eitaa logo
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
33.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
448 ویدیو
23 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / مامانِ۵فرشته @movahed_8 تصرف درمتن‌ها و نشربدون منبع(لینک) فاقدرضایت شرعی و اخلاقی(درراستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) محصولات مامان دکتر https://eitaa.com/mamandoctor_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ---- مولا نسل پیِ نسل زیر پرچم و خیمه شما بزرگ شدیم... حالا مادر شده‌ایم و هوای عاشق پروری داریم! جای ما و بچه‌هایمان در مجلس معرفت و اشک شما نباشد، جای که باشد؟! مگر تربیت و تداوم نسل‌ها -تا ظهور و اقامه کامل حق- با ما، زنان و کودکان، نیست؟ ━━━━━•••✾❀✾•••━━━━━ من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کآمــدم دســتور تا آخــر گــرفتــم... . ━━━━━•••✾❀✾•••━━━━━ تدابیر من برای : - همراه داشتن خوراکی کافی؛ ساده و غیرخاص؛ ترجیحاً طوری که بشود به اطرافیان تعارف کرد (حتی داشتن لقمه‌های کوچک برای دادن به بچه‌ها) یک خوراکی به عنوان تیر آخر، مخفی و دست نخورده، بماند. - آب کافی - حتی‌الامکان انتخاب هیئت دوستدار کودک (دارای فضای باز یا مهد) با زمان کوتاه‌تر - توجه به راحتی در رفت و مخصوصاً برگشت، که همه خسته اند. - زیرانداز برای نشستن در محوطه غیررسمی اگر محیط های رسمی‌تر مناسب نبود - زیرانداز برای روی فرش برای زمان خوراکی خوردن یا بازی بچه‌ها با اسباب‌بازی کوچک یا شیرخوار کوچک داشتن - لباس مناسب، توجه به گرما یا بالعکس سرمایش زیاد داخل مراسم - انتخاب مکان خوب در مجلس از جهت فاصله مناسب با وسایل صوتی و سرمایش و گرمایش - نشستن جایی که احاطه نسبی به کل محوطه داشته باشیم و بتوانیم بچه‌ها را مراقبت کنیم. مثلاً انتهای سالن - درنظرگرفتن فاصله تا سرویس بهداشتی - همراه شدن با یک دوست یا فامیل بخاطر بچه‌ها - حتی‌المقدور شیر دادن به شیرخوار حین عزاداری و گریه و سینه زنی - مالیدن اشک چشمان به گونه بچه‌ها (کاملاً دلی. هیچ جا توصیه‌ای ندیدم) گاهی هم را بدهیم بچه‌ها، اشک‌مان را و اشکِ داشته،نداشته‌شان را پاک کنند. - کمی سهل گیری برای استفاده از گوشی (نه بازی و انیمیشن باصدای بلند.که واقعاً این بی توجهی برخی مادرها در هیئات، اذیت کننده است) - بردن اسباب بازی ای که از مدتی قبل پنهان شده و الان تازگی دارد برای بچه‌ها. اسباب بازی ساده و بی صدا باشد - کاغذ و مدادرنگی زیاد هم، کارآمد و خوب است. یا کاغذرنگی و قیچی و چسب (با زیرانداز) - دادن هدایای کوچک - مشکی پوشاندن و توجه دادن بچه‌ها به محرم، قربان صدقه رفتن بابت سیه پوشِ ارباب شدن و شرکت در عزاداری/ مهربانی دوچندان/ "قبول باشه" گفتن با بوسه و نوازش/"التماس دعا" گفتن به بچه‌ها و کم و کوچک ندیدن حضور آنها - مهربانی با همه بچه‌ها مثل فرزند خود - حضور داشتن بچه‌ها در هنگام اشک و عزاداری بزرگترها؛ دیده شدن این عرض ارادت والدین توسط بچه‌ها در حد امکان باتوجه به سن و شخصیت آنها - فرستادن پسرها درصف سینه‌زنی همراه پدر یا فرد امن دیگر - بیان تذکرات و توصیه های لازم قبل مراسم - صندل به جای کفش اگر امکانش هست برای راحتی خروج از مراسم - همراه داشتن شلوار اضافه (همیشه نیازش محتمله) ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 روبیکا @dr_mother8_hejrat
داستان‌ها تکراری می‌شوند، آدم‌ها خسته. یک بار، دو بار، ده بار، صدبار... ما اما صدها سال است منبر به منبر، خانه به خانه، هیئت به هیئت، عطش شنیدن داریم... این ماجرا، ساکن در قلب‌های ماست؛ و هر سال، این موقع، تپش قلب‌هایمان با صدای این قافله تنظیم می‌شود، قافله حسین… داستان‌ها تکراری می‌شوند، آدم‌ها خسته. ما اما هر سال، از شب اول دهه مرور می‌کنیم که امشب شب کیست؟ و پای منبر انتظار میکشیم تا روضه‌خوان، بعد از مقدمه‌ها، برود سراغ . ما از این ها حیات می‌گیریم؛ ما این ماجرا را تنفس می‌کنیم؛ ما اگر هر سال، بارها و بارها، پای این شخصیت ها، پای این حماسه ذوب نشویم، می‌میریم! هرز می‌رویم… ما اگر هرسال دور این قافله را، منزل به منزل، ساعت به ساعت، سینه زنان و مویه کنان، نگیریم، و همراهش زیست عارفانه و عاشقانه و شیداگونه نکنیم، در گرداب دنیا دور می‌خوریم. مگر نه اینکه "حیاتنا الحسین" و ، نیاز هر لحظه است؛ حیات که تکراری نمی‌شود! لذاست که گفته شد: کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا ━━━━━ ⟡⟡⟡ ━━━━━ داستان‌ها تکراری می‌شوند، آدم‌ها خسته. حماسه حسین اما نه، عاشقان حسین هم، نه... کربلای حسین وسعتی دارد که تکرارها هم در آن، نامکرر اند، جدید و زنده و روح بخش اند. کربلای حسین را هر زبانی که شرح دهد، فقط از پرده بلند عشق را کنار زده است... يک قصه بيش نيست غم عشق وين عجب کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرر است ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat پی‌نوشت: از آســــــتان پيــــر مغــــان ســــر چــرا کشــيــم دولت در آن سرا و گشايش در آن در است
❁ـ﷽ـ❁ من عاشق "شخصیت‌های دوم" داستان‌ها هستم. همان‌ها که یک گوشه‌ای از ماجرا قرار گرفته‌اند، اما اگر نباشند، داستان ناقص میشود، عوض میشود. همان‌ها که باید کنار "شخصیت اول" باشند تا درخشش ماجرا کامل شود. ⟡ ━━━━━━━ روضه‌خوان‌ها از حضرت مسلم بن عقیل می‌گویند، اما نگاه من -پس از اشک روضه و اندکی سبک کردن دل- به طوعه است. یعنی آن کسی که توجهم را جلب میکند و مرا به خود میخواند و خودم را از توی خودم بیرون میکشد و به چالش میکشد و میخواهد که خودم را جایش بگذارم و محک بزنم، طوعه است. یک شهر مرد، سفیر حسین علیه‌السلام را تنها گذاشته‌اند. یک شهر ادعا، پشت نایب امام را خالی کرده‌اند. مسلم که به دعوت هزاران نامه به این شهر آمده، حالا حتی یک مرد حامی هم اینجا ندارد. تنها و دل‌نگران در کنجی از سکوتِ حکومت نظامی شهر مینشیند. و حالا اینجا شخصیت دوم از گوشه تاریکی از داستان، بیرون می‌آید؛ متین، بی هیاهو، با یک سؤال ساده... و جوابی کوتاه که می‌تواند به اندام این زن هم لرزه ترس بیندازد و او را برگرداند به همان گوشه تاریک. اما زن قصد بیرون رفتن از صحنه ندارد، میخواهد که بماند و بدرخشد. چونان بزرگترین‌های تاریخ. بنابراین آگاهانه و قهرمانانه شخصیت اول را پذیرا میشود، پناه میدهد. کم نیست ها! جایی که مردان از ترس نام حسین و سفیر حسین علیهماالسلام، به کنج خانه‌ها و وَر دل زن‌هایشان پناه برده‌اند، این زن، جُور همه مردان شهر را می‌کشد. به نایب امام آب و پناه می‌دهد، در حالی‌که برای سر او جایزه تعیین شده و خون یاری‌گرانِ او مباح دانسته شده. شاید اینها به نظر "اتفاقی در یک لحظه" بیاید. اما نه. اگر یک عمر آزادمنشانه، متفکر، مسلط، حق‌گرا و شجاع زندگی نکنی، چطور می‌توانی در هجوم آن ارعاب و تهدید و جا زدنِ "همه"، "تو تنها" بایستی به ایفای نقش خود به پشتیبانی از حق؟ اصلا من می‌گویم اینهمه کوچه، اینهمه خانه، اینهمه در! چرا مسلم درست نشست پشت در خانه طوعه؟ فکر من این است: طوعه به گونه‌ای زندگی کرده بود که حالا این امتحان بزرگ را به خود خوانده. و خداوند که عاشق امتحان گرفتن از شاگرد زرنگ‌هاست، مسلم را کشانده بود درِ این خانه تا از نقش‌آفرینی این زن -جایی که همه مردها با نامردی و ذلت سکوت کرده‌اند- به ملائک آسمان خود مباهات کند: "انّی اعلمُ ما لا تَعلمون!" همین است که طوعه مرا با خودم درگیر می‌کند؛ مرا غرق در سؤال و ترس و نگرانی از خودم می‌کند. احتمالا من هیچ وقت جای مسلمِ داستان نخواهم بود، اما جای طوعه، چرا! جای طوعه بودن خیلی در زندگی ما محتمَل تر است؛ اگر کاری که کرد را به تصویری کلی ترجمه و تبدیل کنیم: "حمایت و‌ پشتیبانی از حق، ایستادن کنار امام و نماینده امام، هزینه دادن برای ولایت و مشارکت در یک ؛ در حالی که نه تنها مجازاتی در حد مرگ دارد و هیچ کس دیگری حاضر به آن کار نیست، بلکه برای ضد آن، پاداش مادی تعیین شده و برخی باافتخار به دنبال برعکس آن کار تو هستند." چقدر همه چیز در کربلای شما، باشکوه و تکان دهنده است ارباب! چه مدرسه‌ای راه انداخته‌اید برای همه تاریخ، همه بشر! ⟡ ━━━━━━━ آنجا که روضه‌خوان‌ها از شخصیت اول، مسلم می‌خوانند، من ذهنم درگیر شخصيت دوم، طوعه می‌شود: در های خطیر، من طوعه زندگی خود می‌شوم؟... ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat
زیر دِین نمی‌مانند؛ جبران می‌کنند... ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ کاروان حسین علیه السلام جایی نزدیک نینوا بار را زمین گذاشت. وقت نماز بود. اذان گفتند و نماز اقامه شد. بعد از نماز امام رو به حُرّ بن یزید ریاحی و یارانش فرمود: «ما اهل بیت علیهم السلام بر ولایت بر شما سزاوارتریم تا کسانی که ادعای حقی دارند که متعلق به آنان نیست و رفتارشان با شما به عدالت نیست. اما اگر شما ما را نمی‌خواهید و گفتارتان با نامه‌هایتان یکی نیست، من از همین جا برخواهم گشت!» حر گفت: «من از این نامه‌ها خبری ندارم.» امام امر فرمود دو خورجین نامه را نشانش دهند. حر گفت: «ما از نویسندگان نامه نبودیم. من مأمور شدم راه را بر شما ببندم و شما را به کوفه و نزد عبیدالله بن زیاد برسانم» امام اما به یاران و زنان و کودکان فرمود سوار شوند تا برگردند. حر و لشکرش در مقابل حسین علیه السلام قرار گرفتند و مانع شدند. حسین علیه السلام فرمود: «ثَکَلَتکَ امُّک! به عزایت بنشیند! چه میخواهی؟!» حر خشمگین گفت: «هرکس دیگری به من اینگونه میگفت، پاسخش را میدادم. اما به خدا قسم که نام شما را جز به نیکی نمیتوانم ببرم» حر اجازه بازگشت به امام نداد. و کاروان امام در جهتی دیگر، کمی راه پیمود تا به منطقه‌ای به نام کربلاء رسید. حسین علیه السلام فرمود «اعوذ بالله من الکرب و البلاء» و فرود آمد. ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ لشکر عمر سعد مقابل اباعبدالله الحسین صف کشیده، دستور آغاز جنگ صادر شده، اما حسین گویی انتظار کسی را می‌کشد! هنوز لشکرش کامل نشده، یک نفر هست که هنوز نیامده... دقایقی میگذرد، و مردی از دور آشکار می‌گردد. کسی که است... دست بر سر گذاشته و شرمسارانه از حسین نیز بازگشت میخواهد: «یابن رسول الله هل لي مِن تَوبه؟» حسین می‌فرماید: «تاب الله علیک، ارفع رأسک!» حرّ! حالا که اینجایی، سرت را بالا بگیر. کسی که با حسین است سربلند است! ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ حر مرد جنگی است؛ در جنگ تن به تن کسی حریف او نیست. آنقدر از دشمن به هلاکت می‌رساند که پیاده نظام عمر سعد یکجا به او حمله می‌کنند و حر را از پا در می‌آورند. حسین علیه السلام خود را به بالین حر می‌رساند. خون جاری است، رمقی باقی است، لحظه‌های آخر است. زیر دِین نمی‌مانند. جبران می‌کنند. حسین علیه السلام سر حر را به دامن می‌گیرد و میفرماید: «أنت الحرّ کما سمّتْکَ امّک» تو آزاده هستی همان‌طور که تو را اینگونه نامید. ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ جناب حر دیدید؟ اگر یک جا حسین علیه السلام فرمود «ثکلتک امک» ، آخر کار طوری شما را پذیرفت که بفرماید «کما سمتک امک». اگر یک جا، کلمه شما را برآشفت و سپس به خودداری و ادب واداشت، آخرین لحظات زندگی‌تان با تکریم مادرتان توسط امام آذین یافت. جناب حرّ «مادر» اسم رمز بود؟ مگر نه؟ مقام «مادر» واسطه شد؟ مگر نه؟ مادرش فاطمه بنت رسول شما را خرید؟ مگر نه؟ ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ رسم است که یکی از شب‌های ابتدای محرم، روضه حر را می‌خوانند. و من گمان می‌کنم این شب، شب توسل به مقام مادر حسین است؛ عنایت مادر، ما را خریدنی خواهدکرد… ✍ هـجرتــــــــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 پی‌نوشت: ثکلتک امک نفرین نیست؛ بلکه اصطلاحی است در سرزنش و عتاب مخاطب از کاری.
واقعا نمی‌دانم! چطور نمی‌میریم؟ چطور از مجلس روضه حسین علیه‌السلام زنده بیرون می‌آییم؟ ما که وقتی یک نادان منفور از آن سر دنیا با متن و کلمات، به رهبرمان -سیدی از خاندان پیغمبر، نایب امام‌مان- جسارت و او را تهدید میکند، اینطور برآشفته می‌شويم، خون در رگ‌هایمان به غُل زدن میفتد و دلمان میخواهد هرکاری که می‌توانیم بکنیم، چطور روضه‌ امام را، نوه پیغمبر را، پسر فاطمه را، میشنویم و زنده از مجلس بیرون می‌آییم؟ به خدا نمی‌دانم چطور میشود تاب آورد از اسب به زمین افتادن مولا را تنهای تنها ماندن ولی را نشستن دشمن بر سینه میوه دل رسول را سنگ و چوب زدن بر بدن و سر و صورت پسر فاطمه را جسارت به حریم آل الله را آتش زدن خیمه آل فاطمه را به اسارت بردن زنان و‌ دختران حرم اهل بیت را... به خدا نمیفهمم چطور زنده می‌مانیم وقتی روضه‌خوان میگوید که امام ما، امام ما، ولیّ خدا، تنها و غریب با بدنی مجروح در گودال به خاک افتاد و نفسش در سینه زیر قدم نجس اشقی الاشقیاء به شماره افتاد در حالی که با گوشه چشم، خیمه‌ها را می‌پایید و نگران حرمت حرم خدا بود، آن‌گاه ملعون محاسن مولای ما را در دست گرفت و... 😭 قطع و یقین همان است که گفته‌اند! که خدا پرده می‌اندازد... که ما درست نفهمیم چه شد دقیق نبینیم صحنه‌ها را عمیق متوجه نشویم درد را وگرنه ما با این غیرت با این عاطفه با این فهم از حرمت آل الله و اولیاء خدا باید هر محرم از این مصیبت‌ها جان می‌دادیم... و آااه از دل پسر حسین، یوسف زهرا... که همه را میبیند... بی پرده... و همین است که می‌فرماید: فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَمَساءً وَ لَأَبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً عَلَيْك وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاكَ، وَ تَلَهُّفاً حَتَّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ الْإِكْتِيابِ هر صبح و شام بر تو ناله و زارى و شيون مى‏ كنم، و به جاى اشك، برايت خون مى‏ گريم؛ از حسرتى كه بر تو مى‏ خورم، و تأسّفى كه بر رنج تو دارم. و در سوز و گداز مى‏‌مانم تا زمانى كه از اين مصيبت و غصّه و اندوه بميرم... ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat پی‌نوشت: درود خدا بر مراجع شیعه که به یاوه‌گویی‌های سردمداران استکبار درباره زعیم شیعیان، ولی امر مسلمین جهان، پاسخ داده و آنان را محارب خواندند.
❁ـ﷽ـ❁ حسین، پیاده، در حالی که کودکانش اطرافش بودند، به خیمه آمد. چرا؟ چون پیش از این امام، حَجّاج بن مسروق را فرستاده بود که او، عُبِیدالله بن حر جُعفی، را دعوت کند تا با حسین و یارانش همراه شود. اما عبیدالله نپذیرفته بود! دست رد به فرستاده شخصی امام زده بود! نه تنها دست رد زده بود بلکه گفته بود: مایل نیستم که او مرا ببیند و من او را ببینم! با این حال حسین کشتی نجات رحمة للعالمین شخصاً خودش به خیمه عبیدالله رفت تا باز هم از او بخواهد که به لشکر حق بپوندد! (آاااه 😭 کدام گروه از مردمان جهان، چنین کریم وسیع مهربانی دارند؟😭) امام به او فرمود: تو را چه شده که مرا یاری نمیکنی؟ و عبیدالله آورد. و در آخر گفت: این یاران من و اسب سواری من که زین شده و آماده سواری است تقدیم به شما! به خدا قسم هر وقت سوار این اسب شده ام هر چه خواسته ام به آن رسیده ام، و هر کس در طلب من بود به من نرسید. امام فرمود: من به یاران تو و اسب تو احتیاجی ندارم! [من چیز دیگری از تو خواستم که آن را از امام خود دریغ کردی، هرچیز دیگری از تو به کار راه حق نمی‌آید] من هم نصیحتی به تو می کنم. یا ابنَ حر! برو جایی که صدای استغاثه ما را نشنوی! بدان که هر کس ناله و استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند، قسم به خداوند که روز قیامت او را از رو بر آتش دوزخ می افکند. حسین این را فرمود و رفت. و عبیدالله از کربلا جا ماند؛ از امام، از از ولیّ خدا، از انجام کار درست در زمان درست، از پیوستن به بزرگترین سعادت عالم... ━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━ نایب‌الامام، ولی امر مسلمین جهان، فرمود: "ایران را و اسلام را، این مسئله [پیری جمعیت] تهدید میکند" "نگذاریم جمعیّت کاهش پیدا کند، موالید را افزایش بدهیم" "من اصرار میکنم که حتماً بایستی تکثیر نسل بشود، خانواده‌ها باید فرزنددار بشوند، فرزندهای بیشتری" و ما، را ردیف کردیم: بچه که... نه دست و پا گیر است اما عوضش دانشگاه/حوزه میروم و جهاد علمی میکنم! بچه که.... نه مردم چه می‌گويند اما عوضش کار اقتصادی میکنم! بچه که... نه از نظر مالی به ما فشار می‌آید اما عوضش کار فرهنگی میکنم! بچه که... نه تربیتش سخت است اما عوضش .... بچه که ... نه جسم و اندامم به هم میریزد اما عوضش... بچه که نه خانواده مخالف است اما عوضش... بچه که نه همین دو تا بس است اما عوضش... بچه که نه از ما گذشته اما عوضش... بچه که نه اما عوضش... عوضش؟! عبیدالله "عوضش" اسبش را به امام تعارف زد، امام نپذیرفت! و‌ خواسته امام مشخص و واضح بود... بعضی چیزها جایگزین ندارند! "فرزندآوری"، جایگزین دیگری ندارد! عوضش ندارد! به خودی خود حیاتی است! نه مدرک علمی ما، نه تلاش اقتصادی ما، نه کار فرهنگی ما، نه هیچ چیز دیگری، برای ایران، برای اسلام، برای شیعه جایگزین نیروی انسانی جوان نمی‌شود. نیروی انسانیِ جوانِ چند سالِ دیگرِ کشور، صرفاً و منحصراً وابسته به فرزندآوری امروز ماست؛ بی هیچ و بهانه‌ای! "یکی از خطراتی که وقتی انسان درست به عمق آن فکر می‌کند، تن او می‌لرزد، این مسئله‌ جمعیت است" نایب‌الامام فرمود! ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat
💥جنگ فقط موشک و پهپاد و پدافند نیست. جنگ، وقتی جنگ وجودی، تمدنی، تاریخی باشد -نه فقط بر سر تکه‌ای زمین و مالکیت باریکه‌ای آب- ابعاد زیادی دارد. دامنه جنگ می‌تواند به همه زندگی کشیده شود. ❗️آن رهبری که همه جهان معترف به درایت، شجاعت و قدرت اوست، و درباره آمریکا و اسرائیل همیشه از موضع قدرت سخن گفته و وعده قطعی پیروزی داده، درباره مسئله می‌فرماید: "یکی از خطراتی که وقتی انسان درست به عمق آن فکر می‌کند، تن او می‌لرزد، این مسئله‌ است" ⚠️ خیلی حرف است! یعنی آن‌چه که کشور ما را می‌کند، بحث کاهش نرخ باروری، کاهش فرزندآوری خانواده‌ها، و پیری جمعیت است! 📑 بررسی ۲۸ نظریه و الگوی مشخص‌ کننده‌ قدرت ملی، نشان می‌دهد که هر کشور اولین و مهم‌ترین مؤلفه قدرت آن کشور است. (از بین مواردی مثل درآمد، شاخص‌های توسعه، تولید ناخالص، وسعت سرزمينی، حاکمیت، قدرت نظامی و...) چه عدد جمعیت و چه جوانی جمعیت. در حال حاضر نمای کشور ایران، "جوان" محسوب می‌شود. چرا که در دهه شصت میزان تولدها بالا بود. اما ایران به سرعت به سمت پیری جمعیت پیش می‌رود. در حال حاضر نرخ باروری در ایران زیر حد جایگزینی است! در صورتی که خانواده‌های ایرانی، امروز به داشتن اهمیت کافی ندهند، در کمتر از ۳ دهه دیگر ایران کشوری بسیار پیر و شکننده خواهد بود؛ به طوری که از هر ۳ نفر یک نفر بالای ۶۵ سال خواهد داشت❗️ ✅ اگر عموم مردم از حالت تک فرزندی و دو