eitaa logo
حکمت و حکایت
564 دنبال‌کننده
309 عکس
944 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🌺☘☘?☘🌺 ☘☘? 🍃روايت كردهاند كه در يكى از جنگهاى پيامبر (ص) با مشركان، كودكى اسير شد . 🍃او را در جايى نگه داشتند تا تكليف اسرا روشن شود. 🍃آن جا كه اسيران را نگه داشته بودند، بسيار گرم بود و آفتاب داغى بر سرها مى تابيد. 🍃زنى را از خيمه، چشم بر آن كودك افتاد؛ شتابان دويد و اهل آن خيمه از پس وى مى دويدند، تا كودك را در آغوش گرفت و به سينه خود چسباند و خود را خم كرد تا از قامتش، سايبانى براى كودك بسازد . 🍃زن مى گريست و كودك را مى نواخت و مى گفت: (( اين كودك، پسر من است .)) 🍃مردمان چون اين ماجرا بديدند، بگريستند و دست از همه كار بداشتند . 🍃شفقت شگفت آن مادر، همه را به اعجاب آورده بود . پس رسول (ص) آن جا فرا رسيد و قصه با وى گفتند . 🍃او شاد شد از مهربانى و گريستن مسلمانان و گفت: ((عجب آمد شما را از شفقت و رحمت اين زن بر پسر؟ )) 🍃گفتند: (( آرى يا رسول الله!)) 🍃گفت: (( خداى تعالى بر همگان رحيمتر است كه اين زن بر پسر خويش .)) 🍃پس مسلمانان از آن جا پراكنده شدند، در حالى كه هرگز چنين شاد نبودند