🔴 دلسوزی ملک الموت برای دو نفر
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر (ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:اولی روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.
دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ،
در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم
📚جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه 330
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
📜 حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
🏴 همسر وهب مخالف جنگیدنش در رکاب حضرت بود...
وقتی وهب، همسرش رو در وسط معرکه دید، از این دوگانگی پرسید
همسرش گفت: سرزنشم نکن، همانا صدای حسین دلم را شکست
گفت: مگر چه شنیدی از حسین علیهالسلام؟
گفت شنیدم که در مقابل خیمه بود و میگفت «وا قلّة ناصراه؛ آه از اندکی یار و یاور» 😭😭
@Hekaiathaie_ziba
⚫️ داستان هایی از امام زین العابدین
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم.
از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1)
1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37
منبع: داستان ها و حکایت های حج، ص23
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند حاج آقا آقاخانی
روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل میکرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله»
راوی :جواد علی گلی- همرزم شهید
فرازی از وصیت نامه شهید:
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد...
#سلام_بر_شهیدان 🕊🌷
@Hekaiathaie_ziba
🔥عنایت #امام_سجاد به دختر دانشجو
🔻در محل کار نشسته بودم که دختر دانشجویی وارد شد و انتظار کمک داشت.
🔻متوجه شدم او در جریان ارتباط با یک پسر، علاوه بر اینکه دچار نوعی کلاهبرداری مالی، ضرب و شتم شده بود؛ در لبه آسیب های اخلاقی هم قرار گرفته و با برخی اشتباهات دیگری که انجام داده بود، کارش به کمیته انظباطی هم رسیده بود.
🔻احساس کردم از لحاظ «خانواده» در رده سطح بالای اقتصادی است ولی به لحاظ امور دینی چندان پشتیبانی نمی شود؛ به عنوان مثال با رفتن دانشجو به سفر کربلا همراهی نشده و او به سفر به برخی کشورهای دیگر ترغیب شده بود.
🔻مشکلش را پیگیری و او را به مشاوره و بخش های مرتبط راهنمایی نمودم و در ضمن با توجه به وضعیت سخت روحی او به وی پیشنهاد کردم علاوه بر توسل به اهلبیت (ع)، قدری #صحیفه_سجادیه و خصوصا دعای بیستم را بخواند...
🔻بعد از مدتی متوجه شدم او نه تنها خودش صحیفه سجادیه را می خواند، بلکه یک صفحه از دعای بیستم را به تعداد زیاد پرینت گرفته و پرس نموده و به درب اتاق های دانشجویان در خوابگاهی که ساکن بود می رود و خواندن صحیفه را به ایشان پیشنهاد می کند!!
🔻دختر دانشجو با لطف امام سجاد توانست در مدتی کوتاه خود را از آن بحران نجات دهد و در مسیر معنویت و پیشرفت موفقیت های خوبی کسب نماید و تا حدی که اطلاع دارم در مقاطع بعدی ادامه تحصیل داده و حتی شغل مناسبی را دارد.
#شهادت_امام_سجاد
✍حمیدرضا ابراهیمی
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@hekaiathaie_ziba
🔸تو شلوغیِ محرم در کربلا، ديدم زنی با عبای عربی روبروی حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربی با ارباب سخن ميگويد
عربی را ميفهميدم؛ زنِ عرب میگفت: آبرويم را نبر، به سختی اذن زيارت از شوهرم گرفته ام ...
بچه هايم را گم كردهام، اگر با بچه ها به خانه برنگردم
شوهرم مرا ميكشد ...
گريه ميكرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه ميكردند.
كم كم لحن صحبتش تند شد: توخودت دختر داشتی ...
جان سه ساله ات كاری بكن ...
چند ساعت است گم كردهام بچههايم را ...
كمی به من برخورد كه چرا اينطور دارد
با امام حسين(ع) حرف میزند !!!
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند ...
يُمّا يُمّا ميكردند ...
زن متعجب شد ...
با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند ..!
بچه هايش را به او دادند، اما بی خيالِ از بچه های تازه پيدا شده دوباره روبرویِ حرم ايستاد ...
شدت گريه اش بيشتر شد!!
همه تعجب كرده بوديم!
رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكنی؟
خدا را شاكر باش!
زن با گريهٔ عجيبی گفت: من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند 😔😭
به احترام ارباب بی کفن آقا اباعبدالله الحسین (ع) هر چی ارادت دارید به اشتراک بگذارید.
🌹اللهم الرزقنا زیارت الحسین (ع)🌹
📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
#پندانه
🔴بازيهای کودکی حکمت داشت
گل یا پوچ: دقت در انتخاب
لی لی: تمرین تعادل در زندگی
الاكلنگ: ديدن بالا وپايين زندگی
هفت سنگ: تمرین نشانه گرفتن به هدف
سرسره: سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن!
📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
این خاطره از شــهید عزالدین جوان هفده ســاله لبنانی اســت که در راه دفاع از حرم عمه سادات به شهادت رسید.🌹
ايشان اينگونه گفت:
این شهید مدتی قبل به مادرش میگوید، با
توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که باهم میخوریم!!
مادر با ناراحتي😔 اجازه تعریف خواب را نمیدهد. اما او برای دوستانش اینگونه
تعریف کرد: دو شــب است که خواب میبینم روی سینهام نشستهاند تا سرم را
از تنم جدا کنند! 😰من فریاد میزنم😫 و آن وقت است که امام حسین(ع)میآید و
میگوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! ســر تو را خواهند برید. همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت.😔
اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از
هر طرف تو را در بر خواهند گرفت!!☺️☺️
امــا چند روز بعــد از این ماجرا درگیری شــدیدی بین نیروهــای داعش و
رزمندگان مقاومت در اطراف حرم شریف حضرت زینب(س)رخ می دهد.✊
ذوالفقار حسن عزالدین« همين رزمنده ۱۷ ساله حزب الله كه از اهالی منطقه
صور لبنان بود در این درگیری به شــدت زخمی و بیهوش شــده و به اســارت
تکفیریها در می آید.😔
تروریست تکفیری پس از مدتی، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کردند😔😔
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
مسلمان واقعی کسی است که هم ظاهر وهم باطنش درست باشه
گویند در عصر #سليمان_نبی ،
پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد،اما چند #كودك را بر سر بركه ديد،پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن #آب به آن بركه مراجعه نمود .
#پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من متصور نيست.پس نزديك شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد
و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
#شكايت نزد سليمان برد.#پیامبر آن مرد را احضار، کرد، محاكمه و به #قصاص محكوم نمودو دستور به كور كردن چشم داد.آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت؛"چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،بلكه ريش او بود كه مرا #فريب داد!و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم
پس به #عدالت نزديكتراست اگر محاسنش را بتراشيدتا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند"
#عالم_بی_عمل
#شیعه_واقعی
#حکایت_روایت
#استاد_پناهیان
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
✨🌷
سوخت تا بفهمیم
که در ره عشق سوختن ؛
اولویتِ عاشقی است...
حسین ۱۶ سال داشت
راننده لودر و بلدوزر بود!
در عملیات آزادسازی مهران
در تابستان داغِ سال شصت و پنج
از شب تا صبح درحال ساخت سنگر بود
صبح هنگام، از دوستانش طلب آب کرد
اما پيش از آنکه آب را به او برسانند
هدف آتشِ خمپاره دشمن قرار گرفت؛
همزمان با متلاشی شدن مخزن بولدوزر
روغنِ داغ روی بدن مطهرش ریخت ؛
و تشنه لب در عشق مولایش حسین(ع)
ذوب شد و بهجمع آسمانیان پیوست.
#شهید_حسین_دیهیمفرد
@Hekaiathaie_ziba
🌹داستان آموزنده🌹
شخصی در بنی اسرائیل فاسد بود به طوری که او را بنی اسرائیل از خود راندند. روزی آن شخص به راهی میرفت به عابدی برخورد کرد که کبوتری بر بالای سر او پرواز میکند و سایه بر او انداخته است.
.
پیش خود گفت: من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم امید میرود که خدا به برکت او به من هم رحم کند.
این گفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست.
.
عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملت هستم و این شخص فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او رو گردانید و گفت: از نزد من برخیز!
.
خداوند به پیامبران آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند. زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم.
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
🔅#پندانه
✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید
🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ خانهاش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩای؟!
🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند:
برای چه از حال رفتی؟
🔸گفت:
فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!
🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
🖤 خواندن زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ
در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟
فرمود: از شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
گفتم: روح او در برزخ در چه حال است؟
فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را ميبرند.!
گفتم: براي چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟ آيا براي مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟
فرمود: براي زيارت عاشوراء (مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب ميگرفته است).
چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.
مرحوم ميرزا تقي گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟ ميفرمايد: ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست!
ميرزا فرمود: بلي خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار ميگردد.
📗ترجمه كامل الزيارات ص 446
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
♨️فضيلت زيارت عاشورا و بركات آن
🔹مرحوم شيخ جواد بن شيخ مشكور عرب كه يكي از اجلّه علما و فقهاي نجف اشرف بوده، در شب 26 صفر 1336 هـ.ق در نجف اشرف، ملك الموت را در خواب ميبيند.
پس از سلام از او ميپرسد از كجا ميآيي؟ عزرائيل ميفرمايد: از شيراز.
روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
شيخ عرض ميكند: روح ميرزا ابراهيم، در عالم برزخ چه حالي دارد؟
ميفرمايد: خيلي خوب، در بهترين باغهاي عالم برزخ است و خداوند هزار فرشته را براي خدمتگزاري او معيّن كرده [است].
🔹دوباره ميپرسد: چه عملي انجام داده كه به اين مقام رسيده است؟ آيا به خاطر مقام علمي و تدريس و تربيت شاگرد بوده است يا به خاطر نماز جماعت و رساندن احكام به مردم؟
فرمود: نه، اين مقام به علت مداومت بر خواندن زيارت عاشورا بود. چون محلاتي در سي سال آخر عمرش زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روزي كه به سبب بيماري يا امري ديگر نميتوانست زيارت عاشورا بخواند نايب ميگرفته است.
🔹شيخ از خواب بيدار ميشود. فرداي آن روز تلگراف فوت محلاتي به نجف اشرف مخابره ميشود و درستي خواب شيخ مشكور آشكار ميگردد.
👌زيارت عاشوراي #امام_حسين علیه السلام برطرف كننده مشكلات و عذابهاي برزخي است.
📚72 داستان از شفاعت امام حسين علیه السلام
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
🔷شهید مهدی زین الدین: «هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند.»
در سال ۱۳۶۷ در شهر دارالارشاد اردبیل به دنیا آمد. از کودکی مکبر مسجد بود و به امام حسین (ع) عشق می ورزید. پدرش را در سن ۹ سالگی از دست داد و طعم تلخ یتیمی را چشید.
🔸در مقطع دبیرستان رشته عکاسی را انتخاب کرد و در جهت مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری تصاویر و خاطرات آنها تلاش می کرد.
🔸علاقه زیادی به معرق کاری داشت و اوقات فراغت خود را صرف ظریف کاری آیات قرآن بر روی چوب می نمود.
🔸ورزشکار حرفه ای بود و مرتبه دانِ ۴ تکواندو را نیز در کارنامه خود داشت. به عضویت سپاه اسلام درآمد. پسران دوقلو اش به نام های حسام و شهنام در اردیبهشت سال ۹۴ به دنیا آمدند.
🔸چند هفته پس از تولد فرزندانش به سفر اربعین رفت. در آنجا ندای «هل من ناصر» مردمِ در چنگال شمر زمان (داعش و آمریکا) را با قلب خود شنید و قصد رسیدن به خیمه ارباب را نمود.
🔸شوق و شعف خود را به همسرش اعلام و او نیز علی رغم داشتن فرزندان دوقلو و کوچک، همانند همسر وهب به او می گوید: برو،خدا پشت و پناهت.
🔸سرانجام این سرباز با اخلاص جبهه حق در ۱۳۹۴/۱۲/۷ و ایامی که خیلیها مشغول امتیازگیری از کاندیدهای مجلس شورای اسلامی بودند، خود را به امام حسین (ع) رساند و در حلب سوریه به کاروان عاشورا پیوست.
🔸پیکر این پهلوان اردبیلی به مدت ۸۳ روز مفقود و عاقبت در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۳۱ طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
♦️او کسی نبود جز اولین شهید مدافع حرم استان اردبیل،هاشم دهقانی نیا
📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید: "احمق"
ما که جلوی دیگران می پیچیم: "زرنگ"
کسی جواب تلفن ما را ندهد: "بی معرفت"
ما که جواب ندهیم: "گرفتار"
فرد بلندتر از ما: "دراز"
کوتاهتر از ما: "کوتوله"
همکار جزئی نگر: "ایرادگیر و وسواسی"
ما جزئی نگرتر باشیم: "دقیق"
فردی لیوان آب ما را چپه کرد: "کور"
پای ما به لیوان دیگری خورد: "شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده"
دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان!
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
میخواهم زنده بمانم💔
🔹️هنوز حرفهایم تمام نشده بود که یکی از همان تیرها به آصفی خورد و او را در کنارم به زمین انداخت.
🔹️آصفی با صورتی نورانی به من نگاه میکرد و حرف میزد؛ ولی سر و صدا آن قدر زیاد بود که نمیشنیدم. بعد با دست مرا کنار زد گویا به جایی خیره شده بود؛ بعد تمام کرد و چه زیبا هم تمام کرد.
🔹️در حالی که صحنه جان دادن آصفی ذهنم را مشغول کرده بود، پیـکر پاکش را به گوشهای کشیدم تا سر راه نباشد.
🔹حالم خیلی گرفته بود. همهاش فکر بابایی، صابری، فروزانفر و آصفی بودم اما چه میشد کرد فعلاً وقت این حرفها نبود. شاید هم بود و من غافل بودم.
🔹️رفتم داخل کانال، تیر قناسه و تیربار تانکها فضای بالای کانال را پوشش داده بود. جنازه بچهها کنار هم لالهزاری را به تماشا گذاشته بودند. به زحمت پیکر بابایی را پیدا کردم آن هم از روی کلاه آهنی او که رویش نوشته بود: «میخواهم زنده بمانم»
🔹️واقعا هم زندگی جاوید و ابدی را به دست آورده بود. به بیرون کانال سر کشیدم. چند عراقی در دشت فرار میکردند. پشت دژ هم، جنازه عراقیها روی هم ریخته بود.
شادی روح شهدا صلوات🌹
@Hekaiathaie_ziba
🔅#پندانه
✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید
🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ خانهاش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩای؟!
🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند:
برای چه از حال رفتی؟
🔸گفت:
فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!
🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
✨﷽✨
🔴بساط ریا مهیاست
✍️مقدس اردبیلی رفت حمام، دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم. حمامی گفت: اونجا، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟
مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده. حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست! و مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که ریا در مردم، پنهانتر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک.
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
حکایت گنجشکی که با خدا قهربود !
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی.این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛
و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی.
👇 کانال حکایت های زیبا و پندآموز👇
@Hekaiathaie_ziba
✨﷽✨
🌻 فرصتی برای بخشش گناهان 🌻
روزی جبرئیل در خدمت پیامبر(ص) مشغول صحبت بود که حضرت علی(ع)
وارد شد .جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرائط تعظیم بجای آورد...
پیامبر(ص) فرمودند:
ای جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم میکنی عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او بر من حق تعلیم است.
پیامبر(ص) فرمودند: چه تعلیمی؟
جبرئیل عرض کرد:
در وقتی که حق تعالی مرا خلق کرد؛
از من پرسید: «تو کیستی و من کیستم؟»
من در جواب متحیر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم، که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این طور به من تعلیم داد که بگو: « تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل، جبرئیلم» از این جهت او را که دیدم تعظیمش کردم.
📚 منبع: تحفة المجالس القطره
ثواب نقل فضایل امیرالمومنین:
🔶 پیامبر اکرم فرمودند: امیرالمومنین فضایل فراوانی دارد هر كس يكى از آنها را نقل كند و اقرار هم به آن فضيلت داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آينده ى او را بيامرزد و هر كس فضيلتى را از او بنويسد تا آنگاه كه آن نوشته باقى باشد فرشتگان برايش طلب آمرزش كنند و هر كس فضيلتى از آنها را گوش دهد خداوند گناهانى را كه بوسيله گوش انجام داده بيامرزد و هر كس به فضيلتى از فضائل او نگاه كند گناهانى كه بوسيله چشم انجام داده آمرزيده شود.
📚 ارشاد القلوب-ت رضايى، ج2، ص3
📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
#پندانه
خانه ی پدری
تنهاجایی ست که
هرساعتی بری
ناراحت نمیشن
وامن ترین جای دنیاست
مثل آغوش پر
مهرمادروپدر
وميداني که بی هیچ
چشم داشتی تورا
دوست دارند
خانه پدری بهشت این دنیاست🙂
@Hekaiathaie_ziba
🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋
✌️ #داستان_آموزنده
🔆بوی مُشک از پیکر جون
🌻جون غلام ابوذر غفاری، غلام سیاهی بود که خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازهی میدان رفتن خواست. امام فرمود: «تو در وقت عافیت متابعت ما کردی، خود را به بلا گرفتار مکن. از جانب من به هر جا که بخواهی بروی، مأذون هستی.»
🌻 عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! من در ایّام راحتی زندگی، سر سفره ی شما بودم؛ الان در سختی شما را تنها گذارم؟ اگر چه صورتم سیاه و بوی تنم خوب نیست، امّا هرگز از شما جدا نشوم.»
🌻پس از شهادت وی، وقتی امام بر سر جنازهاش آمد، عرض کرد:
🌻«خدایا! رویش را سفید و بویش را طیّب گردان و او را با ابرار محشور کن و میان او و محمّد و آل محمّد شناسایی و دوستی برقرار فرما.» امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «جسد «جون» را بعد از ده روز یافتند و به دعای امام علیه السلام بوی مُشک از او ساطع بود.»
📚ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام، ص 262 منتهی الامال
📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba
📚فرزند یزید و اقدام شگفتانگیز او بعد از مرگ پدرش
پس از مرگ یزیدبنمعاویه، فرزند او به نام ((معاویه)) به خلافت رسید. ولی معاویهبنیزید پس از چند روز، از خلافت کنارهگیری کرد.
خطبه عجیب معاویه بن یزید و اعلام کنارهگیری از خلافت:
«اى مردم، ما به وسيله شما امتحان شديم و شما به وسيله ما.
از اینكه از ما خوشتان نمیآید و از ما بدگويى میكنيد باخبریم!
پدربزرگ من (معاوية بن ابو سفيان) با کسی در امر خلافت جنگید، که در خویشاوندی با پیامبر خدا کسی از او سزاوارتر؛ و در اسلام، کسی از او شایستهتر نبود.
علی بن ابیطالب، پيشرو مسلمانان بود و اولمؤمنان و پسر عموى رسولالله و پدر فرزندان خاتم پيمبران.
جَدّ من نسبت به شما گناهانى مرتكب شد كه میدانيد. سرانجام مرگش فرارسيد و در گرو عمل خويش گرفتار آمد.
سپس پدرم را عهده دار حكومت ساخت با اينكه از او اميد خير نمیرفت!
پدرم بر مَركب هوس نشست و گناه خود را نيكو شمرد. ليكن آرزو به دستش نيامد و اجل، دست او را كوتاه ساخت. مدت او به پایان رسید و در گورش، اسير بزهكارى خويش گرديد.
چقدر ناگوار است که از رسوايى پدرم آگاه هستیم، زیرا او خاندان پيامبر را كُشت و حُرمتها را از ميان برد و كعبه را سوزاند.
و من، آن کسی نیستم كه حکومت شما را به عهده گيرم و مسئوليتهاى شما را تحمل كنم. اكنون خودتان میدانيد و خلافتتان.
به خدا قسم اگر دنيا غنيمت است، ما از آن بهره برديم، و اگر هم خسارت است، آلابو سفيان هر چه خسارت دیده، دیگر بس است»
📚تاریخ الیعقوبی، جلد۲، صفحه۲۵۴
📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز
@Hekaiathaie_ziba