eitaa logo
حکایت های زیبا و آموزنده
401 دنبال‌کننده
453 عکس
62 ویدیو
1 فایل
🤗گلچینی از بهترین حکایت و داستان های مذهبی و .... . روایات داستان حکایت و..... ادمین تبلیغات و تبادل 👇 @tabadol74
مشاهده در ایتا
دانلود
.حوریه بهشتی، قابله امام حسین علیه السلام هنگام وضع حمل حضرت زهرا سلام الله علیها خداوند به لعيا که بزرگ حوریان بهشتی و زیباترین آنها بود . چنین دستور داد: به دنیا نازل شو و نزد دختر حبیبم محمد برو و مونس وی باش لعیا نازل شد و نزد حضرت زهرا سلام الله علیها آمد و عرض کرد: ✅ مرحبا بر تو ای دختر محمد‼️ حالت چطور است⁉️ حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ دادند: «حالم خوب است» در این حال یکی از حوریان بهشتی نازل شد که پارچه ای از مخمل بهشتی در دست داشت. آن حورالعین زیرانداز را در اتاق بر زمین پهن کرد و لعیا بر آن نشست هنگامی که امام حسین علیه السلام متولد شد، لعیا با آب بهشتی او را شستشو داد. سپس با حوله ای از حوله های بهشتی او را خشک کرد و چشمانش را بوسید و گفت: خداوند ولادت تو را مبارک گرداند و به پدر و مادرت برکت دهد. 📗بحارالانوار ج 43 ص 248, ج 44 ص 201, ج 56 ص 184 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🔻 مداومت در خواندن زیارت عاشورا 🍃 در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراسته‌ای داشت 🍃 از او پرسیدم: من تو را در دنیا می‌شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده‌اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده‌اند. 🍃 در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیه‌السلام به دیدارش آمدند 🍃 پس از خاک‌سپاری، بار دیگر امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه‌السلام تشریف‌فرما شدند، دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم 🍃 از او پرسیدم: آیا همسر شما به رحمت خدا رفته؟ با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟! از او پرسیدم: آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه‌خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می‌کرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده‌ام؛ ✨ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ‌یک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت می‌کرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه‌السلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبه‌ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناه‌کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است ✨ 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
✅ ماجرای یک رأی: در انتخاب خلیفه سوم، توسط شورایی شش نفره رأی گیری شد و چون آرا مساوی شد، ختم کلام و نقش تعیین‌ کننده برعهده عبدالرحمان بن عوف قرار گرفت. یعنی او حق (وتو) داشت که به هرکسی رأی دهد، او خلیفه مسلمین می‌ شد! عبدالرحمن ابتدا نزد مولا امیرالمومنین آمد و گفت به شرط (عمل به قرآن) و (سنت پیامبر) و (سیره شیخین) به تو رأی می دهم و تو خلیفه خواهی شد! امیرالمومنین فقط عمل به قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول کرد و عمل به سیره شیخین (ابابکر وعمر) را نپذیرفت، سپس عبدالرحمن به سراغ عثمان رفت و او هر سه شرط را بی درنگ پذیرفت.!!! بعد از آنکه عثمان خلیفه شد فوراً بنی‌امیه را بر امور مسلمانان مسلط کرد به گونه‌ای که حضرت امیر در تعبیری می‌فرمایند: بنی امیه چونان شتران گرسنه که به علف های بهاری رو می آورند بر بیت‌المال مسلمین چیره گشتند. در نتیجه در زمان خلافت عثمان خیلی مشکلات و بلاها به سر جامعه پهناور اسلام آمد تا جایی که مردم علیه او شورش کردند و به رغم مخالفت و حتی مقابله امیرالمومنین، عثمان در آن شورش کشته شد. نکته: قبل از شورش، عده‌ای از اصحاب رفتند عثمان را نصیحت کنند مثل ابوذر، عبدالله بن مسعود و خود عبدالرحمن بن عوف، ولی خلیفه با هر کدام به نحوی ناشایست برخورد کرد. ابوذر را تبعید کرد، عبدالرحمن ابن عوف را کتک زد و بیرون کرد. بعد از مدتی عثمان برای دلجویی به عیادت عبدالرحمن رفت که عبدالرحمن از او روی برگرداند و گفت: ما به تو رأی ندادیم که با جامعه مسلمین این کارها را بکنی، قرار ما این نبود! در ادامه امیرالمومنین به عیادت عبدالرحمن رفت و انتخاب غلط او را یادآور شد و فرمودند: همه این اتفاقات نتیجه رأی تو بود. عبدالرحمن گفت: من پشیمانم و از رأی خود به خلیفه روی گردانم و راضی به هیچیک از اقدامات وی نیستم ، مولا علی علیه‌ السلام دربیان اینکه پشیمانی دیگر فایده ندارد، فرمودند‌: تو در تمام اقدامات او شریکی! چه بخواهی ‌و چه نخواهی! ❎ انتخابات مهمی پیش رو داریم فراموش نکنیم که رأی ما مسئولیت آور است، پس با آگاهی و بصیرت رای دهیم. @Hekaiathaie_ziba
✏️ دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.» برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!» ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.» 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🌱دست محمد حسین را گرفت و او را در مدرسه‌ی ارباب زاده که خودش مدیر آن بود ثبت‌ نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمد حسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: به‌ خاطر این‌که شاید در بین بچه‌ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آن‌ها شما هر لحظه با پدر باشید. ❣🍃 شهید‌ محمد‌ حسین‌ یوسف‌ الهی @Hekaiathaie_ziba
🌷 🌷 ...! 🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمین‌هایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچک‌ترین حرکتی که از طرف بچه‌ها صورت می‌گرفت، مانند اثر رفت و آمد قایق‌ها و یا حرکت غواص‌ها که نی‌ها را به صدا درمی‌آورد، دشمن پی به حرکت ما می‌‌برد. این مشکل در شب‌های عملیات صد برابر می‌شد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت می‌کرد. 🌷اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغه‌ها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیت‌ها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچه‌ها را دلگرم کرد که غواص‌ها – که در مواقع عادی آرام فین می‌زدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه می‌رفتند! @Hekaiathaie_ziba
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید.. دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری.. پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند. دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام. شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم.. مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند.. پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست. آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند.. شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
DastanGhadir.pdf
7.37M
فایل کتاب داستان «خبر بزرگ» 🔖 شامل ده داستان کودکانه با موضوع عید غدیر 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌@Hekaiathaie_ziba
همسر شهید ابراهیم همت تعریف می‌کرد: یک ‌بار که ابراهیم آمده بود «شهرضا» مادرش گفت: «بیا این‌جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و سامان بده!» گفت: «حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!» گفتم: «آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن طرف می‌کشی؟» گفت: «مادر جان! شما غصه مرا نخور. خانه من عقب ماشینم است.» پرسیدم: «یعنی چه خانه‌ات عقب ماشینت است؟» گفت: «جدی می‌گویم؛ اگر باور نمی‌کنی بیا ببین!» همراهش رفت. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر. گفت: «این هم خانه. می‌بینی که خیلی هم راحت است.» گفتم: «آخه این‌طوری که نمی‌شود.» گفت: «دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای دنیادارها!» @Hekaiathaie_ziba
🔸 گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد. 🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی. 🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد، اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند. 👈 گاهی ما را احترام می‌کنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود می‌بینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقی‌های مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!! 🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🌷 امام باقر (علیه السلام) : 🌿 وقتی نوح (ع) قوم خود را نفرین کرد، ابلیس به او گفت: ای نوح ! تو نزد من حقّی داری! نوح فرمود: بخدا برای من ناگوار است که حقّی بر گردن تو داشته باشم، آن حق چیست؟ 🌱 ابلیس گفت : تو قوم خود را نفرین کردی و همه هلاک شدند و کسی نیست تا من او را گمراه کنم و مرا راحت کردی ؛ تا اینکه نسل دیگری به وجود آید تا من آنها را گمراه کنم. در عوضِ این حق ؛ تو را نصیحتی کنم. ☘ در سه جا مرا یاد کن ، که در این مواقع من از همیشه به تو نزدیکترم: 1⃣ هنگامی که خشمگین شدی 2⃣ هنگام قضاوت بین دو نفر 3⃣ هنگامی که با زنی نامحرم همنشین شدی و کسی با شما نبود. 📚 الخصال شیخ صدوق ص۱۹۰ @Hekaiathaie_ziba
تکنیک هندوانه سفید👌 بیشتر مردم وقتی که یک هندوانه را به خانه می‌آورند، با کارد زدن و دیدن سفیدی آن، اولین کاری که میکنند، دور انداختن هندوانه سفید است🍉 میخام یک راهکار جالب به شما آموزش بدم که تا حالا نمیدونستید👌 اگر هندوانه را با کارد تکه کردید و دیدید سفید است، آنرا دور نیندازید.. تکه‌ی جدا شده از هندوانه را به همان طریق که جدا کرده اید، سر جای خود قرار دهید. سپس یک عدد پلاستیک بزرگ(بهتر است سفره یکبار مصرف باشد) را به میزانی که بتوان کل هندوانه را در آن پیچید، تهیه فرمایید. هندوانه را بصورت کامل در پلاستیک یا سفره یکبار مصرف بپیچید. برای مدت ۲۴ ساعت در جای گرم، مثل حیاط نگهدارید. بعد از ۲۴ ساعت هندوانه را بیاورید و در سینی بزرگی باز کنید و دوباره با کارد تکه کنید. خواهید دید که هندوانه شما در کمال ناباوری، همچنان سفید است . ! حالا در این مرحله آنرا دور بیندازید. 👍✋ 👍 واقعا فکر کردی هندوانه دوباره قرمز میشه؟😑😂😐 🔴 رای دادن به اصلاح طلبان هم همینطوره. واقعا فکر کردی که عوض می‌شن؟! همون افتضاحی که بودن هستن و حتی الان بدتر هم شدن. حواستون رو جمع کنید هندونه سفید گندیده نندازن بهتون. ✋🏻 @Hekaiathaie_ziba
🌹داستانی زیبا وپرمفهوم🌹 ☄وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. ❣حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. 💥برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! 💥برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. 🌱وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. ☘چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! 🌸مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. 👈بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می شوند... 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
❌ پرهیزازغضب🔥 🍃مردی خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! مرا چیزی بیاموز که باعث سعادت و خوشبختی من باشد. حضرت فرمود: «برو و غضب نکن و عصبانی مباش!» مرد گفت: همین نصیحت برایم کافی است. 🌿سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت. دید پس از او حادثه ناگواری رخ داده است؛ قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده [و] مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایی رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایی کرده، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال، مرد برانگیخته شد و بی درنگ لباس جنگی پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت. 🌹ناگاه اندرز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده بود: غضب نکن، به خاطرش آمد. فوری سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوی قبیله ای که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت: مردم! هرگونه [ضرر و زیان] مثل زخم و قتل... [که] از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلی معلوم نیست)، به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود می پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش معلوم است، از آنها بگیرید. ☘بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شد و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند: ما هیچ گونه نیازی به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم. بدین گونه، با ترک غضب، هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتی کردند [و] آتش کینه و عداوت در میانشان خاموش گردید.(1) 📚 محمود ناصری، داستان های بحارالانوار، قم، دارالثقلین، 1377، ج 3، ص 277. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
‍ 🌐✅از الغدیر چه می دانید ؟؟؟ دانستنی هایی در مورد الغدیر؛ ⁉️ آیا می دانستید مجموعه ی عظیم الغدیر دفاع از مظلومیت امیرالمومنین علی علیه السلام و خلافت بلافصل ایشان است! ⁉️ آیا می دانستید مصادر و منابعی که در کتاب الغدیر مورد استناد قرار گرفته، همگی از منابع کُتب علمای اهل تسنن است! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی برای نوشتن و جمع آوری الغدیر در شبانه روز حدود 17 ساعت مطالعه و تحقیق می کرد! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی برای نوشتن کتاب الغدیر 10 هزار جلد کتاب از (باء بسم الله تا تای تمت) آن را خوانده و به 100 هزار جلد کتاب مراجعات مکرر داشته است! ⁉️ آیا می دانستید وقتی فقط یک جلد از کتاب الغدیر به لبنان رفت، در عرض مدت خیلی کوتاهی 30 هزار سنی به واسطه مطالعه این کتاب شیعه شدند! ⁉️ آیا می دانستید مجموعه بی نظیر الغدیر 20 جلد است، که تا کنون 11 جلد آن چاپ شده است و 9 جلد از کتاب هنوز منتشر نشده است. مرحوم علامه امینی فرمودند: حرف‌های اصلی خودم را در آن 9 جلد زده‌ام و این 11 جلد، مقدماتی برای آن سخنان بوده است. و اگر انتشار این کتاب کامل ‌شود دنیا را تکان میدهد! ⁉️ آیا می دانستید مطالب الغدیر به مذاق بسیاری خوشایند نیست اما از آنجایی که با اتکاء به منابع و مآخذ مُتقَن نوشته شده، تا کنون ظرف این مدت (حدود شصت سال) از چاپ این کتاب گذشته، کسی یا گروهی نتوانسته نقدی یا ردّی بر کتاب الغدیر و یا نقدی بر صفحه ای از الغدیر بنگارد! ⁉️ آیا می‌دانستید امرا و وزرا و شخصیت های سیاسی هم برای کتاب الغدیر تقریظ نوشته‌اند. ملوک و بزرگان فقهاء و محدثین و بزرگان مولفین و شعرا اهل تسنن هم توجه می‌کنند و تقریظ می‌نویسند. تا چه رسد به بزرگان شیعه! ⁉️ آیا می دانستید علامه امینی با کتاب شریف الغدیر خود، راه هر گونه انکار یا توجیه کسانی که در فکر مخالفت با خطبه غدیر و اثبات ولایت امیر المومنین علیه السلام هستند با مستندات و کتب اهل تسنن بسته است و این کتاب حجت را بر همه تمام کرده که به هیچ وجه نمی توان به خطبه ی نورانی غدیر شک نمود! ✅ مرحوم علامه امینی در کتاب بی‌نظیر الغدیر؛ روایت غدیر را از (110) صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، و (84) نفر از تابعین، و (360) راوی حدیث، از کتب اهل سنت، از قرن دوم تا قرن چهاردهم هجری قمری معرفی کرده است! ✅ علامه امینی فرمودند: «روز قیامت با دشمنان امیرالمومنین علیه السلام مخاصمه خواهم کرد! همانطور که آن ها وقت آقا را گرفتند، وقت مرا هم گرفتند وگرنه می خواستم معارف امیرالمومنین علیه السلام را گسترش بدهم، این ها آمدند مرا وادار کردند که من در اثبات امامتش کتاب بنویسم.» ✅ علامه امینی رحمت الله علیه شخصیتی است که یک تنه در برابر تحریف کنندگان تاریخ قیام نموده و با قلم توانا و آتشین و در عین حال منطقی و علمی پرده ها را کنار زد و حقایق را از لابه لای زوایای تاریک تاریخ بیرون کشید و خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام را برای جهانیان اثبات نمود‌. ☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆ 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
❤️ داستان کوتاه شأن و منزلت بسم الله گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612 @Hekaiathaie_ziba
❤️💜❤️سیدهای محترم بخوانید و بر خود ببالید.👇👇👇👇 💚ســــیدها ڪیستند؟؟؟* 🌺سید همان‌هایی هستند که فاطمه زهرا، با آنهمه جراحت در روزهای آخر عمرش وصیت کرد و ازامیرالمومنین، خواست که "علی جان! سلام مرا به تمام فرزندانی که از نسل من تا روز قیامت خواهند آمد، برسان"* 💚*سید همان‌هایی هستند که پیامبر اکرم فرمود اگر سیدی را دیدید و به احترامش، قیام نکردید، به من جفا کردید* 💚سید همان‌هایی هستند که پیامبر فرمود اگر سیدی را دیدید و به او سلام نکردید، به من جفا کردید* 💚سید همان‌هایی هستتد که حضرت زهرا فرمود، حتی اگر سید به شما بد کردند، شما احترام او را نگه دارید، که ما در قیامت، جبران میکنیم* 💚 *سید همان‌هایی هستند که امام رضا از قول پیامبر فرمود، نگاه کردن به هر سید و ذریه ما عبادت است* 💚سید همان‌هایی هستند که در روز قیامت مردانشان به فاطمه اطهر، و زنانشان به ائمه طیبین محرم هستند* 💚سید همان‌هایی هستند که به فرموده امام صادق در صحنه بسیار تاریک قیامت که تمام مردم وحشت میکنند و از خدا می‌خواهند، خدایا نوری بفرست، گروهی می‌آیند که نوری پیشاپیش آنها در حرکت است و صحنه را نورانی میکند، همه می‌پرسند آیا از پیامبرانید؟ ندا میرسد: نه... آیا فرشتگانید؟.. نه... آیا از شهدایید؟! نه.. پس که هستید.. میگویند "ما ساداتیم، و انتساب به امیرالمومنین، داریم ما از نسل پیامبر و علی هستیم، ما را خدا به کرامت خاص خود اختصاص داده ما ایمن از عذاب و مطمئن به رحمت خداییم"* 💚سید همان‌هایی هستند که به فرموده امام صادق روز قیامت، خود خداوند آنها را مورد خطاب قرار میدهد که ای سید دوستان و ارادتمندان خود را شفاعت کنید، و وقتی سید کسی را شفاعت، کند شفاعت آنها رد نخواهد شد* 💚*سید همان‌هایی هستند که امام صادق از قول پیغمبر فرمود: وقتی در قیامت به جایگاه مقام محمود رسیدم، تمام گنهکاران امتم را شفاعت میکنم حتی آنها که گناه کبیره کردند، ولی بخدا قسم وقتی به آن موقعیت رسیدم کسانی که فرزندان من و سید و ذریه نسل مرا، اذیت کند هرگز شفاعت نخواهم کرد* 💚سید همان‌هایی هستند که پیامبر فرمود، سیدرا احترام کنید اگر مومن بود بخاطر خدا و خودشان، زیرا هر انسان خوبی را باید احترام کرد و اگر مومن نبود به احترام من جدشان.* 💚سید همان‌هایی هستند که امام زمان به سید شهاب الدینی فرمود: قدر سید بودنت که به مادرم فاطمه زهرا منسوب میشود را بدان. 💚سید همان‌هایی هستند که امام صادق فرمود پیامبر در روز قیامت، ندا میدهد، ای مردم هرکس سادات را احترام، کرده پناه داده و به آنها نیکی کرده بیاید تا تلافی کنم.. و خدا ندا میدهد، ای رسول پاداش آنها با خودت، هر کجا می‌خواهی منزلشان، ده.. و رسول خدا آنها را در "وسیله" (محلی دربهشت) جا میدهد که در دیدگاه پیامبر و خانواده‌اش هستند و آنها را می‌بینند 💚سید همان‌هایی هستند بزرگترین و پیرترین علامه‌ها، در برابر کودک سیدی دو زانو می‌نشستند، و به احترامش، قیام میکردند.. * *و این فقط ذره‌ای از تأکید احترام به کسانیست، که خون اطهر در رگشان جاریست.* ❤️💐❇️ تبریک به همه سادات عزیز و نور چشم. التماس دعا @Hekaiathaie_ziba
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید.. دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری.. پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند. دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام. شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم.. مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند.. پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست. آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم. آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند.. شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🔴 کوهنورد داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.... و شما؟ چقدر به طنابتان وابسته ايد؟ آيا حاضريد آن را رها كنيد؟ در مورد خداوند يك چيز را نبايد فراموش كرد: هرگز نگوئيد كه او شما را فراموش كرده و يا تنها گذاشته. هرگز فكر نكنيد كه او مراقب شما نيست. به ياد داشته باشيد كه او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است. 📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
📖 عید غدیر در قرآن 🔸وقتی پیامبر در روز پنجشنبه، هجدهم ماه ذیحجه به غدیر خم رسیدند، جبرئیل بر حضرتش نازل شد و آیه۶۷ سوره مائده را در مورد نصب امیرالمومنین علی خواند: «یا ایها الرسول، بلغ ما انزل الیک من ربک، فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس...» ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، اگر انجام ندادی، رسالت او را ابلاغ نکردی و خداوند تو را از مردمان حفظ خواهد کرد.» 🔸جالب است بدانید مرحوم علامه امینی در جلد اول کتاب «الغدیر» نام سی نفر از دانشمندان اهل سنت را آورده است که گفته اند: این آیه در روز غدیرخم در مورد علی بن ابیطالب نازل شده، نشانی کتاب ها حتی شماره صفحه کتابی که از آن نقل شده در کتاب الغدیر نوشته شده است. 🔸دومین آیه، آیه سوم از سوره مبارکه مائده است. پس از سخنان پیامبر هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم و به این که دین شما دین اسلام باشد، راضی شدم. 🔸در این مورد نیز توجه کنید، در همان کتاب «الغدیر» نام ۱۶ نفر از دانشمندان اهل سنت با ذکر کتاب و اشاره به صفحه مورد نظر آمده است که همگی آن ها فرموده اند: این آیه در روز غدیرخم بعد از نصب علی بن ابیطالب به وسیله رسول خدا نازل شده است.(الغدیر،ج۱ ص۲۳۰) 🔸جالب تر از همه این است که وقتی سخنان پیامبر تمام شد، مردی به نام «جابر بن نضر» یا بنا به گفته برخی به نام «حارث بن نعمان» حضور پیامبر آمده عرض کرد: یا محمد! به ما دستور دادی، به یگانگی خداوند و پیامبری تو شهادت دهیم و از ما خواستی نماز و روزه، حج و زکات انجام دهیم، همه را پذیرفتیم. ولی به این مقدار بسنده نکردی و امروز، پسر عمویت «علی» را بر ما گماردی و او را به همه ما ترجیح دادی و فرمودی: «من کنت مولاه فعلی مولاه». آیا آنچه گفتی از سوی خداوند بود یا خواست خودت؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست، آنچه گفتم به دستور خداوند بوده است. آن مرد با ناراحتی پشت به رسول خدا نموده و رفت تا بر شترش سوار شود ولی در بین راه با خدا چنین مناجات کرد: بار خدایا اگر آنچه (محمد) می گوید حق است، فرمان بده از آسمان بر ما سنگ ببارد یا عذابی دردناک به سوی ما روانه ساز، این جمله را گفت، هنوز به شترش نرسیده بود که ناگاه سنگی از آسمان فرود آمد و سر او را نشانه گرفت و او را در جا کشت(معارج، ص ۱۰۳) و به دنبال آن این آیات از سوره معارج نازل شد: «سئل سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع، من الله ذی المعارج» سائلی از خداوند بزرگ طلب عذاب کرد، عذابی که بلافاصله واقع شد و هیچ قدرتی آن عذاب را از کافران نمی تواند دفع کند. (الغدیر،ج۱ ص ۲۳۹) 🔸مرحوم علامه امینی نام ۳۰ نفر از دانشمندان اهل سنت را با نام کتاب و شماره صفحه ذکر می کند که تمامی آن ها گفته اند: این آیات در روز «غدیرخم» و بعد از گفتار آن مرد نازل شده است. 📗 برگرفته از کتاب «برگی زرین از فضائل امیرالمومنین»، حجت الاسلام و المسلمین علی تهرانی @Hekaiathaie_ziba
✨﷽✨ 🔰اهمیّت دادن به خطبه‌ی غدیر ✨در روز رسول اکرم ١٠٠هزار نفر را جمع کردند، خطبه ایراد فرمودند. خیلی مهمّ است. فرمودند: باید گوش ‌به‌گوش، سینه ‌به‌سینه این را نقل کنید. هر پدر باید برای فرزندش بگوید، تا قیامت. شما به‌عنوان پدر، اصلاً می‌دانید خطبه‌ی غدیر چیست؟ ❓آقا تو که شیعه‌ هستی حدّاقل یک‌ مرتبه خطبه‌ی غدیر را خواندی! باید هر پدر برای فرزندش خطبه‌ی غدیر را بخواند. حتّی یک مرتبه هم شده، بچّه را بنشانید و این قصّه‌ی حقّ و حقیقت را تعریف کنید. خطبه‌ی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌واله را برای زن و بچّه‌ها بخوانید. مادر برای بچّه‌ها بخواند. اینها را برای بچّه‌هایتان بگویید. ✨ان‌شاءاللّه غدیر را ترویج کنید، پخش کنید. کار کنید و وقت بگذارید. هر شب یک ساعت برای ترویج غدیر کار کنید، بعد ببینید چقدر فیوضات عایدتان می‌شود، چقدر در این راه کمکتان می‌کند جلو می‌روید. 🔆استاد حاج آقا زعفری زاده @Hekaiathaie_ziba
🌷 🌷 .... !! 🌷نزدیک خط دشمن، وارد میدان مین شدیم. مشغول خنثی کردن مین‌ها بودیم که ناگهان یک مین منور روشن شد. ظاهراً یکی از حیوانات منطقه روی مین رفته بود. ناچار از میدان مین خارج شدیم و به سمت خط خودی حرکت کردیم. در طول راه به موانع چند لایه‌ی دشمن فکر می‌کردم. 🌷به آن همه مین و سیم خاردار و بشکه‌های انفجاری و.... که دشمن برای ممانعت از نفوذ ما به کار برده بود و آن را با خط خودمان مقایسه می‌کردم که هیچ مانعی نداشتیم. در همين موقع.... 🌷....در همین موقع، پایم به سیم تلفنی گیر کرد و صدای «ترق و تروق» به هوا رفت. بچه‌ها برای جلوگیری از نفوذ دشمن، تعدادی قوطی کنسرو و کمپوت را سوراخ کرده و با عبور سیم تلفن از میان آن‌ها، مانع درست کرده بودند. : رزمنده دلاور عباس جعفری از تخریبچی‌های دوران دفاع مقدس ❌ دست خالى دفاع كردن جلوى دشمنى كه تا بُن دندان مسلح بود، يعنى تمام غيرت.... 📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
❤️ جای خـدا نباشیم! ✍روزی در نماز جمـــاعت مــوبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نـماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نـماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد ڪافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. 🔺حکایت ماست: ▫️جای خــدا مجازات میکنیم، ▫️جای خـدا میبخشیم، 🔻جای خــدا... 💥اون خــدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد ڪنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم... ❤️ همانا برترین ‌کارها،کار‌ برای ‌امام ‌زمان است 📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
👌 سختی های زندگی خود را برای دیگران تشریح نکنیم! ☘ مفضل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود و فقر و تنگدستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد. در محضر امام صادق علیه السلام لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به ‌مو تشریح کرد. "فلان مبلغ قرض دارم. فلان مشکل را دارم.. متحیرم چه کنم؟ و..." خلاصه در آخر کلام از امام صادق علیه السلام درخواست دعا کرد. امام به کنیزش دستور داد یک کیسه اشرفی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند بعد این کیسه را در افطار مفضل قرارداد. مفضل به امام عرض کرد: آقا..! مقصود ما از آنچه در حضور شما گفتم دعا بود! حضرت امام فرمودند: بسیار خوب! دعا هم می کنم اما این را بدان هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن. اولین اثرش این است که وانمود می‌شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظرها کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود. 📖 کافی ، ج4 ، ص21 @Hekaiathaie_ziba