . 🗣استاد فرائدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاسف از این سطح شٵن زن در غرب ‼️ و دلباختگی بعضی بچه مسلمان‌ها...😔 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🏅شرفش مال مادر است 🔻امام خمینی: اگر این بچه‌‏اى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مى‌کند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
به شوقت می پرم از جای و می افتم دگر باره...🕊✨ عکس از: sadeqshahsvan | 🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓دلیل رواج یافتن لباس های نامناسب چیست؟ چه عواملی موثر است؟ 🛍این روزا اکثر دوستان و اقوام رو می بینیم که رفتن سراغ کسب و کار اینترنتی و پیج فروش لباس زدن دوتا از دوستان مذهبی خودم هم وارد این عرصه شدن و با هدف حمایت از تولید داخلی پیج فروش اینترنتی لباس زدن 🤩من خیلی خوشحال بودم از این بابت و کلی واسشون تبلیغ کردم و خودم هم ازشون خرید می کنم 😳اما چیزی که عجیب بود واسم این بود که دیدم یکی از اونها شلوار جین هایی با قد ۹۰ سانت که بالای قوزک پا هستند و اگر خانمی قد بلند تری داشته باشن براش کوتاه تر هم میشه آورد 🤔فکرم مشغول شد،آیا دوستم به عنوان فروشنده در گناه اونها شریک میشه؟ اگر ساق پای خانم ها با پوشیدن شلوارهایی که از دوستم خریدن دیده بشه چه کسانی مسبب این وضعیت هستند؟ 🧕یکی دیگه از دوستام پیج فروش شال و روسری زده و اون هم با اینکه خودش یک خانم محجبه و چادری هست،روسری هاش مطابق مد روز هست و متاسفانه امسال مینی اسکارف(روسری بسیار کوچک) مد شده ⁉️از این دو عزیز پرسیدم چرا مطابق مد روز جنس خریدن و عرضه می کنن.اونها گفتن درخواست ها برای این مدل شلوار و روسری زیاد بوده و برای به دست آوردن مشتری ناچارن کارهای مد روز ارائه بدن 📌خب این یعنی تاثیر مطالبه گری؛ مردم شلوار و روسری کوتاه مطالبه کردن و اونها هم تسلیم شدن 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
ازجهنم تابهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_شانزدهم تقریبا ساعت یک‌ونیم بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه
ساعت یازده صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. می‌دونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم. دوباره یاد رفتن عمو افتادم. هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوستش داشتم و نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه. منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلش رومیپرسیدم. قانعش می‌کردم که نره. واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم. با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن! بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق. شقایق: خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا. برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خاله‌هام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟ بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده. یه دفعه جیغ شقایق بلند شد: عه! حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بذار بره. بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم. همش عمو عمو. _ خب من همش پیش عمو بودم، دلم براش تنگ میشه. میفهمی چی میگم؟ مثل پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوری‌اش رو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد. یاسی: خوب حالا ابجی. با گریه تو که چیزی درست نمیشه. بیخیال. به جاش برو ..... با صدای موبایل شقایق حرفش قطع شد. شقایق: اوه اوه یاسی مامانته خاک تو سرمون شد فکر کنم. شقایق: جونم خاله؟ _ شقایق: اها . باشه. بای. تلفن قطع کرد. خطاب به ما که منتظر چشم دوخته بودیم بهش گفت: شقایق: برخیزید . پیش به سوی ناهار خوشمزه خاله! _ ها؟ شقایق:کله پوک جونم. خاله گفت مامان من و مامان تو الان اونجان. تشریف ببریم منزل این یکی کله پوک( یاسمین) برای صرف ناهار. _ من نمیام حوصله ندارم.....گفتن این حرف مصادف شد با کتکی که از یاسی جون خوردم. نیم ساعت بعد دم خونه خاله اینا بودیم. دم در چشمم افتاد به امیر پسر چندش خاله زری. پس اونا هم اینجا بودن. امیر یه پسر ریاکار جانماز آب بکش و فوق العاده رو مخ بود. چون جلو همه وانمود میکرد که یه پسر پاک و معصومه در حالی که فقط من آمارشو داشتم. اون به لطف همون یه ترم دانشگاه! داشت دم در با تلفن حرف میزد که با دیدن ما تلفن رو قطع کرد و سرشو انداخت پایین و آروم ولی طوری که ما بشنویم گفت: استغفرالله. استغفرالله و...... پسره..... وااااااای . _ علیک سلام پسرخاله امیر: سلام خواهر بفرمایید. خیلی آروم ولی طوری که بشنوه گفتم: به خواهرای دانشگاه هم سلام برسون. بدبخت کپ کرده بود. هه. فکرشم نمیکرد کسی، اونم من، آمار کاراشو داشته باشه. چون هیچ کس حتی خودش هم نمیدونست ما تو یه دانشگاهیم..... بعد از ناهار زود رفتم خونه و منتظر مامان اینا نموندم. چون میخواستم برای مهمونی شب آماده بشیم. از بابا سوییچ ماشین رو گرفتم. که سر راه هم برم برای عمو یه هدیه بگیرم و قرار شد مامان ایناهم با ماشین امیرعلی برگردن. ساعت چهارونیم بود که مامان اینا اومدن. همزمان با اومدنشون اومدم از خونه برم بیرون که امیرعلی دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت: به عمو از اون حس و حالت چیزی نگی بهتره. مواظب خودت هم باش. بعد دوباره همون لبخند که دل آدم رو میبرد. یه چشمک و لبخند جواب نگرانی داداش مهربونم بود. . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part14_جان شیعه اهل سنت.mp3
8.46M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(14) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسرم همش غر میزنه! ✅ تعامل وتغافل 🎵 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دم خروس یا قسم حضرت عباس 🔺واقعا در این مقوله قسم حضرت عباس رو باور کنیم یا دم خروس رو؟ 🔹کار فرهنگی در این کشور هم متاسفانه به همین اندازه بی‌دقت و سطحی انجام شده (نمیخواهم صریح بگویم منفعت‌طلبانه) به همین دلیل تاثیری که باید را نداشته است. 🔷این مداد هدیه جشن تولد دختر یکی از دوستان است که پر از تناقض است! 🔹ناخودآگاه یاد فروشگاهی در مشهد افتادم که به اسم انقلابی‌گری و ترویج برپا شده بود و از بابت شعار «تولید ملی» سود هنگفتی به جیب زده بود اما هنگامی که می‌خواست فروشگاه و محصولاتش را معرفی کند به برندهای «ترک» فروشگاه تاکید می‌کرد! ✍شهره پیرانی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
دم خروس یا قسم حضرت عباس 🔺واقعا در این مقوله قسم حضرت عباس رو باور کنیم یا دم خروس رو؟ 🔹کار فرهنگی
• به نظر من که: "اللهم لطــــفاً شفا ..." 😑🙏🏻 نظر شما درمورد اینجور کارهای فرهنگی چیه؟ @panahande
شب جمعہ اسٺ ھوایٺ نڪنم مےمیࢪم...💔 | @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_هفدهم ساعت یازده صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود.
ساعت پنج بعدازظهر بود. بابا که مغازه بود ، مامانم که طبق معمول پاتوق همیشگی آشپزخونه. دلم حسابی گرفته بود دلم میخواست برم با امیرعلی حرف بزنم ولی داشت تو اتاقش درس میخوند. دل رو زدم به دریا در زدم و بعد از اینکه اجازه ورود داد رفتم تو. امیرعلی: سلام بر خواهر شیطون خودم. میگم خوب شد عمو رفتا دلیلی شد که به ماهم سر بزنی. تازه الان فهمیدم یه خواهری هم دارم. _ سلام. امیرعلی:خانم دکتر چرا ناراحتی؟ _ اولا که جوجه مهندس! کی رو دیدی با یه ترم درس خوندن دکتر بشه که من دومیش باشم. بعدشم دلم گرفته. امیرعلی: اونوقت جوجه مهندس‌و با من بودی؟ _ کمی تا حدودی. امیر تو وقتی دلت میگیره چیکار میکنی ؟ امیرعلی: موقعیت جور باشه امامزاده صالح، شاه عبدالعظیم ، و و و مزار شهدا. _ پروفسور تو هم چه پیشنهادایی میدیا . اونم به من. امیرعلی: خواهر پروفسور پیشنهاد نبود. در ضمن بعضی وقتا هم درددل میکنم. _ با کی؟ امیرعلی_ همون پسر خوشگل و خوشتیپه. _ داداش خل شدی رفت . پاشو پاشو ببرمت دکتر. با مرده حرف میزنی. نکنه رفتی تو کار احضار ارواح؟ امیرعلی: اولا که شهید شده. دوما شهدا زنده‌ان . بعدشم میتونی یه بار امتحان کنی. _ مثله تو خل بشم؟ امیرعلی: این خل شدن به آرامشش می ارزه. آرامش ! یاد مشهد افتادم؛ چه آرامشی داشت اون جا. کلا حسابش با زمین جدا بود. ولی نمیتونستم با یه شهید درددل کنم. از کجا میخواست بشنوه. _ امیر. امیرعلی: جونم ؟ _ خانواده ما و خاله اینا و مامان بزرگ اینا و بقیه فامیل همه مذهبین ، درسته؟ امیرعلی: خب؟ _ پس علت این همه تفاوت چیه؟ چرا مامان بزرگ اینا انقدر سخت میگیرن؟ یا بهتره بگم چرا اسلام انقدر سختگیره. . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا