eitaa logo
حکایات منبــر
544 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
📚 مرجع محتوایی مبلغین و سخنرانان نمونه کشوری . . . #تبادل و تبلیغات @Mahramaneh110 . . 🔻کانال دیگه ی ما👇👇👇 🔹️خطبا مدیا: https://eitaa.com/khotabamedia . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۳ ✅داستان شیخ جعفر امین وگناه زبان در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی  هر سه باهم به نیت مكه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماكن مقدس عراق قصد كعبه داشتند. مقداری پول جهت ساخت رواق حرم حضرت عباس به همراه داشتند ومی خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند . آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند  .سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند . شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود كه معرف به شیخ جعفر امین شده بود. @hekayatemenbari سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مكه  به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند  که فهمیدند شیخ فوت كرده است. پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان وآدرس پولشان  را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود. آن تاجر بی چاره پولش را می خواست  ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی    برود. آیت الله بهبهانی میفرمایند: باید امشب با چند تن از انسانهای  درستكار سر قبرشیخ جعفر امین بروید ودعا كنید شاید فرجی شود  شب اول خبری نشد تا شب سوم كه سر قبر شیخ بودند ودعا می كردند صدایی از قبر شنیده شد وآدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند كه شیخ آه وناله می كند ومی گوید هرچه می كشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید  و فكر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال كرد: شیخ با كدام قصاب دادو ستد داشته است . نهایتاً قصاب را یافتند وبه قصاب گفتند چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر كند.از قصاب خواهش كرد تا علت ناراحتی  اش را بگوید. @hekayatemenbari قصاب  گفت من دختری داشتم  كه دم بخت بود ومردی كوفی كه چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد  وبه من پیشنهاد كرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد وقرار شد   من به كوفه بروم ودر مورد خانواده ی آنها تحقیق كنم  واو نیز در باره ما تحقیق نماید بعد كه من تحقیق كردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند. به او گفتم از نظر من ازدواج اشكالی ندارد ومرد كوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود وسوال كرده بود  قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ كه قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد فكر می كند و میگوید: چه بگویم كه هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم  شیخ فقط در یك كلمه به مرد كوفی می گوید : "من نمی دانم." مرد كوفی با خودش فكر می كند ومی گوید حتما  طوری هست  كه شیخ این حرف را زد و مرد كوفی به یك نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش ودخترت را شوهر بده  وآن مرد فراموش می كند وقصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد وسال ها ولی از مرد كوفی خبری نمی شود تا این كه دختر قصاب سنش بالا می رود ودیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم كه به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری كنم  قبول نمی كند. @hekayatemenbari تا این كه بعد از سالها مرد كوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد كوفی می گوید من كه چند سال پیش برایت سفارش فرستادم وعلت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید واز همان روز قصاب شروع به نفرین می كند . آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یك داماد خوب برای دخترت پیدا كنم  آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یكی از شاگردانش می كند كه تا كنون ازدواج نكرده بوده  واز او می خواهد با دختر قصاب ازدواج كند.   ازدواج صورت می گیرد وقصاب راضی می شود وشیخ از  عذاب قبر نجات می یابد.   ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۲۴ ✅داستان شیخ جعفر شوشتری و بوی سوختن شیخ جعفر شوشتری در ماه رمضان بالای منبر فرمودند : بوی سوختن می آید. مردم شروع کردند به گشتن تا آتش را پیدا کنند. @hekayatemenbari بعد از مدتی گشتن و پیدا نکردن آتش و بهم زدن مجلس؛ آرام گرفتند. بعد شیخ فرمودند : جعفر کذاب ( اسم کوچک ایشان جعفر بود) در روز ماه رمضان , در بالای منبر یک چیزی گفت شما باور کردید ؛ صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند و گفتند : خدا هست، قبر و قیامت هست و... شما باور نکردید. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۲۴ ✅داستان شیخ جعفر شوشتری و بوی سوختن شیخ جعفر شوشتری در ماه رمضان بالای منبر فرمودند : بوی سوختن می آید. مردم شروع کردند به گشتن تا آتش را پیدا کنند. @hekayatemenbari بعد از مدتی گشتن و پیدا نکردن آتش و بهم زدن مجلس؛ آرام گرفتند. بعد شیخ فرمودند : جعفر کذاب ( اسم کوچک ایشان جعفر بود) در روز ماه رمضان , در بالای منبر یک چیزی گفت شما باور کردید ؛ صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند و گفتند : خدا هست، قبر و قیامت هست و... شما باور نکردید. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۲۵ ✅داستان خواجه عبدالله انصاری و جریان الاغ روزی خواجه عبدالله انصاری جایی نشسته بودند الاغی که تازه بار خودش را خالی کرده بود آمد و به او نگاه میکرد . @hekayatemenbari خواجه گریه کرد . بعد فرمود : میدانید این الاغ به من چه می گوید ؟ می گوید : من بارم را به مقصد رساندم . تو هم بارت را به مقصد رسانده ای؟؟؟ توجه:همین داستان را برای شیخ جعفر شوشتری هم نقل کرده اند. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۷۷ ✅داستان قیافه شناسان و امام جواد(ع) طبق آنچه محدّثين و مورّخين ثبت كرده اند: حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام موهاى سرش كوتاه و فِر خورده شده و چهره مباركش نمكين بود، كه تقريبا از اين جهت مقدارى شبيه افراد سياه پوست به نظر مى رسيد. به همين جهت ، اشخاص منافق و فرصت طلب كه هر لحظه دنبال سوژه اى هستند تا بتوانند ضربه خويش را وارد سازند. لذا در نَسَب حضرت تشكيك به وجود آوردند و گفتند: اين فرزند امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام نيست . به قدرى اين شايعه و تهمت در افكار عدّه اى اثر گذاشت كه مجبور شدند حضرت جواد عليه السلام را كه بيش از حدود 25 ماه از عمر مباركش ‍ سپرى نگشته بود، بردارند و نزد افراد قيافه شناس و نسب شناس آورند تا موضوع براى همگان روشن و ثابت شود كه اين كودك از چه خانواده اى است . @hekayatemenbari همين كه آن كودك معصوم را نزد قيافه شناسان - كه در جمع عدّه اى از اشخاص مختلف بودند - بردند، ناگاه همگى آن نسب شناسان از عظمت و هيبت آن كودك به سجده افتادند؛ و چون سر از سجده برداشتند، اظهار داشتند: واى بر شماها! اين ستاره درخشان و اين اختر روشنائى بخش را بر ما عرضه مى داريد؟! به خداى بزرگ سوگند، اين كودك پاك و منزّه از هر نوع رجس و آلودگى است ، او از خانواده اى پاك و تكامل يافته است ، او در تمام مراحل انتقال در ارحام ، نيز پاك و منزّه قرار گرفته است . به خدا سوگند، او از ذرّيّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و از فرزندان اميرالمؤ منين ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى باشد. برويد و به خداوند سبحان پناه ببريد؛ و از چنين افكار و دسيسه هاى نابخردانه ، توبه نمائيد و در نسب او هيچ گونه شكّ و ترديد نداشته باشيد. @hekayatemenbari امام محمّد جواد عليه السلام در تمام اين حالات و لحظه ها، حمد و ثناى خداوند متعال را بر زبان جارى مى نمود. پس از آن كه سخن قيافه شناسان پايان يافت ، حضرت لب به سخن گشود و ضمن خطبه اى طولانى - كه همه افراد را كه از اقشار مختلف بودند، به تعجّب و حيرت وا داشت - اظهار نمود: شكر و سپاس خداى را، كه ما را از برگزيدگان نور خودش قرار داد؛ و از بين نيكان ، ما را انتخاب نمود؛ و نيز ما را از امانت داران خويش به حساب آورد و حجّت و راهنماى بندگانش قرار داد و... @hekayatemenbari و سپس دست مبارك خود را بر دهان خويش نهاد و آخرين سخنش چنين بود: اى محمّد! خاموش باش همچنان كه پدرانت خاموش گشتند و صبر و شكيبائى را پيشه خود قرار بده ؛ و در اظهار حقايق همانند پيامبران اولوالعزم عجله منما، همانا كه مخالفين جزاى گفتار و اعمالشان را خواهند ديد. 📚هداية الكبرى حضينى : ص 296- حيلة الا برار: ج 4، ص 534، ح 2. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۷۸ ✅داستان اموال پنهانی و صلوات مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابوهاشم جعفرى حكايت نمايد: روزى شخصى به محضر مبارك حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! پدرم سكته كرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسيار مى باشد، كه من از محلّ آن ها بى اطّلاع هستم . و من داراى عائله اى بسيار سنگين هستم ، كه از تاءمين زندگى آن ها عاجز و ناتوان مى باشم . @hekayatemenbari و سپس اظهار داشت : به هر حال من يكى از دوستان و علاقه مندان به شما هستم ، تقاضامندم به فرياد من برسى و مرا از اين مشكل نجات دهى . امام جواد عليه السلام در پاسخ به تقاضاى او فرمود: پس از آن كه نماز عشاى خود را خواندى ، بر محمّد و اهل بيتش عليهم السلام ، صلوات بفرست . پس از آن ، پدرت را در عالم خواب خواهى ديد؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه مى نمايد. آن شخص به توصيه حضرت عمل كرد و چون پدر خود را در عالَم خواب ديد، به او گفت : پسرم ! من اموال خود را در فلان مكان و فلان محلّ پنهان كرده ام ، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام برسان . @hekayatemenbari هنگامى كه آن شخص از خواب بيدار گشت ، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حركت كرد. و چون به آن جا رسيد، پس از اندكى جستجو اموال را پيدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد عليه السلام آورد و جريان را براى حضرت بازگو كرد. و سپس گفت : شكر و سپاس خداوند متعال را، كه شما آل محمّد عليهم السلام را اين چنين گرامى داشت ؛ و از شما را از بين خلايق برگزيد، تا مردم را از مشكلات و گرفتارى ها نجات بخشيد. 📚 الخرايج والجرايح : ج 2، ص 665، ح 5 ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
۷۹ ✅داستان نامه مشکل گشا مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند: در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد. شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم . من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد. ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟ @hekayatemenbari امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم . عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود. و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان ، حامل نامه از جنابعالى و نيز از عقيده ات تعريف و تمجيد كرد، توجّه داشته باش كه خوشبختى تو در گرو رفتار و كردارت مى باشد؛ بنابر اين ، سعى كن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشى ، همانا خداوند متعال فرداى قيامت تو را در مقابل اعمال و كردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئى قرار مى دهد. بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحويل من داد. @hekayatemenbari پس از آن كه وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والى - كه به نام حسين بن عبداللّه نيشابورى معروف بود - دادم ، او نامه را گرفت و بوسيد و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب كرد و گفت : خواسته ات چيست ؟ گفتم : ماءمورين شما ماليات سنگينى بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم . سپس دستور داد: ماليات را از من بردارند و چون سخت در مضيقه بودم نيز مبلغى را لطف كرد. 📚 كافى : ج 5، ص 111، ح 6 - بحارالا نوار: ج 50، ص 86، ج 2. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57