✍از علی أموز اخلاص عمل
مرحوم حاج شیخ عباس قمی - صاحب کتاب مشهور مفاتیح الجنان - در کتاب منتهی الآمال مینویسد: روایت شده است که حضرت امیرالمؤمنین (ع) عصابه (پیشانی بند) داشت که وقتی به جنگ عظیمی میرفت، آن را میبست. چون خواست به جنگ «ذات السلاسل [1] » تشریف ببرد نزد فاطمه رفت و آن عصابه را طلبید، فاطمه (ع) گفت: پدرم مگر تو را به کجا میفرستند؟ حضرت گفت: مرا به «وادی الرمل» میفرستند. حضرت فاطمه تا از خطر آن سفر گریان شد، پس در این حال حضرت رسول داخل شدند و از فاطمه پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ آیا میترسی شوهرت کشته شود؟ ان شاء الله کشته نمی شود. حضرت امیر عرض کرد: یا رسول الله! نمی خواهی کشته شوم و به بهشت بروم؟ پس حضرت امیر روانه شد و حضرت پیامبر تا مسجد احزاب همراه او رفتند و چون مراجعت کرد، حضرت رسول با صحابه به استقبال آن حضرت بیرون رفتند و صحابه از دو طرف صف کشیدند و چون نظر حضرت شاه ولایت بر خورشید سپهر نبوت افتاد خود را از اسب به زیر افکند و خدمت حضرت شتافت و حضرت را بوسید، پس حضرت فرمودند: یا علی! سوار شو که خدا و رسول از تو راضی اند. آن گاه حضرت امیر از شادی این بشارت گریان شد و به خانه برگشت و مسلمانان غنیمتهای خود را گرفتند. حضرت رسول از بعضی از لشکر پرسید:
مدح تو میگفتم که امروز بر هیچ گروه نگذری مگر آن که خاک زیر پای تو را برای برکت بردارند!
یا علی ای ذات پاکت قل هو الله احد ای که مهر نازنینت نقش الله الصمد لم یلد از مادر گیتی و لم یولد چو تو لم یکن بعد النبی مثلث له کفوا أحد
----------
[1]: وجه تسمیه (دلیل نامگذاری) این جنگ به «ذات اللاسل» آن است که حضرت امیر (ع) چون بر دشمنان ظفر بافت، اکثر مردان آنان را کشت و زنان و اطفالشان را اسیر کرد و بقیه ی مردان ایشان را به زنجیرها و ریسمانها بست.
📙منتهی الامال /102؛ وسائل الشیعه
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 رفتار عجیب خواجه نصیرالدین طوسی!!!
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
استاد مسعود عالی
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺#داستان_قرآنی
امام باقر(ع ) فرمود : مردی از پیروان حضرت رسول - ص - به نام سعد بسیار فقیر و بیچاره بود و جزء اصحاب صفه محسوب می شد . تمام نمازهای شبانه روزی را پشت سر پیامبر می خواند . رسول خدا از تنگدستی سعد متاءثر بود ، روزی به او وعده داد که اگر مالی به دستم بیاید تو را بی نیاز می کنم .
مدتی گذشت ، اتفاقا چیزی به دست ایشان نیامد . افسردگی پیامبر بر وضع سعد و نداشتن وجهی که او را تاءمین کند بیشتر شد . در این هنگام جبرئیل نازل گردید و دو درهم با خود آورد و عرض کرد : خداوند می فرماید : ما از اندوه تو برای تنگدستی سعد آگاهیم ، اگر می خواهی از این حال خارج شود این دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند .
حضرت رسول دو درهم را گرفت . وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد ، سعد را مشاهده کرد به انتظار ایشان جلو یکی از حجرات مقدسه ایستاد و تا نزدیک آمد به او فرمود : می توانی تجارت کنی ؟ عرض کرد : سوگند به خدا که سرمایه ندارم ، دو درهم را به او داده و فرمود : با همین سرمایه خرید و فروش کن .
سعد پول را گرفت و برای انجام فریضه در خدمت حضرت به مسجد رفت . نماز عصر و ظهر را بجا آورد . پس از پایان نماز عصر رسول اکرم فرمود : حرکت کن در طلب روزی جستجو نما . سعد بیرون شد و شروع به معامله کرد ، خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم می خرید به دو درهم می فروخت . معاملات او همیشه سودش برابری با اصل سرمایه داشت . کم کم کم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت ، به طوری که بر در مسجد دکانی گرفت و اموال و کالای خود را در آنجا جمع کرده و می فروخت . رفته رفته اشتغالات تجارتی اش زیاد گردید تا به جایی رسید که وقتی بلال اذان می گفت و حضرت برای نماز بیرون می آمد سعد را مشاهده می کرد که هنوز خود را برای نماز آماده نکرده و وضو نگرفته با این که قبل از این جریان پیش از اذان مهیای نماز بود .
پیامبر - ص - فرمودند : سعد دنیا تو را مشغول کرده و از نماز باز داشته است . عرض می کرد : چه کنم یا رسول الله ؟ اموال خود را بگذارم تا ضایع شود ؟ به این شخص جنسی فروخته ام می خواهم قیمتش را دریافت کنم . از آن دیگری کالایی خریده ام بایستی تحویل بگیرم و پولش را بپردازم .
پیامبر از مشاهده اشتغال سعد به ازدیاد ثروت و بازماندنش از عبادت و بندگی افسرده گشت . بیشتر از مقداری که در زمان تنگدستی اش متاءثر بود . روزی جبرئیل نازل شد ، عرض کرد : خداوند می فرماید : از افسردگی تو اطلاع یافتیم ، اینک کدام حال را برای سعد می پسندی ، وضع پیشین را یا گرفتاری و اشتغال کنونی او را به دنیا و افزایش ثروت ؟ پیامبر - ص - فرمودند : همان تنگدستی سابقش را بهتر می خواهم ؛ زیرا دنیای فعلی او آخرتش را بر باد داد . جبرئیل گفت : آری علاقه به دنیا و ثروت ، انسان را از یاد آخرت غافل می کند . اگر می خواهی که به حال گذشته برگردد ، دو درهمی را که به او داده ای از او بگیر .
رسول خدا - ص - از منزل خارج گشت و پیش سعد آمد و فرمود : دو درهمی که به تو دادم بر نمی گردانی ؟ عرض کرد : چنان که دویست درهم ، هم خواسته باشید می دهم . پیامبر فرمود : نه ، همان دو درهم را بده . سعد دو درهم را داد . چیزی نگذشت که دنیا بر او مخالف و به حال اولیه خود برگشت .
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاحول_ولاقوة_إلا_بالله
😢کلیپی که اشک هر کسی رو در میاره
🏵خدایا از کفر و فقر به تو پناه می گیرم
🎗پیامبر اکرمﷺ
🕋 🕋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#کوشش_سمعان
ابراهیم ادهم گفت: من معرفت را از یک راهب به نام «سمعان» فرا گرفتم. روزی وارد صومعه ی او شدم و گفتم: ای سمعان! چند وقت است که در این صومعه هستی؟ گفت: هفتاد سال. گفتم: در این مدت غذای تو چه بود؟ گفت: چرا چنین سؤالی میکنی؟ گفتم: دوست دارم بدانم. راهب گفت: شبی یک دانه ی فندق میخورم! گفتم: چه چیزی قلب تو را مشغول کرده بود که این یک دانه ی فندق تو را کافی بود؟ گفت: عده ای از پیروانم هر سال در روز معینی به این جا میآیند و صومعهام را تزئین میکنند و مرا گرامی میدارند و در صومعهام طواف میکنند و میروند. هر زمان که نفسم از عبادت و تنهایی و گرسنگی خسته و سنگین میشود، به یاد آن روز میافتم که چه عزتی مییابم! پس کوشش یک ساله ی من برای عزت آن روز است.
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 288/1 ؛ به نقل از: المحجة البیضاء 207/6.
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جالب لات تهران...!
🎤#آیت_الله_مجتهدی_تهران
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#دو_لباس
سفیان ثوری در مسجد الحرام میگذشت، امام صادق را دید که لباس خوبی بر تن داشت، گفت: به خدا سوگند نزد او میروم و توبیخش میکنم! آن گاه نزدیک رفت و گفت: یابن رسول الله! به خدا قسم لباسی را که پوشیده ای نه رسول خدا همانندش را پوشید، نه علی (ع) و نه هیچ یک از پدرانت. امام فرمود: مردم در عصر پیامبر دست به گریبان فقر و تنگدستی بودند، اما بعد دنیا رو به گشایش نهاد و شایسته ترین اهل دنیا در استفاده از فراخی، نیکان هستند. آن گاه این آیه را خواند: «ای پیامبر! بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود به وجود آورده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است. » [4] سپس فرمود: پس ما شایسته ترین کسانی هستیم که آنچه خدا عطا فرموده مورد استفاده قرار دهیم. ای سفیان؛ آنچه میبینی به خاطر مردم و حفظ آبرو است، آن گاه دست او را گرفت و لباس خود را عقب زد و لباس زیرینش را که زبر و خشن بود به او نشان داد و فرمود: این را برای خودم و آن را برای مردم پوشیده ام. آن گاه با گرفتن و بالا زدن لباس سفیان، لباس زیرینش نمایان شد و فرمود: تو این لباس رو را برای مردم پوشیده ای و لباس زیرین را که مخفی است برای راحتی و تن پروری پوشیده ای.
[4]: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ »؛ أعراف / 32
📙یکصد موضوع، پانصد داستان
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
26.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍✨داستان شگفت انگیز و پرعبرت عنایت امیرالمومنین (ع) به راهزن جنایت پیشه ...
از عنایات ویژهٔ امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسّلام برگرفته از مستند تلویزیونی حدیث سرو پیرامون زندگینامه عارف بزرگ شیعه "آیت الله انصاری همدانی"
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#دستورالعمل_حضرت_ولیعصر(عج)
#براےمشڪلات
✨✍🏻در کتاب «الکلم الطیب» سید علی خان نقل شده است که مردی طلبکاران زیادی داشت و از نظر مالی در مضیقه بود. از این وضع به شدت غمگین بود، ناگاه در جیب خود این دعا را یافت و در خواب حضرت صاحب الزمان (عج ) را زیارت کرد و حضرت به او دستور داد تا آن دعا را بخواند. او دعا را خواند و مشکلش حل شد و به هر کسی سفارش کرد، مشکل او نیز بر طرف گردید. دعا این است :
سه مرتبه در سحرگاه و سه مرتبه در صبحگاه و سه مرتبه در اول شب بخوان :
🍃🍂بسم الله الرحمن الرحیم؛
رَبِّ أَساَلُکَ مَدَداً رُوحَانِیّاً تُقَوِّی بِهِ قُوَی الکَـلِّیَّةِ وَ الـجُزئِیَّةِ حَتَّی أَقهِرَ عبادی نَفسِی کُلُّ نفس قاهـرةٍ فَتَنقَبِضَ لِی اِشـارَةُ رَقَائِقِهَا انقِبَاضاً تَسقُطُ بِهِ قُوَاهَا حَتَّی لَا یَبقَی فِی الکَونِ ذُو رُوحٍ اِلِّا وَ نَارُ قَهرِی قَد أَحرَقَت ظُهُورَهُ یَا شَدِیدُ یَا شَدِیدُ یَا ذَا البَطشِ الشَّدِیدِ یَا قَهَّارُ أَساَلُکَ بَما أَودَعتَهُ عِزرائِیلَ مِن أَسمَائِکَ القَهرِیَّـةِ فَانفَعَلَت لَهُ النُفُّوسُ بِالقَهرِ أَن تُودِعَنِی هَذَا السِّرَّ فِی هَذِهِ السَّاعَـةِ حَتَّی أُلَیِّنَ بِهِ کُلَّ صَعبٍ وَ اُذَلِّلَ بِهِ کُلَّ مَنِیعٍ بِقُوَّتِکَ یَا ذَا القُـوَّةِ المَتِینَ🍂🍃
✨✍🏻هروقت مشکل شدید تر شد، بعد از دعای مذکور این عبارت را 30 مرتبه بخوان :
🍂🍃یَا رَحمَانُ یَا رَحِیمُ یَا أَرحَمَ الرَّاحِمِینَ
أَسأَلُکَ اللُّطفَ بِمَا جَرَت بِهِ المَقَادِیر🍂🍃
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
پیامبـر اکرم(ص) فرمودند یا علی ❣
"سوره یـٰس" رابخوان 💫
زیراهرڪس 🔮
ڪہ آن رابخواند 💫
اگر گرسنہ باشد، سیرگردد 🔮
اگر تشنہ باشد سیراب گردد 💫
و اگر عریان باشد پوشانیده گردد 🔮
🕋 🕋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙امشب
✨برایتان دعا میکنم
🌸خدای بزرگ نصیبتان کند
✨هر آنچه ازخوبی ها
🌙آرزو دارید🙏🏻
🌙لحظه هاتون آروم
✨خونه هاتون گرم از محبت
💗آسمون دلتون ستاره بارون
✨خواب تون شیرین
🌙شبتون بخیر
═══♥️ ♥️═══
#حکایت👌
آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟
بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند .
هارون گفت: آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد .
آنگاه بهلول گفت:
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود.
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد .
سپس بهلول گفت:
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است .
آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.
👌با لایک و اشتراک گذاری از ما حمایت کنید
═══♥️ ♥️═══
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🕋🕌
💜 خواندن سوره کهف
💜 رفتن به نماز جمعه
💜 ودعا کردن در وقت استجابت
💜 دعا را فراموش نکنیم 💐💐💐
⚜📿 📿⚜
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
✅دلسوزی ملک الموت برای دو نفر
✍روزی رسول خدا (ص) نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر (ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:اولی روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.
دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ،
💥در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم
📚جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه 330
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍رسول اكرم صلیاللهعليهوآله :
هركس رحم نكند به او رحم نشود
هرڪس نبخــشد بخشـيده نشــود
و هركس پوزشرا نپذيرد، خداوند
پوزشو توبهاورا نخواهدپذيرفت.
📚غررالحڪم ج2 ص 438
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#درخت_ریا🌲
در بنی اسرائیل عابدی بود، به او گفتند: در فلان مکان درختی است که قومی آن را میپرستند. عابد خشمناک شد و تبر بر دوش گرفت تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیرمردی در راه وی آمد و گفت: دست بدار تا سخنی بازگویم. گفت: بگو، گفت: خدا رسولانی دارد که اگر قطع این درخت لازم بود، آنان را برای این کار میفرستاد. عابد گفت: حتما باید این کار را انجام دهم. ابلیس گفت: نمیگذارم، سپس با وی گلاویز شد، عابد وی را بر زمین زد. ابلیس گفت: مرا رها کن تا سخن دیگری برایت گویم و آن این است که تو مردی مستمندی، اگر مالی داشته باشی که بر عابدان انفاق کنی بهتر از قطع آن درخت است، دست از این درخت بردار تا هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم. عابد گفت: راست میگویی! یک دینار صدقه میدهم و یک دینار را به کار میبرم، مرا به قطع درخت امر نکرده اند و من دارای مقام پیامبری نیستم که غم بیهوده بخورم. عابد دو روز زیر بستر خود دو دینار دید و خرج کرد؛ ولی روز سوم چیزی ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که درخت را قطع کند ابلیس در راهش آمد و گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم درخت را قطع کنم، گفت: هرگز نمی توانی و با عابد گلاویز شد و وی را بر زمین زد و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا میکنم. عابد گفت: مرا رها کن تا بروم؛ اما بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم؟ ابلیس گفت: تو قصد داشتی درخت را برای خدا و با اخلاص قطع کنی؛ از این رو خدا تو را بر من مسلط ساخت؛ ولی این بار برای خود و دینار خشمگین شدی و من بر تو مسلط شدم.