فرزندی خارج شده و خانواده‌های ۳ فرزند به بالا، هر یک فقط یک فرزند بیشتر داشته باشند (مخصوصاً بانوان متولد دهه ۶۰)، 👈 ما میتوانیم این نمای پیر و ضعیفِ قریب‌الوقوع کشور را تغییر دهیم! یعنی ایران می‌تواند کشوری مقتدر، جوان و پیشرو بماند و آینده‌ای روشن را از آن خود کند✌️ 🔺جنگ جمعیت واقعی است! در میدان زندگی جاری است! باور کنیم! چنان که در بحبوحه جنگ نیز مطلبی از یک صهیونیست منتشر شد که «برای هر موشک که ایران شلیک کند، ما ۱۰۰ نوزاد یهودی به دنیا خواهیم آورد. این بزرگ‌ترین انتقام است.» دشمنان روی ! ما، روی خانواده‌های کم جمعیت ما، حساب باز کرده‌اند و بالعکس، برای خود نسخه میپیچند! ✾••┈┈┈┈┈┈• آری آن گاه که ما، میدان را مدیریت میکنند و ما، برای کشور ایجاد می‌کنند، نیز سرمایه ارزشمند و بی‌جایگزین آينده کشور را تأمین کنیم: انسان ! ما در حفظ کشور و سربلندی و اقتدار کشور، به وظیفه خود عمل کنیم؛ کاری که اگر تک‌تک ما خانواده‌های ایرانی تقبل نکنیم، هیچ نهاد دیگری از عهده آن برنمی‌آید! و البته که بله، سختی و بار اصلی این نقش‌آفرینی بی‌بدیل و حیاتی، بر دوش قدرتمند اما لطیف زنان است! خداوند در خلقت خود، این سنگر را به زنان سپرده است👩‍🍼 اگر مردان ایران زمین در میادین نظامی سرباز و سردار می‌شوند، بانوان غیور و قوی ایران، در جبهه حساس و خطیر می‌درخشند ‌و نقش تاریخی خود را ایفا خواهندکرد! ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat پی‌نوشت: البته که طبق مطالعات و پژوهش‌های متعدد، فواید و منافعِ داشتنِ خانواده بزرگ و چندفرزندی، در وهله اول به خود خانواده (والدین و فرزندان) ميرسد.
❁ـ﷽ـ❁ "متن دکلمه و عهدنامه مراسم شیرخوارگان حسينی" "به نام خدای آب" پدر، پسر را روی دست گرفت و بالا برد. نه فقط برای لشکریان یزید، برای همه تاریخ برای همه آدمها قصد کرد که در آن بزنگاه، با کمک دست‌های قدرت‌مند عاطفه و احساس، مردمان را بیدار کند از لشکر عداوت جدا کند از شقاوت ابدی برهاند. قصد کرد پر قنداقه ای به دست همه بنی بشر در همه اعصار بدهد که هرگاه گرفتار شدند، به آن پناه ببرند. هرگاه‌ حاجتمند شدند، به آن متوسل شوند. و قصد کرد سند مظلومیت و غربت خود را، با خون آسمانی علی، مُهری ابدی بزند. علی اصغر دیگر رمقی نداشت که حتی گریه کند اما با آن اتفاق عظیمِ "من الاذن الی الاذن"، حقانیت امام خود را فریاد زد؛ طوری که تا دنیا دنیاست، صدایش طنین انداز است! طفل شیرخواره حسین، در گهواره دست و پا میزد که خود باشد. بی تاب بود که در آغوش پدر هم که شده، بی خود و زره، به میدان برود و برای لشکر امامش، امیرش، مولایش کاری کند. و اصلا مگر میشد که علی پسر حسین پسر علی، فریاد هل من ناصر و یاری‌خواهی امام را بشنود و ساکت بماند؟ حتی اگر طفلی شیرخواره باشد، حتی اگر در آغوش پرالتهاب مادر باشد.. اصلا مادرش او را به عشق همین سربازی امام و جان فدایی مولا شیر داده بود! مادرش رباب.... که خودش بی تابِ جان نثاریِ ارباب بوده است... بانو رباب از پس تاریخ، ما را ببین! شما شاهد باش که ما، مادرانِ قرن‌ها بعد از کربلا، چطور به عشق شما، پسر شما و همسر شما، به یاد لالایی سوگوار شما، به عزای گهواره خالی دلبند شما، گرد هم جمع شده ایم. ما امروز اينجا هستیم تا فریاد علی کوچک شما را تکرار کنیم تا جهان بداند که این مکتب، مادرانی دارد که سربازان خود را از همان شیرخوارگی تقدیم امام خود میکنند! سیدنا الحسین! ما را بنگريد مولا! ما زنان مکتب شما را برای عرصه رزم و یاری شما انتخاب کرده ایم؛ را برای نصرت جبهه حق برگزیده ایم. ما زنان عاشورایی با حُبّی علوی و همتی فاطمی، برای سپاه شما فداییان و‌ عاشقانی وفادار به دنیا آورده و تربیت میکنیم! ما مادرانه پای حماسه کربلای شما هستيم؛ با فرزندان و کوثری که با مِهر و شور شیرین عشق شما شیرشان می‌دهیم تا این دلدادگی، شیره وجودشان شود. ما مادران این زمانه سخت و خطیر، در پیشگاه خدا که همچون قیام شما، "" پای این مکتب و این حرکت و این انتظار سبز بایستیم و از مال و جان و فرزندان و آبروی خود دریغی نورزیم. ما که امروز با قومی سفاک هم‌عصر شده‌ایم و نظاره گر توحش و جنایات یزید زمانه ایم، تا پای جان در کنار فرزند خلف و نایب شما، پای نابودی ریشه ظلم بمانیم و انتقام مظلومان تاریخ را بستانیم. مولای ما، خودتان ما را در این عهد مقدس، استوار بدارید. خـــداونــدا مــرا اولــاد بـســــــــــــیـاری عـــطا فــــرما که در راه حسینت از خون من باشد ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستا @dr.mother8
