#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_هادی #عفو
#داستان۶۹
✅ جزای خیانت
شخصی به نام بُریحه عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
@hekayatemenbari
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری.
یحیی می گوید در سال ۲۴۳ به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود.
@hekayatemenbari
مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام.
چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم، شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است.
@hekayatemenbari
در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد.
امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد.
📚اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحه ۳۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_هادی #مرگ
#داستان۷۰
✅ ترس از مرگ
یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند:
ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی!
آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟
@hekayatemenbari
عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا.
حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است.
و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی.
📚 شگفتیهای عالم برزخ، علی غضنفری؛ ص: 14
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_هادی #عنایت
#داستان۷۱
✅ فقط لب بجنبان
در زمان امام هادي علیه السلام شخصى از يکي از شهرهاي دور، نامهاي نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهي حاجاتي دارم، مشکلاتي دارم، به هر حال چه کنم؟
@hekayatemenbari
حضرت در جواب ايشان نوشتند:
«إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك » لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نيستيم.
📚بحارالانوار/ج53/ص306
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_هادی #نذر #عنایت
#داستان۷۲
✅ عنایت امام هادی علیه السلام به مرد مسیحی
«هبة الله بن ابی منصور» نقل می کند که مردی بود به نام «یوسف بن یعقوب» اهل فلسطین، روستای «کفرتوثا» که بین او و پدرم رفاقت و دوستی بود.
روزی یوسف به دیدار پدرم به «موصل» آمد و چنین گفت:
متوکل مرا به «سامره» احضار نموده و من برای نجات از شرِّ او یکصد دینار طلا برای امام هادی علیه السلام نذر کرده ام.
پدرم نیز کار و نذر او را تحسین کرد؛ آن گاه به سوی سامرا حرکت کرد.
@hekayatemenbari
یوسف که مردی نصرانی (مسیحی) بود، با خود گفت: اوّل پول نذری را به علی بن محمد الهادی علیه السلام برسانم، آن گاه نزد متوکل روم اما مشکلش این بود که آدرس منزل حضرت را نمی دانست و از سراغ گرفتن نشانی خانه آن حضرت نیز می ترسید؛ چون احساس می کرد اگر متوکل از این امر باخبر شود، او را بیشتر آزار می دهد.
ناگهان بر دلش گذشت که مرکب خود را آزاد گذارد، شاید به خانه آن حضرت دست یابد.
مرکب او همین طور در کوچه های سامرا می رفت تا سرانجام در کنار خانه ای ایستاد. هر کاری کرد حیوان حرکت کند، از جایش تکان نخورد!
در این میان، جوانی سیاه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟
او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلی!
آن گاه غلام به درون خانه برگشت.
@hekayatemenbari
یوسف می گوید: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد:
یکی اینکه مرکب، مرا به خانه این مرد خدا راهنمایی کرد و دیگر اینکه در این شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همین فکر بودم که غلام دوباره در را باز کرد و گفت: یکصد دینار را در کاغذی در آستینت قرار داده ای؟!
با تعجب گفتم: بلی!
با خود گفتم: این هم نشانه سوم.
پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادی علیه السلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بیان کردم و اضافه کردم که مولای من! تمام نشانه ها برای من ثابت گردیده و حجت بر من تمام شده و حقیقت آشکار گشته است.
حضرت هادی علیه السلام فرمود: «ای یوسف! [با این حال] تو مسلمان نمی شوی!
ولی از تو پسری به دنیا می آید که او از شیعیان ما می باشد! و این را بدان که ولایت و دوستی ما به شما سودی می رساند...
تو از متوکل نگران مباش، او دیگر نمی تواند به تو ضرری برساند... .»
@hekayatemenbari
یوسف نزد متوکل رفت و بدون کوچک ترین آسیبی از نزد متوکل برگشت، و طبق خبر حضرت هادی علیه السلام بدون ایمان از دنیا رفت، ولی خداوند پسری به او داد که از دوستان اهل بیت علیهم السلام بود، و همیشه افتخار می کرد که مولایم امام هادی علیه السلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.
📚اثبات الهداة؛ج 3؛ص 371؛ح 37 _محجة البیضاء؛ص 313؛ ح 4
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ماه_رجب
#داستان۷۳
✅استجابت دعا در ماه رجب
مردى گذرش به نابیناى زمینگیر افتاد و گفت:
چرا این شخص از خداوند متعال نمىخواهد که او را عافیت داده و تندرست بگرداند؟
به او پاسخ دادند: آیا این شخص را نمىشناسى؟
این همان کسى است که «بریق عیاض» بر او مباهله و لعنت کرده است.
گفت: «عیاض» را صدا کنید.
او را صدا کردند.
آن مرد خطاب به «عیاض» گفت: ماجراى «بنى ضیعاء» را براى من بازگو کن.
«عیاض» پاسخ داد: آن ماجرا به زمان جاهلیت مربوط است، نه به دوران پس از ظهور اسلام.
آن مرد گفت: اتفاقاً سزاوارتر است که بازگو کنى.
«عیاض» ماجرا را چنین تعریف کرد:
«بنى ضیعاء» ١٠ تن برادر بودند و خواهرى داشتند که همسر من بود.
آنان تصمیم گرفتند که او را بهزور از من بگیرند و من آنان را به خدا و حق خویشاوندى و قرابت سوگند دادم که چنین نکنند؛ ولى آنان تصمیم گرفته بودند که حتماً او را از من بگیرند.
@hekayatemenbari
من نفرین بر آنان را به تأخیر انداختم تا اینکه ماه «رجب»، ماه حرام خدا فرارسید و آنگاه به درگاهگ
«خدایا، همانند کسى که سخت گرفتار است به درگاه تو بر بنی ضیعاء نفرین مىکنم. پس (همهى آنان را نابود کن و) فقط یکى از آنان را باقى بگذار درحالیکه پاى او را شکسته و زمینگیر و نابینا شده و او را نیازمند به عصا کش گردانیدهاى!»
و در اثر آن نفرین، همهى آنها بهجز این شخص نابود شدند.
شخصى که از او ماجرا را پرسیده بود گفت: به خدا سوگند داستانى شگفتتر از ماجرایى که امروز شنیدم، نشنیده بودم.
@hekayatemenbari
مردى از آن میان گفت: آیا مىخواهى ماجرایى شگفتتر از این را بازگو کنم؟
گفت: بگو تا همه بشنوند.
آن مرد گفت:
من جزو قبیلهاى از عرب هستم که همهى آنها مردند و تنها من باقى ماندم و لذا همهى اموال آنها را به ارث بردم و در جستوجوى یکى از قبایل عرب برآمدم که «بنو مؤمّل» نامیده مىشد به آنان پیوستم و زمانى طولانى در نزد آنها بودم، تا اینکه زمانى آنها تصمیم گرفتند مال مرا از من بگیرند.
من آنان را بهحق خداوند متعال سوگند دادم که چنین نکنند؛ ولى آنان تصمیم گرفته بودند که حتماً مال مرا بگیرند.
در میان آنها مردى بود که «رباح» نامیده مىشد. او خطاب به قوم خود گفت: اى بنى مؤمّل، این شخص همسایهى شما است و به شما پناه آورده است. بنابراین، براى شما شایسته نیست که مال او را بگیرید.
ولى آنان به سخن او گوش ندادند و اموال مرا گرفتند.
من نفرین بر آنان را به تأخیر انداختم تا اینکه ماه رجب، ماه حرام خدا فرارسید و آنگاه به درگاه خدا عرض کردم: «خداوند، اموال مرا از بنى مؤمّل بگیر و همهى آنان را با حوادث سخت، یا صخره، یا سپاه فراوان نابود کن، بهجز «رباح» را که او به من بدى نکرد.»
پسازآن، زمانى که آنها در پاى کوه یا در کوهى حرکت مىکردند، کوه بر سر آنها ریخت و همگى نابود شدند، بهجز «رباح» که خداوند متعال او را نجات داد.
آن مرد گفت: «به خدا سوگند داستانى شگفتتر از ماجرایى که امروز شنیدم، نشنیده بودم.»
@hekayatemenbari
مردى دیگری از آن میان گفت: آیا مىخواهى ماجرایى شگفتتر از آن را بازگو کنم؟
گفت: بگو تا همه بشنوند.
آن مرد گفت:
پدر و عموی من از پدر خود اموالی را به ارث برده بودند.
(پس از فوت پدرم) عمویم در اموال مشترک میان من و خودش تصرف کرد. پسران عمویم تصمیم گرفتند اموال را از من بگیرند.
