eitaa logo
حکایت های زیبا و آموزنده
409 دنبال‌کننده
457 عکس
65 ویدیو
1 فایل
🤗گلچینی از بهترین حکایت و داستان های مذهبی و .... . روایات داستان حکایت و..... ادمین تبلیغات و تبادل 👇 @tabadol74
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️حواست رو جمع کن تو باید به وجدانت، به مردمت پاسخگو باشی این عکس خیلی حرف داره.⭕️ @Hekaiathaie_ziba
دولت پزشکیان چگونه است؟ به روایت واقعیت ها. قضاوت با شما. برای همه کسانی که سرنوشت کشورشان برایشان مهم است و میخواهند بدانند که واقعیت چیست ارسال کنید. @Hekaiathaie_ziba
🛎اینو میدونستید؟ 👇🏻مسعود پزشکیان: - پدر: ترک (ارومیه) - مادر: کرد (مهاباد) 👇🏻سعید جلیلی: - پدر: کرد (کرمانچ خراسان) - مادر: ترک (اردبیل) ✅اگه کسی میخواد قومیتی رای بده نامردی نکنه. باید نصف و نصف رای بده! 📲به همه عزیزان کرد و ترک زبان برسونید که سعید جلیلی دقیقا فرزند شماست میدونستید جلیلی حافظ کل قرآن هست اما از قرآن سوء استفاده انتخاباتی نمی کند. @Hekaiathaie_ziba
"سعید" دیدبان بود. بچه های تیپ می دانستند، تا سعید در دیدگاه است، قبضه های دشمن خاموش می شوند و تک بعثی ها به تعویق می افتد. "سعید" دیدبان بود. خوب می دید. خوب محاسبه می کرد. موقعیت های حساس را می شناخت و به موقع و دقیق گرا می داد. آن وقت باقی کار با توپچی های پای قبضه بود. تا صدای سعید از پشت بی سیم بلند می شد: و ما رمیت اذ رمیت...... صفوف دشمن پراکنده می شد و تانکها از حرکت می ایستاد و خدمه های پشت قبضه دشمن به سنگرها می خزیدند. همزمان وقتی بی سیم چی قبضه ها جواب می داد: ولاکن الله رمی ..... ناگهان خطوط دشمن جهنم می شد و زمین به لرزه در می آمد و آسمان آتش بر سر متجاوزین آوار می شد. و این هنر سعید بود ؛ اما نه تمام هنر او که او بیشتر از دیدبانی، نگاهش به آسمان بود و به کنگره عرش! سعید دیدبان بود اما یک چشمش به چشمی دوربین و شیار قطب نما و چشم دیگرش به خدایی که هرگز او را تنها نگذاشت؛ چون سعید خدا را هرگز از یاد نمی برد. سعید دیدبان بود؛ وقتی تک و تنها به سمت دیدگاه می رفت، نمی دانست چه کسی انتظار او را می کشد. شاید دیدگاه لو رفته باشد و اطلاعات و عملیات دشمن منتظرش باشد! همه می دانستند که بعثی ها با دیدبانها چه می کنند! پوست آنها را زنده،زنده می کندند تا کسی جرات نکند دوباره به دیدگاه برود و سعید بارها پیکر بی سر دیدبانها را در ارتفاعات چغالوند و بازی دراز و قمیش و گرده رش دیده بود اما پا پس نکشیده بود. آخر سعید دیدبانی بود که دل در گرو خدا داشت و بس! او باید به تکلیف خود عمل می کرد و جلوی ضربه های دشمن به خاکریز جبهه اسلام را می گرفت. سعید دیدبان بود؛ حتی در شلمچه و کربلای پنجی که خیلی ها را همان اول داستان، آسمانی کرد. او هم قصد پرواز داشت اما خدا خواست که بماند ! خدا تنها یک پای او را علی الحساب قبول کند و باقی حسابش را گذاشت برای یوم الحساب. سالها گذشت و سعید بدون یک پا ، از یاری دین خدا پا پس نکشید ، هر چند دیگر دیدبان نبود و در سنگر تدارکات خدمت می کرد ؛ اما برایش مهم نبود! مهم فقط عمل به تکلیف بود و بس! سعید دیگر دیدبان نبود؛ اما دلش لک زده بود برای رفتن به دیدگاه،ثبت گرای دشمن، محاسبه و دستور اجرای آتش بر سر متجاوزینی که آمده بودند تا مردمش را نابود کنند. جنگ تمام شد و حسرت رفتن به دیدگاه بر دل سعید ماند تا امروز......... امروز باز دشمن به مرزهای ما هجوم آورده! البته نه دشمن بعثی و گرگ های وحشی قلاده پاره کرده! امروز بدتر از دشمن خارجی، در داخل کشورمان مفسدان اقتصادی و غارتگران بیت المال به سفره مردم هجوم آورده اند و با یقه های سفید و کت و شلوارهای اتو شده، در لباس خودی، آقا زاده های نازپرورده و پر مدعا با پدران زیاده خواهشان، قصد نابودی مردمانمان را دارند! امروز قرار است ، باز سعید دیدبان شود! سعید باید دیدبان شود! یک دیدبان خوب! کار کشته و مجرب! تا هم خوب ببیند، هم خوب محاسبه کند و هم خوب گرای شکم باره های اشرافی مفسد را به مردم بدهد تا روزگار بدخواهان این مردم دوستداشتنی و فداکار، جهنم شود. امروز کسی باید دیدبان کشور ما شود که امتحان خود را پس داده و ثابت کرده که برای این مردم جان می دهد؛ مثل سیدابراهیم؛ دیدبانی که پیکر پاره،پاره اش سوخته از دیدگاه بازگشت! کسی باید دیدبان شود که بیم جان نداشته باشد و تمام نگرانی اش مردمش باشد و لاغیر! اما امروز حکم دیدبانی سعید را باید