﷽
---
چهارسال پیش این موقع تهوع داشتم. فرزند سوم رو باردار بودم. کسی جز همسرم نمیدونست. و البته مادرش
هر روز میرفتم بیمارستان، بخش مراقبتهای ویژه. کنار مادرشوهرم که تو کما بود مینشستم، پیشونیش رو میبوسیدم، میگفتم حاجخانم من دوباره مامان شدم ها، نمیخوای بمونی و ببینیش؟
دستهاش رو نگاه میکردم… بهنظر میرسید تا میشده ازشون کار کشیده
برام تعریف کرده بود…
و من همیشه غبطه خورده بودم
یک دنیا حرف توشون بود! تو چین و چروک و مفاصل تغییرشکل یافته دستهاش.
از ملحفههایی که با شلوغکاری چهارتا پسر باید مدام شسته میشدن، تا آشپزی مداوم برای پنج فرزندی که با بازیها و نشاط بیست و چهار ساعته قاعدتاً تندتند گرسنه میشدن، تا مربا و ترشیهایی که اون زمان اغلب خانمها خودشون تهیه میکردن، تا شیرینی هایی که خودش میپخت چون به خمیر جوششیرین زده و شکر زیادیِ شیرینیفروش ها اعتمادی نداشت، تا شستن کهنه و لباسهای پنج فرزند شیر به شیر تا…
و همه این ها در حالی بود که از اوان جوانی همیشه شاغل بود!
در بالاترین حد خودش فعالیت اجتماعی داشت، در کنار اشتغال رسمی. لذا ساعتهای زیادی بود که خونه نبود؛
اما وقتی بود، بود!
با کیفیتِ یک مادرِ به قول برخی، تمام وقت.
بیرون از منزل یک مدیر مدبر کارآمد برای جامعه و یک شخصیت شناخته شده بود؛ به تلاش تا حد ممکن، به اصلاح و ارتقاطلبی در هرجایی که بود، به #کنشگری اجتماعی در عرصههای مختلف.
به قول امروزی ها در زمینه #توسعه_فردی هم دستش خیلی جلو بود!
اهل مطالعه بود، زیاد!
دعا و عبادت و معنویات هم که بخش مهمی از زندگیش.
در کنار اینها یک همسایه و خویشاوند خوب بود! برای تمام اهل محل و فامیل؛ ملجأ و مأوا… از مشورت مسائل خانوادگی بگیر (رشتهشون مشاوره بود) تا احکام شرعی و جلسات قرآن و معارف.
البته بله. دور از حقیقته اگر نگم که حمایت مادر و خواهرهاش رو داشت برای نگهداری از بچهها و نقشآفرینی در عرصههای مختلف زنانگی.
ولی بی انصافیه اگر نگم اغلب اون سالها مثل اغلب خانوادههای مجاهد، همسرش کنارش نبود و زندگی سخت شش نفره در اون روزگار رفاهِ حداقلی، به دستان لطیفِ قدرتمند ایشون میچرخید. و لذا توجیه کافی داشت که خیلی جاها کمتر بذاره.
مادرشوهرم یک انسان بلوغ یافته بود؛ عاطفی و اجتماعی.
در تمام سالهایی که عروسش بودم حتی با کلمهای من رو نرنجوند و من جز خیرخواهی و محبت ازش چیزی ندیدم.
هنوز بعد چهارسال با آوردن اسمش اشک به چشمم میاد
و از خدا میخوام ایشون رو غریق رحمت و غفران خودش کنه.
عکس دوم، یه یادگاری مادرانه دلبرانهست که ازشون برامون مونده. کشوی دار و دواها!
و دستخطشون روی درب قوطیها…
پینوشت:
رحم الله من یقرأ الفاتحه بعد الصلوات
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
غذا
عدس
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت جامعه کبیره
یادگار ارزشمند امام هادی علیهالسّلام
امر به نماز
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
-----
پانزده سال پیش در ذهن من جریان کمی متفاوت بود. من، منِ پر شر و شورِ فعال و پرانرژی، جاهای دیگری سِیر میکردم. خب، اقتضای نوجوانی و میل به دیده شدن و اقتضای مدل شخصیت هم بود. توی ذهنم، الان، در این سن و سال، حسابی کسی بودم! از آن آدمها که تک اند، معروفند، به هرکس بگویی فلانی میگوید آها! فلانی! از آن پر هیاهو ها، پر طمطراق ها…
اما امروز
در آستانه سیوسه سالگی
در این گوشه از دنیا
در این خلوتِ ساکت
آرام نشستهام و
ملکه سرزمین نامرئی خود هستم.
بدون دیده شدن، مشغول حکومتداری و کشورگشایی ام.
بدون شناخته شدن مشغول طراحی آیندهای کوچک اما بزرگم.
بدون هیاهوی رسانهای، سند چشمانداز مینویسم و بدون خدم و حشم، خودم اجرا میکنم؛ برای خودم -و گاه فرزندانم.
اینجا، بدون تقلای دیده شدن، دارم مهمترین و بیرقیبترین پروژههای مدیریت، فناوری و توسعه قرن را جلو میبرم.
اینجا، بدون تبلیغ و لوگو و دفتر و در و دیوار فانتزی، چهار استارتاپ بزرگ دور و بر خودم راه انداختهام.
اینجا
در این خلوت آرامِ نادیدنی
من مشغول انسانسازی ام
مشغول مادری ام...
گاه حس میکنم خدایا،
تو اصلاً، اساساً، #زن را مکنون آفریدهای
و دلت میخواهد کارهایی در این دنیا بکند که اغلب نادیدنی باشد، هرکسی نبیند، نفهمد.
درست مثل عارف ها
که عاشقانههایتان بین خودتان است
پوشیده است
جار و جنجال ندارد
هیاهو ندارد.
حس میکنم هرچه را عاشق تری، مستور تر آفریدهای، مکنون تر میپسندی؛
مثل همین مادری …
اصلاً حس میکنم انقدر شأن و اجر برخی کارها بالاست که دنیای کوچک فانی ما گنجایشش را ندارد
خودت اینجا میبینی و عشق میکنی، نشان و نمایشش نمیدهی، و بیصدا نگهش میداری برای ابدیتِ بی حد و مرزِ بینهایت.
یک دفعه، آن روز بزرگ، پرده میاندازی و تمام نادیدهها دیدنیترین میشوند؛ همه آنها که در خلوتترین زمانهای خلوتترین مکانها، کارهایی کرده بودند از نور، از عشق، از ساختن…
از جنس لبخندهای نیمه شبانه به روی کودکی تبدار
از جنس نوازشهای بی دریغ بر گونههایی خیس
امروز
در آستانه سیوسه سالگی
بیشتر از هر زمانی حس میکنم که به قول آن بزرگ، باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم...
آرام بگیریم در کنجهای بزرگ زندگیمان
آنکس که باید ببیند، میبیند…!
#مادری_شکوه_نادیدنی
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادری_گمنامی_است
#طوبی_للغربا
#طوبی_للمادران
#یا_خیر_شاهد_و_مشهود
#مادری #عارفانه #بلوغ #بلوغ_اجتماعی
پینوشت:
تمام اینها به معنای جواز نادیده گرفتن نقش و تلاشهای افراد ازسوی دیگران نیست. تئوریزه کردن بی انصافی و ظلم به زن نیست 😊
🖋هـجرتــــــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع