به فرموده مولا علی(ع):
آنکه نهایت تلاش خود را بکار گیرد، به خواسته اش خواهد رسید.
برگرد و به عقب یه نگاه بنداز ببین برای آرزوهات چقدر تلاش کردی ؟✌️
☘️🍃
منتظر الهام، اشتیاق و انگیزه نباشید. انتخاب کنید. تعهد بدهید. سخت کار کنید. اشتیاق، انگیزه، سرمایه شما را پیدا خواهد کرد.
شروع کنید.
از همین حالا.
☘️🍃
روزتون عالی و موفق💚
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌼🤍
#پندانه 💫
هفت فایده کمتر صحبت کردن:
1. شما اسرارتان را فاش نمیکنید.
2. حرفهای احمقانه و بیمعنی نخواهید گفت.
3. وقتی صحبت میکنید مردم بهتر به حرفهایتان گوش میکنند.
4. برای مردم سخت است که از زندگی خصوصی و دنیای درونتان سر در بیاورند.
5. مردم شما را بالغتر، جذابتر و عاقلتر به میدانند.
6. مردم برای شما و مرزهایتان بیشتر احترام میگذارند.
7. حرفی نمیگویید که در آن توهین و بیاحترامی به دیگران باشد.
🌱🌱🌱
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔅#پندانه
✍ یک حساب جادویی به نام «زمان»
🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزهات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ تومان پول میذاره، ولی دو تا شرط داره!
🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرن، نمیتونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگهای منتقل کنی.
🔹شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
🔸حالا بگو چطوری عمل میکنی؟
🔹همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم؛ زمان.
🔸این حساب با ثانیهها پر میشه، هر روز که از خواب بیدار میشیم ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم.
🔹لحظههایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته، دیروز ناپدید شده، هر روز صبح جادو میشه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما میدن.
🔸یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
🔹ما بهجای استفاده از موجودیمون نشستیم بحثوجدل میکنیم و غصه میخوریم.
🔸بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#حکایت
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک زيبا و بزرگ»،
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،
گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز باشد.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#اربعین
#دلتنگ_کربلا
•••✾•🌿💔🌿•✾•••┈┈
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔻حکایت_آموزنده
✍ درویشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم
🔸 خواجه گفت:
من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت:
ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد.
🔸خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
#حکایت
🌿
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️احترام به پدر و مادر
شیخ باقر نجفی، از شیخ صادق که دلاک بود، نقل می کند: ایشان پدر پیری داشت و در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی کنار دستشویی برای او آب حاضر می کرد ومنتظر می ایستاد تا او را به مکان استراحتش ببرد و کوچک ترین کوتاهی در خدمت به پدر نمی کرد. مگر در شب های چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت.
پس از مدتی رفتن به مسجد را هم ترک نمود. از او پرسيدم:چرا رفتن به مسجد را ترک کرده ای؟
گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، هفته ی چهلم وقت گذشته بود که حرکت کردم. اتفاقاً آن شب مهتاب نمایان بود.مقداری از راه را رفته بودم که مرد عربی سوار بر اسب بود دیدم او به سمتت من آمد وقتی به من رسید سلام کرد وپرسید: به کجا میری؟
گفتم: به مسجد سهله می روم.
فرمود: خوراکی همراه داری؟
گفتم: نه
فرمود: دست در جیب خود ببر.
گفتم: چیزی ندارم.
باز همان سخن را تکرار کرد، من هم دست خودم را در جیبم کردم، مقداری کشمش یافتم که برای فرزندم خریده بودم ولی فراموش کرده بودم به او بدهم.
آنگاه آن مرد اسب سوار به من فرمود: «اوصیک بالعود»یعنی تو را نسبت به پدر پیرت، سفارش می کنم. و این عبارت را سه بار تکرار کرد و از نظرم غایب کردید. متوجه شدم ایشان حضرت مهدی(عج) بوده است و همچنین فهمیدم که آن حضرت راضی به جدایی من از پدرم، حتی در شب های چهارشنبه نیست. به همین خاطر دیگر به مسجد سهله نرفتم.
منبع: بحار الأنوار، جلد ۵۳، صفحه ۲۴۵
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴حکایت خربزه شیرین خوردن لقمان از روی قدردانی
لقمان، غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش میکرد. ارباب او هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را عزیز میداشت و به او ارزش زیادی میداد. تا جایی که در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، ارباب از لقمان میخواست با آنها غذا بخورد و تا لقمان غذا نمی خورد، ارباب هم دست به غذا نمی زد.
روزی برای آنها خربزه ای آوردند. ارباب در حضور میهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند. سپس از روی علاقه تکه ای از خربزه را برید و به لقمان داد. لقمان قاچ خربزه را از دست ارباب گرفت و با علاقه آن را خورد.
وقتی ارباب شور و علاقهی لقمان را در خوردن خربزه دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسید. لقمان همچنان تشکر میکرد و با اشتیاق میخورد. عاقبت یک تکه از خربزه باقی ماند و ارباب با خودش گفت: این یک تکه را خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است که لقمان اینطور با لذت میخورد.
ارباب تکه آخر خربزه را در دهانش گذاشت تا بخورد اما دید آن چنان تلخ است که گلو را میسوزاند.
ارباب از لقمان پرسید: چطور توانستی این زهر و تلخی هربزه را تحمل کنی و آن را با این اشتیاق و شادی خوردی و اصلا چرا به روی خودت نیاوردی که تلخ است
لقمان گفت: من از دست تو آنقدر میوه های شیرین و غذاهای لذیذخورده ام که حالا خجالت کشیدم به خاطر خربزه تلخی که یک بار از تو به من رسید،شکایت کنم
ارباب لبخند پر مهری از روی رضایت بر لبش نقش بست حاضرین نیز همه لبخند زدند و قدردانی و سپاسگزار بودن لقمان را تحسین کرد
🔴غربت امام زمان (عج) علیه السلام
غربت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف از غربت امام رضا علیه السلام و امام حسين علیه السلام نيز بيشتر است.
اگر حسين بن علی علیه السلام به دليل کمی ياران و اعوان، غريب بود، فرزندش مهدی از او نيز غريبتر است. چراکه همان هفتاد و دو يارِ حسين، در محشر عاشورا تا پای جان، امام خويش را نصرت کردند؛ اما بيش از هزار سال است که امام زمان، در رسيدن به سيصد و سيزده ياور مخلص، انتظار میکشد.۱
اگر تنهایی و دوری از خانه و کاشانه و اهل و عيال، غربت است، چگونه يوسف زهرا غريب نباشد، وقتی امام کاظم علیه السلام در وصف او چنين می فرمايند: او همان طرد شدهی تنهای غريبِ پنهان از خاندانش است؟۲
آری! امام زمان غريب است، نه در ميان خِيل گرگان درنده در صحرای کربلا يا در کاخ مأمون؛ بلکه در ميان محبّان و شيعيانش.
📚 (۱)کمالالدين، ج۲، ص۳۷۸
📚 (۲)هو الطريد الوحيد الغريب الغايب
📚 بحارالانوار، ج۵۱، ص۱۵۱
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 داستان کوتاه ( بنده شاکر کیست؟)
امام صادق علیه السلام فرمود: در زمان های گذشته، در میان بنی اسرائیل، عابری زندگی می کرد، که از امور دنیا محروم بود، و در وضع بسیار دشواری زندگی می کرد، همسرش آنچه داروندار داشت، در تأمین زندگی او مصرف کرد، و دیگر آهی در بساط نماند و عابد و همسرش روزهائی را با گرسنگی بسر بردند.
تا اینکه همسرش مقداری نخ را که ریشه بود، پیدا کرد و به شوهرش داد، تا به بازار ببرد، و با فروش آن غذائی تهیه کند.
عابد آن را به بازار برد، وقتی به بازار رسید، دید بازار تعطیل است، و خریدارها جمع شده اند، و مأیوس بر می گردند، عابد با خود گفت، دریا نزدیک است، بروم در آنجا وضو بگیرم و دست و صورتم را بشویم، تا بلکه راه نجاتی پیدا شود، کنار دریا آمد، دید صیادی تور به دریا می اندازد و ماهی می گیرد اتفاقاً تورش را به دریا انداخت و کشید و تنها یک ماهی پلاسیده و بی ارزشی، در میان تور افتاده بود، عابد به صیاد گفت، این بسته نخ را به این ماهی می فروشم، صیاد، با کمال میل قبول کرد، عابر آن ماهی را برداشت و به خانه آمد، و جریان را به همسرش گفت.
همسر، ماهی را گرفت و مشغول پاک کردن و بریدن آن شده تا برای پختن آماده کند، ناگهان در شکم ماهی مرواریدی گرانبها یافت، شوهرش را خبر کرد، شوهر آن مروارید را به بازار برد و آن را به بیست هزار درهم فروخت.
و سپس آن پول کلان را که در دو کیسه بود به منزل آورد، در همین لحظه، فقیری به در خانه آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به فقیر گفت: بیا و این یک کیسه را بردار و ببر، فقیر خوشحال شد و یک کیسه را برداشت و برد.
همسر عابد گفت: سبحان الله، ما خودمان در حالی که در سختی و دشواری فقر بسر می بریم، نصف سرمایه ما رفت. چند لحظه نگذشت که فقیر دیگری آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به او اجازه ورود داد، تا به او نیز کمک کند، او وارد خانه شد و همان کیسه درهم را که فقیر قبلی برده بود، آورد و در جای خود نهاد و به عابد گفت: کل هنیا مریئا...: از این روزی، بخور، گوارا و نوش جانت باد من فرشته ای از فرشتگان خدا هستم، پروردگار تو خواست بوسیله من تو را امتحان کند تو را شاکر و سپاسگزار یافت.
📗 داستان دوستان، ج 3
✍ محمد محمدی اشتهاردی
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚پرهیز از دنیاگرایی
آسیب بزرگی که همواره انسان ها را از یاد خداوند و آخرت دور میکند، توجه بیش از حد به دنیا و بزرگتر جلوه دادن دنیا نسبت به آخرت است. ما همیشه میخواهیم بیشتر در این دنیا بمانیم، بیشتر از لذت هایش استفاده کنیم و بیشترِ عمر خود را صرف ارضای امیال جسمی و روحی کنیم. به سختی میپذیریم که بعد از مدتی، دیگر در این دنیا نیستیم.
خلاصه ی نگاه خدا به دنیا که در آیه های متعدد قرآن به آن اشاره شده، این جمله کلیدی است: «دنیا، سرای آزمایش، بازیچه، کالای اندک و فریبنده است.» (١)
بنابراین، گام سوم رهایی از فتنه های آخرالزمان، در کلام امیرالمومنین اینگونه بیان میشود: «هرکس از ما پیروی کند، گمراه نشود، و هرکه منکر ما شود، هدایت نگردد؛ و آنکه با زبان ما دشمن ما را کمک دهد، نجات نیابد؛ و آنکه ما را واگذارد، یاری نشود؛ پس به طمعِ دنیای پوچ و بی ارزشی که سرانجام از شما دور شود و شما نیز از آن زوال یابید، از ما روی نگردانید. زیرا هرکس دنیا را بر ما ترجیح دهد، افسوس فراوان دارد.» (٢)
خداوند متعال [از زبان فرد دنیا طلب] در قرآن میفرماید: «ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفریط کردم.» (٣)
📚 ١- کهف ۷؛ رعد ۲۶؛ حدید ۲۰؛ انعام ۷۰؛
📚 ٢- بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۶۲؛
📚 ٣- سوره زمر/۵۶
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کل هستی منتظرند
به خواسته های ما جواب دهند!!
و جز این کار دیگری ندارند.
👈 چون خدای مهربان
به آنها چنین دستور داده است
کافیست طلب کرده و باور کنیم
⚠️ با ایمان بخواهید تا به شما
داده شود...👌
#شبتون_درپناه_خدا
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
توچطور ؟
موقعیتها رو میشناسی یا از هر موقعیت به سادگی رد میشی ؟؟؟
🕊بیدار شو رفیق،
روز جدیدی است
فرصتی برای تعقیب رویاهای مان
و رسیدن به ارتفاعات بلند🕊
Life is an echo.
What you send out, comes back
زندگى يک بازتاب است.
هر چيزى كه به دنيا بفرستى به خودت باز خواهد گشت...
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴حق صدقه
امام سجاد علیه السلام: اما حق صدقه پس بدان که آن ذخیره توست در نزد پروردگار؛ و امانتی از تو نزد خداوند متعال که نیاز به شاهد ندارد؛ پس وقتی متوجه این جهت شدی؛ به آنچه که مخفیانه و بدون اطلاع دیگران نزد خداوند به امانت میگذاری بیشتر مطمئن باش تا آنچه را که به طور علنی و آشکار.
بنابراین سزاوار برای تو آن است؛ هرچیزی را که به عنوان امانت نزد خداوند میگذاری به صورت مخفیانه بگذاری و از اعلان آن و اخبار دیگران خود داری نمائی و فقط بین تو و خدایت باشد؛ و گوشها و چشمها را شاهد امانتت قرار ندهی؛ و تو باید به امانت بدون شاهد و اطلاع دیگران بیشتر مطمئن باشی؛ نه اینکه فکر کنی اگر شاهدی نباشد او امانت تو را به تو بر نمیگرداند.
هرگز با دادن صدقه برکسی منت نگذار زیرا که صدقه از تو میباشد و گرنه خودت را مورد توهین و تحقیر خودت قرار دادهای برای آنکه در صورت منت گذاشتن؛ خودت را از آن اراده نکردهای و اگر این کار را برای خودت انجام میدادی کس دیگری را مورد منت قرار نمیدادی و قوتی نیست مگر به قوت خداوند متعال.
📚منبع: رساله حقوق امام سجاد(ع)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ اگه از زندگیت راضی نیستی، این ویدئو رو از دست نده !
#کلیپ #استاد_شجاعی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚اصطلاح ؛ "حرف_مفت زدن"
👌داستانی داره که خالی از لطف نیست!
در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگرافخانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود.
