eitaa logo
حکمت و حکایت
518 دنبال‌کننده
308 عکس
897 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دلی را شاد کن و آسوده بخند 🔹استادی با شاگردش از باغى می‌گذشت، چشمشان به کفش کهنه‌ای افتاد. 🔸شاگرد گفت: گمان می‌کنم اين کفش‌های کارگرى است که در اين باغ کار می‌کند. بيا با پنهان کردن کفش‌ها عکس‌العمل کارگر را ببينيم و بعد کفش‌ها را پس بدهيم و کمى شاد شويم! 🔹استاد پاسخ داد: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که می‌گويم انجام بده و عکس‌العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده‌. 🔸شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول، مخفى شدند. 🔹کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت، متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول‌ها را ديد. 🔸با گريه فرياد زد: خدايا شکرت! خدايی که هيچوقت بندگانت را فراموش نمی‌کنى. می‌دانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک می‌ريخت. 🔹استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحالى‌ات ببخشى نه بستانی.
هدایت شده از طب اسلامی
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فاجعه‌ای به نام غربالگری اجباری/استرس بگیرید و از ترس فرزند سالمتان را بکشید ✍️ مشاهده این ویدئو کامنت به شما نشان خواهد داد چطور در سیستم سلامت مسبب قتل سالانه 31 هزار کودک شده است.
هدایت شده از حیات طیبه
✅ تمدّن ناب الهی ✍️ آیت الله العظمی جوادی آملی 🔸 تبلیغ از بهترین و رساترین برنامه‌ های انبیای الهی است، منتها عناصر محوری تبلیغ را باید ارزیابی كرد كه انسان چه چیزی را برساند و تا كجا برساند و چگونه برساند كه اثر تبلیغ بشود تعلیم و اثر تعلیم بشود تزكیه! آن تبلیغی كارآمد است كه تعلیم را به همراه داشته باشد و آن تعلیمی سودمند است كه تزكیه را به همراه داشته باشد، پایان این امور علمی طهارت روح است و اگر روح طاهر شد جامعه به تمدّن ناب الهی بار می ‌یابد. 🔸 در جریان تبلیغ به ما گفتند حرف را به جان مردم برسانید: ﴿قُلْ لَهُمْ فی‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً﴾،[1] به گوش رسانیدن با تألیف كتاب و به چشم رسانیدن كار خوبی است، اما كافی نیست! به ما نگفتند مطالب را تا گوش مردم برسانید یا كتابی تألیف كنید كه در مرئا و منظر چشم مطالعه ‌كننده ‌ها باشد، گفتند حرف را به جان آنها برسانید! تا كسی اهل جان نباشد و جانان نباشد و جانانه فكر نكند حرفِ او به عمق جان مردم نمی ‌رسد. 🔸 مستحضرید مرحوم كلینی (رضوان الله علیه) از اهل بیت نقل كرد از وجود مبارك رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نقل كرد كه علم راستین آیه محكمه است و فریضه عادله و سنّت قائمه است[2] و امثال آن. فرمود حرف مُتقن در معارف عقلی, علوم عقلی, علوم نقلی, حدیث, تفسیر, فقه, روایت, درایت به صورت «آیه محكمه» گفته شود. 🔸 كسی كه مسجد می ‌رود و اهل مسجد است، روح امید باید در او زنده شود، امیدوار رحمت الهی باشد, امیدوار «تألیف قلوب» باشد، منتظر فرج باشد. درست است كه از بارزترین مصادیق انتظار فرج همان است كه همه ما منتظر آن هستیم، ولی انتظار فرج اختصاصی به زمان حضور و ظهور ندارد، ما هر كاری كه مشكل داریم منتظر باشیم گشایشی در راه هست! آن توجه به ذات اقدس الهی كه تمام فُرجه ‌ها به دست اوست، خودش عبادت است، انتظار فرج است! پس آن حدیث معروف كه «أَفْضَلُ‏ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ‏»[3] حصر نیست، البته مصداق كامل همان است كه ما منتظر آن هستیم. [1]. سوره نساء، آیه63. [2]. الكافی (ط ـ اسلامی)، ج1، ص32. [3]. كمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص278. 📚 پیام به همایش روحانیون طرح هجرت تاریخ: 1394/05/05
هدایت شده از حیات طیبه
✅ بدون وقت قبلی جایی نروید! 🔸در آيه 53 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آنجا ملاحظه فرموديد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ» 🔸فرمود شما هر وقتي بخواهيد خدمت حضرت برويد، بايد وقت قبلي بگيريد، اين ‌طور نيست كه سرزده به سراغ حضرت برويد. 🔸اصلاً ادب ديني اين نيست كه انسان بدون وقت قبلي به سراغ كسي برود، اگر بدون وقت قبلي به سراغ كسي رفت و صاحب‌خانه عذر داشت، وقت ملاقات نداشت و كار داشت و گفت ببخشيد الآن فرصت ندارم، اين نبايد به او بر بخورد؛ «وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ» (1) 🔸فرمود اينكه ما مي‌گوييم «يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (2) و «يُزَكِّيكُمْ»، «تزكيه» تنها تقواي فردي نيست؛ ما اگر وقت قبلي نداشتيم، قرار قبلي نداشتيم و به سراغ كسي رفتيم، او فرصت نداشت که ما را بپذيرد و گفت ببخشيد! الآن وقت ندارم، ما نبايد گِله كنيم. 🔸فرمود اگر به شما گفتند الآن نه، بگوييد چشم! شما كه وقت نگرفتيد. 🔸معناي «تزكيه»، نظم است: «وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ». 🔸اگر مي‌خواهيد جايي برويد، يك وقت قبلي بگيريد، نظمي داشته باشيد، اين مي‌شود دين؛ سبك زندگي كه جا براي گِله و بي نظمي نيست، حضرت با اين نظم زندگي مي‌كرد. 🔸در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ـ كه قبلاً گذشت ـ خدا مي‌فرمايد شما كه وقت قبلي نگرفتيد نرويد خدمت حضرت، اگر هم رفتيد، حضرت دعوت كرد و شما مهمان حضرت شديد، زود نرويد آنجا که محادثه و گفتگو داشته باشيد و وقت حضرت را بگيريد، اين قدر بنشينيد ببينيد تا چه وقت غذا حاضر مي‌شود ... 🔸اينكه اختصاصي به حضرت ندارد، همه جا هم همين طور است؛ در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم فرمود اگر خواستيد زندگی شما سبك اسلامي باشد، هر جا خواستيد برويد قرار قبلي داشته باشيد، وقت قبلي بگيريد، مبادا كسي تعارف نموده و گرفتار شود؛ اين اختصاصی به آن حضرت ندارد، جامعه اسلامي اين ‌طور است كه بدون وقت قبلي نرويد. 🔸حالا اگر شما را براي پذيرايي دعوت كردند، وقتي هم كه مي‌خواهيد برويد زود نرويد، اين قدر منتظر باشيد كه غذا چه وقت پخته مي‌شود «إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ». 🔸برخي ها خيال كردند كه اين «إناه» به معناي ظرف است؛ (3) «إناه» ظرف نيست؛ «إناه» يعني پختن؛ قبل از اينكه غذا پخته شود حاضر نشويد، اين كاري به آن «آناء الليل» ندارد كه به معناي وقت باشد. 🔸«إناه»؛ يعني پختن، «آناء» جمعش هم «إناه» است که به معناي ظرف است؛ يعني زمان؛ در اين آيه برخيها خيال مي‌كردند كه اين «اناه» به معناي ظرف است، چون «آنيه»؛ يعني ظرف؛ ولی «إناه» به معني ظرف نيست، بلکه به معناي پختن است: «غَيْرَ ناظِرينَ»؛ يعني منتظرين؛ منتظر پختن غذا نباشيد، يك وقت برويد كه غذا پخته باشد. ↙️پی نوشت ها: 1- سوره نور، آيه28 2- سوره بقره، آيه151 3- الميزان، ج16، ص338 🔹درس تفسير /سوره مبارکه «زمر»، آيات 8 الي 10
هدایت شده از معارف
✅ تنها نگاه به نامحرم تير نيست. 🔸«تقوا» همان «وقايه» است، سپر را مي‌گويند «وقايه»؛ يعنی هميشه سپر در دست شما باشد كه تير به شما نخورد. 🔸روايت نوراني كه ائمه فرمودند «أَلنَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهَامِ إِبلِيس» (🔺) مستحضريد كه همه اينها تمثيلي است، تعييني كه نيست. 🔸اينکه فرمود: نگاه به نامحرم - چه مرد به زن و چه زن به مرد- تيري از طرف شيطان است، اين يک تمثيل است. 🔸تنها تير نيست، و هم اين‌‌چنين است، هم اين‌‌چنين است. 🔸انسان تا سپر نداشته باشد، حفاظي نداشته باشد، تير به طرف او خواهد آمد و اصابت خواهد كرد. 🔸فرمود تقوا داشته باشيد، اين تاي تقوا اصل آن «واو» بود، «وقوا» بود؛ «وقايه»، همان را مي‌گويند. 🔸 دست شما باشد كه تير به شما نرسد (اتَّقُوا رَبَّكُمْ). 🔹درس تفسیر /سوره مبارکه «زمر»، آیات 9 الی 15 ↙️ پی نوشت: 🔺 من لايحضره الفقيه، ج4، ص18
هدایت شده از معارف
✅ بکوشید حرف اول را شما بزنید. 🔸 «اَنَس» وقت ملاقات تنظیم می‌کرد؛ اتاق حضرت هم که خیلی وسیع نبود، وقتی این «طیر مشوی» از ملکوت رسید، اَنَس هم که دربان است و فاصله کم است، شنید که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد خدایا! اَحبِّ خلق را برسان که در این «طیر مشوی» شرکت کند. 🔸انَس این را شنید، طولی نکشید که وجود مبارک حضرت امیر رسید؛ حضرت امیر هم وقت قبلی نگرفته بود، می‌خواست بیاید، اَنس موافقت نکرد، حضرت مقداری صبر کرد و دوری زد و دوباره آمد، باز اَنس موافقت نکرد؛ بار سوم که آمد وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اَنس بگذار بیاید، اجازه داد و آمد. 🔸حضرت، یعنی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اَنَس گفت چرا اجازه ندادی علی بیاید؟ 🔸عرض کرد یا رسول الله! شما دعایی کردید، گفتید خدایا اَحبِّ خلق را برسان! من دلم می‌خواست یکی از قبیله من ـ انصار ـ بیاید که این شرف نصیب ما شود! (*) 🔸حضرت اعتراض نکرد و نگفت این چه تعصّبی است؛ این یک تعصّب خوبی است. 🔸اینجا نه حضرت امیر اعتراض کرد، نه پیغمبر اعتراض کرد؛ حرف اَنَس حجت نیست، اما در حضور پیغمبر اَنَس حرف را زده؛ حالا آدم کسی را پیدا کند که فرهیخته کشور خودش باشد، حرف اول را او بزند، چه در مسائل دینی، چه در مسائل علمی که آن هم دینی است، چه در مسائل سیاسی، یک تعصّب خوبی است. 🔸... شما هم بکوشید در ایرانِ خود حرف اول را در همه امور بزنید که دیگری از شما یاد بگیرد، نه اینکه دیگری پرچم خود را بالا ببرد شما ببیند کجا بالا می‌برد، شما هم همان جا بالا ببرید، این بالا رفتن نیست. 🔸شما طرزی بالا بروید که پرچم را به سَمت علم و معرفت بالا ببرد، نه به سَمت‌های دیگر. 🔹درس تفسیر /سوره مبارکه «زمر»، آیات 11 الی 18
🔸گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می‌کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می‌شد و سعی می‌کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔹روزی کیسه‌ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد، زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرّحمن الرّحیم" در پارچه‌ای پیچید و با " بسم‌ الله " آن را در گوشه‌ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت‌زده کند و "بسم الله" را بی‌ارزش جلوه دهد. 🔸وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد، آن مرد ماهی‌ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود، درون شکم یکی از ماهی‌هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. 🔹شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین شد.
هدایت شده از جهاد
🔻 روایت روزی که حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پیش رفت 🔹سردار "حسنی سعدی" در همایش پاسداران علم و بصیرت که به مناسبت بزرگداشت شهید "الله‌دادی" و شهدای دانشجو برگزار شد به بیان خاطره‌ای از شهید "پورجعفری" درباره یک روز از زندگی حاج قاسم پرداختند و گفتند: 🔸شهید پورجعفری عزیز می‌گفت فقط یک روز را براتون تعریف می‌کنم. شهید پورجعفری به من گفت ای کاش وقت داشتیم و می‌نشستم برات تعریف می‌کردم. گفت فقط یه روز رفتیم کردستان عراق داعش اومده بود در کردستان عراق. مردم خونه‌ها رو خالی کرده بودند و رفته بودند. تو یه خونه مستقر شدیم. صبحونه خوردیم. 🔹ایشون دوربین برداشت راه افتادیم توی منطقه. روی پشت بوم یه خونه لب بالکن دوربین را گذاشت شروع کرد منطقه را شناسایی کند. من دیدم یه بلوک اون کنار افتاده این بلوک را برداشتم و گذاشتم روی سر بالکن تا ایشون دوربین را از سوراخ‌های بلوک بندازه که تک تیراندازهای داعش ما رو نزنند. خدا شاهده هنوز بلوک را نذاشته بودم روی سر بالکن، تک تیرانداز زد، بلوک پاشید روی سر و کله من و حاجی و از این خونه رفتیم پشت‌بام یه خونه دیگه برا شناسایی. اونجا هم یه تیر زدن بغل گوش ایشون تیر رفت تو دیوار. باز از اینجا رفتیم. به من گفت حسین برو ببین اینجا سرویس بهداشتی کجا هست یه جای تمیز باشه که وضویی بگیریم و آبی به صورت بزنیم. رفتم گشتم تمیز نبود، به حاجی گفتم بریم بغداد اینجا رفتم خیلی تمیز نیست. 🔸حاجی گفت تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست، میریم خونه‌ای که امروز صبحونه خوردیم. گفتم بریم. وقتی رسیدیم من نشستم ایشون رفت وضو بگیره دیدم دلم داره شور میزنه، استرس دارم، رفتم دنبالش ببینم کجا رفت. 🔹رفتم دیدم وضو گرفته اورکت روی دست راستشه و جوراباش دست چپش داره میاد گفتم از اینجا بریم. گفت حسین تو امروز چه طورت شده، گفتم بریم. گفت بذار جورابامو بپوشم گفتم تو ماشین بپوش. با زحمت ایشون رو سوار ماشین کردم و در‌ رو بستم و راه افتادیم صد متر که از اون خونه فاصله گرفتیم تمام خونه با هفده نفر از نیروهای خودی که داخلش بودن رفت رو هوا. این سه مورد، مورد چهارم رفت برا شناسایی و ارتباط با بچه‌ها و دوستامون، سوار ماشین بودیم که بچه‌ها داد زدن وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودن تو جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مونده بود که ماشینمون بره روش منفجر بشه. شب رفتیم بغداد برا استراحت فقط حاجی یک کلام گفت: عجب امروز دو سه بار می‌خواستیم شهید بشیم، شهید نشدیم. 🔸سردار سعدی در آخر این خاطره گفت: تمام زندگی حاج قاسم استرس، خطر، ریسک و تلاش و کار و دست پنجه نرم کردن با مرگ بود.
🔴 اخلاق، سرآمد همه علوم 🔸 بو علی بن سینا هنوز به سن ۲۰ سالگی نرسیده بود كه علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی، طبیعی، ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد. 🔸روزی به مجلس درس ابو علی بن مسكویه، دانشمند معروف آن زمان حاضر شد. 🔸با كمال غرور، گردویی را به جلوی ابن مسكویه افكند و گفت: مساحت سطح این را تعیین كن. 🔹ابن مسكویه جزوه‌هایی از یك كتاب كه در علم اخلاق و تربیت نوشته بود (كتاب طهارت الاعراق)، به جلوی ابن سینا گذاشت و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعیین كنم، تو به اصلاح اخلاق خود محتاج‌تری از من به تعیین مساحت سطح گردو. 🔸 بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه عمرش قرار گرفت.
🔴 قدرت طبع شعر ملک الشعرا 🔸می‌گویند روزی ملک‌الشعرای بهار، شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع شعر او چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد. کلمات انتخابی عبارت بودند از خروس، انگور، درفش و سنگ. 🔹ملک‌الشعرای بهار گفت: ▪️برخاست خروسِ صبح برخیز ای دوست ▪️ز انگور بگیر خون و دِه در رگ و پوست ▫️عشق من و تو قصه مشت است و درفش ▫️جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست 🔸جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده‌اند. اگر راست می‌گویید، من چهار کلمه انتخاب می‌کنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید، سپس این چهار کلمه را انتخاب کرد آئینه، ارّه، کفش و غوره. بدیهی است آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی ساده نبود، ملک‌الشعرا اینگونه سرود: ▫️چون آینه نور خیز گشتی، احسنت ▫️چون ارّه به خلق تیز گشتی، احسنت ▪️در کفش ادیبان جهان، کردی پای ▪️غوره نشده مَویز گشتی، احسنت
✍️روزی مردی نزد پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده‌ام، آیا راه توبه برای من هست؟ 🌸حضرت فرمود: آیا پدر و مادرت زنده‌اند؟گفت: تنها پدرم زنده است. فرمود: به پدر خود احترام و نیکی کن؛ تا خداوند تو را ببخشد. وقتی که آن مرد رفت، حضرت به اطرافیانش فرمود:«ای کاش مادرش زنده بود…(چرا که محبت به مادر معجزه می‌کند…) 📕بحارالانوار، ج۷۱
‼️فرجام شش و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد !! 🔹روزی شش نفر مرد زنا كردند، آنان را جهت صدور حكم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دريافت كنند عمر با عصبانيت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار كنيد. 🔸ولی علی (عليه‌السلام) فرمود: ای عمر، حكم بر خون و مال مردم نبايد اين قدر ساده باشد!! خوبست دستور دهی پيرامون زندگی اين شش مرد گناهكار بررسی به عمل آورند، عمر فرمايش علی (عليه‌السلام) را اطاعت كرد: 🔻معلوم شد كه نفر اول مردی مسيحی بود كه با زنی مسلمان هم بستر شده بود. علی (عليه‌السلام) فرمود گردنش را بزنيد زيرا اين مرد ذمی بود و در پناه حكومت اسلامی زندگی می‌كرد و با اين تعدی قرار ذمه را درهم شكست. 🔻نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در كنارش به سر می‌برد لذا علی (عليه‌السلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش كنند. 🔻نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازيانه بود كه حضرت حكم را فرمود. 🔻نفر چهارم، برده‌ای بود كه مرتكب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نيمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بيش از پنجاه ضربه شلاق كيفر ندارد. 🔻نفر پنجم، پسری بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود علی (عليه‌السلام) دستور داد كه تعزيرش كنيد يعنی تنبيهش كنند تا ديگران از اين غلطها نكنند 🔻نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش كنند چرا كه آن مرد ديوانه بود اينجا بود كه عمر به علی (عليه‌السلام) عرض كرد: لا ابقاني الله بعدك يا علي، پس از تو خدا زنده‌ام نگذارد زيرا اگر تو نباشی به لغزش‌های بزرگی دچار خواهم شد. 📚منبع کتاب هزارو یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه 482