🔴 حکایتهای پندآموز
روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد...
📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
📚مجموعه شهرحکایات
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
💬 داستانی زیبا در فضیلت زیارت امام حسین (علیهالسّلام)
💫 رقعههائی که از آسمان به زمین میآید برای امان زائر أباعبدالله (علیهالسّلام)
روایات در ثواب زیارت حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام زیاده از حدّ إحصاء است؛ لیکن در اینجا یک حکایت لطیفی را از مرحوم شیخ(1) محمّد بن المشهدی که در کتاب «مزار کبیر» خود آورده است نقل میکنیم:
سلیمان أعمش گوید که: در کوفه منزل داشتم و مرا در آنجا همسایهای بود که طریق اهلبیت نداشت؛ من بعضی از اوقات با او مینشستم و مذاکره مینمودم. در شب جمعهای به او گفتم: تو چه میگوئی در زیارت حسین علیهالسّلام؟ گفت: بدعت است و هر بدعت ضلالت است و هر ضلالت در آتش است. من با نهایت خشم از نزد او برخاستم و به منزل آمدم، و با خود گفتم: چون سحر شود به نزد او میروم و از فضایل مولا أمیرالمؤمنین آنقدر برای او نقل میکنم که از شدّت حزن و غصّه چشمانش گرم شود. سحر به منزل او رفتم و در زدم، صدا از پشت در آمد که در منزل نیست و به زیارت حسین به کربلا رفته است. تعجّب نمودم و به شتاب به سمت کربلا حرکت کردم. آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذارده، و از رکوع و سجود خستگی نداشت. بدو گفتم: تو میگفتی که زیارت حسین بدعت است و هر بدعت ضلالت و هر ضلالت در آتش است! چه شد که خود به زیارت آمدی؟!
گفت: ای مرد! مرا ملامت مکن که من از حقّانیّت اهلبیت خبری نداشتم. دوش که به خواب رفتم مردی را در خواب دیدم که نه بلند بود نه کوتاه، و از نهایت حسن و بهاء نمیتوانم توصیف کنم. او راه میرفت و اطراف او را هالهوار جماعتی احاطه کرده بودند. و جلوی این جماعت مردی بر اسبی سوار بود که دم اسب او چند بافت داشت، و این مرد تاجی بر سرش بود که چهار گوشه داشت، و بر هر گوشه جواهری رخشان بود که در ظلمات شب هر کدام مسافت سه روز راه را روشن میکرد. پرسیدم: آن مرد که دور او را گرفتهاند کیست؟ گفتند: محمّد بن عبدالله خاتمالنبیّین است. پرسیدم که: این سوار که در جلو میرود کیست؟ گفتند: أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب است. آنگاه بر آسمان نظر افکندم دیدم ناقهای از نور، و بر آن هودجی است و در هوا حرکت میکند. گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب است. آنگاه بر آسمان نظر افکندم دیدم ناقهای از نور، و بر آن هودجی است و در هوا حرکت می کند. گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ خَدیجَه بنت خُوَیلِد و فاطمۀ زهراء. گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند: حضرت حسن مجتبی. گفتم: این جماعت و این هودج همگی به کجا میروند؟ گفتند که: شب جمعه است و همگی به زیارت کشته شدهٔ به تیغ ستم، سیّدالشّهداء حسین بن علی به کربلا میروند.
آنگاه متوجّه هودج شدم، دیدم رقعههائی از آن به زمین میریزد و بر روی هر یک از آنها نوشته است: أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیهالسّلام فی لَیلَةِ الجُمُعَةِ؛(2) آن وقت هاتفی ندا کرد ما را که: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجۀ عالیهای در بهشت قرار خواهیم داشت! ای سلیمان! من از این مکان مفارقت نمیکنم تا روح از بدنم مفارقت کند.(3)
مرحوم شیخ نوری گوید که: مرحوم طُرَیحی آخرِ این خبر را چنین نقل کرده است که: آن شیخ گفت: ناگاه دیدم رقعههائی از بالا به زمین میریزد. سؤال کردم که: چیست؟ گفتند که: این رقعههای امان است برای زوّار حسین علیهالسّلام در شب جمعه. من یکی از آنها برای خود طلب کردم. گفتند: این رقعهها حقّ تو نیست! تو میگوئی: زیارت حسین بدعت است! هرگز از این رقعهها نخواهی یافت تا آنکه زیارت کنی حسین علیهالسّلام را و اعتقاد کنی به فضل و شرافت او! پس من از خواب بیدار شدم و هراسان بودم، و در همان ساعت قصد زیارت سیّد خودم حسین علیهالسّلام را نمودم.