به ناصرالدین شاه گفتند تلگرافخانه بیمشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند.
ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه میخواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیامهایشان به مقصد میرسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند!
سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیدهاند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون:
«بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚#حکایت
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی ناراحت بود . شبی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، برخاست و به حمام رفت . از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. توجه نكرد و داخل شد . سر بینه كه داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نكرد و متوجه نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید گروهی بزن و بكوب دارند و گویا عروسی دارند و میرقصند. او نیز شان آواز خواند و رقصید و شادی کرد . درضمن اینكه میرقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. به روی خود نیاورد و خونسردی اش را حفظ کرد.
از ما بهتران هم كه داشتند میزدند و میرقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا در همان شهر مرد بدجنسی كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چه کردی كردی كه قوزت برداشته شد؟
او هم داستان آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد مرد بدجنس به حمام رفت و دید باز « از ما بهتران ها ، آنجا گرد هم آمده اند .گمان كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان میآید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و شادی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند آزرده شدند. قوز مرد اولی را آوردند گذاشتند بالـای قوز او ، آن وقت بود كه پی برد اشتباه کرده است . ولی پشیمانی سودی نداشت . مردم با دیدن او و شنیدن داستان گفتند : قوز با قوز شد.
حالـا همین داستان با زبان شعر که هیچ کس سراینده اش را نمی شناسد.
شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسی جن دید و گلفام شد
برقصید و خندید و خنداندشان
به شادی به نام نكو خواندشان
ورا جنیان دوست پنداشتند
زپشت وی آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتی چو این را شنید
شبی سوی حمام جنی دوید
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
كه هریك ز اهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم كه بد جای غم
نهاد آن نگون بخت شادان قدم
ندانسته رقصید دارای قوز
نهادند قوزیش بالـای قوز
خردمند هر كار برجا كند
خر است آنكه هر كار هر جا كند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️معجزه شق القمر پيامبر(ص)چگونه بود؟
📚در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام(ص)تقاضا کردندبرای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد…آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل(بدر)بود،پیامبر(ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند…خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد…وسپس ماه به دو نیم شکافته شد نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آنان قرار گرفت.
❤️شق القمر در نگاه ناسا
🪐ناسا،شق القمر کردن پیامبر اکرم(ص) را ثابت کرد.به گزارش حفانیوز، سازمان فضانوردی #ناسا به دو نیم شدن کره ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد.
📰پایگاه اینترنتی روزنامه عربی "الوطن "چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت:سفینه فضایی آمریکایی "کلمنتاین "که سال ها در مدار کره ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ماه صدها سال پیش به دو نیمه متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴مرغ در دهان آن مرد آب ريخت
مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با انش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنيا رفت.
نام كتاب: قصص الله يا داستان هايى از خدا
نام مؤلف: شهيد احمد ميرخلف زاده و قاسم ميرخلف زاده
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🦂 عقربی که پنج نفر را می خورد
پیامبر خدا (ص) فرمودند: در روز قیامت، از داخل جهنم عقربی خارج می شود که سر آن عقرب در آسمان هفتم است و دُمش در ته زمین و دهانش هم از مشرق تا مغرب است. آن عقرب مےگوید : «أَینَ مَن حارَبَ اللهَ و رَسُولَه؟» آنهایی که با خدا و پیامبر خدا جنگ داشتند کجا هستند؟
🔹 جبرئیل فرود می آید و می پرسد: «چه کسانی را می خواهی؟ مقصودت از کسانی که با خدا و پیامبر خدا در جنگ بودند چه کسانی است؟» عقرب می گوید: آنها پنج نفرند و من می خواهم آنها را ببلعم:
❶ اول تارِکُ الصَّلوة:
آن کسی که بی نماز از دنیا رفته است، مخصوصاً اگر منکر هم بوده و نماز را قبول نداشته که دیگر هیچ! این عقرب می گوید من ارادۀ تارک الصلوة را دارم. او با خدا و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جنگ بوده است.
❷ دوم مانِعُ الزَّکاة:
کشاورزی که گندم داشته اما زکاتش را نمی داده، گاو و گوسفندش در حد نصاب بوده زکات نمی داده، طلا به میزان بیست مثقال داشته زکاتش را نمی داده، این عقرب می گوید: من به دنبال کسانی هستم که در دنیا زکات نمی دادند.
❸ سوم آکِلُ الرِّبا:
کسانی که نزول می خوردند. در زمان ما هستند کسانی که پول می دهند و نزولش را سر ماه می گیرند. چه قدر گناه دارد.
❹ چهارم شارِبِ الخَمر:
کسانی که شراب می خورند، چهارمین گروهی هستند که آن عقرب به دنبالشان هست.
❺ پنجم قَومٌ یُحَدِّثُونَ فِی المَسجِدِ حَدیثَ الدُّنیا:
مردمی که در مسجد می نشینند و به جای اینکه مباحثه کنند، درس بخوانند، دعا بخوانند، حرف آخرت و مسائل شرعی و قرآن و مفاتیح بزنند، از دنیا صحبت می کنند: امروز دلار چند بود؟ طلا مظنه اش چه قدر بود؟ شنیده ام بالا رفته؟! این حرف ها جایش در مسجد نیست. آن عقرب به دنبال کسانی است که در مسجد از دنیا حرف بزنند.
📚برگرفته از کتاب در محضر مجتهدی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🟢ملاقات شیخ حسنعلی نخودکی با #امام_زمان (علیه السلام) وگرفتن سرمایه حلال از آن حضرت
مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی می فرمودند: «برای مسئله یکسال تمام به عبادت وریاضت مشغول شدم ودرخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) شوم وسرمایه ای از آن حضرت بگیرم.
پس از یک سال، شبی به من الهام شد که فردا در بازار خربوزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.
در اصفهان بازارچه ای بود که تمام دکّانهای اطراف آن خربوزه فروشی بود وبعضی هم که دکّان نداشتند خربوزه را قطعه قطعه می کردند ودر طبقی می گذاشتند وخورده فروشی می کردند.
فردای آن شب پس از غسل کردن ولباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتی داخل بازار شدم از یک طرف حرکت می کردم واشخاص را زیر نظر می گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکی از این کسبه فقیر که طبق خربوزه فروشی دارد نزول اجلال فرموده است.
مؤدّب جلو رفتم وسلام عرض کردم. جواب فرمودند وبا نگاه چشم فرمودند: «چه می خواهی؟»
عرض کردم: «استدعای سرمایه ای دارم».
آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند.
من عرض کردم: «برای سرمایه می خواهم».
پس از پرداخت آن خودداری فرمودند ومرا مرخّص کردند.
وقتی به حال طبیعی آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم. لذا یک سال دیگر به عبادت وریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.
پس از آن روز گاهی به دیدن آن مرد عامی خربوزه فروش می رفتم وگاهی به او کمک می کردم. روزی از او پرسیدم: «آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسی هستند؟»
گفت: «او را نمی شناسم، مرد بسیار خوبی است گاهگاهی این جا می آید وکنار من می نشیند وبا من دوست شده است. بعضی از اوقات که وضع مالی من خوب نیست به من کمک می کند».
سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را می دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم ودیدم حضرت روی کرسی کوچکی نزول اجلال فرموده است.
سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند وباز همان چند جندک را مرحمت فرمودند ومن گرفته سپاسگزاری کردم ومرخّص شدم.
با آن چند جندک مقداری پایه مهر خریدم ودر کیسه ای ریختم وچون فنّ مهر کنی را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار می نشستم وچند عدد مهر برای مشتریها می کندم، البته بقدر حدّاقلی که به آن قناعت می شود، واز آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر بر می داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم.
سالهای سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود وتمام نمی شد ودر حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم».
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 هدف رسانهها و تبلیغات، القای خواستههای تازه و غیرضروری است
🔹در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکهای عاج گرانقیمت، چوب غذاخوری بسازد.
🔸پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:
بهتر است این کار را نکنی، چون این چوبهای تجملی موجب زیان توست!
🔹شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند!
🔸اما پدر در ادامه سخنانش گفت:
وقتی چوب غذاخوری از عاج گرانقیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرفهای گِلی میز غذایمان نمیآیند، پس به فنجانها و کاسههایی از سنگ یشم
نیازمند میشوی.
🔹در آن صورت خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسههایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری، آن وقت به سراغ غذاهای گرانقیمت و اشرافی میروی.
🔸کسی که به غذاهای اشرافی و گرانقیمت عادت میکند، حاضر نمیشود لباسهای ساده بپوشد و در خانهای بیزر و زیور زندگی کند. پس لباسهای ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.
🔹به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا میکنی و خواستههایت بیپایان میشود. در این حال زندگی تجملی و هزینههایت بیحد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.
🔸نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمروی سلطنت ما و سرانجام، تباهی سرزمین خواهد بود.
🔹چوب غذاخوری گرانقیمت تو، تَرَک باریکی بر در و دیوار خانهای است که سرانجام ویرانی ساختمان را در پی دارد.
🔸شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان، خواستهاش را فراموش کرد.
🔹سالها بعد که او به پادشاهی رسید، در میان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴حکایت ابوالادیان
✨ابن بابویه با اسنادش از ابوالادیان نقل می کند که :
من خدمتکار امام عسکری علیه السلام بودم و نامه های حضرت را به شهرها و اطراف می بردم .
در آخرین بیماری حضرت به حضورش شرفیاب شدم . نامه هائی را به من داده و فرمود ند : به مدائن برو .
مسافرت تو پانزده روز طول می کشد و روز پانزدهم به سامرا می آئی و در خانه من صدای گریه و ناله می شنوی و مرا درحال غسل دادن می بینی .
ابوالادیان گوید : عرض کردم : آقای من ! در این صورت امام بعد ازشما کیست ؟
فرمود : هر کس پاسخ نامه های مرا از تو خواست ، قائم بعد از من خواهد بود .
عرض کردم : نشان بیشتری بدهید .
فرمود : هر کس در بدن من نماز بخواند قائم بعد از من خواهد بود .
عرض کردم : بیشتر بفرمائید .
فرمود : آن کس که از داخل همیان خبر دهد قائم بعد از من خواهد بود .
هیبت حضرت مانع از این شد که من از آنچه در همیان است بپرسم .
نامه ها را به مدائن برده و جواب های آنها را گرفته و روز پانزدهم همانگونه که حضرت عسکری علیه السلام فرموده بود ، وارد سامرا شدم .
صدای گریه و زاری از خانه حضرت بلند بود و جعفر بن علی برادر حضرت را دیدم که بر در خانه ایستاده و شیعیان اطراف او را گرفته و به او تسلیت و تهنیت می گویند .
با خود گفتم : اگر این شخص امام باشد معلوم می شود که امامت تغییر یافته است .
زیرا من او را به آشامیدن آب جو و قمار بازی و نواختن تار و طنبور می شناسم . جلو رفته و به او تسلیت و تهنیت گفتم .
چیزی از من نپرسید .
بعد عقید از منزل بیرون آمده و گفت : آقای من ! برادرتان کفن شده برای نماز خواندن بر او حرکت کن .
جعفر بن علی در حالیکه عده ای از شیعیان اطرافش را گرفته و سمان و حسن بن علی معروف به سلمه ، که علی پدرش به دست معتصم کشته شده بود ، در جلو او حرکت می کردند ، برای نماز خواندن وارد شد .
وارد خانه که شدیم ، دیدیم جنازه حضرت عسکری علیه السلام کفن شده و آماده است .
جعفر برای نماز خواندن جلو رفت ، همینکه خواست تکبیر بگوید ، کودکی گندم گون ، پنچیده موی ، گشاده دندان ، مانند پاره ماه بیرون آمد .
عبای جعفر را گرفته و به یکسو زد و فرمود : عمو کنار برو ، من به نماز خواندن بر جنازه پدرم سزاوارتر می باشم .
جعفر به یکسوی رفت در حالیکه رنگ صورتش پریده بود . آن کودک جلو رفته و بر بدن پدر نماز خواند و او را کنار قبر پدر بزرگوارش دفن کرد .
بعد فرمرود : ای بصری ! پاسخ های نامه هائی را که با تو هست ، بده .
آنها را به آن حضرت دادم و با خود گفتم : این دو علامت ،
سومین نشانه که همیان باشد باقی مانده است .
بعد نزد جعفر بن علی رفتم در حالیکه به شدت آه می کشید .
حاجز وشاء به او گفت : آقای من ! این کودک که بود ؟ تا حجت را بر او اتمام کند .
گفت : به خدا قسم تاکنون او را ندیده و نمی شناختم .
ما نشسته بودیم که عده ای از اهالی قم وارد شده و جویای حال حضرت عسکری علیه السلام شده و از رحلت حضرت آگاه شده و گفتند : امام بعد از آن حضرت کیست ؟
مردم آنان را به سوی جعفر بن علی راهنمایی کردند بر او سلام داده و تسلیت و تهنیت گفتند . و اظهار داشتند که نامه ها و اموالی را با خود آورده اند ، بگو اینها از کیست ؟ و مقدار مال چیست ؟
جعفر از جا برخاسته در حالی که لباسهایش را تکان می داد ، می گفت : از ما علم غیب می خواهند .
بعد خادم از خانه حضرت بیرون آمده و گفت : با شما نامه های فلانی و فلانی است و همیانی است که هزار دینار در آنست ، ده دینار آن سکه اش پاک شده است .
نامه ها و اموال را دادند و گفتند : آنکسی که تو را به خاطر اینها فرستاده است امام می باشد .
جعفر به نزد معتمد رفته و پرده از روی این راز برداشت .
معتمد عده ای از نوکرانش را فرستاده و صیقل کنیز حضرت عسکری علیه السلام را گرفته ، کودک را از او خواستند .
وی منکر وجود او شده و گفت : حامله است و بدان وسیله وجود او را مخفی کرد.
او را به قاضی ابن ابی الشوارب سپردند تا اینکه بعد از وضع حمل ، بچه اش را بکشند . ولی مرگ ناگهانی عبید الله بن یحیی بن خاقان و خروج صاحب الزنج (1) در بصره باعث شد که این مسئله تحت الشعاع قرار گیرد و از آن کنیز دست بردارند و از دست آنها نجات یافت .
📚1- صاحب الزنج : ابن اثیر در حوادث سال 255 گوید : بشوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب خواند و زنگیان را که در سباخ بودند فراهم ساخت و از دجله گدشت ....
" برگرفته از : کمال الدین ج 2 ص475 ح 25، بحارالانوار ج50 ص 332 ح 4 و ج 52 ص 67- 68 ح 53 ".
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق❤️❤️
🌸 خـدایـا
در اين دنیای غم زده
ما را مجرای عشق خود گردان
و به ما عشقی ببخش
که ما را با تمامی آفرينش
پيوند بزند و به وحدت برساند
🌸 خـدایـا
كمكمان كن
از رَشْک و حسد و طمع
و بيهوده گویی، دور باشیم
به هيچ كس غبطه نخوریم
و كامل زندگی كنیم
چرا كه هر يک از ما بخشی از اين
دنیای شگفت انگیزیم
#آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
🌙شبتون خدائی وامام زمانی🌟
التماس دعا
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
درود به صبح
درود به زندگی
که برای بودنش زندهایم
درود به مهربانی
که همه به آن محتاجیم
چه زیبا خواهد بود
وقتی بهترین ها!
را برای دیگران بخواهید.
که حتما خداوند هم بهترین ها
را نصیبتان خواهد کرد.🦚✌️
#امروزتون_پر_از_اتفاقای_خوب
صبحتون بخیر 💚
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
حضرت آدم پنج وصیت به فرزندش شیث کرد ودستور داد او هم این وصیت ها را به فرزندانش بکند.
1- به دنیا مطمئن نشوید که من به بهشت جاوید اطمینان یافتم خدا این اطمینان را نپسندید وبیرونم کرد.
2- به رای زنان رفتار نکنید که من به میل زن عمل کردم از درخت خوردم وپشیمان شدم.
3- هر کاری می خواهید بکنید اول عاقبتش را بنگرید که من اگر عاقبت اندیشی کرده بودم به این مصیبت دچار نمی شدم.
4- کاری را که دل در انجامش ارام ندارد ،نکنید؛که من هنگام خوردن از آن درخت دلم می لرزید اما اعتنا نکردم ،خوردم و پشیمان شدم.
5- در کارها مشورت کنید که اگر من با ملا ئکه شور کرده بودم،گرفتار نمی شدم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥#نقشه_شگفت_انگیز_شیطان
یكي ازاولياء خدا قضيه ای را نقل ميكرد:
شبي مشغول خواندن قرآن بودم تا رسيدم به آيه کریمه "إنّه يَرَاكُم هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُم"
[همانا شيطان و دار ودسته وگروهش، شما را میبينند ازجایی كه شما آنها را نمیبينيد!]
باخود گفتم: معناي ظاهري آيه معلوم است كه بالاخره شيطان از جنّ است وجن درلغت به معناي پوشيده است؛ اما گويا معناي باطني آيه رامتوجه نمیشوم !
درهمين افكار بودم كه لحظه ای برايم پيش آمد وشيطان ظاهر شد و گفت: آمده ام با تو بحث كنم ، پاشو بيا!
ديدم همين قدم اول بايد با او مخالفت كنم،گفتم نمي آيم، تو بيا!
🔥شيطان باهمه تكبرش آمد!
يك ساعت بحث عالي فلسفه وكلام كرديم ودر آخر مغلوبش كردم وپيروز بحث شدم!
به شيطان گفتم: با اين همه اسم و رسمت، مغلوب شدي!
🔥شيطان خنده اي كرد و گفت:
آقا سيد! فقط خواستم يك ساعت از عمرت را تلف كنم!!!
آن صحنه تمام شد! معناي آيه را فهميدم؛ يعني شيطان به هركس از يك جا ضربه ميزند ...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️همسرداری اسلامی
با همسرتان حرف بزنید! زنان، مردانی را كه تودار هستند راه نمیپسنـدند!
🔸مرد ایدهآل با همــسرش حرف میزنــد. مسائل زندگی در ابتدا از طریق ارتباط کلامی، به ویژه بحث درمورد افکـــار، احساسات و آرزوهای ما مطـــرح میشود و با یکدیگـــر در میان گذاشـــته میشود. افکار، احساسات و آرزوها را نمیتوان با رفتار مشاهده کرد و به آنها پی برد. یکی از عمیقترین آرزوهای یک زن این است که همـــسرش را بشناسد.
🔸وقتی مــرد از افکار، احساسات و آرزوهای خود حرف میزند همــسرش احساس میکند اجـــازه ورود به دنیــای خودش را به او داده است اما وقتی مردی مدتهای طولانی درباره احساساتش حرف نمیزند، همــسرش احساس میکند که رابطهاش را با او قطــع کرده و در نتیجه احساس انزوا و تنهایی میکنـــد.
🔸زنان، مردانی كه خیلی تودار هستــند و درمورد مسائل و احساسات خود حرفی نمی زنند را نمیپسندند و در عوض دوست دارند همسرشان درمورد احساسات و باورهایش با آنهــا صحبــت كنــد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#دالتون_ترومبو نويسنده و فيلمنامه نویس امريكايى می گوید:
یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند که خودم بدم نمی آمد که او اینقدر شیفتهی یک آدمِ فرا واقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم ازدواج کردیم.
سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم.در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آیندهی رفتارهایم شده:
-«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می بینم الآن هیچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»
امروز که دقت میکنم، می بینم تقریبا همهی ما در طولِ زندگی، به لحظه اى میرسیم که آدم های خاص و افسانهاى مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می شوند و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
*واقعیت آن است که همه، آدمهای معمولیاى هستند.
حتی آنهایی که ما ابر انسان می پنداریم هم دستشویی می》روند، وقتی می خوابند آبِ دهنشان روی بالش می ریزد، آنها هم دچاراسهال و یبوست می شوند، می ترسند، دروغ می گویند، عرقِشان بوی گند میدهد و ....!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی است!
*اولین چارهی کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
*در قدم بعد، سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم؛ عصبانی می شوم، غمگین می شوم، گرسنه می شوم، دستشویی می روم، دست و بالم درد می گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
*اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فرا انسانی و غیرواقعی بسازند:
☑️ اول احترام
حتی جلوی پای یک پسر بچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آنقدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
☑️ دوم راستگویی
*به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست.
اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی است که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
*اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
*اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
*«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، شامپانزه ای تمام عیار می"شود!...
تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمیم.
*آدمهای خیلی معمولی...*
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
گاهی دوست داشتن خودمان سخت ترین اتفاق دنیا میشود.
دوست داشتن خودمان به این معنا نیست که هر ویژگی و رفتاری که در ما وجود دارد درست است و احتیاج به تغییر ندارد! بلکه به این معناست که هر انچه در ما وجود دارد بخشی از ماست و ما باید بپذیریم و به تمام خودمان عشق بورزیم.
ببینیم خودمان را که در بسیاری از اتفاقات و رابطه ها گیج و مبهوت ایستاده و نمیداند چطور رفتار کند و چه تصمیمی بگیرد!
ببینیم خودمان را که خسته شده است از رفتارهایی که در خودش وجود دارد و دوستشان ندارد.
با پذیرش خودمان با تمام رفتارهای خوب و ناخوب خودمان میتوانیم تغییر را حس کنیم. با مهر و حمایت ادم درونی مان میتوانیم شروع به یادگیری رفتارهایی بالغانه کنیم.
رفتارها همیشه میتوانند تغییر کنند و ما میتوانیم رفتارهای ی را شبیه به لباسی با سلیقه ی امروزمان بپوشیم! لازم نیست اسیر لباس هایی قدیمی باشیم که قبل ترها دیگران به ما داده اند و دیگر دوستشان نداریم.
اما این تعویض لباس باید بالغانه و با مهربانی باشد. با صبر و حوصله و بدون سرزنشِ ادمی که هستید، با همین لباسهایی که دوستش ندارید در اغوشش بکشید و بدون سرزنش ارام ارام به او فرصت دهید که با قدیمی ترین و اشناترین رفتارهایش خداحافظی کند و ارام ارام رفتارهای ی را تمرین کنید و لباسهای را بر تن زیبایش امتحان کنید.
تصور کنید خودتان را که در ایینه به شما خیره شده است.
ترسیده و غمگین است.
از شما ترسیده است.
میداند باید تغییر کند اما از سرزنش ها و ناامیدی شما ترسیده.
ترس را از او دور کنید و به او امنیت بدهید که کنارش می ایستید و در تمام مراحلِ تغییر، همچون مادری صبور و مهربان
به او ایمان دارید.
به چشم های خودتان نگاه کنید.
چشمها راه را به ما نشان میدهند.
چشمها دالانهایی مخفی به قلب ها دارند.
به چشمهای دوست داشتنی خودتان نگاه کنید و راه قلبتان را دوباره پیدا کنید.
وقتی به قلب وصل شوید، سرزنش کردن و سخت گیری تان کمتر میشود.
و تغییرات شروع میشوند.
تغییرِ رفتارهایی که دوستشان ندارید به رفتارهایی که دوستشان دارید.
گاهی دوست داشتن خودمان از دوست داشتن ادمهای دیگر سخت تر است و گاهی چشم های خودمان، غریبه ترین چشمهای دنیا هستند..
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi