eitaa logo
هجرت|د. موحد|dr.mother8
16.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
246 ویدیو
18 فایل
مادرانگی هایم..... 🖊️هـجرتــــــــــــ مادر پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن ها ممنوع 😢😊 نشر بدون منبع (لینکهای انتهای متن) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی نویسنده (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری و حفظ حقوق دیگران💕)
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــادی‌هــای ســاده مـــثــل پــیدا ڪــردن گیــره روســـری قشنگ گـــݥ شـــده بـــہ یـــڪ روســری کـــه مدتــهــا بــود اســتــفــاده نــشــده 😊 @hejrat_kon
دلم میخواد یه دنیا بزنم اینجا نه از زیادی مشغله‌ها - که بخشی‌ش رو برا آزاد شدن ذهنم نوشتم رو کاغذ - ازینکه چرا باید تو این ۳-۴ هفته باقیمونده با این سختی از خونه برم بیرون 😭 هرروز بیرون رفتن برام یه عذابه. و پتانسیلشو دارم بیام تا شب اینجا غرغر بنویسم! دلم میخواست این چند هفته تا تولد نی‌نی رو تو خونه بمونم😢 بابا مگه آدم چقد توان داره😩😭 وقتی حتی راه رفتنت هم به سختیه… آره میشه مرخصی گرفت ولی دانشجوها و شاغل ها میدونن هرچقد از این طرف مرخصی بگیری، از اون طرف زودتر باید برگردی. تازه این مال بقیه مشاغل و رشته‌هاست. تو رشته بی‌رحم و بی‌ملاحظه پزشکی - که هیچ توجهی به ساختارهای وجودی آدم ها و زنانگی زن‌ها و نقش‌های خانوادگی افراد نداره- اگر بیشتر از دو ماه مرخصی بگیری برا زایمان کلا یک سال کامل از درسِت عقب میفتی! یعنی دیگه اجازه‌ی دادن اون امتحانی که باعث ارتقاء از سالی به سال بعد میشه رو نداری… بنابراین من باید این دو ماهم رو تا حد ممکن نگه دارم برا بعد زایمان… البته میشه مرخصی بیشتر از دو ماه هم گرفت ولی گفتم که، یک سال عقب میفته آدم. نه اینکه این عقب افتادن برا من خیلی موضوعیت داشته باشه ها، نه. که اگر داشت خیلییی راحت و با طیب خاطر و آرامش روان، چندین سال ادامه تحصيل رو به تعویق نمینداختم و به قول بعضییی، از بقیه عقب (!) نمیموندم. اما خب جزئیاتی داره که توضیحش سخته و لزوم نداره (نهایتا هم شاید مرخصی کامل گرفتم…) بگذریم مهم اینه که الان خیلی سختم اومده و داره سخت میگذره… ☹️ همین فقط دلم میخواد این یک ماه بگذره… با اونهمه کاری که تو این مدت باید انجام بدم… طوری که خود زایمان (از بیمارستان و دکتر و فکر به جزئیات و...) شده فرع زندگی‌م و «هرچه پیش آید خوش آید»… شبیه خیلی دیگه از همکارام، تحت فشار درس و کارهایی که زن رو دیدن و میخوان… @hejrat_kon فهرست پایین: غذاهایی که به نظرم خوشمزه یا مقوی یا هوسانه اومد. برا مامانم که دارن میان خونه‌مون. که با هم ان‌شاء‌الله ادامه درمان رو پیگیری کنیم. به دعای شما
خوب شد غر زدم چند نفر از همکارانم راهنمایی خوبی کردن نتیجه اخلاقی : اول مشورت و سؤال و تلاش کنید برای برون رفت از مشکل، بعد غر بزنید 😅
جواب جناب حافظ به این غر امشب من: با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش بیماری اَندَر این ره، بهتر ز تندرستی خیلی قشنگ بود برام🥹🥺🥰
کاش مؤمن به این گزاره‌ها باشیم مؤمن موقن یقین داشته باشیم در آغوش پروردگاری هستیم که از هرکسی به ما مهربان‌تر و داناتره کاش یادمون نره تحت ولایت رب هستیم. این باور، خودش یعنی ته ته آرامش… کاش بیشتر با عقایدمون زندگی کنیم. عقاید برا تو ذهن بودن نیست، برا زندگی کردنه… @hejrat_kon پی‌نوشت : ۱. یه نکته مهم و جالب اینه که برخی قوانین و سنت‌های خداوند، برای مؤمنین و جامعه مؤمنین، با کفار و غیرمعتقدین فرق داره. حساب کتاب خدا برا ما (ان‌شاء‌الله) با بقیه مردم متفاوته تو مواردی. حالا مصداق و توضیحش باشه یه وقت دیگه. ولی یه موردش بحث ررق و حبس رزق و... است. خودمم باید بیشتر مطالعه کنم. ۲. باورها وقتی توسط والدین بشن، توسط بچه‌ها عمیق تر و پایدارتر پذیرفته و عملی میشن. به شعار و حرف نیست....