📙پند تاریخ 201/5-202 ؛ به نقل از: المستطرف 2/ 154؛ احیاء العلوم 380
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد فاطمی نیا
موضوع: ترك گناه ، نوعي ذكر است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#رگهای_بدن
در بنی اسرائیل عابدی بود که پس از سالیان دراز عبادت و بندگی از خداوند درخواست کرد مقامش را به او نشان دهد و گفت: خدایا! اگر کارهایم را میپسندی در کار نیک تلاش بیشتری کنم و اگر مورد رضایت تو نیست قبل از مرگ جبران کنم و به عبادت بپردازم. در خواب به او خبر دادند که تو نزد خدا هیچ عمل خوبی نداری. گفت: خداوندا! پس اعمال من کجا رفت؟ گفتند: تو عملی نداشتی؛ زیرا هر گاه کار خوبی میکردی به مردم خبر میدادی و جزای عملت همان خوشحالی تو از اطلاع مردم بر کار خوبت است؛ این وضع بر عابد دشوار آمد و محزون شد. برای مرتبه ی دوم در خواب دید که به او خبر دادند: اکنون جان خود را از ما بخر، در روزهای آینده هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده! عابد گفت: خدایا! چگونه با دست تهی انفاق کنم؟ جواب شنید: ما هر کسی را به قدر طاقتش تکلیف میکنیم، هر روز سیصد و شصت مرتبه بگو: «سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر ولا حول و لا قوة إلا بالله» هر کلمه ای از آن صدقه ای از رگ بدن است. عابد چون این سخن را شنید شادمان شد و گفت: خدایا! بیش از این بفرما، به او در خواب گفتند: اگر زیادتر بگویی، جزای بیشتری خواهی برد.
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 291/1 ؛ به نقل از: پند تاریخ 35/1.
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
دعايی زیبا از بابا طاهر :
خدایا دانشی ده ؛ غم نگیرم .
بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم .
خدایا از شهامت بی نصیبم،
شهامت ده که آرامش بگیرم.
خدایا ؛ این تفاوت بر من آموز.
که در گمراهی مطلق نمیرم.
ابرها به آسمان تكيه ميكنند،
درختان به زمين و
انسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يك دوست
چنان معجزه ميكند كه انگار
خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه
شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل...
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍#گذشت_پیامبر_از_دشمن_سرسخت
عبد الله بن عباس میگوید:
هنگامی که پیامبر به جنگ محارب و بنی انبار میرفت در محلی فرود آمد، سپاه مسلمانان نیز به دستور آن جناب همان جا توقف کردند. از لشکر دشمن هیچ کس دیده نمی شد، حضرت رسول برای قضای حاجت دور از لشکریان به گوشه ای رفت. در همان حال باران شروع به باریدن کرد، وقتی آن جناب اراده ی بازگشت کرد، رود جریان شدیدی یافت و سیل جاری شد، این پیش آمد راه برگشت را برایشان بست و بین آن جناب و لشکر فاصله افتاد و تا توقف سیل تنها بدون وسیله ی دفاعی پای درختی نشست. در این هنگام حویرث بن حارث محاربی ایشان را مشاهده کرد، به یاران خود گفت: این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده. خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم. سپس به طرف آن حضرت حمله کرد، همین که نزدیک ایشان رسید گفت: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمودند: خداوند و در زیر لب این دعا را زمزمه کردند: «اللهم أکفنی شر حویرث بن الحارث بما شئت»؛ خدایا! مرا از شر این دشمن به هر طریقی که میخواهی برهان. همین که خواست شمشیر فرود آورد، فرشته ای بال برکتف او زد و به زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد، آن گاه حضرت آن را برداشت و فرمود: الآن چه کسی میتواند تو را از دست من رهایی بخشد؟ عرض کرد: هیچ کس! فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم، گفت: ایمان نمی آورم؛ ولی پیمان میبندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسی را علیه تو کمک ننمایم. حضرت شمشیر را به او دادند، همین که سلاحش را گرفت، گفت: به خدا سوگند تو از من بهتری. حضرت فرمودند: من باید از تو بهتر باشم. حویرث به طرف یاران خود برگشت و پیروان خود را از جریان باخبر کرد. یک ذره آفتاب نمائند به روی تو این روشن است بر همه عالم، چو آفتاب حکایت 272: آزادی کنیز
📙پند تاریخ 2/ 90 - 93؛ به نقل از: تفسیر ابوالفتوح، ذیل تفسیر سوره نساء.
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
🔴برای آزادی از دوزخ
✍روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد، گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟
حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند بسم الله الرحمن الرحیم را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
📚داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
به نقل از: تفسیر متهج الصادقین /32
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi