eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
23.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
306 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
❁ـ﷽ـ❁ فکر میکنم که چرا آخرین روز ماه صفر، باید شهادت ابالحسن الرضا واقع شده و مجلس، مجلس توسل به مقام امام علیه السلام باشد؟ با خودم میگویم این روز، پایان این دو ماه عزاست؛ دو ماه سیاهه زنی و سیاه پوشی و عزاداری و سینه سوختگی و اشک… از طرفی بزرگان ما گفته اند هیچکس در هیچ جای این عالم، از کسی نمیشود مگر به وساطت مقام و وجود مبارک علی بن موسی الرضا علیهماالسلام. پس شاید این روز، روز حضرت رضاست زیرا در این روز است که ما خود را -همانطور عزادار و خاکی- عرضه میکنیم به صاحب عزای لحظه لحظه این دو ماه، بانوی بزرگوار این خانه، مادر پهلو شکسته این بیت، و شکسته و داغدار می‌گوییم: آیا از این دو ماهِ ما هستید بانو؟ 😭😭😭 آیا دل مهربانِ نازکِ سوخته مادرانه‌تان از اشک‌های ما، بر سینه کوفتن‌های ما، بی تاب شدن و سوختن ما در عزای فرزند تشنه لب خود، شیرخوار ذبیح خود، دختران به اسارت رفته خود، سه ساله‌ی پیکرْکبود خود، غریب مدینه پسر بی ضریح و زائر و بارگاهتان، پدر مظلوم بزرگوارتان، و پسر دور از وطن مدفون بأرض طوس تان، بود؟ آیا اشک ها و عزاداری ما، همراهی شما بود در زنده نگه داشتن حق؟ در تقویت حق؟ در اقامه حق؟ آیا از ما داشتید حضرت مادر؟ 😭 نمی‌دانم… شاید امروز است که باید برویم در خانه مادر، بانو را قسم بدهیم به مقام حضرت رضا علیه السلام که ما را به نگاه رضایتی نظر کند، از ما باشد؛ و آن روز محشری که میگویند «همچو مرغی که دانه برچیند، شیعیان را جدا کند زهرا»، لبخندی بزند و با ، ما را هم ... بعد برویم محضر صاحب الزمان بعد از «آجرک الله» و «آقا سرتان سلامت» ، بگوییم مولا، شما را به جدتان علی بن موسی الرضا، شوید که ما را -و فرزندان ما را- اصحاب خود بدانید؛ ما را برای خود، برای قیام خود، برای دولت کریمه خود. و بعد رو کنیم به آسمان، با بغض و داغ، خدا را قسم دهیم به مقام ابی الحسن الرضا، که شود باقیمانده غیبت ولیّ خود را بر ما ببخشد 😭😭 امروز روز پایانیِ دو ماه حیاتیِ حیات‌بخشِ ما شیعیان است. امروز، تو گویی ابالحسن الرضا بر مقام رفیع ملکوتی خود منتظر است ما عزادارهای خاک آلود اشکبار، واسطه قرارش دهیم امروز روز رضایت گرفتن‌هاست، روز راضی کردن‌هاست… بسم الله! ✍ هـجرتــــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
پیام رسان داخلی🤏🏼😄 ☑️@tanzonaghz
هجرت | مامان دکتر |موحد
پیام رسان داخلی🤏🏼😄 ☑️@tanzonaghz
منو میگه پیرو قسمت آخر سفرنامه ما😅 ربیع براتون مبارک باشه☺️🥰 راستی رویداد مهم «لیلة المبیت» رو هم گرامی میداریم🦋 السلام علیک ای جان نبی! امیرالمؤمنین علی💙
سلام میدونی اینجا میتونی ناجی نی نی ها باشی؟ چه جوری؟🤔 باخرید🛍 از فروشگاه دوست دار جمعیت هم لباس فرزندانت رو از بهترینهای تولید ایران خرید کن و هم در کارهای خیر سهیم باش.🎊 تمام سود فروش ما صرف حمایت از مادر باردار نیازمند میشه.😍👏 ⬅️راستی هوای خانواده های خوش جمعیت رو‌ هم داریم👨‍👩‍👧‍👦 بزن رو لینک تا در این کار خیر سهیم شی👇 https://eitaa.com/joinchat/1793654880C22e52642bb
هجرت | مامان دکتر |موحد
سلام میدونی اینجا میتونی ناجی نی نی ها باشی؟ چه جوری؟🤔 باخرید🛍 از فروشگاه دوست دار جمعیت هم لباس فر
تمام سود مختصر حاصل از فروش در این فروشگاه برای مادران باردار نیازمند و جلوگیری از سقط های عمدی صرف میشه🥺😍 تعویض هم دارند به خانواده های ۳ فرزند به بالا هم کد تخفیف ویژه داده میشه یه فروشگاه خیلی خوبه👌 یعنی آدم میخواد یه چیزی بخره، از جایی بخره که براش باقیات الصالحات هم بشه!
کرمان بودیم این چند روز مامانم هرسال سه روز آخر ماه صفر روضه داشتن. امسال ما رفتیم و تو همون خونه به جاشون روضه رو برپا کردیم 😊💔 شب جمعه‌ست رفتگان و شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد علیهم‌السلام و همیشه یادمون به بی وارث ها و بد وارث ها هم باشه...
امروز صبح رفته بودم اینجا، بازار طلافروشی کرمان برای یک کار مهم که حتماً بهتون میگم چی شخصی نبود
اینجا بازار گنجعلی‌خان کرمان هست که بازار طلافروشی به این محوطه میرسه دورتا دور این محوطه، سوق ها و مغازه ها هستن و سوغات و صنایع دستی کرمان (پته، مس، نقره، قاووت،...) به فروش میرسه @hejrat_kon
مس ظروف مختلف @hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و ظهر برای نهار رفتیم گردش و طبیعت گردی این یکی رو داشته باشید تا فیلم های بیشتر بذارم و بگم کجاست خیلیها باورشون نمیشه کرمان انقدر آب و طبیعت زیبا و سرسبزی و... داره فکر میکنن سراسر کویره و خشکی 🙃 البته دوستای قدیمی این کانال که خونه مادربزرگ منو دیدن دیگه این باور براشون اصلاح شده😉 @hejrat_kon
سرچشمه اون آب روان و زلال و سرررد، در میان ای خشکی‌ها، جایی بین این دو کوه هست باید حدود یک ساعت پیاده بری تا بهش برسی😃 استان کرمان بعد از ماهان روستای سِکُنج (شاید يعنی در سه کنج قرار گرفته)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌های کوچکتر رو سپردیم به چندتا بزرگتر، در پایین دست رود و چند نفری رودپیمایی در میان دو کوه رو شروع کردیم. وَر قِدِ جو رفتیم بالا 😎 (ور قد جو = در طول جوی آب/لهجه کرمانی)
کم کم میرسیم به...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوضچه‌هایی که در طول مسیر ایجاد شده بودن کوچک و بزرگ... عمق برخی به اندازه یک متر و بیشتر هم میرسه 😃🥲 و جون میده برای آب تنی😎😍
اینجا که رسیدیم دیگه بالاتر نرفتیم و برگشتیم نزدیک غروب شده بود و بچه‌های کوچکتر هم باهامون نبودن و پیش بقیه بودن
حالا اینها به کنار یک عیدی دارم برای ماه ربیع و عید مولود 😍 و اون چیزی نیست جز یک وبینار درباره...... ❓🧐 😎 پوسترش رو آماده میکنم و میذارم☺️ مُبتلابِه خیلی از مامان ها🤕 در کانال گوش به زنگ باشید و دوستانتون رو هم دعوت کنید ظرفیت محدوده و اطلاع رسانی در همین کانال انجام میشه @hejrat_kon
یادم هم نرفته که به مناسبت ربیع یک مسابقه هم میخواستم برگزار کنم🌷
صوت «کارگاه بلوغ دختران» رو هم ان‌شاء‌الله تا آخر هفته آماده میکنم. خیلی تأخیر افتاد اما اواخر این هفته دیگه ان‌شاء‌الله قابل تهیه خواهد بود (جزئیاتش رو در همین کانال میگم) صوت‌های «مراقبت های قبل بارداری» و «مراقبت های دوران بارداری» رو هم یک به روزرسانی میکنم و مجدد قابل تهیه خواهد بود (محتوای علمی صوت های قبلی مشکلی نداره. به روزرسانی شاید در حد اضافه شدن چندتا نکته) @hejrat_kon
از کرمان براتون گفتم دیروز که رفتم بازار کرمان، چند شاخه از این ها خریدم. مس هستند با آبکاری نقره. گفتم اگر تهران خواستم برم جایی مهمانی، به عنوان هدیه ببرم. (اینارو بدیم به گلفروشی برامون بپیچه، جذاب میشه) خلاصه همین روز اول برگشت، یک مهمانی پیش اومد و دارم به عنوان هدیه میبرم ☺️ این چهار شاخه رو هم، قیمت یک، یک و نیم کیلو شیرینی تَر اما ماندگار و اصیل 👌 @hejrat_kon
@hejrat_kon وبینار بدغذایی کودکان شامل: - شروع تغذیه تکمیلی - آلرژی غذایی، حساسیت به پروتئین شیر گاو - مکمل ها - مواجهه با بدغذایی کودکان - ایجاد عادات غذایی صحیح - نکات کلی طب سنتی تغذیه تکمیلی و بدغذایی 👨‍🏫ارائه: خانم دکتر پوریزدان پناه | مادر، پزشک و متخصص تغذیه بالینی، هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران 👨‍💻میزبان (و ارائه بخش طب سنتی): خانم دکتر زهرا موحدی‌نیا | مادر، پزشک و دستیار تخصصی پزشکی پیشگیری و اجتماعی دانشگاه تهران، گواهی طب سنتی ایرانی دانشگاه شهید بهشتی 🍃〰🍃〰〰🍃〰〰〰🍃 🔆 زمان: یکشنبه ۲۵ شهریور ۰۳ ساعت ۱۷ تا ۱۸:٣٠ 🔆 هزینه: ١٨٠ هزار تومن ۲۵% تخفیف ویژه خانواده سه فرزند و بیشتر 🔆 مهلت ثبت‌نام: تا ساعت ۲۰ پنجشنبه ۲۲ شهریور 👈کلاس برخط (آنلاین) در فضای اسکای روم ❣ ثبت‌نام فقط این آیدی (ایتا) 👇 @Admin_drmother ❗ظرفیت محدود ❗️ https://eitaa.com/joinchat/3726770221C1bdbde7697
هجرت | مامان دکتر |موحد
@hejrat_kon وبینار بدغذایی کودکان شامل: - شروع تغذیه تکمیلی - آلرژی غذایی، حساسیت به پروتئین شیر
فعلاً قولی برای فایل ضبط شده نمیدیم. اگر تونستیم، چشم آماده میکنیم و اون رو هم میتونید با پرداخت هزینه تهیه بفرمایید. ولی خب ممکنه مثل کارگاه بلوغ، چند هفته تأخیر بیفته. @hejrat_kon
سفرنامه اربعین ۰۳ منزل هفتم چهارشنبه بود و از فکر اینکه به اواخر سفر رسیده ایم، یک لایه آه روی پرده های قلبم مینشست. بچه‌ها را برداشتم برویم بیرون. جای خالی شتر موکب سید حامد، میگفت که امروز به کمال شتری‌اش رسیده. خوش به حالش. خوش به حال ما بیشتر. او شتری بود در دم و دستگاه اباعبدالله، ما انسان هایی هستیم در مشایه اباعبدالله… او به جبر اینجا آمد و به کمال رسید، ما به اختیار آمده ایم و باید برسیم. و دنیا دنیا فرق است بین جبر و اختیار. و البته که هیچ چیز از عدل خداوندی خارج نیست. و عدل خداوند هم که عین رحمت خداست، و عین علم خدا، و عین حکمت خدا و... شربتی خوردیم و بخشی دیگر از هدایا را در طریقه، بین زوار الحسین پخش کردیم و خواب پسرک که کامل شد، برگشتیم استراحتگاه. دخترم از بیرون آمد. کجا بود؟ خانم‌ها فرستاده بودند که از دو موکب جلوتر، برای همه بامیه بگیرد. یک بار هم فرستاده بودند خرما بگیرد. کمی از دستش ناراحت شدم. که بی اجازه من رفته بود. از خانم ها هم. که بچه ای را بی اجازه و اطلاع مادرش فرستاده اند. مشغول بودیم که مسئول خانم ها آمد و گفت برای امشب باز هم یک اتوبوس برای کربلا هماهنگ شده. اما فقط برای کسانی که نرفته‌اند. خادم هایی که نرفته‌اند بیایند اسم بنویسند. دلم هوایی شد. حسرت در دهلیزهای قلبم موج انداخت. دختر کوچکم کنار من بود و گفت: «مامان😢 من که این بار نرفتم کربلا!» چشمانم برق زد و گفتم: «راست میگی. برو بگو اسمت رو بنویسن. خادم هم که هستی! اگر ننوشتن بگو من بیام بگم کی بود براتون بامیه و خرما گرفت؟» 😌😏😉 رفت و به خانم مسئول گفت. من هم از دور تأیید کردم و گفتم: «دخترم خادمه و نرفته کربلا خب. تنها هم که نمیتونه بره، باید مادرش رو هم باید بنویسین» 😌😊 خانم مسئول به نرمی قبول کرد. جا داشتند. جاری جان هم گفت ما هم دوست داریم دوباره برویم. زن دایی هم. مسئول گفت کسانی که رفته اند را رزرو مینویسد. به همین اسم نوشتن، سطح انرژی همه‌مان یک درجه بالا رفت. حسین جان چه کرده‌ای با دلها که حتی با اسم و خیال زیارت‌تان اینگونه روح هایمان به پرواز درمی‌آید؟ ادامه 👇 @hejrat_kon
یکی از خانم‌ها «دهین» آورد و تعارف کرد. به به. این حُلویات هم قسمتمان شد😋 جای چای خالی بود. به دخترم گفتم برایم بیاورد. نیاورد😒 ۹ ماه حمل کن و ۲ سال از شیره جان بنوشان که یک چایی برایت نیاورند. هعییی روزگار. انقدر دلم چایی میخواست که حاضر شدم خودم حجاب کنم و بروم بیرون و چای بگیرم 🙄 غروب شد و نماز خواندیم و رفتیم روضه خیمه. یک گروه از شبکه قرآن برای تهیه مستند به عمود ما رسیده بودند. دختر کوچکم مشغول پذیرایی شربت بود. اجازه گرفتند که در مستند باشد. اجازه دادیم. بچه را سپردم و کوتاه رفتم درمانگاه. بین بیماران، همکاران موکب با یک بیمارنَما آمدند داخل که فیلم بگیرند (این بار مستندسازی خود موکب). یک مرد حدود ۳۵-۴۰ ساله سرزنده و خوش‌رو که فکر کردم عرب است. با اشاره به صندلی، «اتفضل» (بفرمایید) ی گفتم و نشست. نمیدانم چه کسی چه چیزی گفت که من ازش به انگلیسی پرسیدم که میتواند انگلیسی صحبت کند یا نه. به انگلیسی جوابم را داد که بله البته، ولی به فارسی ادامه داد که وقتی ما دو مسلمان هردو فارسی و عربی بلدیم چرا به زبان بلاد کفر صحبت کنیم؟ گفتم بله. ولی با این حال چند جمله‌ای به انگلیسی ازش شرح حال پزشکی گرفتم. همینجوری برای اینکه فیلمشان خوشکل شود😅 او هم البته با همان گشاده رویی اولش، به انگلیسی جواب داد. بعد هم همانجور که فشارش را - نمادین- میگرفتم، چند جمله ای زدیم شبکه فارسی😅 رفتند و من چند بیمار دیگر ویزیت کردم. الحمدلله مشکلات ساده بود. سوزش گلو و گرفتگی عضلات و بدن درد و... برگشتم استراحتگاه. تا ساعت رفتن به کربلا چیزی نمانده بود. تندتند بچه‌ها را آماده کردم. دختر بزرگم را به خودش و خدایش سپردم، پسر کوچکم را که در روضه خیمه خواب رفته و همانجا مانده بود به پدرش. پسر بزرگم هم که در استراحتگاه مردانه بود. با دختر کوچکم و نی‌نی و کالسکه، با اتوبوس موکب راهی کربلا شدیم. جاری، همه بچه‌هایش را آورده بود. گویی چند شب پیش که نوبتشان بوده، نیامدند و زیارت نرفته بودند. خوشا به همتش! نیتم از این عزیمت، حرم حضرت عباس علیه السلام بود. یعنی آغاز زیارت از آنجا، ادامه‌اش هر چه شد. در اتوبوس بچه‌ها خواب رفتند. من باز مشغول نوشتن و خواندن در گوشی شدم. حدود همان ساعت رسیدیم اما جای متفاوتی توقف کرد. دخترم به عشق حرم بی اذیت بیدار شد. یکی از پسران نوجوان کمک کرد و کالسکه را گذاشت پایین. بچه را خواباندم. بیدار نشد. یک نفر موقعیت مکانی محل توقف را در گروه فرستاد و راهی حرم شدیم. زن دایی همراه ما شد. بهشان گفتم برنامه من حرم حضرت عباس است و معلوم نیست بعدش چه شود. گفتند اشکالی ندارد، اتفاقا ایشان هم در زیارت چند شب پیش حرم حضرت عباس نرفته اند و دلشان آنجاست. ما چهار نفر شدیم یک گروه. جاری و بچه‌هایش یک گروه. تا یک جایی از مسیر با هم بودیم ولی جدا شدیم. گفتیم دو گروه بچه دار، معطل هم نشویم. مسیر و کوچه ها متفاوت ولی باز به همان ورودی چند شب قبل رسیدیم. دختر را همان اول راه فرستادم دستشویی تا در این ۳-۴ ساعت دردسر پیدا نکنیم. از جلوی باب الرأس به حرم اباعبدالله الحسین رسیدیم و سلام دادیم. از کشوانیه سلطانیه عبور کردیم. از باب السدره نیز. از جلوی آن بستنی فروشی نیز. با دختر کوچکم هم یاد آن شب را کردیم و هردو در سکوت مسیر، بغض دلتنگی را فروخوردیم. به مدد جدا شدن مسیر رفت و برگشت، راه رفتن خیلی راحت تر و برخورد با نامحرم بسیار کمتر و برای ما، صفر شده بود. به آغاز بین‌الحرمین رسیدیم. به زن دایی گفتم برویم جلو، اگر با کالسکه راه داد می‌رویم اگر نه، نه؛من واقعا نمیتوانم بچه به بغل بروم. قبول کردند. رفتیم جلو و خادم با مهربانی گفت نمی‌شود و باید کالسکه را داد امانات. می‌دانستم. فقط محض اطمینان و امتحان بخت برای قدم برداشتن در بهشت بین‌الحرمین بود. که نشد. رفتیم تا حرم حضرت عباس و سمت چپش که محل امانت کالسکه بود. دادیم و بچه به بغل رفتیم در صف ورودی. دیدیم مردم کفش به دست وارد صف می‌شوند، گفتیم لابد اشکالی ندارد. ما هم بدون رفتن به سمت کفشداری، کفش ها را داخل نایلون گذاشتیم و دل به شک، رفتیم برای ورود به حرم. همین طور بود و اجازه میدادند با پلاستیک کفش، وارد شد. ورودی حرم برخلاف انتظار، اصلا ازدحام و شلوغی خاصی نداشت. راحت وارد شدیم اما حرم بسیار شلوغ بود. اصلا نمیدانستم وضعیت ضریح چطوری است. برای خانمها یحتمل بسته بود. حرم شلوغ بود و با چشم چرخاندن، جا برای نشستن پیدا نکردیم. باز هم سرداب را انتخاب کردیم. اما به میانه پله‌ها که رسیدیم فهمیدیم در صف زیارت قرار گرفته ایم. ضریح سرداب قمر بنی هاشم برای خانمها شبیه ضریح اصلی شده بود و صف دار.