📚 أنوارالملکوت، ج۱، ص۲۷۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- این حکایت را مرحوم حاج میرزا حسین نوری در نجمالثاقب در ذیل حکایت تشرّف حاج علی بغدادی بخدمت امام زمان علیهالسّلام در ص۵۳ آورده است.
2- [امان از جانب پروردگار است برای زائرین حسین علیهالسّلام در شب جمعه از آتش دوزخ.]
3- بحارالأنوار، ج ۴۵، ص۴۰۱.
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
.
🎪 آدرس تعدادی از موکبهای ایرانی در مسیر نجف به کربلا و نوع خدمت رسانی آنها که تا کنون اعلام شده است:
*1. موکب مختار ثقفی عمود ۷۰*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*2. موکب اولاد زهرا عمود ۱۰۴*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*3. موکب میثم تمار عمود ۱۲۵*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*4. موکب حضرت علی اکبر عمود ۱۴۵*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی با امکانات بهداشتی
*5. موکب معزی الزهرا عمود ۱۵۲*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*6. موکب احباب الحسین عمود ۱۸۰*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*7. موکب حضرت فاطمه زهرا عمود ۲۰۲*
یکی از بزرگترین موکب های اربعین
امکانات: ظرفیت اسکان ۵۰۰۰ زائر خانم و آقا
پذیرایی ۶۰۰۰ زائر در هر وعده، فضای مجزا و پوشیده برای بانوان و مهدکودک، امکان تماس تلفنی رایگان با ایران، اینترنت رایگان، غرفه شیعیان ترکیه، درمانگاه
خشک شویی، تعمیرات لباس و چرخ دستی، چایخانه، نانوایی بربری و لواش
*8. موکب باب الرضا عمود ۲۰۴*
امکانات: خدمات درمانی، فرهنگی ، پذیرایی: صبحانه و شام
*9. موکب طرف البراق عمود ۲۱۶*
امکانات: جهت استراحت و امکانات بهداشتی
*10. موکب حسینیه قبا عمود ۲۱۶*
امکانات: جهت استراحت و امکانات بهداشتی
*11. موکب امام رضا عمود ۲۸۵*
بزرگترین موکب ایرانی در کربلا
امکانات: اسکان، امکانات فرهنگی، اینترنت، هلال احمر
*12. موکب انوار الحسین عمود ۳۱۶*
امکانات: روزانه تا ۱۴ هزار ساندویچ در این مکان توزیع میشود
*13. موکب طریق الاحرار عمود ۳۴۵*
امکانات: پذیرایی و استراحت و اسکان
*14. موکب امام حسن مجتبی عمود ۳۷۴*
امکانات: پذیرایی و اسکان، نانوایی
*15. موکب ابناء الحسین عمود ۴۰۵*
امکانات: پذیرایی و استراحت و اسکان
*16. موکب حضرت الزهرا عمود ۴۶۰*
امکانات: پذیرایی و استراحت و اسکان
*17. موکب قاسم ابن الحسن عمود ۴۹۲*
امکانات: پذیرایی و استراحت و امکانات بهداشتی
*18. موکب حضرت ابوالفضل خرم آباد عمود ۴۹۴*
امکانات: پذیرایی و اسکان
*19. موکب خدمه الزوار الحسین عمود ۵۳۸*
امکانات: پذیرایی و استراحت و اسکان
*20. موکب خامس آل عبا عمود ۵۵۰*
امکانات: پذیرایی، اسکان، چایخانه، اجرای ویژه برنامههای فرهنگی و رسانهای
*21. موکب درمانی بیمارستان حیدریه عمود ۵۷۶*
امکانات: از موکب های درمانی مستقر در مسیر نجف به کربلا (شهر حیدریه)
*22. موکب بقعه الرسول عمود ۶۱۹*
امکانات: پذیرایی و استراحت
*23. موکب هانی ابن عروه عمود ۶۵۵*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت و بهرهگیری از امکانات فرهنگی
*24. موکب احباب الرضا عمود ۶۵۵*
امکانات: پذیرایی و اسکان
*25. موکب علی بن موسی الرضا عمود ۶۵۷*
امکانات مناسب، برنامه فرهنگی، بهترین موکب برای اسکان رایگان در کربلا، حمام های متعدد و تمیز، اینترنت رایگان
*26. موکب بسیج شهرداری تهران عمود ۷۰۷*
امکانات: پذیرایی و اسکان
*27. موکب امام حسن مجتبی عمود ۷۱۵*
امکانات: پذیرایی و استراحت
*28. موکب صاحب الزمان عمود ۷۲۸*
امکانات مناسب، اسکان مناسب، خدمات لازم فرهنگی و بهداشتی
*30. موکب شهدای گمنام از تهران عمود ۷۵۳*
امکانات: پذیرایی و اسکان
*31. موکب دانشجویان بین المللی امت محمد (ص) عمود ۷۷۰*
امکانات: درمانی، فرهنگی (غرفه کودک، بین الملل و …)، پذیرایی (دو تا سه وعده غذا)، ایستگاه صلواتی
*32. موکب سید الساجدین عمود ۸۲۳*
امکانات: جهت پذیرایی و استراحت
*33. موکب صاحب الزمان ۲ عمود ۸۲۸*
امکانات: برنامه فرهنگی و اسکان مناسب راهنمای زائر
*34. موکب احباب الرضا عمود ۸۴۰*
امکانات: جهت اسکان و پذیرایی
*35. موکب شباب القاسم عمود ۸۹۰*
زمینه اسکان و امکانات بهداشتی فراهم است
*36. موکب احباب الرضا عمود ۹۰۷*
امکانات: برنامه های فرهنگی، پذیرایی، اسکان
*37. دار الشفاء محبان المهدی عمود ۹۵۲*
خدمات پزشکی درمانی رایگان
*38. موکب امام حسین اصفهان عمود ۹۹۰*
امکانات: اسکان، پذیرایی (سه وعده غذا، انواع شربتهای گیاهی، آب)، خدمات فرهنگی (نماز جماعت، سخنرانی، مداحی، پرسش و پاسخ اعتقادی و احکام)، خیاطی، کفاشی، پزشکی، تعمیر ویلچر، تعمیر کیف
*39. موکب حسینیه الاحسان عمود ۱۰۰۰*
امکانات: جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
*40. موکب نهج الحسین عمود ۱۰۱۷*
امکانات: جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
📲 نشر دهید
@Hekaiathaie_ziba
وعده خدا محقق خواهد شد
عادت داشت قبل از اعزام به جبهه، حمام میرفت و غسل شهادت میکرد. من لباسهایش را جمع میکردم، چشمم افتاد به کمربند نظامیاش که تقریباً تمام تار و پودهای آن از هم باز شده بود. رضا که از حمام بیرون آمد، گفتم: داداش این کمربند که دیگه به درد نمیخوره! این را بندازم بیرون!
کمربند را از دست من در آورد و گفت: نه، نه. ما با هم انس داریم، عمریست با هم هستیم، عمر ما هم یکی است!
ادامه داد: وقتی تمام تارهای این کمربند از هم باز شد، تمام وابستگی من هم از این دنیا کنده میشود!
مادر همیشه قبل از اعزام قرآن بالای سر رضا میگرفت و پشت سرش آب میریخت. بار آخر قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود. قرآن را از دست مادر گرفت، بوسید و بر چشم گذاشت و بعد هم باز کرد. گل از گلش شکفت. با خنده گفت: دیدی گفتم وعده خدایی محقق خواهد شد.
اولین آیه در صفحه سمت راست این بود: «وَعدَ اللهِ لا یُخلِفُ اللهُ وَعدِهُ»
همیشه میگفت من با خدایم وعدهای دارم و مطمئنم که خدا خلف وعده نمیکند. این آیه را که خواند، رو به مادر که با کاسهای آب که چند برگ نارنج در آن شناور بود گفت: مادر دیگر این آب را اصراف نکن، من دیگر بر نمیگردم!