یاد یک خاطره افتادم از این که واکنش های والدین چقد رو واکنش های بچه‌ها اثرگذاره. پارسال زمستون رفتیم مشهد. جاده حسابی برفی و بارونی و یخ بندون. خلاصه که جاتون خالی نباشه، حدود سبزوار کنترل ماشین از دست ور رفت و چند دور تو جاده پیچ و تاب خوردن همان و افتادن تو اون گودی بین دو جاده و چپ کردن (یه وری شدن ماشین نه کامل) همان. خب خیلیی موقعیت وحشتناک بود علی الخصوص اینکه همه‌مون جز بابا و پسر کوچک (مسبب حواس پرتی راننده😡😅) خواب بودیم و با سانحه بیدار شدیم. تو پیچ و تاب خوردن ها و زمانِ یه وری شدن ماشین خب من با صدای بلند و قاعدتاً با استیصال ذکر میگفتم. اما جیغ و گریه و واکنش عجیب غریب نداشتم. بچه‌ها البته کمی به گریه افتاده بودن ولی بیشتر شوکه شدن. ماشین که واستاد و فهمیدیم زنده موندیم، من رومو برگردوندم عقب که بچه‌ها رو نگاه کنم، صحنه رو که دیدم خیلی خنده‌م گرفت🤭🤦‍♀ بچه‌ها افتاده بودن رو هم، ولی خنده‌م ازین جهت بود که «خدایا شکرت که ماشین این طرفی چپ شد و اون بچه تپلی و سنگینم رفته زیر و سبک تر ها رو» 😂 اگر برعکسش بود حتماً یه تلفات اینجا میدادیم بابت وزن ایشون رو بقیه. شوهرم به زحمت خارج شد و من هم به کمکش. مردم اومدن کمک تا ماشین رو صاف کنن و بچه‌ها رو دربیارن. وای خدا هرچی بچه از تو ماشین درمیاوردن تموم نمیشد 😂 (به نسبت توقع عمومی میگم. یکی، نهایت دوتا توقع دارن تو این زمونه) چقد باز اینجا خنده‌م گرفته بود😂 خلاصه که به سختی از ماشین در اومدیم و سخت تر اینکه توی گِل و بارندگی بودیم. الحمدلله کسی چیزیش نشده بود در ظاهر. ولی بخاطر شدت و نوع سانحه، عاقلانه بود بریم اورژانس و همه بررسی (حداقل یک سونوگرافی) بشن. حالا آمبولانس اومدنم ماجرا داشت. یه آمبولانس اومد، یه نگاه به ما کرد و گفت کمه! گفتیم چی‌؟! گفت یه دونه آمبولانس 😅 هیچی زنگ زد یکی دیگه هم اومد. من و دخترا با اولی رفتیم، بابا و پسرا با بعدی. ماشینم که درآوردن و بردن تعمیرگاه. تو آمبولانس نشانی از اضطراب یا ترس تو چهره من نبود. و بالعکس سعی کردم با توصیف هیجانی و باحال ماجرا و اینکه وای بچه‌ها چقد خدا رحم کرد و چپ کردنو فقط تو فیلما دیده بودیم و... فضا رو تغییر بدم. بعد ازشون حال و وضعیت شون رو می‌پرسیدم و میخواستم برام بگن که چه حالی دارن و چه حسی دارن و به چی فکر میکنن. کم کم این حس آرامش ما به بچه‌ها منتقل شد (قاعدتاً برای اونا سخت تر و وحشتناک تر بوده) و حالشون معمولی شد. طوری که وقتی خانوادگی بیمارستان بودیم انگار رفته بودیم گردش 🤪 يعنی یه