eitaa logo
حکایات منبــر
377 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۴ ✅ داستان ثعلبه انصاری ثعلبه انصاری خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت:  ای رسول گرامی! از خداوند بخواه ثروتی به من عطا نماید. حضرت فرمود: ای ثعلبه! قانع باش! مال کمی که شکر آن را بجا آوری، بهتر است از ثروت زیاد که نتوانی شکر آن را بجای آوری. ثعلبه رفت و چند روز بعد آمد و تقاضای خود را تکرار کرد.این دفعه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود:  ای ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ نمی خواهی همانند پیامبر خدا باشی؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم کوه های زمین برایم طلا و نقره شده و با من سیر کنند، می توانم ولی به طوری که می بینی من به آنچه خداوند مقدر کرده راضی هستم. ثعلبه رفت و بار دیگر آمد و گفت:  یا رسول الله! دعا کن! خداوند ثروتی به من بدهد، حق خدا و فقرا و نزدیکان و همه را خواهم داد. حضرت دید ثعلبه دست بردار نیست گفت:خدایا! به ثعلبه ثروتی مرحمت فرما!  @hekayatemenbari بعد از دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ثعلبه گوسفندی خرید، گوسفند به سرعت رو به افزایش گذاشت تا جایی که شهر مدینه بر او تنگ شد و دیگر نتوانست در شهر بماند و به کنار مدینه رفت. ثعلبه قبلاً تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شدند که نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و از فضیلت نماز جماعت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم محروم ماند. فقط روزهای جمعه به مدینه می آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت می خواند. تدریجاً گرفتاری دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده می گشت، به طوری که نتوانست در کنار مدینه نیز بماند. ناگزیر به بیابان دور دست مدینه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور کلی رابطه اش با مدینه بریده شد. @hekayatemenbari پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد. مأمور؛ فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به ثعلبه ابلاغ کرد و از او خواست زکات اموالش را بپردازد امّا ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت: این، همان جزیه یا شبیه جزیه است که از یهود و نصارا می گیرند؛ مگر ما کافر هستیم؟ مأمور برگشت و جریان ثعلبه را به عرض پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه!  فوراً آیه ای نازل شد: 《وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ* فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ*فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ》(توبه ۷۵-۷۷) ثعلبه نتوانست از عهده آزمایش بر آید، دنیا را با بدبختی وداع نمود. 📚 بحارالانوار:ج 22،ص 40 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۴۵ ✅ داستان مناجات حضرت علی در نخلستانها ابودردا» مي‌گويد: من در بخشي از باغ هاي مدينه امير مؤمنان را ديدم كه از نظرها ناپديد گرديد اما ساعتي نگذشته بود كه صدايي دلنواز به گوشم رسيد، صدا را پي گرفتم، ديدم آن نيايشگر پرشور و اخلاص اميرمؤمنان است. خود را در گوشه‌اي پنهان كردم و در آن دل شب ديدم به نماز ايستاد و پس از هر نماز به نيايش و دعا مي‌پردازد و اشك مي‌ريزد و از ژرفاي جان ناله سر مي‌دهد. و آن گاه اميرالمؤمنين آن قدر خدا خدا كرد و اشك ريخت و گريه سر داد كه ديگر حركتي از او ديده نشد. با خود گفتم بر اثر شب زنده‌داري خوابش برده است، شايسته است كه آن حضرت را پس از ساعتي براي نماز بامدادي بيدار كنم هنگامي كه نزديك رفتم ديدم خدايا، او بسان چوبي خشك و بي‌حركت بر زمين افتاده است. @hekayatemenbari بي‌درنگ به مدينه بازگشتم تا جريان را به آگاهي خاندانش برسانم، با اين نيت در خانه آن بزرگوار را به صدا درآوردم، نداي دخت پيامبر را شنيدم كه از درون خانه فرمود: كيست؟ فرياد زدم من هستم، من ابودردا!  فرمود: بگو!  گفتم: به خدا علي(ع) در ميان باغ ها جهان را بدرود گفت و آن گاه جريان را به او گفتم. حضرت زهرا(س) فرمود: ابودرداء به خداي سوگند كه علي(ع) جهان را بدرود نگفته، بلكه بسان هميشه در اوج نيايش با حق غش كرده است. 📚امام علي(ع) از ولادت تا شهادت؛علامه سيّدمحمدكاظم قزويني؛ص۳۲۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۴۶ ✅داستان سیبدهاشم حطّاب یکی از علمای معروف در علم و زهد و تقوا مرحوم «سیّد هاشم حطاب بن سیّد محمد بن سیّد عوید موسوی» است، و علت این که «سیّد هاشم» را «حطّاب» شهرت داده اند،گویند: او در اوایل تحصیل کاسبی می کرد و از صحرای نجف هیزم می چید و می آورد در بازار می فروخت و به این وسیله معیشت و زندگی می کرد و درس می خواند؛ هیچ وقت آن الاغی که هیزم بار او می کرد را نمی زد. نقل می کنند:  مردی که عازم حجّ بیت اللَّه الحرام بود، صندوقچه ای که در او پول و طلای فراوانی بود نزد تاجری که به امانت داری معروف بود، گذاشته و می رود، پس از انجام مناسک حجّ وقتی که به نجف مراجعت کرد و امانتش را از مرد امین مطالبه کرد، مرد منکر شد و امانت او را نداد و این خبر در نجف شهرت یافت.  عدّه ای آن حاجی را راهنمائی کردند که برود خدمت سیّد هاشم حطّاب شکایت کند. @hekayatemanbari پس آن شخص نزد سیّد آمد و قصّه را شرح داد، سیّد به او گفت: من به در دکان او می روم تو مراقب من باش وقتی که دیدی من از دکان او برخواستم و رفتم بلافاصله بیا نزد او و مالت را طلب کن. پس سیّد حرکت کرد و رفت به دکان تاجر و مقداری نشست و صحبت کرد، سپس حرکت کرد و رفت آن وقت صاحب مال با عجله آمد نزد تاجر و مالش را طلب کرد. @hekayatemanbari مرد تاجر این دفعه برخلاف دفعات قبل که منکر می شد؛ گفت: مالت حاضر است، فوری رفت و مال را آورد و به صاحبش داد. وقتی که مال را تحویل گرفت، علّت و جهت انکار مال را و پس از آن هم اصرار و به انکار علّت اعتراف و دادن مال را سؤال کرد. مرد گفت: «اما علّت انکار مال کثرت و زیادی مال بود که طمع مرا وادار کرد که انکار کنم. @hekayatemanbari امّا جهت اینکه اعتراف کردم و به تو دادم این بود که سیّد هاشم حطاب مرا موعظه کرد، و سپس رانش را نشان من داد که در آن اثر زخمی بود که در اثر داغ کردن چندین ساله بود که مانده بود و جهتش این بود که یک فلس از مال شخصی در ذمّه او مانده بود. یک شب در خواب دیده بود که قیامت بر پا شده و ملکی از جانب امیرالمؤمنین (ع) او را کشان کشان برد، تا کنار جهنّم. هر چه سیّد خواست خود را به جانب امیرالمؤمنین (ع) بکشاند، حضرت مانع می شد. تا اینکه سیّد گوید: من به حضرت التماس کردم که مرا بپذیرد، حضرت فرمود: اگر تو به خدا بدهکار بودی من می توانستم از خدا بخواهم که تو را ببخشد، ولی حق مردم را ناچار باید ردّ کنی، و من یادم نبود که یک فلس بدهکارم. ناگهان دیدم مردی از جهنّم به سوی من حمله کرد و گفت: ای سیّد! پولم را بده پس انگشتش را به ران من داخل کرد و به قوّت فشار داد. این که می بینی در ران من است جای انگشت سبابه اوست» پس مرد تاجر گریه کرد و از او حلالیّت خواست و مالش را ردّ کرد. 📚مردان علم در میدان عمل 2/312 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۴۷ ✅ داستان زن مومنه و لرزان از بازهر برگشتن... مرحوم محدث قمی داستانی نقل کرده اند که مضمون آن به شرح ذیل است: @hekayatemenbari مردی صالح، زنی با عفت داشت، روزی به زنش گفت: عفت تو از عفت و پاکدامنی من است. زن گفت: چنین نیست زیرا اگر زن پاکدامن نباشد، مرد نمی تواند جلو او را بگیرد. @hekayatemenbari روزی این زن به بازار رفت، در هنگام بازگشت مردی گوشه لباس او را گرفت ولی زود رها کرد. زن سراسیمه و لرزان به منزل آمد و ماجرا را برای شوهرش بیان کرد. شوهر گفت: الله اکبر! وقتی من جوان بودم زن بسیار زیبایی را دیدم و لباس او را گرفتم ولی زود متنبه شدم و استغفار نمودم و دست برادشتم. الان پس از سالها اینگونه به مجازات عمل خود رسیدم. زن گفت: حال دانستم که عفت و پاکدامنی زن از عفاف شوهر است. به همان مقداری که شوهر به دیگری خیانت کند به ناموس او نیز خیانت می کنند. 📚 کیفر کردار، ج 2، ص 274 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۴۸ ✅داستان پیامبر در فلسطین و نفرین برای گناهکاران از پیامبرخاتم(ص) نقل شده که فرمودند: آنگاه که خداوند ابراهیم خلیل را به فراز ملکوت آسمانها برد(و کذالک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض ولیکون من الموقنین) خداوند دیده او را نیروی زیادی بخشید. وقتی بر فراز آسمان بالا رفته بود تمام اهل زمین کسانیکه آشکار بودند و هم اشخاصی که پنهان بودند می دید. @hekayatemenbari در آن حال مرد و زنی را مشاهده کرد که مشغول عمل ناشایستی هستند، آنها را نفرین نموده هماندم هلاک شدند. باز دو نفر دیگر را دید ایشان را نیز نفرین نمود به هلاکت رسیدند. برای سومین بار دو نفر دیگر را مشاهده کرد؛ نفرین نمود آنان نیز هلاک شدند. @hekayatemenbari در مرحله چهارم که دو نفر دیگر را دید باز هم خواست نفرین کند که خطاب رسید: ابراهیم! از نفرین کردن بر بندگانم خودداری کن (فانی انار الغفور الجبار الحلیم) آنها را در حال معصیت که می بینم اما هرگز برای تسلی خشم خود کیفر نمیکنم چنانکه تو می کنی. پس زبان از نفرین باز دار تو بنده ای هستی که برای انذار و ترساندن مردم مبعوث شده ای! @hekayatemenbari بندگانم در نزد من از سه حال خارج نیستند. آنانکه معصیت میکنند عجله در کیفر در آنها نمی کنم اگر توبه کردند من نیز گناهان ایشان را می بخشم و پرده پوشی میکنم. یا اینکه دسته ای از معصیت کاران را مهلت میدهم چون میدانم از صلب آنان فرزندان مؤمنی به وجود می آید با پدر و مادر کافر مدارا می نمایم تا این فرزندان بوجود آیند.  آنگاه که منظور حاصل شد کیفرم آنها را فرا می گیرد و بلا گرفتار می شوند. اگر این دو نبود (توجه و فرزندان صالح) کیفری که برای آنها آماده کردیم شدیدتر از خواسته تو است که هلاک شوند. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۴۹ ✅سعدی و نقل داستان بت پرست و بت گلی شخصی از همه کناره گرفته بود و کمر به خدمت بتی بسته بود. در ابتدا بت اش گلی بود بعد از چندسال که اوضاعش بهتر شد آن را چوبی کرد؛ رفته رفته آن را سنگی کرد و پس از مدتی آن را طلایی کرد. @hekayatemenbari پس از چند سال، سرنوشت حالتی سخت برای آن بت پرست، پیش آورد. آن بیچاره به امید اینکه از بت خیری ببیند، زیر پای آن بت در پرستشگاهش  در خاک غلتید که: ای بت! درمانده هستم دستم را بگیر و یاری ام کن؛ جانم به لبم رسیده است، بر تن من رحم کن. @hekayatemenbari بارها در خدمت آن بت گریه کرد ولی کارهایش هیچ روبراه نشد. کی بت می‌تواند کارهای مهم انسانها را برآورده سازد وقتی که حتی نمی‌تواند مگسی را از خودش براند؟! بت پرست خشمگین شد وفریاد زد که: ای قید و بند گمراهی! این چند سال تو را بیهوده پرستیدم؛ خواسته مهمی که دارم را برآورده کن وگرنه سراغ پروردگار مسلمانها می روم و آن را از پروردگار خواهم خواست. @hekayatemenbari هنوز صورتش به خاک زیر پای بت آلوده بود که یزدان پاک، خواسته‌اش را اجابت نمود. ملائکه تعجب کردند که خدایا او گفت می روم سراغ پروردگار هنوز که نیامده. خدا فرمود من ۴۰ سال منتطر بودم که بگوید می روم سراغ پروردگار... اگر خواسته اش زا اجابت نکنم پس فرق بین صنم و صمد چه میشود؟؟!! باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ ای خدا! گناهکار به خدمتت آمدیم. دستمان خالی است ولی امیدوار به نزدت آمدیم. 📚  بوستان سعدی؛ باب دهم در مناجات و ختم کتاب ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۰ ✅داستان حضرت سلیمان و گنجشک درروايت آمده است كه روزي حضرت سليمان (ع) گنجشك نري را ديد كه به گنجشك ماده مي گويد: چرا تمکین نمیکنی و خود را از من باز مي داري و بي اعتنايي مي كني؛ درحالي كه من اگر بخواهم تاج و تخت سليمان را به نوكم گرفته و در دريا اندازم؟! 《ان سليمان عليه السلام راي عصفورا يقول لعصفوره: لم تمنعين نفسك مني؟ ولو شئت اخذت قبه سليمان بمنقاري فالقيتها في البحر》 حضرت سليمان(ع) تبسم كرد و هر دو را خواست و به گنجشك نر گفت: آيا مي تواني چنين كاري بكني؟! گنجشك نر گفت: خير اي پيامبر خدا؛ ولي خوب است كه مرد از قدرت خودش درنزد همسرش تعريف كند و كاري كند كه در نزد همسرش بزرگ و با اقتدار جلوه كند. از اين رو من اين جمله را گفتم. و البته عاشق نسبت به آن چه مي گويد سرزنش نمي شود. @hekayatemenbari سپس حضرت سليمان (ع) رو به گنجشك ماده كرد و گفت: چرا از او كناره مي گيري درحالي كه تو را دوست مي دارد؟! گنجشك ماده گفت: او مرا دوست نمي دارد بلكه تنها ادعاي عشق و دوستي مي كند؛ زيرا با وجود من يكي ديگر را دوست مي دارد. 