مولاجان یا اباعبدالله الحسین سلام خدا بر شما زیارت ناحیه مقدسه را خواندم؛ کلماتی که از زبان ولی‌عصر حجة بن الحسن بیان شده. آنجا که آقا فرمود: "سَلامَ مَنْ لَوْ كانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاكَ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ" [سلام بر شما] سلامِ كسى كه اگر در آن صحراى كربلا همراهت بود به طور حتم تو را با جان خود در برابر برندگی شمشيرها نگهدارى مى‏ كرد، "وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَكَ لِلْحُتُوفِ" و نيمه جانى را كه در پيكرش باقى مانده براى تو در معرض مرگ قرار مى‏ داد [...] "وَ فَداكَ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِكَ فِداءٌ، وَأَهْلُهُ لِأَهْلِكَ وِقاءٌ" و روح و جسم و دارايى و فرزندان خود را فدايت مى‏ ساخت، و روحش را فداى روح شريفت مى‏ كرد و خانواده‏ اش را به حفظ و نگهدارى خانواده‏ ات مى‏ گماشت، دیدم که چقدر حرف دل همه این شب‌های من است.... خواستم بگویم چناچه مستحضرید، من مادرم. هر شبِ دهه، روضه‌خوان که از کربلا می‌خواند، دوست دارم چادر روی سرم بکشم، بچه‌هایم را بغل بگیرم، خانوادگی از پس صدها سال تاریخ، خود را برسانیم به کربلا. یک دختر نوجوان دارم، او را فدای سکینه شما کنم. ازش بخواهم سایه به سایه کنار بانو مخدره حرکت کند. نگذارد کسی به نوه امیرالمؤمنین اهانت کند، کسی تند نگاهش کند، آفتاب به چهره‌اش بخورد. یک دختر کوچکتر دارم، او را فدای رقیه شما کنم. بسپارم وقت فرار از خیمه‏های آتش گرفته، بانو را بغل بگیرد تا خار به پایش نرود، دامنش نسوزد. روی ناقه محکم رقیه خاتون را نگه دارد که وقتی خواب رفت، به روی خاک نیفتد. هروقت برای بابا گریه کرد، اشک‌هایش را پاک کند. پسر بزرگترم را فدای قاسم، یادگار برادرتان کنم. شمشیر دستش بدهم تا پیشاپیش قاسم شما در میدان حرکت کند و رجز علوی بخواند و ضربات دشمن را، از پیکر بی زره او دفع کند. یک پسر کوچکتر دارم که میخواهم اگر اجازه بدهید، بفرستمش داخل گودال، کنار عبدالله. آنجا، فداییِ پسر مولایم حسن شود. با آن جسم کوچکش، چند ضربه‌ای را از شما، از برادرزاده شما دفع کند. و او هم در آغوش شما، در آغوش امامش، آرام بگیرد. یک پسر شیرخواره هم دارم آقا 😭 شیرش که میدهم، جگرم می‌سوزد. گلوی نازکش را که می‌بینم قلبم شعله میکشد. شیرخوارم تقدیم به شما، فدای علی اصغرتان 😭 فدای لب‌های خشکیده‌اش، فدای تلظی‌اش، فدای ناله‌های کم رمقش 😭 خودم هم... هرجا که امر بفرمایید... اگر بغل گرفتنِ کودکانِ ترسیده است، چشم. اگر خاموش کردن آتشِ معجر عُلیا مخدرات است، چشم. اگر شمشیر زدن و دفاع از حرم رسول‌الله است، چشم. اگر پیدا کردن اطفالِ فرار کرده به بیابان است، چشم. اگر آب پاشیدن به دلِ سوخته بانو رباب است، چشم. اگر دفاع از خیمه پسرتان زین العابدین علیه‌السلام است، چشم. اگر شب، پاسبانی دادن اطراف خیمه‌های نیم سوخته و زنان و کودکان خسته و بی‌رمق نیمه خواب رفته است، چشم. اگر در گودال قتلگاه، وقت بوسه بانو زینب بر حنجر، سپرِ تازیانه‌ها شدن است، چشم. اگر زانو زدن کنار ناقه بانو زینب که همه را سوار بر ناقه‌های عریان کرده و حال خودش غریب و بی پشتیبان، بیابانِ پر از بدن‌های بی سر را نگاه میکند و علی اکبر و عباس را صدا می‌زند، است چشم. اگر در کاروان اسارت، کنار بانوان حرم حرکت کردن است تا چشم نامحرمان بی شرافت به حریم قداست آنان نیفتد، چشم. اگر در کوچه‌های شام و‌ کوفه، ایستادن مقابل سنگ‌های بام‌هاست، چشم. اگر هم ماندن در صحرای کربلا و چادر را در برابر آفتاب صحرا، سایه‌بانِ پیکر شما کردن است، چشم... امر و اذن بفرمایید مولا! تا من و فرزندانم، فدای شما و فرزندان و حرم شما شویم 😭 ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 روبیکا @dr_mother8_hejrat خـــداونــدا مــرا اولــاد بـســــــــــــیـاری عـــطا فــــرما که در راه حسینت از خون من باشد
روز سوم است آفتاب داغ کربلا طوری بر بدن‌ها تابیده که رنگ پیکرها را تغییر داده‌است. زنان قبیله بنی اسد، گذارشان به کربلا افتاده است. با یک دشت روبرو شده اند پر از نیزه و شمشیرهای شکسته. گویی "دو سپاه چند هزار نفری" مقابل هم جنگیده اند و برای "چند هزار" کشته گرفتن، آنهمه سلاح خرج شده است! حالی که یک سپاه، فقط داشته… دشت، معطر است... بدن‌های مانده قاعدتاً باید نفس کشیدن را هم مشکل کنند، اما دشت سراسر عطرآگین است. قبل از زنان بنی اسد، ملائک از آسمان آمده اند و پیکرها را با آب حیات از بهشت، غسل داده اند… زنان را اندوه فرا می‌گیرد. می‌دانند که این بدن ها، پیکرهای سپاه حسین علیه السلام هستند و باید دفن شوند. (بدن ناپاک سپاهیان یزید به دستور عمر سعد همان روز بعد از واقعه دفن شده بود) زنان نزد مردان خود برمی‌گردند و آنچه رخ داده را، آنچه که باید بشود را، تعریف می‌کنند. اما مردان… می‌ترسند!… مردان قبیله از ابن زیاد و تهدیدهای رعب آورش، سخت می‌ترسند. زنان اما جور دیگرند. ساعتی پیش، دیده‌اند آنچه خلایق تا قیام قیامت خواهند شنید! تاب ندارند… به مردان می‌گویند: باشد! بمانید! خودمان می‌رویم! و ابزار تدفین در دست، راهی می‌شوند. از این صولت غیرت و عاطفه زنان، مردان به جوش می‌آیند! بیدار می‌شوند! ترس رنگ می‌بازد! ترس همیشه مقابل عاطفه و غیرت رنگ می‌بازد، کم می‌آورد، لرزان و رنگ پریده به گوشه‌ای می‌خزد… روز سوم است. مردان و زنان بنی اسد، به کربلا رسیده اند؛ به دشتی سرتاسر بدن... باید شروع کنند. شروع هم می‌کنند. اما ناگاه متحیر می‌مانند! روی قبرها چه بنویسند؟! بنویسند این یکی پیکر کیست؟ آن یک پیکر چه کسی‌ست؟ صاحب پیکرهایی که سر ندارند را، چطور باید شناخت؟!...... روز سوم است. همه متحیر اند و دست بر کمر، مستأصل... ناگاه، سواری از دوردست ظاهر می‌شود. مردی بر مرکبی سوار است. محزون و خاک آلود، روبه قبیله می‌کند: من این پیکرها را می‌شناسم؛ مدد کنید تا تدفین را سرعت ببخشیم... و حق همین است. امام را جز امام، تغسیل و تدفین نمی‌کند! قانون خداوند است؛ ولو مستلزم معجزه باشد یا طی‌الارض یا هرچه. حبیب بریر حر زهیر جُون سعید قاسم علی اکبر عباس... همه را علی بن الحسین علیه‌السلام می‌شناسد و می‌شناساند. اما نوبت به در خاک گذاشتنِ پیکر هزار زخم حسین علیه‌السلام که میرسد، زین العابدین علیه‌السلام داخل قبر می‌رود. هرچه صبر می‌کنند، بیرون نمی‌آید. نگاه می‌کنند و می‌بینند پسر حسین، مانند عمه اش زینب، صورت بر حنجر بریده گذاشته و رگ های بریده پدر را بوسه می‌زند… الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون و السّلامُ علی من دفنَه اهل القُری ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat
❁ـ﷽ـ❁ 📋 یک فهرست از انواع میان وعده‌ها مخصوصا برای روزهای بلند تابستان (برخی قیمت مناسب، برخی هم خب گران‌تر. قرار نیست حجم میان‌وعده زیاد باشه) 🥗🥞🍎🌯🥧🍿🥛☕️🍟 - نخود - کشمش - برنجک - گندمک - تخمه آفتابگردان، کدو، هندوانه - کشک - قره قوروت - فالوده سیب با کمی عسل و‌ گلاب - فالوده طالبی، گرمک - میوه‌های آبدار تابستانی (هندوانه، خربزه، طالبی،..) - میوه‌های سردرختی (هلو، شلیل، گیلاس،...) - میوه‌های ارزان‌تر مثل خیار، هویج - سبزیجات مثل کاهو، کلم، کرفس، فلفل دلمه‌ای (بعضی بچه‌ها دوست دارند) - مویز - بادام/پسته/فندق/بادام زمینی/بادام هندی/مغزو/هسته زردآلو شیرین - نخود خیسانده طعم دار شده برشته شده در فر - برگه میوه خشک (زردآلو، سیب، کیوی، آلو،...) - خرما، ارده خرما (تو فصل گرم خیلی توصیه نمیشه) - توپک خرمایی - حلوا آرد گندم/هویج/کدوحلوایی/۳ آرد/ شیر/خرما و‌گردو - حلوای برخی میوه‌های دیگه مثل به، سیب، گلابی، انبه و... مشابه حلوای هویج - نون و ماست با نعنا و گل محمدی - ماست و خیار +/- مخلفات - کیک خانگی با کمک خود بچه‌ها - پنکیک خانگی با کمک خود بچه‌ها - شیر گاو (خالی یا با کمی شکر یا نبات یا عسل با هل یا دارچین یا گلاب یا زنجبیل) - فرنی آرد برنج/نشاسته - حریره بادام - انواع قاووت (قُوَّتو) خالی یا داخل آب جوش/شیرگرم - شیر خرما - شیرکاکائو خونگی گاهی - معجون (شیر با هرچی مثلا خرما و مغزیجات و عسل و کمی بستنی و موز و...) - بستنی - میکادو، شیرینی‌های ساده خونگی (از نت) - فالوده نشاسته خانگی (فالوده کرمانی رو جستجو کنید از نت) - آب هویج/سیب/پرتقال خانگی با کمک خود بچه‌ها - انجیر خشک - آلبالو خشکه - آلبالو یخ زده - انواع اسموتی (میوه یخ زده و...) - انواع شربت (گلاب، بیدمشک، نسترن، آب‌لیمو، سکنجبین، شیره انگور، خاکشیر، تخم شربتی، زعفران، نعنا، بهارنارنج، .../با کمی رنگ لبو یا پنیرک میشه خوشرنگ کرد) - دوغ با نعنا و کاکوتی و گل سرخ و... - انواع اشکنه - نون خشکه -‌ نون تازه (بعضی بچه‌ها عاشق نون تازه گرم خالی خالی هستن) - نون تُست طعم‌دار شده برشته یا سرخ شده - کیک فنجونی - سیب زمینی سرخ کرده - نخودآب - ذرت بوداده - ژله (ژلاتین حلال گاوی) گاهی - چای ایرانی تازه دم کمرنگ - دمنوش به و سیب و‌ گل محمدی - انواع کیک‌های ساده تو ساندویچ ساز -‌ لقمه نون پنیر، کره مربا، خامه عسل و... - لقمه پنیر گردو با نون تست در ساندويچ ساز - سمبوسه سیب زمینی - آش‌های ساده سنتی - شیربرنج (حتی مثلا با برنج اضافه اومده از وعده غذایی! اگر کم نمک باشه) - شله زرد - عدسی - انواع چیپس خونگی (سیب زمینی، هویج، ...) - سیب/کدوحلوایی پخته با دارچین و‌ گلاب و‌ کمی شکر - سبزیجات طعم دار بلانچ شده (گل کلم، کدوسبز، بروکلی، هویج،...)(این بیشتر برا خود مامانا مخصوصا رژیم‌دارها خوبه 😅) - ترکیبات اختراعی با بیسکوئیت ها مثلا پتی بور+موز/پودر مغزیجات/عسل/شیره انگور/میوه مربای به یا سیب و... - تخم مرغ یا بلدرچين به اشکال مختلف - انواع املت و خاگینه - انواع سالاد (کاهو، لوبیا، ...) - پوره ها (سيب زمینی، هویج و...) - انواع ترکيبات با دانه چیا یا کینوا یا جو دوسر (دستور از نت) ✍ د. موحدی‌نیا | مادر، پزشک @hejrat_kon
❁ـ﷽ـ❁ گویند در روز محشر اعضا و جوارح انسان، درباره او شهادت می‌دهند. چشم ها از چیزهایی میگویند که دیده اند و نباید میدیدند. گوش ها، حرف هایی را که غضب و ناخشنودی خداوند در آن بوده و شنیده اند، شهادت می‌دهند. دست ها میگویند که چه کارها که نکرده اند، پاها میگویند که چه جاها که نرفته اند. باشد باشد ما نقطه تسلیمیم در این دادگاه عدل. هر چه می‌گویند، آری! کرده ایم، شنیده ایم، گفته ایم حق است تمام روز جزا! اما… اما ای چشم های نازنین من، خواستم بگویم هرچه را که شهادت میدهید، یادتان نرود از تمام آن شب‌هایی که قرمز و خسته، میسوختید، اما اجازه بسته شدن نداشتید! چون با من، کنار طفلی گاه بی قرار و ناآرام و گاه تب دار، تا صبح بیدار بودید… پای من، هرچه را که شهادت میدهی، یادت باشد شهادت بدهی تمام آن ساعاتی را که پیوسته دور خانه با فرزندی در آغوشم راه رفتی، ساعاتی را که در اتاقی نیمه تاریک ایستادی و من لالایی خواندم و گهواره را تاب دادم، روزها و شب هایی که با من به خیابان و بوستان آمدی و رفتی تا شادی و تفریح طفلانم را فراهم کنیم، همه شب و روزهایی که درازتان کردم و نازبالشتی روی شما گذاشتم و تکانتان دادم تا فرزندم روی حرکت آرام شما آرام بگیرد و خواب برود، همه آن دردهای گزنده نیمه شبی، ناشی از باقی‌ماندن یک اسباب بازی روی زمین… دست های خوبم، کمک کارهای همیشگی ام، شما هم یادتان نرود! همه آن زمان هایی که زیر سر کودکان در آغوشم خواب رفتید و گزگز کردید! همه زمان هایی که خودتان ضعف داشتید و گرمتان بود و خسته بودید، اما کودک من را که از راه رفتن خسته شده بود به آغوش گرفتید، همه آن چنگ هایی که به لکه‌های سرسخت و لجوج لباس ها زدید، همه آن چشم چشم دوابروهایی که ده‌ها بار پشت سر هم کشیدید، همه آن ده‌ها تکه کوچک لباس خیس شسته شده‌ای که تکاندید و پهن کردید، همه آن وقت‌هایی که در آفتاب غیرقابل اجتناب مسیر، برای صورت کوچک کودک سایه‌بان شدید، همه را آن روز، در کنار همه قصورها و تقصیرهایم، شهادت دهید. پوست نازنیم یادت نرود هرچه گفتی، از همه آن قطره های شیر و غذایی که روی تو امتحان کردم تا ببینم دمایش برای دهان طفل لطیفم مناسب است یا نه هم بگویی، از همه گازهای آن دندان های تیز شیری، از همه ترک برداشتن ها، خارش ها، دوران حمل از همه سوختن ها، بریدن ها، زبر شدن ها... زبان من زبان من زبان من امان از آنچه که بین من و تو گذشته است اما تو هم یادت نرودها! 😭 همه آن کلمه های هرروزه‌ای که عشق چاشنی آن ها بود و تقدیم فرزندانم میشد، همه آن جواب های هزارباره تکراری به کودکانه ترین سؤال ها، همه آن لالایی ها با دهانی خشک و مغزی نیمه خفته در نیمه شب‌ها، همه آن صدای انواع حیوان درآوردن ها و حرف زدن از زبان هر شیء و جانوری و خنداندن ها و حواس پرت کردن ها و آموزش دادن ها، همه لحظات تو را به کام گرفتن ها و کظم غیظ ها، همه آن دلداری دادن ها و همدلی کردن ها و امید دادن ها و تشویق ها و بزرگ کردن موفقیت های کوچک و تاب آوردنی کردن شکست ها، همه آن دوستت دارم های مکرر، همه آن دنیای منی، جان منی، نور چشم منی های صادقانه، همه این کلمه هایی که تو واسطه شدی تا مثل آب و نور، به پای جوانه های زندگی ام بریزم... همه اینها را یادت بماند زبان من!... و اما تو بطن من‌... آن روزی که همه هم‌سنخ‌هایت مشغول حساب پس دادن اند که چگونه - چه از حلال چه از حرام- انباشته و گاه اذیت شده اند، تو بلند و رسا برای من شهادت بده که با چه پُر شدنی، با چند بار انباشته و خالی شدنی، به این ظاهر درآمده ای! شهادت بده که بخاطر چه حَملی، و چه بار با عظمتی، آنقدر اذیت شدی، فشار تحمل کردی، اسید بالا زدی، جای ریه ها را تنگ کردی و اجازه نفس راحت ندادی! اصلا میدانید؟ روی همه شما حساب ویژه باز کرده‌ام! روی همه لحظه‌های مادری ام! شمایید آن چه که من با افتخار و‌امید، با خود به گور میبرم تا با شاهد گرفتنتان، از خدای خود برائت از آتش بخواهم و رضوان طلب کنم! مگر وعده نکرده اند که بهشت تحت اقدام ماست؟ لابد بخاطر همین‌هاست... ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat