eitaa logo
حکایت های زیبا و آموزنده
450 دنبال‌کننده
522 عکس
79 ویدیو
1 فایل
🤗گلچینی از بهترین حکایت و داستان های مذهبی و .... . روایات داستان حکایت و..... ادمین تبلیغات و تبادل 👇 @tabadol74
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆يك درس آموزنده   پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد كه در كنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا اين كه آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب ديدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدايت باد! اگر تغيير مكان داده به سايه تشريف ببرى بهتر است . پيامبر اسلام حاضر نشد جايش را عوض كند و فرمود: من به آن شخص وعده داده ام در اين مكان منتظرش باشم و اگر نيامد تا هنگام مرگ اينجا خواهم بود تا روز قيامت از همين مكان برانگيخته شوم . 📒داستانهاى بحارالانوار جلد پنجم، محمود ناصرى 📜 کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆محرم راز روزی پس از ختم درس عارف بالله، مرحوم ملّا محمّد کاشی (متوفی 1333) یکی از طلاب به مدرس آن بزرگوار آمد و گفت: «این آقا شیخ چه می‌گوید که دیشب به وقت سحر دیده که از در و دیوار صدای این تسبیح «سبّوحٌ قدّوسٌ ربُّ الملائکۀِ و الرّوح» برمی‌آید؛ چون نگریسته، دیده آقای آخوند این تسبیح را در سجده می‌گوید؟» آخوند کاشی فرمود: «این‌که در و دیوار به ذکر متذکّر گشته باشند، مهم نیست؛ مهم این است که او کجا محرم این راز گشته است.» 📚(تاریخ حکما و عرفا، ص 75) 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🔆سزاى طاغوت ناپاك متوكل دهمين خليفه عباسى از خونخوارترين طاغوتهاى تاريخ است ، كوچكترين نسبت يا رابطه با آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) براى او كافى بود كه حكم اعدام آنكس را كه رابطه دارد صادر نمايد. او همواره با شراب و ساز و آواز و عياشى مشغول بود و انبوه بيت المال مسلمانان را حيف و ميل مى كرد، ولى بانوان علوى ، يك لباس درست نداشتند، حتى جمعى از آنها يك پيراهن درست داشتند كه نماز خود را به نوبت با آن مى خواندند. از كارهاى زشت اين خود خواه جبار اين بود كه قبر امام حسين (ع ) را ويران نمود و زمين آنرا شخم زده و محو كرد، و زائران قبر را شكنجه مى كرد و مى كشت . او چهارده سال و دو ماه خلافت اين چنينى كرد و عمرش به چهل سالگى رسيده بود كه روزى طبق عادت بدش به امير مؤمنان على (ص ) ناسزا گفت ، پسرش منتصر خشمگين شد، متوكل علت خشم او را دريافت ، و گفت : غضبت الفتى لا بن عمه راس الفتى فى حرامه ترجمه : اين جوان (منتصر) براى پسر عمويش (على - ع ) خشم كرد، سر او به فلان محرمش . منتصر بقدرى از اين فحش و از ناپاكى پدر ناراحت شد كه تصميم بر قتل پدر گرفت ، بطور سرى شمشيرهائى به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد كه اگر او را بكشيد، من پاداش خوبى به شما خواهم داد... شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمرى فرا وارد كاخ شدند و با شمشيرهاى برّان بر متوكل حمله كردند و خون كثيف او را ريختند، وزير او فتح بن خاقان كه از متوكل حمايت مى كرد، خود را به روى متوكل انداخت ، او را نيز به هلاكت رساندند و به اين ترتيب او يك نمونه از سزاى خود را در اين دنيا ديد و به جهنم واصل شد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 🔆عبادت خشك ! گروهى از شاگردان امام صادق (ع ) گرد شمع وجود آن حضرت ، حلقه زده بودند، امام ديد يكى از دوستانش بنام عمربن مسلم در ميان آنها نيست ، جوياى حال او شد، عرض كردند: او مدتى است ترك تجارت كرده رو به عبادت آورده (و تنها در محل خلوتى مشغول عبادت شده است ). امام فرمود: واى بر او، اما علم ان تارك الطلب لايستجاب له : آيا نمى داند كسيكه تلاش براى كسب معاش را ترك كند، دعايش به استجاب نمى رسد. سپس فرمود: در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى آيه 2 و 3 سوره طلاق ) نازل شد كه ومن يتق اللّه يجعل له مخرجاً - و يرزقه من حيث لا يحتسب : و هر كس از خدا بترسد و پرهيزكار باشد، خداوند راه نجاتى براى او مى گشايد و او را از جائيكه گمان ندارد روزى مى دهد. روهى درها را بر وى بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: خداوند عهده دار روزى ما شده است وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از جريان آنها آگاه شد، شخصى را نزد آنها فرستاد كه چرا مشغول چنين عبادتى شده ايد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: كسى كه چنين كند، دعايش ‍ مستجاب نمى شود، بر شما باد به كوشش براى تحصيل معاش زندگى . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔆پرداخت قرض پيش از مرگ   روزى حسين عليه السلام به عيادت اسامة بن زيد كه در بستر بيمارى افتاده بود، رفت . شنيد اسامه مى گويد: واى از اين غم كه من دارم ! امام عليه السلام به او فرمود: برادر چه غم دارى ؟ عرض كرد: قرضم ، كه شصت هزار درهم است . حسين عليه السلام فرمود: قرضت به عهده من ، آن را ادا مى كنم . عرض كرد: مى ترسم پيش از ادا بميرم . فرمود: نمى ميرى تا من آن را از جانب تو ادا كنم ! پيش از آن كه اسامة وفات كند، امام عليه السلام وام او را پرداخت نمود. 📚ب : ج 44، ص189 📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔆یهودی و زرتشتی 🌴مرد يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودى سؤ ال كرد: مذهب و مرام تو چيست ؟ 🌴گفت : عقيده ام آن است كه جهان را آفريدگارى است و او را پرستش مى كنم و به او پناه مى برم ، و هر كس موافق مذهب من مى باشد به او نيكى مى كنم و هر كس مخالف مذهب من است خون او را بريزم . يهودى از آتش پرست سؤ ال كرد: مرام تو چيست ؟ 🌴 گفت : خود و همه موجودات را دوست مى دارم و به كسى بدى نمى كنم و به دوست و دشمن احسان و نيكى مى كنم . اگر كسى با من بدى كند به او جز با نيكى رفتار نكنم ، به سبب آنكه مى دانم كه جهان هستى را آفريدگارى است . يهودى گفت : اين قدر دروغ مگو كه من همنوع تو هستم ، و تو روى شتر با وسايل مسافرت مى كنى و من با پاى پياده با تهى دستى ، نه از خوراك خود مى دهى و نه سوار بر شترت مى نمايى . 🌴آتش پرست از شتر پياده شد و سفره غذا را در مقابل يهودى پهن كرد يهودى مقدارى نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگى بگيرد. مقدارى راه كه با يكديگر حركت كردند، يهودى ناگهان تازيانه بر شتر نواخت و فرار نمود. آتش پرست هر چند فرياد كرد: كه اى مرد من به تو احسان نمودم آيا اين جزاى احسان من است كه مرا در بيابان تنها بگذارى ، فايده اى نكرد. يهودى با فرياد مى گفت : قبلا مرام خود را به تو گفتم كه هر كس مخالف مرام من است او را هلاك كنم . 🌴آتش پرست رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به اين مرد نيكوئى كردم و او بدى نمود، داد مرا از او بستان . 🌴اين گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقدارى راه را نپيموده بود كه ناگهان چشمش به شترش افتاد كه ايستاده و يهودى را بر زمين انداخته و تمام بدنش مجروح و ناله اش بلند است . 🌴خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و مى خواست حركت كند كه ناله يهودى بلند شد: اى مرد نيكوكار تو ميوه احسان را چشيدى و من پاداش بدى را ديدم ، اينك به عقيده خودت از راه احسان رومگردان و به من نيكى كن و مرا در اين بيابان رها مكن . او بر يهودى رحم و شفقت نمود او را بر شتر خويش سوار كرد و به شهر رساند 📜 کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🌹 روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Hekaiathaie_ziba •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔆بچه دار شدن زن عقيم با زيارت عاشورا 💥در سفر به شهر يزد براى به دست آوردن نسخه اى شرح دار براى زيارت عاشورا در كتابخانه مرحوم وزيرى با جناب شيخ على اكبر سعيدى پيشنماز مسجد طهماسب كه شيخى است صالح ، باقار، و از همنشينان شيخ غلامرضا يزدى ، كسى كه براى امرار معاش از دسترنج خويش كسب روزى مى نمايدملاقات كردم . 💥به من گفت : مرحوم حاج ابوالقاسم با دخترى زرتشتى پس از مسلمان شدن ازدواج كرد ولى فرزندى به دنيا نمى آورد، بعد از بيست سال به او خواندن زيارت عاشورا را آموختند. آن را چهل روز همراه با صد بار لعن و صد بار سلام و دعاى علقمه خواند. پس از آن خداوند بر او منت نهاد و او را فرزندى ((پسر)) عنايت فرمود. 📚زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن : ص 52 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔆پسر پیامبر فدایی حسين(ع)   ابن عباس مى گويد: يك روز خدمت پيغمبر (ص ) خدا مشرف بودم و آن حضرت ، حسين (ع ) را روى زانوى راست خود نشانيده بود و ابراهيم پسر خود را روى زانوى چپ نشانده بود، گاهى حسين را و گاهى ابراهيم را مى بوسيد، ناگاه آثار وحى بر آن حضرت ظاهر شد بعد از آن فرمود: جبرئيل از جانب پروردگار بر من نازل شد كه خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: ما اين دو فرزند را براى تو با هم نمى گذاريم يكى از آنها را فداى ديگرى گردان . حضرت نگاهى به صورت حسين (ع ) كرد و گريه كرد و نگاهى به صورت ابراهيم و گريه كرد، پس فرمود: ابراهيم مادرش كنيز است هرگاه بميرد كسى غير از من براى او محزون نمى شود، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش على است كه به منزله گوشت و خون من هستند هرگاه حسين بميرد دخترم فاطمه محزون و غصه دار مى شود پسر عمم على هم محزون مى شود، من نيز محزون مى شوم و من حزن خود را بر حزن آنها انتخاب مى كنم . حضرت فرمود: من به جبرئيل عرض كردم : اى جبرئيل ابراهيم بميرد من او را فداى حسين كردم ، ابراهيم پس از سه روز از دنيا رفت . بعد از مردن ابراهيم هرگاه پيامبر حسين را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و مى بوسيد و مى فرمود: من به فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فداى او گردانيدم . از بس كه پيامبر در فوت ابراهيم محزون و غصه دار شد خداوند سوره كوثر را در تسلى قلب آن حضرت نازل كرد.(1) 1- ثمرات الحيوة : ج 1، ص 102 📚منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، تالیف علی میر خلف زاده 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🌹 عربى بادیه‌نشین نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: اى رسول خدا، قیامت چه زمانی برپا می‌شود؟ در این هنگام وقت نماز شد. پیامبر نمازش را خواند و سپس فرمود: «کو آن مردى که از قیامت پرسید؟» مرد گفت: من هستم اى پیامبر خدا؛ حضرت فرمود: «براى قیامت چه فراهم آورده‌اى؟» گفت: به خدا، چیز زیادى از نماز و روزه فراهم نیاورده‌ام، جز آن‌که خدا و پیامبرش را دوست می‌دارم. پیامبر به او فرمود: «انسان با کسى است که دوستش دارد»(۱). همچنین فرموده‌اند: «هرکس، مردمى را به سبب کردارشان دوست بدارد، روز قیامت، در جمع آنان گرد خواهد آمد و مانند آنان محاسبه خواهد شد؛ اگرچه کردارش مانند کردار آنان نباشد»(۲). امام علی فرمود: «هرکه ما را دوست بدارد، در روز قیامت، همراه ما خواهد بود، و اگر شخصى سنگى را دوست بدارد، خداوند، او را با آن، گِرد خواهد آورد»(۳). پ.ن: هر چند محشور شدن همراه انبیاء و اولیاء فواید زیادی دارد اما به معنای قرار گرفتن در جایگاه آنان نمی‌باشد. (۱)(علل الشرائع،ج۱ص۱۳۹) (۲)(تاریخ بغداد،ج۵ص۴۰۵) (۳)(أمالی صدوق،ص۲۰۹) @Hekaiathaie_ziba
🔆فاطمه عليهاالسلام در هاله عفت و عصمت   در آخرين روزهاى زندگى ، زهراى مرضيه به اسماء دختر عميس ‍ فرمود: اسماء! من اين عمل را زشت مى دانم كه (جنازه را روى چهار چوب مى گذارند و پارچه اى روى جناره زنان مى اندازند، به سوى قبرستان مى برند) زيرا اندام او از زير پارچه نمايان است و هر كسى از حجم و چگونگى او آگاه مى شود. اسماء گفت : من در حبشه چيزى ديدم ، اكنون شكل آن را به تو نشان مى دهم . آنگاه چند شاخه تر خواست . شاخه ها را خم كرد و پارچه اى روى آنها كشيد. به صورت تابوت كنونى درآورد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: - چه چيز (تابوت ) خوبى است . زيرا جنازه اى كه در ميان آن قرار گيرد تشخيص داده نمى شود كه جنازه زن است ، يا جنازه مرد.  آرى زهراى اطهر راضى نبود پس از مرگ نيز نامحرمى حجم بدان او را ببيند. 📚بحار: ج 43، ص 189 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🔆هر چيز را با هركس مگو و مخور امام محمّد باقر عليه السلام حكايت فرموده است : روزى رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله به منزل دخترش حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها وارد شد و چون مقدارى نشست خطاب به وى كرد و فرمود: دخترم ، فاطمه ! بلند شو و آن ظرف غذا را بياور. همين كه آن ظرف غذا را آورد، ديدند كه داخل آن پر از آبگوشت داغ است و آماده خوردن مى باشد. سپس رسول خدا، امام علىّ، حضرت زهراء و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين صلوات اللّه عليهم از آن طعام ميل نمودند و باقى مانده آن را تا مدّت سيزده روز مرتّب مورد استفاده قرار مى دادند وليكن از آن غذا كاسته نمى شد. تا آن كه روزى اُمّ ايمن ، امام حسين عليه السلام را ديد، كه مشغول خوردن غذاى پخته مى باشد، به ايشان گفت : اين نوع غذا را از كجا آورده اى ؟ حضرت فرمود: مدّت چند روزى است كه غذاى ما در منزل ، از همين خوراك مى باشد. اُمّ ايمن به منزل حضرت زهراء سلام اللّه عليها وارد شد و گفت : اى فاطمه ! اگر امّ ايمن چيزى داشته باشد، براى شما هم است و در آن شريك مى باشيد؛ ولى اگر يك روز شما چيزى يافتيد، امّ ايمن از آن محروم خواهد بود؟! حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مقدارى از آن غذاى آبگوشت را كه هنوز تازه بود براى امّ ايمن آورد و او هم از آن طعام خورد و در همان روز ظرف غذا به پايان رسيد. وقتى حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله تشريف آورد و متوجّه شد كه غذا تمام شده است ، فرمود: چنانچه از آن غذا به ديگرى نمى دادى پايان ناپذير بود و تمامى ما اهل بيت تا آخر از آن مى خورديم و باز هم باقى مى ماند. سپس امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اكنون ظرف آن غذا نزد ما موجود است تا آن كه به دست امام زمان ، قائم آل محمّد صلوات اللّه عليهم اءجمعين خواهد رسيد.(19) 📚اصول كافى : ج 1، ص 460، ح 7. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🔆آفرين بر چنين مردان شجاع موسى بن بغا از غلامان ترك معتصم (خليفه عباسى ) بود. در ميدان جنگهاى بزرگ مى جنگيد و هميشه سالم از صحنه جنگ بيرون مى آمد و هيچ وقت براى حفظ بدن خود لباس جنگى نمى پوشيد. بعضى او را بر اين كار سرزنش مى كردند. يك وقت از او پرسيدند كه چرا بدون لباس رزمى در جنگ شركت مى كند؟ در پاسخ گفت : شبى پيغمبر گرامى را با عده اى از يارانش در خواب ديدم ، به من فرمود: بغا! درباره يكى از امتهاى من نيكى كردى او براى تو دعا كرد و دعايش ‍ مستجاب شد. گفتم : كدام مرد؟ فرمود: همان كسى كه او را از درندگان نجات دادى . عرض كردم : از خدا بخواه عمرم طولانى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خدايا! عمرش را طولانى كن و اجل او را به تاءخير انداز! در آن حال به زبانم آمد عرض كردم : نود و پنج سال ؟ فرمود: آرى ، نود و پنج سال . مردى در كنارش بود، گفت : از آفات نيز محفوظ باشد. پيامبر فرمود: آرى ، از آفات محفوظ باشد. من از آن شخص پرسيدم : شما كيستيد؟ فرمود: من على بن ابى طالبم . از خواب بيدار شدم در همان حال با خود مى گفتم : على بن ابى طالب . بغا برخلاف افراد مقتدر آن زمان به اولاد على عليه السلام مهربان بود. از او پرسيدند: آن مردى كه از درندگان نجاتش دادى ، چه كسى بود؟ در جواب گفت : مردى را پيش معتصم آوردند كه نسبت بدعت در دين و خلاف عمل به او داده بودند، شب هنگام بين او و معتصم سخنانى رد و بدل شد، معتصم به من دستور داد آن مرد را ميان درندگان بيانداز! او را به سوى حيوانات درنده مى بردم و در دل بر او غضبناك بودم ولى در بين راه شنيدم كه مى گويد: خدايا! تو مى دانى جز براى تو سخن نگفتم و تنها در راه يارى به دين و يگانگى تو قدم برداشتم و نظرم فقط قرب و نزديكى تو بود و براى اطاعت از فرمان تو و پايدارى حق در مقابل كسى كه مخالفت تو را مى كرد، ايستادگى نمودم . خدايا! اكنون مرا تسليم آنان مى كنى ؟ از سخنان وى لرزه بر اندامم افتاد، دلم به حالش سوخت . از وضع او ناراحت شدم . با اين كه چيزى به محل درندگان نمانده بود از بين راه او را برگرداندم و به خانه خود برده ، پنهانش نمودم . پيش معتصم رفتم ، پرسيد: چه كردى ، ميان درندگان انداختى ؟ گفتم : آرى ! پرسيد: در بين راه چه مى گفت ؟ گفتم : من ترك زبانم ، عربى را درست نمى فهمم . او عربى سخن مى گفت ، متوجه نشدم چه مى گويد. سحرگاه در را باز كردم ، به او گفتم : اكنون درها را گشودم و تو را آزاد كردم ، اما بدان من خود را فداى تو نمودم و از اين مرگ نجاتت دادم ، سعى كن تا معتصم زنده است خود را آشكار نكنى و خود را به كسى نشان ندهى ! او هم پذيرفت . سپس پرسيدم : چه كرده بودى ، جريان گرفتاريت چه بود؟ گفت : يك نفر از صاحب منصبان خليفه در شهر ما از مقام خود سوء استفاده كرده آشكارا فسق و فجور مى كرد، به ناموس مردم تجاوز مى نمود، حقوق بيچارگان را پايمال مى كرد و به هيچ گونه دستورات دين را رعايت نمى نمود. كم كم گروهى را از عقيده مذهبى خارج مى كرد و افراد مثل خودش را مى افزود. در اين فكر بودم كه يك چنين فرد آلوده بايد از جامعه ما برداشته شود. ولى كسى را نيافتم از من پشتيبانى كند تا هر چه زودتر كار او را بسازيم . بالاخره يك شب خودم تنها حمله كرده او را كشتم ، زيرا كارهاى زشت او از نظر دين اسلام همين كيفر را داشت و جزايش فقط مرگ بود و براى اين كار مرا دستگير كرده به اينجا آورده اند. 📚بحار: ج 50، ص 218 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔆رعايت آداب اسلامى در اوج قدرت روزى امير المؤ منين على عليه السلام در دوران خلافتش در خارج كوفه با يك نفر ذمى (يهودى يا مسيحى ) كه در پناه اسلام بود، همراه شدند. مرد ذمى گفت : بنده خدا كجا مى روى ؟ امام فرمود: به كوفه . هر دو ره راه ادامه دادند تا سر دو راهى رسيدند، هنگامى كه ذمى جدا شد و راه خود را پيش گرفت برود، ديد كه رفيق مسلمانش از راه كوفه نرفت ، همراه او مى آيد. مرد ذمى گفت : مگر شما نفرمودى به كوفه مى روم ؟ فرمود: چرا. شما از راه كوفه نرفتى ، راه كوفه آن يكى است . مى دانم ولى پايان خوش رفاقتى آنست كه مرد، رفيق راهش را در هنگام جدايى چند قدم بدرقه كند و دستور پيغمبر ما همين است ، بدين جهت مى خواهم چند گام تو را بدرقه كنم . آنگاه به راه خود بر مى گردم . ذمى گفت : پيغمبر شما چنين دستور داده ؟ امام فرمود: بلى . - اين كه آيين پيغمبر شما با سرعت در جهان پيش رفت كرد و چنين پيروان زياد پيدا نمود، حتما به خاطر همين اخلاق بزرگوارانه او بوده است . مرد ذمى با امير المومنين سوى كوفه برگشت هنگامى كه شناخت همراه او خليفه مسلمانان بوده است ، مسلمان شد و اظهار داشت : من شما را گواه مى گيرم كه پيرو دين و آيين شما مى باشم . 📚بحار، ج 41، ص 53 و ج 74، ص 157. 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🔆برخورد منطقى با سخن چين شخصى سخن چين ، به حضور امام حسن رسيد. عرض كرد: فلانى از شما بدگويى مى كند. امام به جاى تشويق چهره درهم كشيد و به او فرمود: تو مرا به زحمت انداختى . از اين كه غيبت يك مسلمان را شنيدم بايد درباره خود استغفار كنم و از اين كه گفتى آن شخص با بدگويى از من ، مرتكب گناه شده بايستى براى او نيز دعا كنم . 📚بحار: ج 43، ص 350. 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
✍️ فقط از یک روز تا چندهزار روز فرصت داریم خوب باشیم 🔹جوونی اومد پیشم. حالش خیلی عجیب بود. فهمیدم با بقیه فرق می‌کنه! 🔸گفت: حاج‌آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه. 🔹گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال می‌شم بتونم کمکتون کنم. 🔸گفت: من رفتنی‌ام! 🔹گفتم: یعنی چی؟ 🔸گفت: دارم می‌میرم! 🔹گفتم: دکتر دیگه‌ای، خارج از کشور؟ 🔸گفت: نه، همه اتفاق‌نظر دارن. گفتن خارج هم کاری نمی‌شه کرد! 🔹گفتم: خدا کریمه، ان‌شاءالله که بهت سلامتی می‌ده. 🔸با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ 🔹فهمیدم آدم فهمیده‌ایه و نمی‌شه گولش زد. 🔸گفتم: راست می‌گی، حالا سوالت چیه؟ 🔹گفت: من از وقتی فهمیدم دارم می‌میرم خیلی ناراحت شدم. از خونه بیرون نمیومدم. کارم شده بود تو اتاق‌موندن و غصه‌خوردن. 🔸تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم. 🔹اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم. دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی‌کرد! 🔸با خودم می‌گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن! آخه من رفتنی‌ام و اونا انگار نه! 🔹سرتونو درد نیارم. من کار می‌کردم، اما حرص نداشتم. بین مردم بودم، اما بهشون ظلم نمی‌کردم و دوستشون داشتم. 🔸ماشین عروس که می‌دیدم از ته دل شاد می‌شدم و دعا می‌کردم. گدا که می‌دیدم از ته دل غصه می‌خوردم و بدون اینکه حساب‌کتاب کنم، کمک می‌کردم. مثل پیرمردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی می‌کردم. 🔹خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربونی کرد. 🔸حالا سوالم اینه که من به‌خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب‌شدن رو قبول می‌کنه؟ 🔹گفتم: بله، اون‌جور که من یاد گرفتم و به نظرم می‌رسه آدما تا دم رفتن خوب‌شدنشون واسه خدا عزیزه. 🔸آرا‌م‌آرام خداحافظی کرد و تشکر. 🔹داشت می‌رفت که گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ 🔸گفت: معلوم نیست. بین یک روز تا چندهزار روز! 🔹یه چرتکه انداختم، دیدم منم تقریباً همین‌قدرا وقت دارم! 🔸با تعجب گفتم: مگه بیماری‌ات چیه؟ 🔹گفت: بیمار نیستم! 🔸هم کفرم داشت درمیومد و هم از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. 🔹گفتم: پس چی؟ 🔸گفت: فهمیدم مردنی‌ام. رفتم دکتر گفتم: می‌تونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتن: نه! 🔹خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم. کی‌اش فرقی داره مگه؟ 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔴 آزمايش سرنوشت ساز ازامام محمد باقر علیه السلام نقل شده كه فرمود: دربني اسرائيل عابدي بودكه به هر كاري دست مي زد زيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملا بسته شده بود،تا مدتي هسمرش مخارج او را تامين مي كرد تا اين كه اموال همسرش نيز تمام گشت وچون سخت درمانده شدند عابد كلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بود برداشته به بازار رفت كه با فروش آن غذايي تهيه كندولي چون كسي ازوي نخريد كنار دريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد در آنجا صيادي راديد كه ماهي فاسدي را صيد كرده است به اوگفت :اين ماهي را به من بفروش و در عوض اين كلاف را بگير كه به درد تومي خورد . صياد پذيرفت كلاف را گرفت و ماهي رابه او داد،عابد به خانه آمد و آن رابه همسرش داد كه طبخ نمايد وقتي همسر او شكم ماهي را شكافت در آن مرواريد بزرگي را يافت ،عابد آن را به بازار برد و به 20هزار درهم فروخت ، هنگامي كه پولها با به خانه آورد سائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيد تا خداوند بر شما ترحم نمايد . عابدده هزار درهم از پول مرواريد را به سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت ما را يكباره از دست دادي ؟ طولي نكشيد كه سائل بازگشت وآن ده هزار درهم را پس داده گفت :خود شما آن را مصرف كنيد گوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوند مرا فرستاده بود شما را آزمايش كند كه شما چگونه شكرگزار نعمت مي باشيد و اكنون خداوند سپاسگذاريد شمارا پسنديد . 📚رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول @Hekaiathaie_ziba
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼 🔆تقاضاى فرزند به جاى قيمت روغن حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد: امام حسن مجتبى عليه السلام از مدينه با پاى پياده ، عازم مكّه معظّمه گرديد؛ و چون با پاى برهنه راه را مى پيمود، پاهايش آسيب ديده و متورّم شد، به طورى كه در مسير راه به سختى قدم برمى داشت ، به حضرت پيشنهاد داده شد كه چنانچه سوار شوى ناراحتى پاهايت برطرف خواهد شد. حضرت فرمود: خير، من قصد كرده ام كه پياده بروم ؛ و سپس افزود: همين كه به اوّلين منزل برسيم ، مردى سياه پوست وارد خواهد شد و او روغنى همراه خود دارد كه براى ورم و ناراحتى پا مفيد و درمان كننده است ؛ پس هنگام دريافت روغن هر قيمتى را كه گفت قبول كنيد. بعضى از همراهان حضرت گفتند: ياابن رسول اللّه ! در اين نزديكى منزلى نيست كه كسى بيايد و روغن بفروشد؟! امام عليه السلام فرمود: چرا، منزل نزديك است و روغن فروش نيز خواهد آمد. و چون مقدار مسافتى كوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلى رسيدند؛ حضرت فرمود: در همين منزل استراحت مى كنيم . در همين بين ، مردى سياه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاى روغن براى ناراحتى پا كردند؟ آن مرد گفت : روغن براى چه كسى مى خواهيد؟ پاسخ دادند: براى امام حسن مجتبى فرزند اميرالمؤ منين علىّعليهماالسلام مى خواهيم . مرد سياه پوست گفت : من بايد خدمت آن حضرت شرفياب شوم و خودم روغن را تحويل ايشان دهم . روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام كرد و عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! من غلام شما هستم ، اين روغن در اختيار شما باشد و من در ازاى آن چيزى نمى خواهم ، جز آن كه تقاضامندم از خداوند متعال بخواهيد تا فرزندى پسر، دوستدار شما اهل بيت رسالت ؛ و نيكوكار به من عطا گرداند؟ امام مجتبى عليه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئن باش كه خداوند فرزند پسرى به تو عطا خواهد نمود؛ و سپس پاهاى مبارك خود را با آن روغن ماساژ داد و ناراحتى ورم آن كاملاً خوب و برطرف گرديد. امّا مرد سياه پوست ؛ چون به منزل آمد، ديد همسرش نوزادى پسر، صحيح و سالم وضع حمل كرده است ، پس بسيار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام بازگشت ؛ و چون به آن حضرت ملحق شد تشكّر و قدردانى كرد.(1) 1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 246، ح 868، بحار الا نوار: ج 4، ص 324، ح 3، به نقل از خرايج و جرايح مرحوم راوندی 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی @Hekaiathaie_ziba
🔆 تحقيق از آهو براى يافتن برادر محدّثين و مورّخين در بسيارى از كتاب هاى تاريخى آورده اند: حضرت رسول به همراه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما براى جنگ از شهر مدينه خارج شده بودند. و در همان روزها، امام حسين سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - از منزل بيرون آمد و چون اندكى از منزل دور شد، يك نفر يهودى او را گرفت و در منزل خود مخفى كرد. حضرت فاطمه زهراء عليها السلام به امام حسن عليه السلام خطاب كرد و فرمود: بلند شو، برو ببين برادرت كجا رفته است ، دلم آشوب گشته و بسيار ناراحت هستم . امام مجتبى عليه السلام فرمان مادرش را اطاعت كرده و كوچه هاى مدينه را يكى پس از ديگرى گشت و برادر خود را نيافت ، از شهر مدينه بيرون رفت و به باغات و نخلستان ها سرى زد؛ و هر چه فرياد كشيد و گفت : يا حسين ، برادرجان ، عزيزم تو كجائى ؛ خبرى از او نشد. در همين لحظات متوجّه آهوئى شد كه در حال حركت بود، امام حسن عليه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آيا برادرم حسين را در اين حوالى نديدى ؟ پس آهو به قدرت خدا و كرامت رسول اللّه صلوات اللّه عليه ؛ به سخن آمد و گفت : برادرت را صالح يهودى گرفته ؛ و او را در خانه خود مخفى و پنهان كرده است . امام حسن مجتبى عليه السلام پس از شنيدن سخن آهو به سمت منزل آن يهودى آمد و اظهار نمود: يا برادرم ، حسين را آزاد كن و تحويل من ده و يا آن كه به مادرم ، فاطمه زهراء مى گويم كه شب هنگام سحر نفرين نمايد و آن گاه هيچ يهودى روى زمين باقى نماند. و نيز به پدرم ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى گويم تا همه شماها را نيست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى گويم : تا از خدا بخواهد كه جان همه يهوديان را بگيرد. صالح يهودى با شنيدن چنين سخنانى از آن كودك در تعجّب و تحيّر قرار گرفت و اصل و نسب وى را جويا شد. طور مفصّل با ذكر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلى چند نيز از ايشان بيان نمود؛ به طورى كه قلب و فكر آن يهودى را روشن و به خود جلب كرد، سپس يهودى چشمانش پر از اشك گرديد و درحالى كه از بيان و فصاحت و بلاغت كودكى در آن سنّ و سال سخت حيرت زده و متعّجب شده بود، به او مى نگريست . و پس از آن كه خوب با خود انديشيد و محتواى بيانات حضرت مجتبى عليه السلام را با دقّت درك و هضم كرد، گفت : پيش از آن كه برادرت را تحويل دهم ، مى خواهم مرا به آئين و احكام - سعادت بخش - اسلام آشنا گردانى تا توسّط شما اسلام را بپذيريم و به آن ايمان آورم . معارف و احكام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براى او بيان نمود؛ و صالح يهودى مسلمان شد و آن گاه حسين سلام اللّه عليه را تحويل برادرش داد و طبقى پر از سكّه هاى طلا ونقره بر سر آن دو برادر ريخت و سپس آن سكّه ها را براى سلامتى هردوى آن ها به عنوان صدقه بين فقراء و بيچارگان تقسيم كرد. و بعد از آن كه امام حسن عليه السلام برادر خود را تحويل گرفت وى را نزد مادر خويش آورد. فرداى آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خويشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگى مسلمان شدند. و صالح ضمن عذرخواهى از جريان مخفى كردن حسين سلام اللّه عليه ، بسيار از وى تشكّر و قدردانى كرد كه به وسيله بيانات شيواى معجزه آساى آن كودك ، اسلام آورده است . همچنين صالح از حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما عذرخواهى كرد و اسلام خود را بر ايشان عرضه كرد و تقاضاى آمرزش و بخشش نمود. سپس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله إ علام كرد كه چون صالح به وسيله امام حسن كه فرزند امام و برادر امام است ، مسلمان شد وايمان آورد، خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داد.(1) 1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 293، ح 899، منتخب طُريحى : ص 196. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده @Hekaiathaie_ziba
🔆فتواى امام هادى (ع ) درباره مسيحى زناكار روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيش متوكل آوردند. متوكل تصميم گرفت بر او حد شرعى جارى كند در اين وقت مسيحى شهادتين گفت و مسلمان شد. يحيى بن اكثم ((قاضى القضات )) گفت : اسلام آوردن او كارهاى خلاف پيشين وى را از بين مى برد. بنابراين نبايد حد در مورد او جارى شود. بعضى از فقها گفتند: بايد سه بار در مورد او حد جارى گردد. اختلاف نظرها باعث شد متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام بپرسد. مساءله را براى امام نوشت . امام در پاسخ نوشت : ((آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد.)) يحيى بن اكثم و فقهاى ديگر با فتواى امام مخالفت كردند و گفتند: اين فتوا مدركى از آيه و روايت ندارد. متوكل نامه اى به حضرت نوشت مدرك اين فتوا را پرسيد. امام در جواب نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باسنا... (1) ((هنگامى كه قهر و غضب ما را ديدند، گفتند: به آفريدگار يكتا، ايمان آورديم و به بتها و هر آنچه را كه شريك خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم ، ولى ايمانشان به وقت ديدن قهر و غضب ما، سودى نداد...)) متوكل پاسخ منطقى امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار مطابق فتواى حضرت اجرا گردد و آن قدر زدند تا زير ضربات شلاق مرد.(2) امام هادى عليه السلام با ذكر اين آيه مباركه ، آنان را متوجه نمود همچنان كه ايمان كافران عذاب خدا را از آنان بازنداشت ، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند. 📚1- سوره غافر: آيه 84. 2- بحار: ج 50، ص 174. 📜کانال حکایت های زیبا و پندآموز @Hekaiathaie_ziba
🔆باغى از باغهاى بهشت حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: در خراسان مكانى است بسيار ارزشمند، زمانى فرا مى رسد كه آنجا تا هنگام دميده شدن ((صور)) و بر پاى قيامت ، محل رفت و آمد فرشتگان خواهد شد. پيوسته دسته اى از فرشتگان در آنجا فرود مى آيند و دسته اى به سوى آسمانها پر مى كشند. از حضرت سؤ ال شد: اين مكان در كجا واقع است ؟ فرمود: در سرزمين طوس (مشهد) است ، به خدا قسم ! آنجا باغى از باغهاى بهشت است . هر كس در آن مكان مرا خالصانه زيارت كند، همانند كسى است كه رسول خدا را زيارت نموده . خداوند به خاطر اين زيارت او، ثواب هزار حج ، و هزار عمره پذيرفته شده به او عطا مى كند. من و پدرانم در قيامت از او شفاعت خواهيم كرد. 📚بحار: ج 102، ص 31. @Hekaiathaie_ziba
✍(خزیمه ابرش) پادشاه عرب، بدون مشورتِ پادشاه روم که از دوستان صمیمیش بود کاری انجام نمی‌داد. او پیکی را به نزد دوست خود فرستاد‌ و از او درباره فرزندانش مشورت و نظر خواست. او در نامه‌اش نوشت: من برای هر یک از دختران و پسران خویش مالی زیاد و ثروتی فراوان قرار دادم که بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در این کار چیست؟ پادشاه روم جواب فرستاد که: ثروت، معشوق بی‌وفاست و دوام ندارد، بهترین خدمت به فرزندان این است که، آنان را از مکارم اخلاق و خویهای پسندیده برخوردار کنید، تا در دنیا سبب دوام دولت و در آخرت سبب غفران باشد. @Hekaiathaie_ziba
🔆تشخيص نامه هاى بى نشان و استخدام ساربان يكى از اصحاب و شيعيان حضرت ابوجعفر، امام جواد محمّد عليه السلام به نام ابوهاشم حكايت كند: روزى به قصد زيارت و ديدار آن حضرت ، رهسپار منزلش شدم ، در بين راه سه نفر از دوستان ، هر يك نامه اى به من دادند كه به دست حضرت برسانم ؛ ولى چون نامه ها نشانى نداشت ، من فراموش كردم كه كدام از چه كسى است . وقتى خدمت امام عليه السلام وارد شدم و نامه ها را جلوى آن حضرت نهادم ، يكى از نامه ها را برداشت و بدون آن كه نگاهى به آن نمايد، فرمود: اين نامه زيد بن شهاب است . سپس دوّمين نامه را برداشت و بدون نگاه در آن ، فرمود: اين نامه محمّد بن جعفر است ؛ و چوم سوّمين نامه را برداشت ، نيز بدون نگاه فرمود: و اين نامه هم از علىّ بن الحسين است ؛ و آن گاه هر كدام را با نام و نسب معرّفى نمود و آنچه نوشته بودند، مطرح فرمود. بعد از آن ، حضرت جواب هر يك از نامه ها را زير نوشته هايشان مرقوم داشت و امضاء كرد؛ و سپس تحويل من داد. وقتى برخاستم كه از حضور مباركش مرخّص شوم و بروم ، امام عليه السلام نگاهى محبّت آميز به من نمود و تبسّمى كرد؛ و سپس مبلغى معادل سيصد دينار به عطا نمود و فرمود: اين پول ها را تحويل علىّ بن الحسين بن ابراهيم بده و بگو كه تو را بر خريد اجناس راهنمائى كند. پس هنگامى كه نزد علىّ بن الحسين رفتم و پيام حضرت را رساندم ، مرا راهنمائى كرد و اجناسى را خريدارى كردم ؛ و سپس آن ها را به وسيله شتر براى امام عليه السلام آوردم . همين كه به همراه صاحب شتر جلوى درب منزل حضرت رسيديم ، صاحب شتر از من تقاضا كرد كه از حضرت بخواهم تا او را جزء افراد خدمت گذار خود قرار دهد. وقتى بر امام جواد عليه السلام وارد شدم و خواستم تقاضاى صاحب شتر را مطرح كنم ، ديدم حضرت كنار سفره طعام نشسته و به همراه عدّه اى مشغول تناول غذا مى باشد. و بدون آن كه من حرفى زده باشم ، فرمود: اى ابوهاشم ! بنشين و به همراه ما از اين غذا ميل كن و ظرف غذائى را با دست مبارك خويش جلوى من نهاد؛ و چون از آن غذاى لذيذ خوردم ، حضرت به غلام خود فرمود: اى غلام ! صاحب شتر را كه همراه ابوهاشم آمده و جلوى منزل ايستاده است ، بگو وارد شود و در كنار شما مشغول خدمت و انجام وظيفه گردد. 📚هداية الكبرى حضينى : ص 299 @Hekaiathaie_ziba
🔆سرمايه عمر 🍁✨فخر رازى يكى از علماى معروف اهل تسنن مى گويد: يكى از بزرگان و وارستگان را ديدم ، مى گفت : شخصى را ديدم يخ مى فروخت ، و مكرر فرياد مى زد: ارحموا من يذوب رأ س ماله : 🍂 به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود رحم كنيد پيش خود كه انسان اين است معنى سخن خداوند در سوره عصر كه : والعصر ان الانسان لفى خسر: سوگند به عصر كه انسان در كاست و زيان است . 🍂آيا انسانى كه از عمرش ، روز به روز مى كاهد و در برابر آن ، كسب فضايل نمى نمايد، مانند يخى است كه آب مى شود و هيچ مى گردد. 👌چنانكه حضرت على (ع ) مى فرمايد: انه ليس لا نفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها: بدانيد كه جان شما بهائى جز بهشت ندارد، پس به كمتر از آن نفروشيد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى @Hekaiathaie_ziba
✅ قیمت زندگی چنده ؟؟ فرزندی از پدرش پرسید قیمت زندگی چقدر است؟ پدر یک سنگ زیبا💎 بهش داد و گفت این را ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛اگر کسی قیمت را پرسید، هیچ نگو، فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمت گذاری می کنند. او سنگ 💎را به بازار برد. نفر اول سنگ را دید وپرسید قیمت این سنگ چند؟کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ آن مرد گفت: دو هزار تومان! آن کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقه فروشان،آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان! این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد.پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو. وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد.پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چنده؟! مهم این است که گوهر وجودت را به کی بفروشی.قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد. 🌷حضرت علی (علیه السلام)می فرمایند: خداوند متعال مى فرمايد: اى فرزند آدم! تو را نيافريدم تا سودى برم، بلكه تو را آفريدم تا از من سودى برى. پس، به جاى هر چيز مرا برگزين؛ زيرا من، به جاى هر چيز ياور تو هستم. 📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده   @Hekaiathaie_ziba