ماجرایی که میتونست به شدت آسیب زا باشه برا بچه‌ها، اونا رو دچار اضطراب های عمیق بعدی و PTSD بکنه، از هرچی مسافرت و سفر با ماشین بترسونه و متنفر کنه، تبدیل شده به یه خاطره معمولی. گاهی هم خب به اون ابعادش میخندیم. حالا اگر والدین از همون اول جیغ و فریاد داشتن، بعد هم فغان و استرس و گریه، تو آمبولانس و بیمارستان هم بی قراری، داستان فرق داشت. البته خب مجدد تاکید میکنم در ظاهر هیچکس اتفاقی براش نیفتاده بود. وگرنه خب آدم از یک بریدگی و خون اومدن ساده هم ناراحت و اذیت میشه و واکنش میده. منتها همونم میتونه و باید معقول و کنترل شده باشه. خلاصه که بسیاری از رفتارهای بچه‌ها - در یک زمینه ذاتی- «آموخته شده» از محیط و اطرافیان هستند. مثلا یه بچه‌ای که زمینه وسواس توش هست اما «وسواس عملی والدین» اونو تشدید و تقویت میکنه. خب اینجا والدین (مخصوصاً اگر خودشون آسیب دیده این وسواس هستن) باید سعی کنن در عمل و رفتار، به وسواس کودک دامن نزنن. یا اگر والدین خیلی اضطرابی هستن. باید سعی کنن تشویش ها و اضطراب ها رو کمتر منتقل کنن. البته که خیلی سخته. خلاصه که اینم خاطره ما 😊 @hejrat_kon پی‌نوشت: تو بررسی‌های بیشتر هم کسی مشکل نداشت الحمدلله. جز خودم: درد کتف و آتل بستن... که چندماه با من بود و دیگه داشتم مشکوک میشدم به پارگی رباط ها. اما نگم دیگه چجوری کاملا خوب شد که؟ بله درست حدس زدید، با بارداری 😁 حالا الان چشم میزنم خودمو، از فردا برمیگرده 😢 خدایا این یه خوشبختی رو از ما نگیر😁 شکرت بابت همه چیز. به همه، بارداری‌های خوب و توأم با سلامتی و عافیت و فرزندان صالح و سالم و خوش عاقبت عطا کن. آمین 🦋💕
صبح دخترارو راهی مدرسه کردم مثل یه کدبانوی اصیییل😎 نهار آبگوشت بار گذاشتم پسرا رو صبحانه دادم و رفتم سر کار آبگوشت کرمانی از آبگوشت های دیگه یه کم مفصل تره. اون مدل اصیلش که هیچی، خیلی سخته. ولی اینی که ما به طور معمول میپزیم تفاوتش تو اینه که توش برگه به و برگه زردآلو میریزیم، وقتی رب رو سرخ میکنیم که اضافه کنیم، مقداری ترخون و مرزه هم مثل نعنا داغ درست میکنیم و میشه بخشی از طعم آبگوشت. @hejrat_kon کمرنگ کردم دلی هوس نکنه😉 تو مدل اصیلش که اسم مشهور فعلیش آبگوشت امام حسینی هست، مایه آبگوشت خیلی غلیظه. چون نخود چرخ کرده و دنبه چرخ کرده و برگه زردآلو (تُرشاله) چرخ کرده و... داره
گذاشتم که یه بار امتحانش کنین☺️ یه ذره ته مزه شیرینی ممکنه داشته باشه. ولی با رب و لیموعمانی و... قابل تعدیله
به مناسبتِ امشب...
و این دلبرانه...
و این...
مامانم خیلی با حضرت عباس انس داشت منم تمام این مدت شفای مادرمو از قمر بنی هاشم میخواستم مادربزرگم هم به من سپرده بود میری کربلا، حرم ابالفضل العباس، میگی شفای مادر منو بده! حالا امروز روز وفات مادرشون، بی‌بی ام‌البنین مامانم پر کشید… حتماً آقای مهربون مادرم رو میسپارن دست مادرشون مگه نه؟ آره این خاندان خیلیییی مهربون و اهل کرم و نوازش و لطف ان همه جوره دلبری میکنن همه جوره بهت میفهمونن که حواسشون بهت هست، صداتو میشنون، نگاهت میکنن، یه جوری بالاخره جوابتو میدن😭 شکر خدا که در پناه این خانواده ایم… @hejrat_kon ممنون میشم هر دعا یا ذکر یا سوره قرآنی که میتونین، برای بدرقه مامانم به سرای جاودان بخونید🖤 و اینکه، لطف و محبت تون همییشه به من ناقابل رسیده، اما ممنون میشم تو شخصی پیامی ندید. واقعا توان جواب دادن و... ندارم. متشکرم
امروز آقا دیدار داشتن با بانوان من هم یکی از سخنران ها بودم این دو سه روز همه فکرم این بود که بعد صحبتم از آقا یه تبرکیِ حمد شفا خونده برا مامانم بگیرم بعد به لبخندی بگم «آقا بیزحمت یه جوری بخونین بیماری های روحی و اخلاقی خودمونم شفا بده» ولی دنیاست مقدرات برای جاری شدن از انسان‌ها کسب تکلیف و اجازه نمیکنن… امروز بعد صحبتم با بغض گفتم : آقا میشه به دعایی مادرم رو بدرقه کنید؟....... آقا هم طلب رحمت کردند و ده ها نفر حاضر هم حتماً دعایی و ذکری به لبشون اومده... بعد جلسه هم در راهروی پشتی گفتم «آقا، مادرم فاطمه فرزند حسین؛ براشون دعای ویژه میکنید؟» و بعد یک چفیه تبرکی خواستم تا همراه سفر ابدی مادرم کنم دادن…
مامانم از جاهای تنگ وحشت داشت خیلی حالش بد میشد امروز به خانه ابدی سپرده شد… اگر محبت کنید نماز وحشت یا لیلةالدفن بخونید فاطمه فرزند حسین برای این نماز دو رکعتی، سه صورت نقل شده که براساس نقل مشهور، در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم پس از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده می‌شود و سپس : «اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر فاطمه بنت حسین» زمان آن از اول شب تا قبل از نماز صبح میباشد. البته بهتر است که این نماز در اول شب یعنی پس از خواندن نماز عشاء خوانده شود. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله: بر میت ساعتی سخت تر از شب اول قبر نمیگذرد. پس بر اموات خود رحم کنید و برایشان صدقه بدهید و اگر نتوانستید، دو رکعت نماز برای فرد درگذشته بخوانید. پس همان لحظه حق تعالی هزار فرشته به سوی قبر او می‌فرستد که با هر فرشته جامه ‌ای و حلّه ‌ای است، و تنگی قبر او را تا روز نفخ صور وسعت می‌دهد و به نمازگزار به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع می‌کند، حسنه عطا می‌کند و او را چهل درجه بالا می‌برد. خدا به همه ما رحم کنه مرگ برای همه ست حقی که فراری نداره خدایا، ای نعم الرب، مهربان ترین، رحم کن. ما گریه کن های حسین فاطمه ایم... فاطمه حبیبه توست....
خدایا یه روزی من رو که در ضعیف ترین حالت ممکن بودم سپردی به آغوش مادرم. مادرم منو از تو تحویل گرفت و با نهایت عطوفت و رأفت با من رفتار کرد حالا منم امروز مادرمو در ضعیف ترین حالت ممکن 😭 سپردم به آغوشت… لطفاً با نهایت عطوفت و رأفت تحویلش بگیر 😭 که محبت مادر به بچه‌ش، در برابر محبت تو به بنده‌ت از قطره‌ای در برابر دریا هم کمتره… اللّهم ارحَم غُربَتها و آنِس وَحْشَتها… اِعلَم فاطمه بنت حسین، انَّ اللّٰهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی نِعْمَ الرَّبُّ 😭❤️
پسرک نیمه شب بلند شد. با گریه. آب میخواست. باز کردن چشمانی که خسته و آزرده روزی دردناک، و تکان دادن جسمی که سنگینِ حملی حدود نزدیک ۹ ماهه بود، خیلی سخت بود. اما ناگهان مثل برق گرفته ای پریدم. نمیدانم چطور آن لحظه در آن اوج خستگی هوشیار شدم اما همه آن انرژی از جمله‌ای بود که به ذهنم گذشت: «پاشو! نیت کن و ثواب و نورش رو برسون به مامان… مگر نخوندی که تا چهل شب و چهل روز ابواب رحمت الهی به طرز عجیبی بازه و کوچکترین حرکتی به متوفی میرسه؟ » و در حالی که طفل گریان رو نوازش میکردم و بلند میشدم بروم آب بیاورم، فکر کردم که آن صدای ذهن درست می‌گوید؛ چه خیر و احسانی بالاتر از سیراب کردن یک طفل معصوم در نیمه تاریک شب در اوج نیاز در حالی که ملجأ و مددی جز تو ندارد؟! اگر در همین یک کار کوچک - آن هم وقتی به نَفْس تو سخت می‌آید و باید مادیّت خود را به زحمت بندازی- نور و نیکی و زیبایی نباشد، پس کجا باشد؟! انگیزه ها، آدم را به حرکت وامی‌دارند! مادر نازنینم ازین به بعد در ثواب همه های من، شما هم شریک 💚 مهربانِ من... که مادرانگی را - شیرین و با آغوش باز، نه تحمیل و تحمل- از شما آموختم اما خیلی زود از نوازش‌ها و حمایت‌های [ظاهری] مادرانه‌تان محروم شدم… @hejrat_kon اللَّهُمَّ اشْكُرْ لَهُمَا تَرْبِيَتِي ، وَ أَثِبْهُمَا عَلَى تَكْرِمَتِي ، وَ احْفَظْ لَهُمَا مَا حَفِظَاهُ مِنِّي فِي صِغَرِي خدایا! آنان را به پاس پرورش من پاداش بخش و در برابر گرامی‌داشت من جزا عنایت فرما و هر چه را در کودکی‌ام نسبت به من منظور داشتند، در حقّ آنان منظور دار. (بخشی از دعا در حق والدین، صحیفه سجادیه)
فایلی که ارسال میکنم متن نسبتا کامل صحبت‌هایی هست که آماده کرده بودم برا ارائه در محضر آقا اما خب به دلیل ضیق وقت و تذکر و خواهش مدام مسئولین برنامه جهت کوتاه شدن صحبت ها، هی از سر و تهش زدم و زدم. باز متن کوتاه شده رو هم وقتی میخوندم، یک نفر از پشت اون پرده مدام تذکر میداد وقت تمامه، تموم کنید، زمان نداریم و... تمام مدت صحبتم از نیمه به بعد، از اون پشت یه نفر داشت به من استرس میداد 😢 و منی که متن رو حفظ بودم و میتونستم همینجوری بخونم مدام نگاهم رو صفحه بود که کدوم جمله بعدی رو حذف کنم، کدوم کلمه ها رو حذف کنم کوتاه تر بشه، سر و ته جمله به هم نریزه و... خلاصه خیلی شرایط سختی بود از طرفی هم حق داشت. میگفت این دقایق، حق همه این افرادی هست که برای استماع صحبت‌های آقا اومدن اینجا و الان ما تو زمان سخنرانی آقا هستیم. درک میکردم و همنقدرم که تونستم بگم برام عالی بود🦋 الحمدلله @hejrat_kon
1591549699_-1392680921.pdf
104.5K
متن کامل صحبت های دکتر موحدی‌نیا در دیدار بانوان با مقام معظم رهبری که به علت ضیق وقت کوتاه و مختصر شده بود
یکی از رسوم جدید اینجا اینه که دیگه دسته دسته گل‌های طبیعی چندمیلیونی نمیارن ردیف کنن دم در مراسم... اینجور تابلوهای گل نقره رو مؤسسات خیریه اجاره میدن، بانی به عنوانِ عرض تسلیت یکی دو ساعت میبره برای مراسم و بعد برمیگردونه. هزینه‌ش هم صرف خیریه میشه. جاهای دیگه به شکل‌های دیگه هم دیدم. البته که گل طبیعی هم انرژی و زیبایی خودش رو داره ولی نه در حد اون دسته های بزرگ متعدد با هزینه گزاف که هفته بعدش میشه زباله… @hejrat_kon
زنگ بزنین احوال بپرسین پیام بدین و جواب پیام دریافت کنین قبل اینکه براتون بشن دستگاهی که خاموش است یا بوق های آزادی که پاسخی در پی آن ها نیست یا پیامک هایی که هرگز پیام «دریافت شد» اون ها بهتون نمیرسه... این بار که بهتون زنگ زد، اول عکسش رو صفحه گوشیتون رو ببوسین با عشق بعد جواب بدین. روزی میرسه که چشمتون به گوشی خشک میشه اما هرگز دیگه صاحب این نام با شما تماس نمیگیره و دیگه صداش رو نمیشنوین... روزی میرسه که از دلتنگی با حسرت شماره‌شو میگیرین تا فقط به عکسش خیره بشین… و بعد خیال کنین که جواب داده… @hejrat_kon اللَّهُمَّ خَفِّضْ لَهُمَا صَوْتِي وَ أَطِبْ لَهُمَا كَلَامِي خدایا صدایم را در محضر آنان آهسته و گفتارم را پاکیزه و دلنشین کن 😞💔
برخی در برابر این پیام ها و مشابهش که از محبت به والدین و ... میگیم، میگن: دلت خوشه، مامان تو خوب بوده، پدر و مادر ما فلان، ازشون بی محبتی و دل شکستن دیدیم، بی عدالتی دیدیم و... نمیدونستم در جواب چی بگم اما دیدم دعای ۲۴ صحيفه سجادیه چقد قشنگ در این باره گفته يعنی حتی این مسئله رو هم پوشش داده این مکتب کامل و زیبای ما 🦋 اینجاست 👇 اللَّهُمَّ وَ مَا تَعَدَّيَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ أَسْرَفَا عَلَيَّ فِيهِ مِنْ فِعْلٍ ، أَوْ ضَيَّعَاهُ لِي مِنْ حَقٍّ ، أَوْ قَصَّرَا بِي عَنْهُ مِنْ وَاجِبٍ فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَهُمَا وَ جُدْتُ بِهِ عَلَيْهِمَا وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِي وَضْعِ تَبِعَتِهِ عَنْهُمَا فَإِنِّي لَا أَتَّهِمُهُمَا عَلَى نَفْسِي ، وَ لَا أَسْتَبْطِئُهُمَا فِي بِرّي ، وَ لَا أَكْرَهُ مَا تَوَلَّيَاهُ مِنْ أَمْرِي يَا رِبِّ فَهُمَا أَوْجَبُ حَقّاً عَلَيَّ ، وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً إِلَيَّ ، وَ أَعْظَمُ مِنَّةً لَدَيَّ مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْلٍ ، أَوْ أُجَازِيَهُمَا عَلَى مِثْلٍ أَيْنَ إِذاً يَا إِلَهِي طُولُ شُغْلِهِمَا بِتَرْبِيَتِي وَ أَيْنَ شِدَّةُ تَعَبِهِمَا فِي حِرَاسَتِي وَ أَيْنَ إِقْتَارُهُمَا عَلَى أَنْفُسِهِمَا لِلتَّوْسِعَةِ عَلَيَّ ؟ هَيْهَاتَ مَا يَسْتَوْفِيَانِ مِنِّي حَقَّهُمَا ، وَ لَا أُدْرِكُ مَا يَجِبُ عَلَيَّ لَهُمَا ، وَ لَا أَنَا بِقَاضٍ وَظِيفَةَ خِدْمَتِهِمَا خدایا! آنچه را پدر و مادرم، در سخن گفتن با من، اگر از اندازه بیرون رفتند، یا در کاری نسبت به من زیاده‌روی کردند، یا حقّی را از من به تباهی کشیدند، یا واجبی را نسبت به من کوتاهی کردند، همه را به آنان بخشیدم و همۀ آن‌ها را به هر دو نثار کردم و از تو می‌خواهم که وزر و وبال آن را از دوش آنان برداری؛ زیرا من آنان را نسبت به خود، در کوتاه آمدنشان از حقّم متهم نمی‌کنم و آنان را در نیکوکاری‌شان دربارۀ خود سهل‌انگار نمی‌دانم و از آنچه درباره‌ام انجام داده‌اند، ناراضی نیستم. ای پروردگار من! حقّ آنان بر من، از حقّ من بر آنان واجب‌تر و احسانشان به من پیش‌تر و دیرین‌تر و نعمتشان نسبت به من عظیم‌تر از این است که بر اساس عدالت، کارشان را تلافی کنم، یا با آنان مانند آنچه را با من رفتار کردند، رفتار کنم. ای خدای من! اگر چنین کنم، روزگار مدیدی که به تربیتم مشغول بودند و زحمت سختی که در نگاهداری من تحمّل کردند و آن همه بر خود تنگ گرفتند تا در زندگی من گشایش باشد، چه می‌شود؟! بعید است که بتوانند حقّ خود را به طور کامل از من دریافت کنند و من قدرت ندارم حقوقی که از ایشان برعهدۀ من واجب شده، تدارک کنم و وظیفۀ خدمت را نسبت به آن دو به جا آورم... @hejrat_kon همت کنیم زبان عربی رو در حدی یاد بگیریم؛ خوندن ادعیه به عربی و فهمش با همون الفاظ و کلماتی که از معصوم صادر شده یه حلاوت و زیبایی و اثر دیگه ای داره… همچنین درباره قرآن کریم
مشغول تدارک مراسمیم. هفتم مامانم مصادفه با سالروز شهادت سردار و روز میلاد مادر هستی فاطمه زهرا سلام الله علیها؛ روز 💔 ولی دوست داشتم هرجور شده حتما زیارت حاج قاسم رو برم؛ به نیابت از مامانم و همه شما عزیزانی که به من و مامانم محبت کردین چون جبران این محبت و لطف ها که از دست حقیر دنیایی ای چون من برنمیاد که... وقتی نزدیک شدیم دیدیم راه ها رو بستن. اسنپ خیلی دور از مزار واستاد. چه جمعیتی... ظاهرهای رنگارنگ ... کلی موکب... حال و هوای اربعین... وای خدا منی که واقعا از راه رفتن زیاد اذیت میشم، چجوری برم برسم به مزار، اونم سر بالایی؟! از دووور گفتم حاجی حاجی آخه چطوری بیام اینهمه راه رو؟ یهو دیدم چندتا ون تاکسی صلواتی گذاشتن. گفتم تا کجا میرید؟ گفت بالا تا نزدیک خود مزار. سوار شدم و رفتم و رسیدم. خواستم با خوشحالی برم سر مزار، دیدم خدایا چه صفی! حداقل یک ساعت باید وامیستادم! رفتم نزدیک ترین جای ممکن کنار خروجی، گفتم حاجی نمیتونم... ببخشید... نشستم و باهاشون حرف زدم. گفتم مامانمو دست شما سپردم. یادتونه که چقد میومدم اینجا و بعد از دعا برای حفظ و اعتلای این نظام و مکتب و ملحق شدن ما به شما و این اواخر مسئله غزه، شفای مامانمو از شما میخواستم؟ حالا دیگه تموم شد... شفای کامل گرفت... اما شما تحویلش بگیرین... آرمانش آرمان شما بود، دلش تو راه شما بود، دعاهاش دعاهای شما بود... با شما بود... عرف الله بیننا و بینکم فی الجنة 😭 خدا بین ما و شما در بهشت آشنایی برقرار کنه… بلند شدم برگردم گفتم بذار تلاشی کنم. اومدم به خانمی که مسئول خروجی بود بگم میشه من برم جلو، نمیتونم با این وضع تو صف واستم. خودش گفت میتونید برید جلو، باردارها مجازن و میتونن بدون صف برن. دلم غنج رفت. تشکر کردم. از خانمه و از حاجی. رفتم و حسابی دل سبک کردم... خلاصه که زیارت همگی‌تون قبول؛ اگر قابل بوده باشم و پذیرفته باشن نیابت من رو💚 @hejrat_kon مامانم همیشه این چندسال میگفت به دوستات بگو هرکس هروقت خواست بیاد زیارت حاج قاسم، طبقه بالای خونه در اختیار… بیاد با خیال راحت بره زیارت…
مگه میشه زیارت حاجی رفت و پیش شهید پورجعفری نیومد؟ خودش میدونه چقد محبوبه برامون مراقب همیشگی بزرگ سردار اسلام و یار نایب الإمام ما بوده... 💚