🍃🌸🍃
#قسمت_چهارم
غدیر یعنی کسانی که عقب مانده اند برسند و کسانی که جلو رفته اند برگردند، تا با "ولایت" حرکت کنند.
فقط "حیدر امیرالمومنین(ع)" است.
@hekayate_deldadegi
🌱🌹🌱
🌹🌱
🌱
#بیانیه_گام_دوم
#قسمت_چهارم
انقلاب اسلامی همچون پدیدهای زنده و بااراده، همواره دارای انعطاف و آمادهی تصحیح خطاهای خویش است، امّا تجدیدنظرپذیر و اهل انفعال نیست. به نقدها حسّاسیّت مثبت نشان میدهد و آن را نعمت خدا و هشدار به صاحبان حرفهای بیعمل میشمارد، امّا به هیچ بهانهای از ارزشهایش که "بحمدالله" با ایمان دینی مردم آمیخته است، فاصله نمیگیرد. انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّهی نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.
🌱
🌹🌱
🌱🌹🌱
#رهبر_انقلاب 🎤
#سیر_مطالعاتی 📚
#با_هم_قوی_میشویم 💪
@hekayate_deldadegi
#قسمت_چهارم
#خودت_حالتو_خوب_کن 🥳
#کارای_ساده_ی_توپ🤓✌️
#تو_میتونی_زندگیتو_تغییر_بدی😍😁
یه گوشه از اتاقت یا اتاق خوابی که میتونی داشته باشی یه قسمتیش رو ، یا داخل کمدت یا داخل کتابخونه ات ... برای خودت یه جای دنج درست کن ... توش وسایل و یادگاری های قشنگتو بچین ... اگر میخوای تم شهدایی درست و توش عکس قهرمان شهیدت، پلاک، سربند، گُل خشک و تسبیح بذار ،،، اگر میخوای تم دخترونه یا پسرونه درست کنی "قرآن کریم" جیبیت ، کتاب، عینک دودیت، یه گلدون کوچیک قشنگ ، ریسه ی چراغای ریز ♨️😍 و ساعت مچیت، و عطر بذار و خلاصه یه چیزی که حالت دلت با هربار دیدنش 😍🤦♂😍 بشه رو بذار.
😁😁✋
⭕️روزهای اخر ڪانال
#قسمت_چهارم
شب چهارم محاصره هم داشت ڪم ڪم از بچه ها خداحافظی می ڪرد. از یڪ طرف غربت پیڪرهای دوستان، لحظه ای ارامشان نمی گذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود.
در آن اوضاع دلخوشی ما به ابراهیم بود. او بزرگتر ما به حساب می امد. یڪی از بچه ها با صدایی نسبتا بلند به ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچ ڪس نتوانسته توانمان را ببرد، نه دشمن و نه اتش بی امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بریده. یه ڪم اب به ما برسد، دمار از روزگار دشمن در می اوریم.
نمی دانم چرا یڪ لحظه یاد ڪربلا افتادم. یاد علی اڪبر(ع) وقتی ڪه از میدان به سراغ پدرش امد و گفت: العطش قد قتلنی...
یاد شرمندگی امام حسین(ع)...
من می دانستم ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم ڪرد برای خودش چیزی نماند! درهمان نیمه شب ابراهیم از ڪانال بیرون رفت.حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود. ناراحت بودم ڪه نڪند ابراهیم... یڪباره دیدم یڪ نفر از بالای ڪانال خودش را به پایین انداخت. همه خوشحال شدند. ابراهیم با چند قمقمه پر از اب برگشت.
به ابراهیم گفتم: دیر ڪردی برادر؟
ابراهیم گفت: برای پیدا ڪردن اب تا نزدیڪی نیروهای خودی رفتم و در حال جنگ با بعثی ها دیدم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی؟خب برنمیگشتی!! ابراهیم بلند شد و رفت تا به نیروها سربزند.
ابراهیم تا نزدیڪ نیروهای خودی رفته بود. اومی توانست دیگر به ڪانال نیاید، اما امده بود. با چند قمقمه آب.ڪسی چه می داند شاید اوهم به رسم ادب مولایش حضرت عباس(ع)، با یاد لب های خشڪیده از عطش بچه ها، لب به آب نزده بود
#ا.Ebrahimhadi #صلوات