چند هفته بعد وقتی برای خداحافظی با پیکرش رفته بودیم، چشمم سُر خُرد روی کمربندش. هنوز یک تار آن پاره نشده بود. وقتی همه خانواده به او خدا حافظی کردند. دست بردیم زیر کمرش که بلندش کنیم، ناگهان آخرین تار کمربندش هم، از هم گسیخت! انگار همه وابستگیاش از دنیا جدا شد.
شهید رضا پورخسروانی
شادی روحش صلوات🌹
#سلام_بر_شهیدان 🕊🌷
@Hekaiathaie_ziba
❤️ به من گفت بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بلند شوى
روزى خانمى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه آورد، زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند.
زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه (عليها السلام ) منزل مى گيرد، تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر دمشقى مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه آنجا است مى روند.
از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟
مى گويند: اينجاحرم دختر امام حسين (عليه السلام ) است ، او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را مى بندد و به حرم حضرت مى رود، متوسل به حضرت رقيه (عليها السلام ) مى شود و گريه مى كند، به حدى گريه مى كند كه غش مى كند و بى هوش مى افتد، درآن حال كسى به او مى گويد: بلندشو برومنزل ، دخترت تنها است و خداوند اورا شفا داده ، برخاسته و به طرف منزل حركت مى كن درب منزل را مى زند مى بيند دختردرب را باز مى كند
وقتى مادرجوياى وضع دخترمى شود، دختر درجواب مادر مى گويد: وقتى شما رفتيد، دخترى به نام رقيه (عليها السلام ) وارد اتاق شده و به من گفت : بلند شو تا با هم بازى كنيم ، آن دختر به من گفت : بگو ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تا بلند شوى ، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ، ديدم تمام بدنم سالم است ، او داشت با من صحبت مى كرد كه شما در زديد.
او به من گفت مادرت آمد، سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (عليه السلام ) مسلمان شد.
📚داستان های بسم الله الرحمن الرحیم
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
میگفت:
دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم.
در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت.
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت. صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم، با خودم گفتم:
«این که یوسف شریف است.
شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم
@Hekaiathaie_ziba
🌷آیا پروردگارت را دیده ای؟!
روزی دعلب یمانی از امام پرسید: یا امیرالمومنین، آیا پروردگارت را دیده ای؟
حضرت پاسخ داد: مگر من چیزی را که ندیده باشم می پرستم؟
دعلب گفت: چگونه او را دیده ای؟
فرمود: چشم ها او را به طور آشکار نمی نگرند، اما دلها با حقایق ایمان به وجودش پی می برند. به چیزها نزدیک است... نه به ملامست، و از آنها دور است... نه به حالت جدایی گوینده است... نه با تفکر، و آفریننده است... نه به اهتمام سازنده است...نه با دست و ابزار. لطیف است... ولی در پنهانی به وصف نمی آید. بزرگ است... نه به معنی زمخت و گنده. و مهربان است...نه نازک طبع و سست اراده. چهره ها در برابر عظمتش خوار و نگران است، و دلها از ترس و بیمش زار و پشیمان است.
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
داستان مردی که بااشاره امام علی (ع) به دونیم تقسیم شد!
مَرّة بن قیس از اعیان و اشراف عرب و صاحب قبیله بزرگی بود. او یکصد هزار نفر لشکر مسلح داشت. مهمترین خصوصیت او دشمنی با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود.
او وقتی با خبر شد که مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر حضرت میروند. و به بارگاه حضرتش احترام میگذارند، خشمناک و عصبانی شد و گفت میروم و گنبد و بارگاهش را خراب کرده و قبر حضرتش را محو مینمایم.
او با لشکریانش به طرف نجف رفت. کسی هم جرأت مقابله با او را نداشت، بنابراین او بدون هیچ مقاومتی وارد شهر شد و با چکمه داخل حرم مقدّس گردید، وقتی به نزدیک صندوق مطهر درون ضریح رسید، چون قصد نبش قبر امیرالمؤمنین را داشت ناگهان انگشت مبارک حضرت از شکاف صندوق بیرون آمد و با اشاره ای او را به دو نیم تقسیم نمود.