من و تو امضاء کنیم. من و تویی که عفلت امروزمان فردای حسرت باری را به همراه خواهد داشت. درنگ نباید کرد. به موقع و به وقت عمل نکنیم، دشمن تا ته خانه هایمان خواهد آمد و تمام هستی مان را غارت خواهد کرد. بیائید حکم دیدبانی سعید را تا دیر نشده، در روز جمعه پانزدهم تیرماه امضاء کنیم تا با خیالی آسوده دیدگاه را به اهلش سپرده باشیم. با اقدام به موقع، یکپارچه و همدل و انقلابی، گوش های جان را آماده می کنیم تا سعید از دیدگاه فریاد بزند: و ما رمیت اذ رمیت ...... و ما ملت یکپارچه جواب بدهیم: ولاکن الله رمی...... وعده ما جمعه پانزدهم تیرماه ۱۴۰۳ پای صندوق های رای. تقدیم به عزیز جانباز جناب دکتر سعید جلیلی ، دیدبان تیپ ۲۱حضرت امام رضا(ع) و لشگر ۵نصر @Hekaiathaie_ziba
23.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌اصلا انتظار نداشتم از یه جوون این تیپی همچین حرفایی بشنوم👏👏 🙏واقعا دمت گرم که اندازه خودت داری برای این مملکت حنجرت رو پاره میکنی تا به یک عده حتی کم بفهمونی چه خطری داره مارو تهدید میکنه،وظیفه خودم میدونم این صدای شمارو به گوش تمام مردم ایران برسونم،تا همه حتی خودم بفهمیم که کجای تاریخ ایستادیم و این انتخابات خواهد نشان داد حق پیروز است یا باطل. @Hekaiathaie_ziba
محاصره شده بودیم نیروهای پشتیبانی نمی‌تونستن کمک برسونن همه تشنه و گرسنه بودیم فرمانده گردان ما ، شهید محمد رضا کارور هر چی تلاش کرد و خودش رو به آب و آتش زد تا بتونه لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهاش تهیّه کنه ،موفّق نشد در همین لحظه ، شهید کارور رو دیدیم که با قدم‌های استوار به طرف تپّه‌های « بازی دراز » میره تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد تکبیره الاحرام رو با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خوندن مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد نمازش که تموم شد ، دست‌هاش رو بالای سرش برد و چشم‌هاش رو بست نمی‌دونم با چه حالی ، با چه اخلاصی و چه جوری دعا کرد که در همون لحظه، صدای الله اکبر و فریاد شادی بچّه‌ها بگوش رسید باران، نم نم شروع به باریدن کرد @Hekaiathaie_ziba
✅سرباز نماز*!! ✍در یکی از روستاهای فیروزکوه، جلسه بزرگداشت شهدا برپا بود و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی به عنوان سخنران دعوت شده بود. پس از مداحی و چند برنامه مرسوم دیگر از شهید صیاد خواستند سخنرانی بکند. ایشان پشت تریبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارک و تعالی و درود و صلوات بر پیامبر و آلش (علیهم السّلام) فرمود: روزی جلسه مهمی در مورد جنگ خدمت حضرت امام بودیم، وقت نماز شد، امام وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به تبع امام فهمیدیم وقت نماز است و نماز بر همه چیز ترجیح دارد. بعد شهید صیاد شیرازی با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستید بعد از نماز برای شما سخنرانی می کنم. صحبت را تمام کرد و صفهای نماز تشکیل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا شد . 📚روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۰ اردیبهشت سال ۷۸ @Hekaiathaie_ziba
...! یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد! علامه گفت: من که طبیب نیستم! جوان گفت: پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟ علامه امینی با شنیدن این حرف، تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست./ سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن./ جوان کاغذ را گرفت و رفت... چند ساعت بعد دیدند جمعیت زیادی دارند می آیند... علامه پرسید چه خبر شده است؟ شاگردان گفتند: آن جوان به همراه مادر و طایفه اش دارند می آیند گویا مادرش شفا یافته است... سپس آن زن داستان را چنین تعریف کرد: زن گفت: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده ی انتقال من به آن دنیا بودند... ناگهان مرد نورانی بزرگواری ( با وقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند... و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید.. کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین(ع) اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام... @Hekaiathaie_ziba
‏جلیلی نه از پای مصنوعیش رای جمع کرد نه از حافظ قرآن بودنش رای جمع کرد نه از کرد بودن پدرش رای جمع کرد نه از ترک بودن مادرش رای جمع کرد نه از پزشک بودن زنش رای جمع کرد نه از آقازاده نبودن پسرش رای جمع کرد فقط از برنامه هاش گفت ولی پزشکیان برای رای گرفتن؛ از کرد بودنش گفت از ترک بودنش گفت از نهج البلاغه حفظ بودنش گفت از فوت زنش گفت از ازدواج نکردنش گفت از دخترش گفت توهین و بی ادبی و دروغ و گردن نگیریش هم به کنار ... یک خط برنامه هم‌ نگفت و فقط غر زد! @Hekaiathaie_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقاحت این جماعت تمامی نداره . 🔺باز هم توهین به شهید رئیسی 🔰اف بر شما که شهادت شهید رئیسی عزیز و مظلوم رو در حد تصادف پایین میاری. ⚠️مردم ایران این جماعت رو ببینید و بشناسید...اینها حقیقتا با فرهنگ انقلاب و اسلام و شهادت بیگانه هستند. @Hekaiathaie_ziba
سلام و درود امروز داشتم با مادر یکی از دانش آموزان  صحبت می کردم که در انتخابات چه می کنید و ایشون فرمودند نظرشون روی آقای ........ هست‌. بهشون گفتم: چطور به کسی که خود اذعان می کند نمی دانم! نمی توانم! نمی شود! می خواهید رای بدهید؟؟ که بشود ریئس جمهور یک کشور☘️ گفتند: ایشون صداقت داشتند که  می گویند نمی دانم! بلد نیستم!😳 گفتم: فکر کنید امروز اول مهر است و قرار است با معلم دخترتون جلسه داشته باشید و ایشون بیایند صادقانه بگویند والدین عزیز! من نمی دانم! در کتاب های درسی چه مواردی را باید یاد بدهم؟🙄 من نمی توانم! با ابزار و وسایل کمک آموزشی کار کنم؟😵‍💫 من تخصص ندارم! با بچه ها چطور برخورد کنم؟ چکار می کنید؟؟؟؟🤔🤔🤔🤔 خدایی به زمین و زمان نمی زنید که یا معلم عوض بشه یا بچه خودتون را از اون کلاس ببرید !!!!! یا این که می گویید چون صادقانه گفته اشکال نداره دخترم در این کلاس بماند؟؟؟؟؟ کلاس درسی که فقط ۹ ماه هست نمی تونید خودتون رو مجاب کنید و سکوت کنید. چون میدونید چه تبعاتی خواهد داشت.🥴 حالا قراره کسی رو انتخاب کنیم که حداقل ۴ سال و حداکثر ۸ سال رئیس جمهور یک کشور ۸۰ میلیونی باشه شما به چنین کسی رای می دهید؟؟ @Hekaiathaie_ziba
با دیدن هر بدی، دیوار خوبی‌ها را خراب نکن!! 🔸روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود که ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرورفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید. سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: ▫️درختی که پیوسته بارش خوری ▫️تحمل کن آنگه که خارش خوری این سوزن منبع درآمد توست. این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد، آن را دور می‌اندازی!؟ اگر از کسی یا وسیله‌ای رنجشی آمد، به‌یاد آوریم خوبی‌هایی که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان، وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده، آن وقت تحمل آن رنجش، آسان‌تر می‌شود.‌‎‌‌ 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🕋مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، امام حسین(ع) را کشت. 💠یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت. این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود. شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد! این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است. فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند. ... در کربلا هر روز بيست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد. در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: « نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند. .... ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر. شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟ این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما ...!!! (بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی درباره «شمر بن ذی‌الجوشن») 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
پاداش خویشتن داری (ابن سیرین) بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید: در بازارشام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت: گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم. چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر و رعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد منبع : انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: 8/ 255 @Hekaiathaie_ziba