من آنان را به خدا و حق خویشاوندى و قرابت سوگند دادم که چنین نکنند. ولى آنان تصمیم گرفته بودند که حتماً او را از من بگیرند.
من نفرین بر آنان را به تأخیر انداختم تا اینکه ماه رجب، ماه حرام خدا فرارسید و آنگاه به درگاه خداوند عرض کردم: خداوندا، ای پروردگار انسانهای ایمن و بیمناک و شنوندۀ ندای همۀ صداها، آیا فرزندان خناعه را که حق من را از من گرفتند و انصاف را رعایت نکرده و مال را نصف نکردند، خرد و نابود نمیکنی؟! همۀ دوستان مهرورز آنها را با آنها در یک جای بد گرد آور و نابودشان کن.
پسازآن زمانی که 10 پسرعموی من در چاهی بودند، چاه بر روی آنها ریخت و همگی مردند و چاه قبر آنان گردید.
آن مرد گفت: «به خدا سوگند داستانى شگفتتر از ماجرایى که امروز شنیدم، نشنیده بودم.»
📚 اقبال الاعمال سیّد بن طاووس؛ ج3؛ ص181
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ماه_رجب
#عنایت #روزه
#داستان۷۴
✅ روزه ماه رجب و دفع عذاب قبر
در حکایتی دل نشین از پیامبر گرامی اسلام از زبان شخصی به نام ثوبان این چنین آمده است که:
با رسول خدا(ص) در قبرستان بودیم.
حضرت ایستاد و گذشت و دوباره ایستاد.
عرض کردم: یا رسول الله، چرا این گونه رفتار می کنید؟
پس آن حضرت گریه شدیدی کرد، ما هم گریه کردیم. آن گاه فرمود:
ای ثوبان، صدای ناله اهل عذاب را شنیدم؛ بر آنها رحم کردم، دعا کردم و خداوند عذاب آنها را تخفیف داد.
@hekayatemenbari
سپس فرمود:
ای ثوبان! اگر کسانی از اهل این قبرستان، که در عذابند، یک روز از ماه رجب را روزه گرفته بودند و یک شب را تا صبح قیام می کردند و به عبادت می پرداختند، در قبرها معذب نمی شدند.
📚 بحارالانوار، ج97، ص26.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ماه_رجب
#روزه
#داستان۷۵
✅ داستان ثواب روزه آخر ماه رجب
شخصي به نام سالم كه از صحابه حضرت صادق(علیه السّلام) بود، ميگويد:
چند روزي از ماه رجب باقي مانده بود كه خدمت آن حضرت مشرف شدم.
فرمود: اي سالم، آيا چيزي از اين ماه را روزه گرفتهاي؟
- عرض كردم: خير.
- حضرت فرمودند: آنقدر ثواب از تو فوت شده كه مقدار آن را تنها خدا ميداند!
- سپس فرمود:
همانا رجب، ماهي است كه خداوند او را فضيلت داده و بسيار احترام كرده و كرامت آن را براي روزهداران واجب ساخته است.
@hekayatemenbari
سالم گويد: عرض كردم: يابن رسولالله، اگر چند روزي باقي مانده از اين ماه راه روزه بدارم، به مقداري از ثوابهاي آن ميرسم؟!
حضرت فرمودند:
اي سالم! هر كه يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد، خدا ايمن ميگرداند او را از سختي سكرات مرگ و هول قيامت، و عذاب قبر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ماه_رجب
#داستان۷۶
✅ داستان محاسن بغل دستی
جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی اتفاق میافتاد ؛ گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند.
@hekayatemenbari
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از بچه های تخس بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #امام_جواد
#داستان۷۷
✅داستان قیافه شناسان و امام جواد(ع)
طبق آنچه محدّثين و مورّخين ثبت كرده اند:
حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام موهاى سرش كوتاه و فِر خورده شده و چهره مباركش نمكين بود، كه تقريبا از اين جهت مقدارى شبيه افراد سياه پوست به نظر مى رسيد.
به همين جهت ، اشخاص منافق و فرصت طلب كه هر لحظه دنبال سوژه اى هستند تا بتوانند ضربه خويش را وارد سازند.
لذا در نَسَب حضرت تشكيك به وجود آوردند و گفتند: اين فرزند امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام نيست .
به قدرى اين شايعه و تهمت در افكار عدّه اى اثر گذاشت كه مجبور شدند حضرت جواد عليه السلام را كه بيش از حدود 25 ماه از عمر مباركش سپرى نگشته بود، بردارند و نزد افراد قيافه شناس و نسب شناس آورند تا موضوع براى همگان روشن و ثابت شود كه اين كودك از چه خانواده اى است .
@hekayatemenbari
همين كه آن كودك معصوم را نزد قيافه شناسان - كه در جمع عدّه اى از اشخاص مختلف بودند - بردند، ناگاه همگى آن نسب شناسان از عظمت و هيبت آن كودك به سجده افتادند؛ و چون سر از سجده برداشتند، اظهار داشتند:
واى بر شماها! اين ستاره درخشان و اين اختر روشنائى بخش را بر ما عرضه مى داريد؟!
به خداى بزرگ سوگند، اين كودك پاك و منزّه از هر نوع رجس و آلودگى است ، او از خانواده اى پاك و تكامل يافته است ، او در تمام مراحل انتقال در ارحام ، نيز پاك و منزّه قرار گرفته است .
به خدا سوگند، او از ذرّيّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و از فرزندان اميرالمؤ منين ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى باشد.
برويد و به خداوند سبحان پناه ببريد؛ و از چنين افكار و دسيسه هاى نابخردانه ، توبه نمائيد و در نسب او هيچ گونه شكّ و ترديد نداشته باشيد.
@hekayatemenbari
امام محمّد جواد عليه السلام در تمام اين حالات و لحظه ها، حمد و ثناى خداوند متعال را بر زبان جارى مى نمود.
پس از آن كه سخن قيافه شناسان پايان يافت ، حضرت لب به سخن گشود و ضمن خطبه اى طولانى - كه همه افراد را كه از اقشار مختلف بودند، به تعجّب و حيرت وا داشت - اظهار نمود:
شكر و سپاس خداى را، كه ما را از برگزيدگان نور خودش قرار داد؛ و از بين نيكان ، ما را انتخاب نمود؛ و نيز ما را از امانت داران خويش به حساب آورد و حجّت و راهنماى بندگانش قرار داد و...
@hekayatemenbari
و سپس دست مبارك خود را بر دهان خويش نهاد و آخرين سخنش چنين بود:
اى محمّد! خاموش باش همچنان كه پدرانت خاموش گشتند و صبر و شكيبائى را پيشه خود قرار بده ؛ و در اظهار حقايق همانند پيامبران اولوالعزم عجله منما، همانا كه مخالفين جزاى گفتار و اعمالشان را خواهند ديد.
📚هداية الكبرى حضينى : ص 296- حيلة الا برار: ج 4، ص 534، ح 2.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #امام_جواد
#صلوات
#داستان۷۸
✅داستان اموال پنهانی و صلوات
مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابوهاشم جعفرى حكايت نمايد:
روزى شخصى به محضر مبارك حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! پدرم سكته كرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسيار مى باشد، كه من از محلّ آن ها بى اطّلاع هستم .
و من داراى عائله اى بسيار سنگين هستم ، كه از تاءمين زندگى آن ها عاجز و ناتوان مى باشم .
@hekayatemenbari
و سپس اظهار داشت : به هر حال من يكى از دوستان و علاقه مندان به شما هستم ، تقاضامندم به فرياد من برسى و مرا از اين مشكل نجات دهى .
امام جواد عليه السلام در پاسخ به تقاضاى او فرمود:
پس از آن كه نماز عشاى خود را خواندى ، بر محمّد و اهل بيتش عليهم السلام ، صلوات بفرست .
پس از آن ، پدرت را در عالم خواب خواهى ديد؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه مى نمايد.
آن شخص به توصيه حضرت عمل كرد و چون پدر خود را در عالَم خواب ديد، به او گفت : پسرم ! من اموال خود را در فلان مكان و فلان محلّ پنهان كرده ام ، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام برسان .
@hekayatemenbari
هنگامى كه آن شخص از خواب بيدار گشت ، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حركت كرد.
و چون به آن جا رسيد، پس از اندكى جستجو اموال را پيدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد عليه السلام آورد و جريان را براى حضرت بازگو كرد.
و سپس گفت : شكر و سپاس خداوند متعال را، كه شما آل محمّد عليهم السلام را اين چنين گرامى داشت ؛ و از شما را از بين خلايق برگزيد، تا مردم را از مشكلات و گرفتارى ها نجات بخشيد.
📚 الخرايج والجرايح : ج 2، ص 665، ح 5
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57