ابوالقاسم فردوسی در این مورد چنین سروده است:
شهی که زد به دوانگشت مُرّه را به دو نیم
بری قتل عدو ساخت ذو الفقار انگشت
جسد مَره چون قطعه سنگی شده بود، بدون اینکه قطرهای خون بریزد.او را ازحرم بیرون آورده و در کنار دروازه نجف انداختند. و تا مدتها جسد در آنجا بود، هر حیوانی که به جسد میرسید، روی آن بول و کثافت میکرد. بالاخره بستگان او و یا دشمنان حضرت علی (علیه السلام) جسد را برداشته و او را دفن کردند.
در داخل ضریح مبارک در جهت جنوبی صندوق مطهر نزدیک سر مبارک جایگاه مقدس و مبارکی قرار دارد که به آن مَوضِعُ الاِصبَعَین به معنی جایگاه دو انگشت می گویند.
📗 نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج34، ص62.
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
📚کارگر حمام
شیخ عباس قمی(ره) می گوید: در دوران مشروطه غوغای عجیبی بود و بحث پیرامون مشروطه و استبداد بالا گرفته بود. پیرمردی در حمام بود که شاید هفتاد سال از عمرش گذشته بود. محاسن بلندی داشت و کارگر حمام بود.
.
گفتم: پدر، من میخواهم سرم را بتراشم و کیسه و صابون بزنم. گفت بسیار خوب و مشغول کار سر تراشیدن و کیسه کشیدن شد.
.
در ضمن کیسه کشیدن گفتم: پدر شما مشروطه ای هستی یا مستبد؟
گفت: من دلاک و کارگر حمام هستم. کار دلاک و کارگر حمام این است که سر بتراشد، کیسه بکشد، و صابون بزند، آشیخ اگر تو هم طلبه هستی، درس بخوان، و مباحثه کن. کار تو مطالعه و نوشتن است ما بقیش زیادی است.
.
این یک کلمه حرف و موعظه، درس آموزنده ای شد برای من.
.
از حمام آمدم بیرون، یکسره رفتم حجره و استاد پیدا کردم و شروع کردم به تصنیف و نوشتن و کتاب تألیف کردن.
.
این مطلب را ایشان در اواخر حیاتشان برای فرزندشان نقل کرده بود و می گفت: به برکت موعظه آن پیرمرد من موفق شدم هشتاد و چهار جلد کتاب تألیف کنم.
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
خواب حاج همت که تعبیر شد
حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت میرسی.
محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟
حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت میرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت میكنند و بعد از اينكه آزار و شكنجهات دادند و تو خواستههای آنها را برآورده نكردی، تو را تيرباران میكنند و به شهادت میرسی.
سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر۳، مردادماه ۶۲ در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوک و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يک نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند...
شهید محسن نورانی
شادی روحش صلوات🌹
#سلام_بر_شهیدان 🕊🌷
@Hekaiathaie_ziba
❤️ قوطی خالی کمپوت
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ.
ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
📚نقل از شهید حسین خرازی
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
📚داستانک
روزى حضرت عیسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسید به فلان محل برو که ما را در آنجا دوستى است، مسیح به آن محل موعود رفت زنى را دید که نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمین افتاده و زبانش مترنم به این ذکر است:
« الحمدالله على نعمائه والشکر على آلائه »
خدا را بر نعمتهاى ظاهریاش سپاس و بر نعمتهاى باطنیاش شکر.
آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پیش رفته و به او سلام کرد، زن گفت: علیک السلام یا روح الله! فرمود اى زن تو که هرگز مرا ندیدهاى از کجا شناختى من عیسى هستم، زن گفت: آن دوستى که تو را به سوى من دلالت کرد برایم معلوم نمود که تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا میگویم که دلى ذاکر و زبانى شاکر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانیت و یگانگى یاد میکنم که هرچه را میتوان با آن معصیت کرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر میکردم، اگر دست داشتم به حرام میآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع میرفتم چه عاقبتى داشتم؟
این نعمتى که خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.
📚منبع:خزینه الجواهر ،صفحه۳۱۸
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
🔴 داستان کوتاه
دزدان سحرخیز!
❄️ داستان معروفی است از بوذرجمهر و پادشاه معاصرش انوشیروان. میگویند بوذرجمهر همیشه این پادشاه را به سحرخیزی نصیحت میکرد و خودش هم صبح زود میآمد؛ شاه هم خوشش نمی آمد که به این زودی بیاید؛ آخرش گفت من یک نقشه ای میکشم که این دیگر مزاحم نشود.
❄️ به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه اش بیرون می آید و حرکت میکند شما بروید تمام لباسهای او را و هرچه دارد از وی بگیرید کنه او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پولها و لباسهایش را گرفتند و رهایش کردند.
❄️ مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد. شاه از او پرسید تو چرا امروز دیر آمدی؟ گفت امروز حادثه ای برایم پیش آمد. حادثه چیست؟ من با دزد برخورد کردم و دزد مانع شد، چنین و چنان کرد، رفتم خانه و بالأخره یک ساعت تأخیر شد.
❄️ گفت جنابعالی که میگفتید: «سحرخیز باش تا کامروا باشی»، چطور شد؟ گفت: دزد از من سحرخیزتر بود.
📚پانزده گفتار، ص: 105 و 106
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
❤️ داستان کوتاه
شأن و منزلت بسم الله
گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد.
شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.
روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد .
شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.
وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت.
در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.
زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
📚 خزینةالجواهر ص 612
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
🔴ساعت ۲ شب تو کشور غریب جلوی ماشین رو گرفتند...
ساعت ۲ شب تو کشور غریب جلوی ماشین رو گرفتند!😱
اون ها که جاده رو بسته بودند، لباس های سرتاسر مشکی پوشیده بودند و با عربی جملاتی رو فریاد میزدند که بجز من و راننده تقریبا کسی چیزی نمیفهمید!🥷
ناگهان یک نفرشون به سرعت درب ماشین را باز کرد!
زن و بچه و پیر و جوون که از خستگی راه خواب بودند، چشماشون رو باز کردند و اتفاق عجیبی رخ داد...
یک سینی پر از آب یخ تگری و یک سبد پر از فلافل به مسافران تحویل دادند!
همه با لبخند به عراقی ها واکنش نشان دادند! و آب و ساندویچ ها رو از دستان پر محبت عراقی ها تحویل گرفتند.
صاحب موکب که سن و سال تر بود جلو اومد و جملاتی رو به عربی تکلم کرد. دست و پا شکسته و به فارسی گفت:
زائرین اباعبدالله بیفرمائید!
ما در خدمت شومائیم!
آب، شای عراقی، فلافل، غذا، حمامات و wc موجود. بفرمایید استراحت کنید. هلابیکم! هلابزوار ابوسجاد...
تنها جملات فارسی که بلد بود همین بود، اما چشمانش بیشتر حرف میزد.
لحظاتی با او چشم در چشم شدم.
چشمانش حرف هایی میزد که تا عمق جان مینشست. گرمای وجودش از گرمای سوزان عراق بیشتر بود.
با وجود اینکه برای اولین بار همدیگر را میدیدم، ولی انگار سالهاست که همدیگر را میشناسیم و از یک گوشت و خونیم.
باید مجدد به راه میفتادیم تا در خنکای هوا به مقصد بعدی میرسیدیم.
اشک در چشمانم جمع شد،
و دوباره یاد این بیت محتشم افتادم:
باز این شورش است که در خلق عالم است...
✍اویس
#حب_الحسین_یجمعنا
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
🔴 تیزهوشی در کودکی
حضرت فاطمه ی زهرا(س) همواره امام حسن (ع) را که بیش از هفت سال نداشت به مسجد می فرستاد تا آنچه را که رسول خدا (ص) در میان مسلمین مطرح می کند به خاطر بسپرد و شنیده های خود را برای مادر بازگو کند. امام (ع) نیز به صورتی شیوا و شیرین گفته های جدش را در خانه برای مادرش بیان می کرد.
در آن روزها، هرگاه امیر مومنان (ع) به منزل می آمد در کمال تعجب می دید که حضرت زهرا (س) از آیات تازه ی قرآن و روایات رسول خدا (ص) آگاه است!. پس از او پرسید: این علوم و معارف را چگونه بدست آوردی؟
حضرت زهرا (س) فرمود: هر روز فرزندم حسن مرا از آیات و روایات تازه آگاه می کند.
در یکی از روزها امیر مومنان (ع) در منزل مخفی شد تا سخن گفتن کودک خود را ملاحظه فرماید. پس امام (ع) طبق معمول وارد خانه شد تا آنچه از پیامبر اکرم (ص) شنیده بود، برای مادر بیان نماید ولی این بار برخلاف همیشه، هنگام تکلم وی دچار لکنت می شد و کلمات را به زحمت ادا می کرد.
حضرت فاطمه (س) متعجب شد و فرمود: پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده ای؟
امام مجتبی (ع) فرمود: مادرجان! گویا شخص بزرگی سخنانم را می شنود، از این رو زبانم لکنت گرفته. ..!
در این حال امیر مومنان علی علیه السلام از پشت پرده بیرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسید.
(مناقب آل ابیطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18)
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان هایی از پیاده روی اربعین
✅ماجرای زنی که دو دخترش را در اربعین گم کرده ....
🌹آقا خیلی مرده...😔😭
🎙حاج مهدی رسولی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_علیه السلام
@Hekaiathaie_ziba
✨﷽✨
✅موعظه گاهی تحول در زندگی ایجاد می کند.
۱.مولایی به عبدش گفت: کنجد بکار
او جو کاشت و درو کرد.
مولی گفت: جرا جو کاشتی؟
جواب داد : فکر کردم جو بکارم می توانم کنجد برداشت کنم.
مولی گفت: مگر أحمقی
گفت : مولای من کار تو همین است.
گناه میکنی ... می گویی بهشت میروم .
مولی گفت: تو حکیمی .
و او را آزاد کرد.
۲.آقا شیخ مرتضی طالقانی به آقای شیخ محمد تقی جعفری در پایان عمر موعظه کرد:
تا که دستت می رسد شو کارگر-
چون زکار افتی تو ، خواهی زد به سر
آقای جعفری می گفته است: تا پنج دقیقه وقت خالی پیدا می کنم گویا آقا شیخ مرتضی طالقانی در نظرم مجسم می شود و همان شعر را می خواند.
۳.چهانگیرخان در صدد اصلاح تار خود بود.
پینه دوزی به او گفت: به جای درست کردن سیم تارت ، سیم تار دلت را إصلاح کن .
گفت: چگونه؟
گفت : همین مدرسه علمیه برو و درس بخوان .
رفت و منقلب شد.
و جهانگیر خان تار زن به فیلسوف مشهور تبدیل شد.
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
📘داستانهایبحارالانوار
یک شبانه روز خدمت، بهتر از یک سال جهاد!
جوانی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.
حضرت فرمودند: «در راه خدا جهاد کن! اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمتهای بهشتی بهره مند میشوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و همانند روزی که از مادر متولد شده ای از گناه پاک میگردی.... »
عرض کرد: «یا رسول الله! پدر و مادرم پیر شده اند و میگویند، ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. »
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«در محضر پدر مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. »
📚بحار: ج ۷۴، ص ۵۲.
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من شاید خیری برای اقوام و دوستان خودم نداشته باشم اما تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا در سختی و مشقت نمیرند حال تو فقط به دنبال مردگانت هستی ؟!...
بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید :" کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند " .
و هم او در جایی دیگر می گوید : " آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند " .
امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم. تا فرصت وجود دارد به همدیگر عشق بورزیم.
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
🔴 شیطانی که در کمین توست
پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سالها اذان میگفت. پسر جوانی داشت که به پدرش میگفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناکتر و دلنشینتر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم.
پدر پیر میگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من میترسم از آن بالا سقوط کنی، میخواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انکار! روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل میکرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر میکند.
وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت:
فرزندم من میدانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. میدانم صدای تو دلنشینتر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمیدهد، نفسی کشته و پیر میخواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیانگر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن! بدان همیشه همهٔ بالارفتنها بهسوی خدا نیست. چهبسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد.
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
📚آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
این ضربالمثل به جای وجب با نی و ذرع هم گفته میشود و به معنی به نهایت بدبختی رسیدن یا کنایه از زمانی است که کار خراب شده و آنچه که نبايد بشود شده و ديگر زياد و کمش فرقي نميکند.
در زمانهای گذشته در جیحون سرمای سختی بود، گاوچرانی هم در همین ایام ، گاومیشهای خود را از رود جیحون میگذراند که به دلیل طغیان آب در روزهای قبل به عمق رود افزوده شده بود، گاوچران چون یک یک گاومیشهای خود از آب گذراند به سالار گاومیشها رسید. چون خواست سالار گاومیشهای خود را ز جیحون بگذراند به داخل آب فرو رفت و چون آب از سرش بیشتر شد به راه خود در عمق پایینتر رود ادامه داد. شخصی به او گفت: ای مرد آب که از سر گذشت چرا به راهت ادامه میدهی؟
گاوچران سر برآورد و گفت:
در فصل سرما در جیحون، آب که از سرگذشت چه به سری چه به وجبی.
و امروزه تبدیل شده است به:
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
مرا بگذشت آب و رفت از سر
برین حالم مدارا نیست در خور
ویس و رامین
ما از سر این آب نخواهیم گذشت
صد بار اگر بگذرد آب از سر ما
ذکاءالملک فروغی
سر از خواب گران وقتی برآریم
کهمان بگذشته باشد آب از سر
🖋 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
❤️ تشویق کودک
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی عـلی (ع ) در منزل بود و فرزندانش عباس و زینب , که آن زمان خردسال بودند, در دو طرف آن حضرت نشسته بودند .
علی (ع ) به عباس فرمود : بگو یک .
- یک .
- بگو دو .
عباس عرض کرد : حیا می کنم با زبانی که یک گفته ام , دوبگویم .
علی (ع ) برای تشویق و تحسین وی , چشم هایش را بوسید .
سپس حضرت به زینب که در طرف چپ نشسته بود, توجه فرمود .
زینب عرض کرد : پدر جان , آیا ما را دوست داری ؟ حضرت فرمود : بلی , فرزندان ما پاره های جگر ما هستند .
زیـنـب گـفـت : دو مـحـبت در دل مردان با ایمان نمی گنجد : حب خداو حب اولاد .
ناچار باید گفت : حب به ما شفقت و مهربانی است ومحبت خالص مخصوص ذات لایزال الهی است .
حضرت با شنیدن این حرف به آن دو, مهر و عطوفت بیشتری می فرمود و آنان را تحسین و تمجید می کرد .
رسول اکرم (ص ) فرمود : پدری که بانگاه محبت آمیز خود فرزندخویش را مسرور می کند, خداوند به او اجر آزاد کردن بنده ای را عنایت می فرماید
📚مستدرک الوسائل , ج 2, ص 626
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba
#داستان_آموزنده
🔆بیمه حسینی
تازه به حسينيه مذكور آمده بوديم به خاطر كمبود روشنائى در فضاى عمارت و احتياج به پريز اضافى در آشپزخانه كابل مسى و ضخيمى با فشار قوى در مسير و گذرگاه واردين از كنار ديوارها و بعضى را از زير قاليها عبور داده بوديم غافل از اينكه در روز عاشورا به خاطر زيادى جمعيت و ازدحامى كه به وجود مى آيد ناچار بوديم فرشهاى بعضى از نقاط حسينيّه را جمع كنيم تا پايمال نشود روز سيزده محرم كار هيئت تمام شد و كليه اثاث ضبط شد نوبت به جمع كردن كابل مسى شد كه از درب ورودى حسينيّه تا انتهاى آشپزخانه امتداد داشت در موقع حلقه كردن كابل ناگهان متوجه شديم مقدارى از آن در اثر پايمال شدن زير پاى مردم چنان ضربه و فشار ديده كه روكش كابل از بين رفته بطورى كه تمام سيمهاى مسى آن قسمت ظاهر شده و كليه سيمهاى مثبت و منفى با آن قدرت فوق العاده جريان الكتريسيته باهم تماس داشته و به بركت و نظر آقا سيد الشهداء علیه السلام هيچ عكس العملى از قبيل خاموشى و غيره در بر نداشته و بايد گفت سيم مسى كابل كه از نظر قانون علمى خود هادى جريان الكتريسيته بوده و براى انتقال سريع برق آنهم برق قوى آمادگى و اثر فورى داشته چگونه با پاى برهنه عرق كرده عزاداران ملاطفت ورزيده و نه تنها كسى را در اثر برق زدگى نكُشته بلكه جرقه اى هم نزده است چرا كه عزاداران و عاشقان كوى حسينى با اعتقادات پاك خود جانشان در سازمان قدرت آن حضرت گوئى بيمه شده است .
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده
@Hekaiathaie_ziba