eitaa logo
حکمت و حکایت
450 دنبال‌کننده
308 عکس
874 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️ آیت الله جاودان نقل کردند: پسر مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، هنگامی که پدرش در بستر بیماری به سر می بردند، به ملاقات پدر رفت. پدرشان به وی با غضب گفتند: چرا در راه به نامحرم نگاه کردی؟! پسر جواب داد: نگاه نکردم! داشتم گوشه ای از خیابان را نگاه میکردم که ناگهان چشمم به نامحرم افتاد و زود رویم را برگرداندم. مرحوم نخودکی فرمودند: مگر تو در آن گوشه خیابان کاری داشتی که آنجا را نگاه می کردی؟! دلیلی برای نگاه کردن به آن گوشه خیابان وجود نداشت. . ✨ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: ⚠️از نگاه هایِ اضافی بپرهیزید چرا که تخمِ هوس می پراکنَد و غفلت می آورَد. 📚بحارالانوار، ج۶٩، ص١٩
☘️ شیخی به نام ابراهیم نقل کرده است: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هرچه پول داشتم مصرف شد. بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام رضا علیه السلام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم که به گیلان بازگردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا روز دیگر خبری نشد. ⚡️⚡️⚡️ مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیّدی من گدای متکبری هستم و این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر اعتنایی نفرمایی دیگر باز نخواهم گشت و چیزی نخواهم گفت، ولی یادداشت می‌کنم که امام رضا علیه السلام مهمان‌نواز نیست!!! چون از حرم خارج گردیدم شنیدم که از پشت سر کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم. شیخی است که بعدا فهمیدم او را حاج شیخ حسنعلی نخودکی می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخت و فرمود: آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادب و گستاخ باشی و سپس پاکتی به من دادند. ⚡️⚡️⚡️ از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سرّاً با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است. تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجاست؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند: آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، به تو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیایی تو را نخواهم پذیرفت. از خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان بازگشتم. 📗نشان از بی‌نشان‌ها
☘️ دو تن از کسبه بازار مشهد نقل کرده‌اند: از تنگی معیشت سخت در مضیقه بودیم و برای رفع این گرفتاری به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شدیم. جماعتی در انتظار نوبت بودند و ما هم منتظر نشستیم. اما ناگهان حضرت شیخ ما دو تن را از میان آن گروه به نزد خود طلبیدند و به یکی از ما فرمودند: تو باید کاری بکنی ولی نمی‌کنی و به دیگری فرمودند: تو کاری که نباید بکنی، انجام می دهی، بروید و به وظیفه خود عمل نمایید تا وضع شما اصلاح شود. اعتراف می‌کنیم که یکی از ما نماز نمی‌گزارد و آن دیگری شراب می نوشید. به توصیه حاج شیخ وظایف خود را مراعات کردیم و در اثر آن معیشت ما از تنگی به وسعت باز آمد.
✍️ محمدجواد درّی نقل کرده‌اند: روزی سر مزار حاج شیخ حسنعلی فاتحه می‌خواندم، مردی آمد و بسیار گریست. علت را پرسیدم، گفت: روزی صاحب این قبر را با اتومبیل خود به شهر تربت می بردم، در راه بنزین تمام شد و وسیله من از حرکت باز ماند و ناچار بودم که قریب دو فرسنگ راه را پیاده بپیمایم، تا به جاده تهران مشهد برسم و از اتومبیل‌های عبوری مقداری بنزین بگیرم. اما حاج شیخ به من فرمودند: ماشین را روشن کن. عرض کردم بنزین نداریم. باز اصرار فرمودند و من انکار کردم، ولی به سبب اصرار مسافرین دیگر که گفتند: تو ماشین را روشن کن، شاید این آقا توجهی فرموده باشند. ⚡️⚡️⚡️ ناچار پشت فرمان نشستم و کلید را چرخاندم. با کمال شگفتی اتومبیل روشن شد و مسافران را سوار کردم و به مقصد رسانیدم. حاج شیخ به من فرمودند: تا آن زمان که مخزن بنزین را باز نکرده باشی، این اتومبیل احتیاجی به بنزین نخواهد داشت. من مدت پانزده روز با آن ماشین بدون ریختن بنزین مسافرتها کردم تا یکروز وسوسه شدم و باک ماشین را باز کردم که ببینم چه در آن است، دیدم همچنان خشک و خالی است، ولی با کمال تأسف تا مجددا بنزین در آن نریختم اتومبیل حرکت نکرد. 📗نشان از بی‌نشان‌ها
☘️ شخصی آمد خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی و گفته بود: آشیخ یک سری ملخ آمده اند، دارند مزرعه مرا می‌خورند. آقا فرموده بود: تو حق فقرا را نمیدهی، زکات نمیدهی! پس حق فقرا را ملخ ها میخورند. چون زکات نمی‌دهی آنها برمیدارند، آیا قول میدهی زکات بدهی؟ گفت: بله آقا! آقا شیخ یک دعا برایش نوشت و فرمود: برو این دعا را توی آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخ ها بگو: ملخ ها شیخ حسن گفته بلند شوید، بروید پای این ساقه های گندم و علفهای هرزه زمین را بخورید، من زکات می‌دهم. من آمدم دعا را در زمین چال کردم و حرف آشیخ حسنعلی را هم برای ملخ ها گفتم. ملخ ها از روی خوشه های گندم بلند شدند و پای ساقه های گندم نشستند و شروع کردند علفهای هرزه را خوردن، علفهای هرزه را می‌خوردند و سیر می‌شدند. کم کم گندم ها رشد کردند و مزرعه ما آن سال محصول بسیار عالی داد و ما هم به قول خودمان عمل کردیم. 📗داستان هایی از مردان خدا (علی میر خلف زاده)
حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه.mp3
7.08M
🎤 حکایت شنیدنی توبه مصطفی دیوونه
💠 مرحوم کربلایی کاظم ساروقی • کشاورز ساده‌ای بود که علاوه بر نداشتن سواد، فردی نیز کم حافظه بود تا حدّی‌که یک مسیر را بعد از مدت‌ها پیمودن، باز گم می‌کرد. ولیکن موهبتی بزرگ از طرف حق‌تعالی نصیب او گشت که اعجاب همه را برانگیخت و آن، حفظ همه آیات قرآن کریم بود، آن‌هم به‌نحوی که می‌دانست هر آیه در کجای قرآن و در چه سوره‌ای قرار دارد و اگر در جایی حرفی از آیه، اشتباه چاپ شده بود او می‌فهمید و یا اگر در کتابی آیه و یا آیاتی از قرآن در ضمن مطالب عربی وجود داشت، او آن آیات را می‌شناخت و نشان می‌داد، و اگر از او سوال می‌شد چگونه منوجه این امر می‌شوی؟ می‌فرمود این کلمات مانند نور برای من می‌درخشد. و مهم‌تر آن‌که چنان تسلطی بر آیات الهی قرآن پیدا کرده بود که سوره‌های قرآن را می ‌توانست از آخر به سمت اول بخواند، مرحوم آیت‌الله حاج سیّدمحمّدتقی خوانساری(ره) پس از آزمایش‌های متعدد، به او فرمود که قرآن را می‌توانی معکوساً بخوانی؟ او گفت: آری! و شروع کرد به خواندن سورة بقره، از آخر به اول و آقای خوانساری(ره) فرمودند: بسیار عجیب است، من شصت سال «قل‌هوالله احد» را که چهار آیه است می‌خوانم، ولی نمی‌توانم بدون فکر و تأمل از آخر به اول بخوانم ولی این مرد عامی، سوره بقره را که ۲۸۶ آیه است، بدون تأمل، مستقیماً و معکوساً از حفظ می‌خواند. • بله او کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی است‌که در سال ۱۳۰۰ه-ق، در دهکده ساروق از توابع اراک به‌دنیا آمد، و در دوران جوانی خویش در امام‌زاده آن منطقه که برای زیارت و فاتحه خوانی رفته بود دو نفر جوان را می‌بیند که با لباس‌های سفید و تمیز به سوی او می‌آیند و آن دو نفر در داخل امام‌زاده، دعاهایی می‌خوانند که محمد کاظم خیلی متوجه نمی‌شود و هم‌چنان ساکت و آرام می‌ایستد، ولی می‌بیند داخل امام‌زاده که معمولا تاریک بود امروز خیلی روشن شده، بعلاوه در اطراف سقف امام‌زاده کلماتی روشن نوشته شده و یکی از آن دو نفر رو به محمد کاظم می‌کند و می‌‌فرماید: «چرا چیزی نمی‌خوانی؟ » محمد کاظم می‌گوید: «آقا آخر من که مکتب نرفته‌ام و سواد ندارم » آن جوان می‌فرماید: «ولی تو می‌توانی بخوانی»، آن‌گاه دست خود را روی سینه محمد کاظم می‌گذارد و مقداری فشار می‌دهد و می‌فرماید: «حالا بخوان»، و محمد کاظم می‌گوید: «چه بخوانم؟» آن آقا شروع به‌خواندن آیات ۵۳ تا ۵۹ سوره اعراف می‌کند و محمد کاظم تکرار می‌کند و از آن لحظه به بعد احساس می‌کند حافظ کل قرآن شده است. و بزرگان و علمای حوزه‌های علمیه قم، نجف، کربلا، کاظمین، مانند مرحوم آیة الله هبة الله شهرستانی، سید محمد میلانی، علامه امینی، مرعشی نجفی، سید محسن حکیم، بروجردی... (رحمة الله علیهم)، امتحان‌های عدیده‌ای از او بعمل آوردند، و همگی تصدیق کردند که موهبتی الهی نصیب وی گشته است. 🔹اما چگونه کربلایی کاظم به این مقام دست پیدا کرد؟ درکنار پرهیز از لقمه حرام و شبه ناک، و مراقبت بر خواندن نماز شب، و عمل به دستورات شریعت، یکی دیگر از عوامل مهم، در سیره کربلایی کاظم توجه فوق العاده وی نسبت به حال فقرا و پرداخت انفاق به آن‌ها بود. او روستای خود را به دلیل این‌که ارباب، زکات اموالش را پرداخت نمی‌کند، ترک می‌کند و بعد از مدت‌ها، پس از اطمینان کامل از توبه صاحب ملک، دوباره به روستا بر می‌گردد؛ و صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم می‌دهد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند. و سیره ایشان این بود، در موقعی که خرمن را می‎کوبید و گندم را از کاه جدا می‌کرد، سهم مالک را می‌پرداخت و همان‌جا زکات سهم خود را جدا می‌کرد و به مستحقّی که به‌طور کامل از وضع زندگی و معاش او مطلّع بود، می‌داد. افزون بر این، پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار می‌گذاشت، مابقی را بین فقرا تقسیم می‌کرد و این رویّه و روش کربلایی کاظم در رسیدگی به حال فقرا بود. • حتی ساعتی، قبل از آن‌که قرار بود در آن امام‌زاده، به چنین فیض عظیمی نائل شود، در موقع خرمن، و هنگامی که هنوز گندم را از کاه جدا نکرده بود، همان شخصی که هر ساله زکات مال خود را به او می‌داد، به سراغش می‌آ‌ید و می‌گوید: بچه‌هایم نان ندارند، ایشان می‌گوید: می‌بینی که باد نمی‌آید؛ ولی سعی می‌کنم مقداری گندم برایت تهیه کنم، شخص مستمند می‌رود. پس از رفتن او، کربلایی به وسیله غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده، وزن می‌کند و به منزل او می‌برد؛ و موقع برگشت، در داخل امام‌زاده آن واقعه شگفت رخ می‌دهد.
هدایت شده از تبسم و دیدنی
🔻 مردی الاغش را به بازار الاغ فروشان برد تا بفروشد. وقتی به بازار رسید، فریاد زد: این الاغ را می‌‌فروشم. شخصی به وی نزدیک شد و گفت: الاغت را چند می‌فروشی؟ مرد گفت: ۳۰ چوق. شخص گفت: می‌خرم و پول آنرا داد. 🔺 بعد وسط بازار الاغ فروشان رفت و گفت: آی مردم، و شروع به تعریف از الاغ کرد که مردی از گوشه بازار گفت: این الاغ را ۴۰ چوق می‌خرم، دیگری گفت: من ۵۰ چوق، مرد دیگری پیشنهاد ۶۰ چوق را داد و دیگری ۷۰ و بعدی ۸۰ ! صاحب پیشین الاغ با خود گفت: الاغی که مردم حاضر باشند ۸۰ چوق بخرند را چرا من نخرم پس دستش را بالا برد و گفت: ۹۰ چوق. شخص گفت: ۹۰ چوق یک، ۹۰ چوق دو، ۹۰ چوق سه... الاغ فروخته شد به این مرد در ازای ۹۰ چوق. 🔚 در این لحظه شخصی، مرد را به کناری کشید و گفت: ای مرد، تو هم فروشنده خوبی بودی و هم خریدار خوبی. از شما چند تا در این منطقه هست؟ مرد گفت: زیادیم. شخص گفت از کجا آمده‌اید؟ 🔴 مرد گفت: از بازار بورس ایران 😐
هدایت شده از جامعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ساخت داروی توسط ایران..... پیشگویی های کارتن سیمپسون‌ها😐
✍️ تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. گاهی اگر آهسته بری زودتر می رسی !
هدایت شده از حیات طیبه
✅ذهنِ خیالباف، محقّق نمی شود! 🔸خدا رحمت كند مرحوم بوعلي و اين بزرگان در سيره خود نوشتند ما تعهّد كرديم قصه نخوانيم. 🔸شما مي‌دانيد يك طلبه يا دانشجو وقتي محقّق مي‌شود كه هر سريالي را نگاه نكند، هر خيالبافي را نخواند. 🔸ذهن خيالباف، خيالباف در مي‌آيد و محقّق در نمي‌آيد. مگر ذهن ما ظرفيّت چقدر مطالب را دارد؟ 🔸خيالات را، اوهام را وقتي وارد كرديم ديگر پُر مي‌شود؛ اگر ذهن با خيالات و با اوهام و با تشبيه و تشبيب و اينها پُر شد ديگر ذهن برهاني نيست. 🔸قصه خواندن اگر قصه انبيا باشد، قصه اوليا باشد، قصه ائمه(عليهم السلام» باشد «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است نه «أحسن القِصص»؛ اين مفرد است و جمع نيست ... اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد، همه انبيا كه خداي سبحان قصه آنها را نقل كرده است... 🔸«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ... يعني «قَصصاً احسن»؛ قصه آدم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است و قصه خاتم هم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است. 🔸فرمود ما به بهترين روش، داستان مي‌گوييم؛ حرف‌هاي باطل، حرف‌هاي وهمي، حرف‌هاي خيالي، حرف‌هاي شهوت و غضب در داستان ما نيست ... 🔸داستاني است حق، صِدق، خير و دارای مصلحت که هيچ باطلي در آن نيست؛ آن وقت اين‌گونه از قصص را اگر انسان بخواند ذهن برهاني مي‌شود. 🔸لذا فرمود ما شعر يادش نداديم؛ چون شعر خيال‌انگيز است، قضيه است، تصديق كه نيست و سواد نيست؛ اگر شما محتواي خوب به اين وزن داديد اين هنر را آبرومند كرديد. 🔸هنر، علمي است مربوط به كار بشر؛ يك وقت است هنر خلقت است كه انسان زيباشناسي دارد، ظرافتِ خلقت را تحسين مي‌كند، اين هنر به معناي كار انسان نيست، اين علم است نه صنعت. 🔸يك وقت هنر در اين است كه ما چگونه بخوانيم، چگونه بنوازيم و چگونه بنويسيم که اين در فعل انسان است؛ اين مي‌تواند حلال باشد و مي‌تواند حرام، مي‌تواند خوب باشد و مي‌تواند بد. 🔸اما آن هنر كه مربوط به خلقت است، نظم عالَم را، زيبايي عالم را، ظرافت عالم را مي‌شناسد اين «فعل الله» است و اين ديگر نمي‌تواند حلال نباشد؛ اين فقط حلال است و خير است و طيّب و طاهر است و ديني است. 🔸اما اين هنري كه محل بحث است صنعت‌شناسي است نه خلقت‌شناسي. 🔹درس تفسیر قرآن حضرت آیت الله العظمی /سوره یس، آیات 65 الی 76
هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. *دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.* خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. *داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم* *اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.* پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت: نه همشیره. *گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟* آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : *آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.* دنیا رو سرم چرخ می‌خورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت *به خاطر دو گناه مجازات می شدم،* *یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!* مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: *این دفعه مهمان من!* *ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!* *بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!* *بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟* چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ *ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!* *خاطره ای از الهی قمشه ای:*
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم ؛ دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. دوستم گفت: او همیشه این طور است! پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟! دوستم با تعجب گفت: "چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم."... اجازه ندهيد تا برخوردهاى ديگران ، موجب تغيير رفتارهاى شما شود .
هدایت شده از عارفانه
پدر آیت‌الله زنجانی نقل کردند از حاج آقای نخودکی سوال کردیم میشه علم کیمیا رو به ما یاد بدی! گفت میخواه یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالا تر باشه. گفتیم بله حاج آقا به مافرمودند: بعد هرنماز اینها را بخونید: 🌹اول تسبیحات حضرت زهرا 🌹دوم آیت الکرسی تاوهوالعلیُ العظیم 🌹سوم 3 تا قل هو الله 🌹چهارم 3 تا صلوات 🌹پنجم آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 🌺🌺و مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا.🌺🌺۳ مرتبه سپس فرمود: هرچه من دارم از عمل کردن به این 5 مورد بعد از هر نماز دارم.🌸🍏🌸
هدایت شده از حکمت و حکایت
🍃 روزی گدایی به دیدن عارفی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. 🍃 گدا وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ عارف محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم. 🌸 عارف خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی این ها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند. 🍃بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم. 🌸 عارف خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند . 👈در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید شود وارستگی حاصل خواهد شد.
هدایت شده از حکمت و حکایت
👈 نیت یا عمل شخصی ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ، ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ! ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛ آن شخص ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ غلام ﺩﺍﺩ! ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ آن شخص ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزاراﻥ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ! ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻧﯿﺴﺖ! ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪ غلام ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ. ﻭلی غلام ﺁﻥ ﺭﺍ فرﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ!!! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ! ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ غلام ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ... غلام ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ رفتار ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ "ﻧﯿﺖ" ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، "ﻋﻤﻞ" ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ! ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ، ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!! ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ "ﻧﯿﺖ" ﻭ "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!!
هدایت شده از حکمت و حکایت
✅امام مهربانی ها (فهمیدن سخن حیوانات) : 👈صفوان روايت كند از جابر كه: من در خدمت صادق عليه السّلام بودم و از آن بيرون آمدم. مردى را ديدم كه گوساله بخوابانيده بود تا ذبح كند. 🙏گوساله فرياد كرد. امام عليه السّلام گفت: بهاى وى چند است؟ مرد گفت:چهار درهم 🔶 امام عليه السّلام فرمود: پنج درهم از من بستان و وى را رها كن. آن مرد پنج درهم بستد و گوساله را رها كرد و از آنجا برفتيم. ⚠️چرغى « پرندهاى است شكارى كه از كلاغ هم كوچكتر است» ديديم كه به عقب درّاجهاى (پرندهاى است همانند كبك) مىرفت. درّاجه بانگى سرداد . امام عليه السّلام اشارت به صقر كرد تا از صيد وى بازگرديد . راوى گويد: من گفتم: امروز چیزهای عجیبی مىبينم! امام عليه السّلام فرمود: 🙏 گوساله چون مرا بديد گفت: استجير باللّه و بكم اهل البيت(پناه میبرم به خدا و به شما اهل بیت). و همچنين گفت درّاجه. 🔵سپس امام علیه السلام فرمود: و لو ان شيعتنا استقامت، لاسمعتهم منطق الطّير.(اگر شیعیان ما در اعتقادات خود استقامت بورزند همانا زبان پرندگان را متوجه میشوند) 📚مناقب الطاهرين، عماد طبرى ، ج2، 502 . 🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️
هدایت شده از جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ارتباط عجیب شهید کرو لال با امام زمان عج
هدایت شده از معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️توصیه خداوند به حضرت داوود ❤️ هر چه خدا خواست همان می‌شود 🎤
👈 بابا! میان انگشتان آقا را می بینم ✍️ وقتی به تراجم علمای سلف مراجعه کنیم، می بینیم که افراد بسیاری در میان آن ها بوده اند که صاحب کرامات و معنویات بوده اند. هم در علمیات صاحب کرامت بوده اند و هم در عملیات و عبودیت. و جمع بین او دو نیز کرامت است! شخصی پسر نابینایش را نزد مرحوم شیخ جعفر شوشتری برده بود که به جهت استشفای او سوره ی حمد بخواند. ایشان فرموده بود: ما جوان ها هنوز حال و نفس پیرها را نداریم، به نزد پدرم بروید. وی نزد پدر ایشان رفته بود، و ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشته و مشغول خواندن سوره ی حمد شده بود، مقداری که خوانده بود بچه گفته بود: بابا! از میان انگشتان آقا می بینم. و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود! 📚 در محضر ایت الله بهجت
هدایت شده از طب اسلامی
🔸در شفای از سرطان🔸 ✨نقل است که مرحوم حضرت آیت الله بهجت (ره) برای بیماری که مبتلی به سرطان شده بود این نسخه را تجویز نمودند : 🌾مبلغی پول برای صدقه از طرف مریض بدهند سپس آب زمزم را با تربت سید الشهداء مخلوط کرده و به مریض به قصد شفا داده تا هر روز مقداری از آن را بیاشامد ✨و نیز بسیاری از مستمندان را نیز اطعام داده و هر چه که می توانند صدقه بدهند و به افراد متعدد بسپارند که برای بهبودی بیمار دعا کنند 🌾بعد از این سفارشات بیمار به مدت سه روز به مشهد مقدس رفته در این ایام حالات روحانی و معنوی بسیاری به ایشان دست می دهد . ✨مریض پس از بازگشت بسیار خوب شد به طوری که پزشک معالج ایشان گمان می کرد که مریض عمل جراحی نموده است 📚فریادگر توحید ص ۲۰۶ و ۲۰۸
هدایت شده از جامعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویر میکروسکوپی از حضور ویروس روی ماسک‌ ♦️به علت وجود ویروس‌های زیادی که به هنگام استفاده روی ماسک قرار می‌گیرند، بهتر است بعد از استفاده از ماسک حتما آن را دور بیندازیم
🔻خاطره از استاد فاطمی نیا: پسرشون تعریف کرد: «قرار بود با پدر جايی بریم وقتی اومدن عبا نداشتن! دلیلشو پرسیدم گفتن: مادرت خوابيده بود و عبای منو روی خودش کشیده بود گفتم:اما بدون عبا آبروريزیه گفتنن:اگه آبروی من ب عباست و اون‌هم در گرو بيدار شدن مادرت من ن عبا رو میخوام و ن آبرو رو
هدایت شده از حیات طیبه
ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... !😞 ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟؟😞 ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ... ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!😞 آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!!!
هدایت شده از انقلاب ، قبل و بعد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سکوت هنر نیست! 🔺 ما ابوذر، مالک، عمار و میثم تمار را کمتر به عبادتشان مدح می‌کنیم؛ ما آن‌ها را به مواضع تعیین کنندشان و تأثیرشان در جامعه می‌شناسیم 🔺 مردان بزرگ اینطور در تاریخ ماندگار می‌شوند؛ موضع نگرفتن و بعضاً سکوت کردن، هنر نیست ... 📹 به مناسبت سالروز شهادت میثم تمار، یکی از عاشقان علی (ع)