《فقالت: يا نبي الله انه ليس محبا ولكنه مدع لانه يحب معي غيري》 @hekayatemenbari حضرت سليمان(ع) با شنيدن اين كلام از گنجشك ماده متاثر شد؛ زيرا دانست كه عشق و محبت مي بايست خالص باشد. پس از آن تا چند روز حضرت سلیمان دور از مردم یکسره خدا را عبادت میکرد و میگفت خدایا گنجشکی محبت غیرخالص را نمی پسندد پس بین بندگان و خدا چه می گذرد؟! 📚بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 14، ص95 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۱ ✅ داستان اباذرغفاری روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. @hekayatemenbari ابوذر خشمگین شد و به ماموران گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟! شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. @hekayatemenbari مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم؛ آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. 📚سفينة البحار؛ ج ۲؛ ص ۴۵۲ . ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۲ ✅داستان سبط بن جوزی عالم اهل سنت و ادعای سلونی سبط بن جوزی، یکی از دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن بود و کتاب‌های متعدّدی تالیف کرد و همواره در مساجد بغداد و... با موعظه و گفتار خود، مردم را ارشاد می‌کرد. روزی «سبط بن جوزی» در بالای منبر، گفت؛ که ‌ای مردم! سلونی قبل ان تفقدونی (قبل از اینکه مرا از دست دهید از من سوال کنید.) @hekayatemenbari ناگاه بانوئی از پای منبر، چنین سؤال کرد: «به من خبر بده، آیا این حدیث درست است که نقل شده وقتی که جمعی از مسلمانان، عثمان را کشتند، جنازه‌اش (سه روز) در زمین ماند و کسی نرفت تا جنازه او را بردارد و به خاک بسپارد». سبط: آری درست است. بانو: آیا این حدیث نیز درست است که وقتی سلمان درمدائن از دینا رفت، امام علی (علیه‌السّلام) از مدینه (یاکوفه) به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و به احترام او، در مراسم کفن و دفن او شرکت نمود، و نگذاشت جنازه او در زمین بماند و سپس بازگشت؟! سبط: آری درست است. بانو: بنابراین، چرا علی (علیه‌السّلام) هنگام مرگ عثمان، با این‌که در مدینه بود، کنار جنازه عثمان نرفت، تا آن را بردارد و به خاک بسپارد؟! در این صورت یا علی (علیه‌السّلام) خطاکار است که از دفن جنازه عثمان، اهمالی نمود و یا عثمان غیر مؤمن است که علی (علیه‌السّلام) خود را از دخالت در دفن جنازه عثمان، معاف دانست (تا این‌که بعد از سه روز مخفیانه او را در پشت قبرستان بقیع در قبرستان یهودیان دفن کردند. (چنان‌که طبری در تاریخ خود نقل کرده است) سبط بن جوزی در برابر این سؤال فرو ماند چرا که دید اگر هر کدام از آن دو (علی (علیه‌السّلام) یا عثمان) را خطاکار بداند، برخلاف عقیده خود سخن گفته است، زیرا او هردو آن‌ها را خلیفه برحق می‌دانست، از این رو گفت: «ای زن! اگر با اجازه شوهرت از خانه بیرون آمده‌ای و در برابر نامحرمان، این‌گونه با من بحث می‌کنی که لعنت خدا بر شوهرت باد، و اگر بدون اجازه او آمده‌ای، خدا تو را لعنت کند» @hekayatemenbari آن بانوی هوشمند، بی‌درنگ گفت: آیا عایشه که به جنگ امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) بیرون آمد و جنگ جمل را به راه‌انداخت، با اجازه شوهرش پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)  بیرون آمده بود، یا بدون اجازه او؟! سبط بن جوزی، در پاسخ این سؤال نیز درمانده شد، زیرا اگر می‌گفت بدون اجازه شوهرش بیرون آمده، عایشه را تخطئه می‌کرد و اگر می‌گفت: با اجازه بیرون آمده، علی (علیه‌السّلام) را تخطئه می‌کرد، و هر کدام از این دو پاسخ، با عقیده‌اش سازگار نبود، به ناچار درمانده گردید و از بالای منبر پائین آمد و به خانه‌اش رفت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57