🌼خوشبختی🌼 یعنی باور کنیم
هیچ انسانی
کامل نیست و انسان
ممکن الخطاست ...
🏖🌿خوشبختی یعنی قبل از
اینکه به فکر تغییر
دادن دیگران باشی،
🔻قاضی🔻 زندگی خودت باش...
زندگی خانهایست با هزاران پنجره
دلت را بهسوی هر کدام بگشایی، زندگی سهم تو را از همانجا میدهد!
پنجره ی عشق را بگشا که وجودت را از آن سرشار کنی!
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹
در روزگاران قدیم مارگیری بود که زهر مارها را برای تولید دارو به اطبا میفروخت؛ گاهی نیز خود با مارها معرکه ای راه می انداخت.
در زمستانی سرد، او در شهر و اطراف آن هیچ ماری پیدا نکرد؛ به ناچار به کوهستانهای برفی دوردستها رفت.
گشت و گشت تا اینکه از دور پیکر اژدهایی مهیب و بزرگ را دید!
بسیار ترسید و پناه گرفت و از دور اژدها را نگاه میکرد؛ ساعاتی گذشت اما اژدها هیچ حرکتی نمیکرد!
آهسته آهسته جلو رفت و متوجه شد که اژدها مرده است!
خوشحال شد چون حالا هم اژدها او را نمیکشت و هم اینکه میتوانست زهرِ زیادی از اژدها بگیرد.
اما تصمیم گرفت اژدها را به شهر ببرد، اینطوری هم به شهرت میرسید و هم مطمئن بود مردم بابت دیدن آن پول خوبی به او میدهند.
اژدها بسیار بزرگ و سنگین و حمل آن بسیار سخت بود اما فکر اینکه به شهرت میرسد و در چشم مردم بزرگ میشود باعث میشد که به هر زحمتی بود اژدها را به میدان اصلی شهر ببرد.
.
این خبر در شهر پیچید که مارگیر یک اژدها را کشته به همین خاطر میدان بسیار شلوغ شده و همه منتظر بودند تا مارگير پتوهای بزرگی را که روی اژدها کشیده بود را بردارد تا اژدها را ببینند.
مارگير بسيار خوشش آمده بود و چون قبلاً معركه گير بود بيشتر از شجاعت و نبرد خود با اژدها سخن میگفت!
.
زمان رونمایی از اژدها فرا رسید؛مارگیر به اژدها نزدیک شد که ناگهان اژدها با غرّشی مهيب ايستاد!
.
مارگير تازه فهميد كه اژدها نمرده بود بلكه بر روی برفها در خواب زمستانی بوده و پتوهایی که روی او انداخته بود باعث شده که گرم شود و از خواب بیدار شود!
.
جمعیت وحشت زده فرار میکردند و نگاهشان به مارگیر بود! مارگیر چاره ای نداشت!یا باید فرار میکرد و طعنه ها و مجازات مردم را تحمل میکرد یا با اژدها میجنگيد و او را دوباره میکشت!
او تصمیم گرفت با او بجنگد و او را شکست دهد اما اژدها بسیار قویتر از مارهایی بود که او سالها شکارشان میکرد و به محض اینکه نزدیک اژدها شد،اژدها او را خورد و به کوهستان بازگشت.
.
.
🌹اوضاع اژدهاهای (نفس، غرور، شهوت، شکم و…) درونِ ما چگونه است؟🌹
.
امام علی علیه السلام:
کسی که در کوچکی با خواهش های نفسانی مجاهده نکرده باشد در بزرگی به مقام فضل و شایستگی نائل نمیشود(غررالحکم،ص۶۴۵).
.
#اژدهای_نفس
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از نايب اغلو حميد از لوتیای تبريز
.
.
در قدیم دختری بسیار زیبا روی در شهر خوی
بود. دختری که همه خان ها و ثروتمندارن خواستگار او
بودند. ولی در این میان دختر با فردی کشاورز ازدواج
کرد. بعد از دو سال ازدواج این دو، پسر خواست به حج
برود. در حالی که مانده بود خانم خود را کجا بگذارد. نه
دختر پدر و مادری داشت نه پسر. از این رو پسر به نزد
عالمان شهر رفت و از آنها خواست همسر او را تا وقت
آمدن او از #سفر_حج در خانه خود نگه دارند که هیچ کس
قبول نکرد و گفتند: همسر تو بسیار زیبا روی است و ما
میترسیم مرتکب گناه شویم.
مرد آخر سر به نزد همسایه خود میرود که فردی لوتی بود. و از او می خواهد تا وقت آمدن از #حج از همسر او مراقبت کند.
#لوتی قبول می کند و پسر عازم حج میشود.
چون با شتر به حج میرفت سفرش حدود ۱ سالی و شاید هم بیشتر
طول می کشد(البته به گفته پدرم) بعد از آن که آن پسر به خوی میرسد
به در خانه آن لوتی میرود تا همسر خود را با خود ببرد. در را میزند.
همسر لوتی در را باز میکند. میگوید کیستی؟ او می گوید من فلانی
هستم که همسرم را به خانه شما گذاشتم. همسر لوتی میگوید مرد
خانه در منزل نیست و تا او نیاید نمی توانم همسرت را به تو بدهم.
پسر از او میپرسد همسرت کجاست؟ زن جواب میدهد : روزی که تو به
حج رفتی همسرم هم به تبریز رفت و تا امروز آنجا است. پسر دلیلش
را پرسید و زن جواب داد: چون ترسید مرتکب #گناه شود به تبریز رفت تا
تو آسوده به سفر روی.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شنیدنی زن سنی که از نماز خواندن مرد شیعه و تحقیق درباب آن شیعه میشود.
🤲🌼اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج بِحَقِّ زِینَبِ سلام الله عَلَیها🌼🤲
التـــــــــماس د؏ای فرج
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد، بودم.
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: "این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات."
پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و چند لحظه بعد گفت:
"بابا بزرگ!
باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره."
مادر بچه گفت:
"میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشونزد و سرشون کلاه گذاشت."
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست!
همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم:
"آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد،
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
بار اول که به من تکه قندی داد، یواشکی به پدرم گفتم:
"این تکه قند کوچک که هدیه نیست!"
پدرم اخم کرد و گفت:
"خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیاورد هدیه است!"
وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: "ببین پسرم! قنددان خانه پر از قند است،
اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد،
چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مهربان نیستند!
وقتی کسی به ما هدیه میدهد،
منظورش این نیست که ما نمیتوانیم، مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند."
چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم،
دهانم شیرین میشود،
کامم شیرین میشود،
جانم شیرین میشود..
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ..
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💫ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟!
گفت ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌙 الهی همان که تو خواهی...
My life isn't perfect.
But i'm thankful for everthing i have.
زندگيم بى عيب و نقص نيست، اما براى همه ى چيزهايى كه دارم شكرگزارم.
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
شبتون در آرامش وصف ناشدنی ایزدی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💜ارزش "قلب" به "عشق "
ارزش "سخن " به "صداقت "
💖ارزش "چشم " به "پاکی "
ارزش "دوست " به "وفاست "
💜و ارزش "شما دوستان گلم "
" به اندازه تمام دنیاست "
🌸دوست خوبم
💛امروز
🌸حس خوب
💜زندگى
🌸هديه خدا
❤️براى توست
🌸بخند و شادمانى كن
💖روزتون زیبا 😍🌴
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
سئِلَ الاْمامُ الْحُسَینُ علیه السلام عَنِ الاْدَبِ، فَقالَ:
هُوَ اَنْ تَخْرُجَ مِنْ بَیتِک، فَلا تُلْقِی اَحَداً اِلاّ رَأَیتَ لَهُ الْفَضْلَ عَلَیک
از امام حسین علیه السلام معنای ادب را پرسیدند؟ امام علیه السلام فرمود:
(ادب) آن است که از خانه که خارج می شوی به هرکسی برخورد می کنی او را برتر از خود بینی (یعنی همیشه دیگران را از خود بهتر بینی و احترام آنها را نگهداری)
موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 910
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان انفاق حاتم طائی
گوسفندی را سر بریدند وگوشت آن را انفاق کردند
پیامبر فرمود چیزی باقی مانده؟
گفتند به جز دستش چیزی باقی نمانده!
پیامبر فرمود به جز دستش همه ی آن باقی مانده.!
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💫گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان میگفتند .
او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت .
روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! »
مرحوم پدرم نقل میکرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم .
ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود میکند .
یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمیگرفت . باید دنبال دلیلی میگشتم تا این پول را از من بگیرد .
گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . »
ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ »
گفتم : « نزدیک ده . »
گفت : « ببر نیازی نیست . »
خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟
پرسیدم : « مگر ناهار دعوتی ؟ »
گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر میگیرم . الان تازه صبحانه خوردهام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم میکنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه میمانم . من بارها خودم را آزمودهام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر میدهد . »
واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم .
پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ »
گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . »
ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمیترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده میترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم .
از آنچه که داری ، فقط آنچه که میخوری مال توست ، سرنوشتِ بقیهی اموالِ تو ، معلوم نیست .
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi